ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : پنجشنبه 14 تير 1403
پنجشنبه 14 تير 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : چهارشنبه 21 اسفند 1387     |     کد : 2068

ابو ايوب انصارى، نخستين ميزبان پيامبر (ص)

    در بين ياران پيامبر بزرگوار اسلام (ص) گروهى اندك، به سبب ويژگيهايشان، بر ديگر ياران آن حضرت برترى داشتند. ايمان قوى، تقوا و بردبارى در برابر مشكلات، حضور مستمر در جبهه‏هاى نبرد، عشق و ارادت كامل به اهل بيت پيامبر (ص) و پيروى از رهبرى على (ع) پس از پيامبر (ص) بخشى از اين ويژگيهاست. ابو ايوب انصارى با داشتن اين خصلتها در بين ياران پيامبر (ص) از جايگاهى والا برخوردار است. اين چهره فداكار و مخلص، كه از اولين روزهاى ورود پيامبر (ص) به مدينه، خانه و زندگى ساده‏اش را به آن حضرت تقديم كرد، به شدت مورد احترام و عنايت‏شخص پيامبر (ص)، على (ع) و اصحاب و تابعين بود; به گونه‏اى كه پيامبر براى مادرش دعا كرد و چشمان نابينايش شفا يافت. هنگامى كه اميرمومنان (ع) زمام امور مسلمانان را به دست گرفت، عطاى او را پنج‏برابر افزايش داد. وقتى ابن عباس تمام دارايى‏اش را، كه در منزل داشت، به احترام كارى كه ابو ايوب در باره پيامبر (ص) انجام داده بود، به وى واگذار كرد. ميزان اين انفاق را حدود چهل هزار نگاشته‏اند.
    
    نام و نسب
    نامش خالد بن زيد بن كليب بن ثعلبه بن عبد عوف بن غنم بن مالك بن النجار بود; و ابو ايوب انصارى شهرت داشت و از قبيله خزرج شمرده مى‏شد. مادرش هند دختر سعيد بن عمرو بن امرؤ القيس بود.
    
    1- نخستين ميزبان پيامبر (ص)
    منابع تاريخى نشان مى‏دهد كه هنگام ورود پيامبر (ص) به مدينه تمام طوايف و قبايل از آن حضرت خواستند بر آنها وارد شود. اما رسول اكرم (ص) مهار شتر را بر گردنش افكند و فرمود: اين شتر خود مامور است و مى‏داند مرا كجا پياده كند. شتر در ميان انبوه استقبال‏كنندگان حركت كرد و در كنار خانه ابو ايوب انصارى، كه فقيرترين افراد مدينه بود، نشست. پيامبر (ص) پياده شد. جمعيت‏بسيار اطراف حضرت را گرفتند. هر كس با اصرار وى را به خانه خود فرا مى‏خواند. در اين ميان، مادر ابو ايوب انصارى وسايل سفر پيامبر (ص) را به خانه‏اش برد. پيامبر (ص)، كه همچنان در محاصره جمعيت‏بود، فرمود: وسايل من چه شد؟ عرض كردند: مادر ابو ايوب آن را به خانه‏اش برد. پيامبر (ص) فرمود: المرء مع رحله; انسان همراه وسائل سفرش خواهد بود. به اين ترتيب حضرت وارد منزل ابو ايوب شد. و تا زمانى كه مسجد و حجره مبارك را نساخته بود، درخانه وى سكونت داشت.
    
    خاطراتى از خانه ابو ايوب انصارى
    خانه ابو ايوب داراى دو طبقه بود. از همان ابتداى ورود پيامبر (ص)، ابو ايوب كراهت داشت كه در طبقه بالا زندگى كند. از اين‏رو، به پيامبر (ص) عرض كرد: پدر و مادرم فدايت‏باد، طبقه بالا را مى پسندى يا زيرين را، چون مايل نيستم بالاتر از شما قرار بگيرم. پيامبر (ص) فرمود: باتوجه به رفت و آمد ديگران، همكف برايم مناسبتر است. ابو ايوب مى‏گويد: بدين جهت، من و مادرم در طبقه بالا زندگى كرديم. هرگاه به وسيله دلو و طناب از چاه آب مى‏كشيديم، مراقب بوديم مبادا قطره‏اى ازآن به رسول اكرم پاشيده شود. هنگام بالا رفتن، به گونه‏اى مى‏رفتيم كه صداى پاى ما به گوش او نرسد، هنگام سخن گفتن كاملا آرام سخن مى‏گفتيم; وقتى پيامبر (ص) در بستر مى‏آرميد، حركت نمى‏كرديم تا صداى پاى ما سبب سلب آسايش آن حضرت نشود. وقتى غذايى مى‏پختيم، در اتاق را مى‏بستيم تا دود پيامبر را نيازارد. روزى ظرف آبى افتاد و آب آن ريخت. مادرم از جاى برخاسته، تنها پارچه موجود در خانه را بر آب افكند و آن را جمع كرد تا قطره‏اى از آن، به طبقه پايين نرسد.
    
    2- نقل حديث
    از ديگر ويژگيهاى اين صحابى بزرگ نقل روايت از پيامبر بزرگ اسلام (ص) است. محدثان به روايات ابو ايوب انصارى اهميت‏بسيار مى‏دهند. وى به سبب نزديك بودنش به رسول الله (ص)، روايات زيادى در زمينه‏هاى مختلف از آن حضرت در سينه خود جاى داده بود. بدين جهت نامش در شمار راويان ثبت گرديده و صحابه و تابعين از او روايت كرده‏اند. ابن عباس، ابن عمر، براء بن عازب، ابو امامه، زيد بن خالد جهنى، مقدام بن معدى كرب، انس بن مالك، جابر بن سمره، عبد الله بن يزيد خطمى، سعيد بن مسيب،عروه، سالم بن عبد الله، عطاء بن يسار، عطاء بن يزيد،، افلح، موسى بن طلحه، عبد الله بن حنين، عبد الرحمن بن ابى ليل، ابو عبد الرحمن حبلى، عمر بن ثابت، جبير بن نفير، ابو دهم سماعى، ابو سلمه عبد الرحمن، قرشع الضبى، محمد بن كعب و قاسم بن ابو عبد الرحمن از ابو ايوب روايت نقل كرده‏اند. برخى از محققان شمار احاديث ابو ايوب را به صد و پنجاه و پنج‏حديث دانسته‏اند كه هفت مورد آن در صحيح بخارى و صحيح مسلم آمده است. در بسيارى از منابع شيعه از جمله كتابهاى خصال و وسائل الشيعه، احاديث ابو ايوب به چشم مى‏خورد.
    
    ابو ايوب از راويان حديث غدير
    از ديگر ويژگيهاى ابو ايوب انصارى اين بود كه نه تنها حديث غدير را منكر نشد و پنهان نكرد، بلكه به موقع از آن ماجرا ياد مى‏كرد و بر درستى آن شهادت مى‏داد. او در تاريخ اسلام از راويان حديث غدير شمرده مى‏شود. روزى كه جنگ جمل در بصره خاتمه يافت و اميرمومنان همراه امام حسن و امام حسين عليهما السلام و عمار و زيد و ابو ايوب انصارى وارد بصره شد، ابو ايوب در جمع سى نفر از بزرگان و شيوخ بصره چنين روايت كرد: به خدا سوگند، شنيدم رسول خدا (ص) فرمود: «انك تقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين بعدي مع علي بن ابي طالب‏»; تو پس از من، در كنار على بن ابى طالب با پيمان شكنان و ستمگران وگمراهان جنگ خواهى كرد. گفتند: آيا خودت اين حديث را از پيامبر (ص) شنيدى؟ پاسخ داد: آرى، خودم شنيدم. گفتند: آنچه خودت در باره على از پيامبر، شنيدى، براى ما نقل كن. ابو ايوب گفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود: «علي مع الحق و الحق معه و هو الامام و الخليفة بعدي يقاتل على التاويل كما قاتلت على التنزيل...» على همراه حق است و حق همراه او; او امام و جانشين پس از من است. و بر تاويل قرآن جنگ مى‏كند، همان‏گونه كه من
    
    3- دفاع از حريم ولايت
    ابو ايوب انصارى يكى از دوازده صحابه‏اى است كه به طرفدارى از على بن ابى طالب (ع) سخت موضعگيرى كردند. و همراه دوستان خود در مسجد پيامبر (ص) به افشاگرى دست‏يازيده، غاصبان خلافت را رسوا كردند. او، پس از عثمان بن حنيف، از جاى برخاست و گفت: اى بندگان خدا! در باره حقوق اهل بيت پيامبر، از خدا بترسيد و حق را به اهل آن برگردانيد; زيرا اين حقى است كه خداى برايشان قرار داده است. به تحقيق شما شنيده‏ايد مثل آنچه برادران ما شنيده‏اند. پيامبر (ص) در موارد متعدد مى‏فرمود: اهل بيت من امامان پس از من شمايند; و اشاره به على مى‏كرد و مى‏گفت: اين امير نيكوكاران و كشنده كافران است; هر كه او را رها كند، خدا رهايش مى‏كند; و هركه ياريش كند، خداى يارى‏اش خواهد كرد. پس به درگاه خدا، از ستمى كه در حق او روا داشتيد، توبه كنيد. بى‏ترديد خدا تواب و رحيم است.
    
    4- پاسدارى از ارزشها
    1- روزى على (ع) به ابو ايوب فرمود: اخلاقت‏به چه مرحله‏اى رسيده است؟ ابو ايوب چنين پاسخ داد: «لااوذي جارا فمن دونه و لا امنعه معروفا اقدر عليه‏» قرار گذاشته‏ام هرگز همسايه و غير همسايه را نيازارم و از آنچه كه بر آن توانايم محرومش نسازم. 2- روزى پيامبر (ص) ابو ايوب انصارى را ديد كه غذاى ريخته شده بر سفره را مى‏خورد. از اين كار بسيار خرسند شد و فرمود: «بورك لك و بورك عليك و بورك فيك‏» مبارك باد براى تو و بر تو و در تو. ابو ايوب گفت: اى رسول خدا! اين دعا جز من را نيز شامل مى‏شود؟ پيامبر فرمود: هركه چنين كند آنچه برايت گفتم; مى‏يابد... هركه چنين كند، خداوند ديوانگى و جذام و برص و صفرا و كم‏عقلى را از او دور مى‏گرداند. 3- امير مؤمنان مى‏فرمايد: روزى ابو ايوب انصارى به حضور پيامبر رسيده عرضه داشت: اى پيامبر خدا! اندرز و سفارشى كوتاه بفرماييد شايد به خاطر بسپارم. حضرت فرمود: تو را به پنج چيز سفارش مى‏كنم; 1- به قطع اميد از آنچه كه در دست مردم است، زيرا اين عين توانگرى است. 2- تا مى‏توانى از حرص و طمع دورى بجوى كه عين فقر است. 3- نماز را چنان بخوان كه گويا آخرين نماز تو است. 4- كارى نكن كه ناگزير به عذرخواهى روى آورى. 5- و آنچه براى خود دوست دارى، براى برادرت نيز دوست داشته باش.
    
    5- سرباز فداكار
    روح تعبد و تسليم‏پذيرى كه در ابو ايوب بود وى را بر آن داشت تا هميشه در كنار و همراه پيامبر بزرگوار اسلام در تمام غزوات حضور داشته باشد. او پس از پيامبر (ص) با على (ع) همراه شد و در جنگهاى جمل، و صفين و نهروان شركت كرد.
    
    همراهى با على در جنگها
    ابو ايوب انصارى، علاوه بر جنگهاى پيامبر (ص)، درجنگهاى جمل و صفين و نهروان نيز شركت كرد. او سبب همراهى با على (ع) در جنگها را نيز براى مردم تبيين مى‏كرد. ابراهيم بن علقمه و اسود مى‏گويند: روزى به ابو ايوب انصارى گفتيم: اى ابو ايوب! خداوند به وسيله پيامبر به تو كرامتى عنايت فرموده كه به ديگرى نداده است. ميزبان پيامبر بودى، چرا در جنگها با على (ع) همراهى كردى و به نبرد با مسلمانان پرداختى؟ ابو ايوب پاسخ داد: به خدا سوگند، روزى در همين خانه‏اى كه شما اكنون در آن نشسته‏ايد، در محضر پيامبر (ص) بودم و هيچ كس در خانه نبود. على در طرف راست پيامبر (ص) نشسته بود و من سمت چپ او; انس بن مالك در برابر پيامبر ايستاده بود. ناگاه صداى در شنيده شد. پيامبر (ص) فرمود: اى انس! ببين كوبنده در كيست؟ انس بيرون رفته، عمار بن ياسر را پشت در خانه ديد. پيامبر فرمود: در را براى عمار باز كن. عمار بر پيامبر (ص) وارد شد و سلام كرد. پيامبر (ص) پس از خوش‏آمدگويى به او فرمود: اى عمار! پس از من حوادث ناگوارى پيش خواهد آمد، به گونه‏اى كه بعضى به روى يكديگر شمشير كشيده، يكديگر را خواهند كشت. همچنين گروهى از گروهى ديگر برائت مى‏جويند. اى عمار! اگر آن روز را ديدى بر تو باد به پيروى از آن كه سمت راستم نشسته است. اى عمار! اگر تمام مردم از راهى بروند، بر تو باد رفتن بدان راهى كه على مى‏رود... اى عمار! هيچ گاه على تو را از راه هدايت‏باز نمى‏گرداند و بر گمراهى راهنمايى‏ات نمى‏كند. اى عمار! پيروى از على پيروى از من است و پيروى از من پيروى از خدا است.
    
    نقش ابو ايوب انصارى در جنگ صفين
    ابن اعثم كوفى مى‏نويسد: ابو ايوب در يكى از روزهاى جنگ صفين از صف لشكر امير مؤمنان (ع) بيرون آمد و در ميدان جنگ هماورد طلبيد. هرچند آواز داد، كسى از لشكر معاويه به جنگ او روى نياورد. ابو ايوب به اسب خود تازيانه زد و بر لشكر شاميان حمله‏ور شد، اما همچنان كسى در مقابلش قرار نگرفت. ناگزير به سراپرده معاويه روى آورد. وقتى معاويه، ابو ايوب را ديد گريخت و از طرف ديگر بيرون رفت. ابو ايوب همچنان ايستاده بود و مبارز مى‏طلبيد تا اينكه گروهى از شاميان به جنگ وى شتافتند. ابو ايوب بر آنها حمله برد، چند تن را مجروح ساخت و به سلامت‏به صف لشكر على (ع) پيوست. معاويه با چهره‏اى دگرگون به سراپرده خويش باز گشت و سپاهيان را به شدت نكوهش كرد كه سوارى از صف لشكر على (ع) چنين تاخت تا به سرا پرده ما آمد و هيچ يك از شما واكنش نشان نداد. مگر دستهايشان را بسته بودند كه هيچ كس را ياراى آن نبود. مشتى خاك بردارد و به روى اسب وى بپاشد؟! مردى از شاميان به نام مترفع بن منصورگفت: اى معاويه! نگران مباش، همان گونه كه آن سوار حمله كرد و به سراپرده تو آمد، من نيز به سراپرده على يورش مى‏برم. اگر بر او دست‏يابم، زخمى‏اش مى‏كنم و شادمانت مى‏سازم. آنگاه سوار اسب شد و به سراپرده على (ع) تاخت. چون ابو ايوب انصارى او را ديد، به سويش شتافته، با يكديگر درگير شدند. ابو ايوب ضربتى بر دست و گردنش وارد كرد و او را به قتل رسانيد. سپاهيان على (ع) كه اين شجاعت‏بى‏نظير را شاهد بودند، بر ابو ايوب آفرين گفتند.
    
    در انتظار جنگ با مارقين هستم
    محمد بن سليمان مى‏گويد: وقتى ابو ايوب انصارى بر ما وارد شد و اطراق كرد، خدمتش رفتيم، قدرى علوفه براى اسبش برديم و گفتيم: اى ابو ايوب! تو با همين شمشيرى كه همراه دارى در ركاب رسول خدا (ص) با كفار جنگيدى; اكنون با مسلمانان مى‏جنگى؟! گفت: رسول خدا ما را به جنگ با قاسطين و مارقين و ناكثين فرمان داد. من، طبق دستور او، با دو گره جنگ كردم و در آينده نيز با گروه سوم ... در نهروان خواهم جنگيد; ولى نمى‏دانم اين در كجاست؟
    
    ابو ايوب در جنگ نهروان
    وقتى خوارج به بهانه‏هاى پوچ در محلى به نام «حرورا» توقف كردند، اميرمومنان به ميان آنها رفت تا شبهه‏هايشان را پاسخ دهد و آنان را به راه راست فراخواند. آنگاه پرچم امان را به دست ابو ايوب انصارى سپرد تا هركه مى‏خواهد برگردد، خود را به ابو ايوب رساند. ابو ايوب فرياد بر آورد: هركه به طرف اين پرچم بيايد تا از بين اين گروه بيرون رود ايمن خواهد بود. هشت هزار نفر از آنها برگشتند. خوارج بر طغيان و سركشى خود پاى فشردند و منطقه را به قصد نهروان ترك گفتند.
    
    ابو ايوب در ميمنه
    هنگام تنظيم سپاه براى جنگ با خوارج نهروان، حضرت، ابو ايوب انصارى را كه رزمنده‏اى دلير بود، در جناح ميمنه گمارد. علامه مجلسى مى‏نويسد: عبد الله كوا، كه از جنگ كناره گرفته بود، همراه هزار تن از خوارج به طرف ابو ايوب، كه در ميمنه سپاه قرار داشت، رفتند. ابو ايوب اولين كسى بود كه به جنگ نهروانيان شتافت و زيد بن حصين خارجى را به قتل رساند.
    
    سخنان پرشور ابو ايوب در جمع سپاهيان
    وقتى مردم سخنان امير مؤمنان (ع) را نايده گرفته، از حضور در جنگ و جهاد با دشمنان خود دارى ورزيدند، ابو ايوب از جاى برخاسته، لب به سخن گشاد و چنين گفت: اى مردم! بدانيد اميرمومنان (ع) پيام خود را به كسانى كه گوش شنوا و قلب آگاه و بيدار داشتند، رساند. خداى متعال به شما كرامتى ارزانى داشت; اما چنانكه سزاوار بود، نپذيرفتيد. به‏درستيى كه عموزاده پيامبرتان در بين شما فرود آمده تا از دين آگاهتان سازد و شما را به جهاد با پيمان شكنان فرا خواند. گويا گوش شنوا نداريد و بر دلهاتان مهر زده شده است; مگر خرد از دست داده‏ايد؟ مردم! چرا شرم نمى‏كنيد؟! آيا همين ديروز نبود كه ستم همه جا را فرا گرفته بود. چه بسيار كسانى كه از حقشان محروم گشته، سيلى خوردند و گرسنه و سرگردان در بيابانها رها شدند; گرد بادها بر آنها مى‏وزيد و در برابر گرما و نور آفتاب، جز همان لباسهاى كهنه و چادرهاى موئينى پوسيده، هيچ پوشش و سرپناهى نداشتند. تا اينكه خداى، امير مؤمنان (ع) را بدين‏جا آورد. او حقيقت را آشكار ساخته، داد گستراند و به كتاب خدا عمل كرد. مردم! خداى را بر اين نعمتى كه به شما ارزانى داشته، سپاس گزاريد و چون كسانى كه گفتند: شنيديم، اما نشنيدند، نباشيد. شمشيرها را تيز كنيد و آماده نبرد با دشمنانتان باشيد. اگر فراخوانده شديد، اجابت كنيد، و اگر فرمانى رسيد، بشنويد و پيروى كنيد و آنچه او مى‏گويد حرف دلتان بدانيد تا از راستگويان باشيد.
    
    سرانجام
    ابو ايوب در سال پنجاه و يك هجرى نزديك شهر قسطنطنيه كه در دست روميان بود، بيمار شد و از دنيا رفت. يزيد، فرزند معاويه و فرمانده سپاه، فرمان داد مسلمانان شبانه وارد خاك دشمن شده پيكر وى را همانجا دفن كنند و آثار قبرش را محو سازند. لابد مى‏پرسيد; ابو ايوب زير چتر معاويه و فرزندش يزيد چه مى‏كرد؟ در پاسخ بايد گفت: ابو ايوب لحظه‏اى از على (ع) جدا نشد. اما برخى حضور وى را، در كنار مسلمانانى كه به جنگ با كفار بيرون رفته بودند، براى تقويت لشكر اسلام مى‏دانند. فضل بن شاذان معتقد است‏حضور فردى چون ابو ايوب در سپاه معاويه، خطايى آشكار است. شايد ابو ايوب چنان انديشيده كه حضورش سبب تقويت اسلام و سست كردن شرك مى‏شود. گروهى، اين امر را نوعى خطا در اجتهاد شمرده‏اند كه با سلامت پايه‏هاى اعتقادى‏اش هرگز منافات ندارد. در «معجم رجال الحديث‏» در پاسخ به اين شبهه چنين مى‏خوانيم: اعتراض فضل بن شاذان بر ابو ايوب وارد نيست; زيرا جنگ با كفار در سايه حكومت‏خلفاى جور، اگر به اذن خاص يا عام امام (ع) باشد اشكالى ندارد. و حتى موجب اجر و ثواب هم مى‏شود. زيرا افرادى برتر از ابو ايوب در كنار حكامى پست‏تر از معاويه با كفار جنگيده‏اند. گمان من آن است كه چون ابو ايوب در ميان ياران پيامبر (ص) و ساير مسلمانان چهره‏اى مبارك شمرده مى‏شد، او را به جهت تبرك جستن و براى غلبه بر روميان همراه خود بردند. بدين جهت، نمى‏توان حضور ابو ايوب را به معناى تصحيح كارهاى معاويه و عدول از مواضع قبلى وى دانست. او هرگز روى خوش به معاويه و فرزندش نشان نداد. عمر بن كثير مى‏گويد: روزى ابو ايوب بر معاويه وارد شد، معاويه او را بر تخت فرمانروايى، در كنار خود، جاى داد. سپس با وى به گفتگو پرداخت و پرسيد: چه كسى صاحب آن اسب بلقا را، كه در فلان روز جولان مى‏داد، به قتل رسانيد. ابو ايوب پاسخ داد: من; اين در حالى بود كه تو و پدرت بر شترى سرخ سوار بوده، پرچم كفر را همراه داشتيد. معاويه از اين پاسخ كوبنده سخت‏شرمنده شد، سر به زير افكند و چيزى نگفت. دوستان معاويه، كه از اين گفتگو سخت عصبانى بودند، به نشانه طرفدارى از معاويه با ابو ايوب تندى كردند. اما معاويه، براى آنكه ماجرا را پايان دهد، به ابو ايوب گفت: دست‏بردار، ما اين را كه از تو نپرسيديم.

محمد جواد طبسى

 

ماهنامه كوثر شماره 29


نوشته شده در   چهارشنبه 21 اسفند 1387  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode