عضو هیئت علمی بنیاد دایره المعارف ضمن اشاره به اشتراکات سنت صوفیانه ایرانی و مکتب عرفانی ملاحسینقلی همدانی تصریح کرد: چنین نیست که جریان عرفانی نجف را کاملا از بقیه سنت صوفیانه چند صد ساله ایرانی جدا کنیم و بگوییم این فرق دارد. حتی کسانی که میخواهند بگویند اینها اخلاقی صرف نبودند اصرار دارند بگویند عارف بودند گویی استعمال لفظ صوفی سخت است.
به گزارش ایکنا، نشست «بررسی ارتباط نهضت احیاء تصوف در ایران دوره زندیه و اوایل قاجاریه با مکتب عرفانی و اخلاقی نجف» با سخنرانی شهرام صحرایی؛ عضو هیئت علمی بنیاد دایره المعارف امروز ۸ خرداد در دانگاه ادیان و مذاهب برگزار شد که گزیده آن را در ادامه میخوانید؛
در قرن سیزدهم و چهاردهم حوزه نجف از نظر اخلاقی و عرفانی جان تازهای میگیرد و شاهد حضور کسانی هستیم که ما را یاد عرفای قرون ششم و هفتم میاندازند. از این جریان به مکتب حسینقلی همدانی یاد میشود. بعضیها نام سلسله شوشتریه را به این سلسله الحاق کردند. کسانی که رابطه خوبی با عرفان و تصوف ندارند به جهت اینکه بسیاری از کسانی که در این مکتب به شهرت رسیدند از نظر فقهی هم افراد مشهوری بودند و بعضی از آنها جزء مراجع تقلید بودند این جریان را به یک مکتب اخلاقی تقلیل میدهند. بله، اینها اخلاقی بودند ولی چنین نبوده که اخلاقی صرف باشند.
اگر منابع تاریخی را نگاه کنیم میبینیم در دورهای پرداختن به فقه و اصول به شکل فنی درآمده که نسبتی با معنویت ندارد. مثلا مرحوم تنکابنی میگوید؛ زمانی وقتها بین آخوندهای نجف رقابتهای ناسالمی شکل گرفته بود. مثلا در نزاع اخباریها و اصولیها مردم به منزل میرزامحمد اخباری حمله میکنند و دیوار خانه را خراب میکنند و او را میکشند. میرزامحمد اخباری پدر زن ملاهادی سبزواری هم هست و آدم گمنامی نیست. بعد از کشتن او، بند به پایش میبندند و جنازه او را بین کوچههای نجف میگردانند. اگر حوزه فقط دنبال فقه و اصول باشد و اخلاقیات کنار رود انسان چیزهایی در آن میبیند که بین عوام نمیبیند. مثلا علامه طهرانی نقل میکند در صحن امیرالمومنین دوازده نماز جماعت برگزار میشد و هیچ کس حاضر نبود پشت دیگری نماز بخواند. ظهور ملاحسینقلی همدانی به عنوان برجستهترین عارف این سلسله که تعداد شاگردانش را سیصد نفر شمردند یک روح معنوی جدیدی در نجف ایجاد کرد ولی چنانکه سیدجلال آشتیانی بیان میکند این موج معنوی بود که خیلی زود فروکش کرد و الآن فرد زندهای که به آن سلسله برسد نداریم یا مشهور نیست.
ماجرای افول صوفیان و درویشان در سلسله صفویه
بحث سر این است که خیلیها اصرار دارند سلسله عرفانی حوزه نجف ربطی به سایر سلاسل صوفیه ندارند؛ با تاکید بر اینکه سلاسل صوفیه ضال و گمراه هستند. عرض بنده این است قرائن هست این جریان جریانی نبوده که یک دفعه در نجف آغاز شده باشد و هیچ پیشینه و سابقهای نداشته باشد. آخر چطور میشود عارفان بزرگی یکباره ظهور کنند؟ وقتی تاریخ تصوف را خوب بررسی میکنیم میبینیم در اواخر صفویه سیاست شاهان صفوی این است صوفیانی که سلطنت در اثر شمشیر زدن آنها شکل گرفته بود، به کنار رانده شوند. حرفشان این بود که میگفتند مگر جد اعلای ما اهل سیاست و پادشاهی بود؟ مگر کسانی که در رکاب ما شمشیر زدند سرباز بودند؟ نه، کسانی بودند که با کمال اخلاص و ارادت شمشیر میزدند چون ما مرشد آنها بودیم. حتی اینها زره نمیپوشیدند چون معتقد بودند شمشیر در ما اثر نمیکند و بعد از شکست در جنگ چالدران بود که ایرانیها از خواب غفلت بیدار شدند. لذا شاهان صفوی تصمیم گرفتند صوفیان صفوی مثل قدیم قدرتمند نباشند و به همین جهت طبق منابع تاریخی مناصب پایینی به آنها داده میشد.
یک دلیل دیگرش این بود فقیهانی که از جبل عامل و عراق و ... به ایران میآمدند روح عرفانی نداشتند و فکر میکردند این حرفها با خیلی از نصوص شرعی قابل جمع نیست و درویشان آدمهای منحرفی هستند. اتفاقا بد هم نمیگفتند چون خیلی از شیعیان که در رکاب صفوی شمشیر میزدند غالی بودند و تشیع امثال شیخ طوسی را نداشتند و از طرفی چندان اهل شریعت نبودند و حتی گاهی رو به اردبیل و قبر شیخ صفیالدین نماز میخواندند. خلاصه داستان اینکه در اواخر دوره صفویه شاهزادههای صفوی هم صوفیان را لعنت میکردند و خانقاههای آنها را را خراب کردند. لذا در اواخر بسیاری از صوفیان سنی یا مهاجرت میکنند یا کشته میشوند و ایران از حضور صوفیان خالی میشود.
پس از این واقعه دو موج به وجود میآید که موج سومش منجر به مکتب نجف میشود. موج اول مربوط به سیدقطب الدین نیریزی است. نیریزی به شهرهای مختلف سفر میکند از جمله به نجف میرود و کتاب فتوحات را آنجا تدریس میکند و افراد بزرگی را تربیت میکند که خود آنها هم شاگردانی تربیت میکنند. نیریزی آثاری در عرفان و تصوف مینویسد و در برخی شهرها هم برای خودش نماینده میگذارد. موج دوم که از موج اول قویتر است توسط افرادی مثل شاه طاهر دکنی و معصوم علی شاه دکنی صورت میگیرد؛ این موج دوم است.
شواهد ارتباط مکتب نجف با سلسله صوفیه
چه شواهدی وجود دارد موج سوم با موجهای قبلی ارتباط دارد؟ یکی تصریح خودشان است. نشانه دیگر این است کتابهایی که خانقاهیها با آنها مانوس بودند مثل مثنوی مولانا، بین عرفای نجف هم رواج داشت. نه تنها این کتابها را میخواندند و حاشیه میزدند بلکه برخی عرفای مکتب نجف به زیارت مولانا میرفتند. مثلا نقل است سیدعلی قاضی دوبار به زیارت مولانا رفته بود. مسئله بعدی این است رفتارهایی در آنها میبینیم که اگر بخواهیم آن را به اخلاقیون حوزوی تقلیل دهیم درست نیست؛ مثلا در اخلاق متعارف حوزوی دادن ذکر قلبی متعارف نیست یا اینکه کسی خدمت کس دیگری برود و پذیرش شود در حوزه سراغ نداریم. اینها عادت و سنتهای تصوف خانقاهی است. یک شاهد دیگر این است برخی از کسانی که صوفیه را دستهبندی میکنند سلسله ملاحسینقلی را در شمار سلاسل صوفیه قرار میدهند.
یک نکته دیگر این است بعضی از سران آنها روابطشان را حفظ میکردند مثلا فقرای خاکسار با بعضی پیران سلسله ارتباط داشتند. دلیل دیگر این است که هم خودشان بر این معنا اذعان داشتند مثلا مرحوم قاضی گفته بود بهترین مردم کسی است که فقیه و صوفی باشد و هم دیگران میگفتند اینها صوفی هستند. بنابراین خیلی از سنتهایی که در تصوف رسمی و سلاسل رسمی صوفیه رایج بوده بین اینها هم بوده است. دلیل آخر هم این است که از چند طریق فرقهشان را به آنها میرساندند.
بنابراین چنین نیست که این جریان را کاملا از بقیه سنت صوفیانه چند صد ساله ایرانی جدا کنیم و بگوییم این فرق دارد. حتی کسانی که میخواهند بگویند اینها اخلاقی صرف نبودند اصرار دارند بگویند عارف بودند گویی استعمال لفظ صوفی سخت است. عرض من این است که اینها با سنت چند صد ساله قبل در ایران رابطه داشتند.