استاد موسسه آموزشی امام خمینی(ره) ضمن اشاره به اینکه آثار علامه طباطبایی درباره رئالیسم بسیاری از پرسشها در این زمینه را باقی میگذارد، تاکید کرد: رئالیسم ابزاری است که میتوانیم از آن استفاده کنیم تا در دام نسبیگرایی نیفتیم.
رئالیسم ابزاری است تا در دام نسبیگرایی نیفتیمبه گزارش ایکنا، همایش ملی «واقعگروی معرفتی در فلسفه اسلامی و چالشهای پیش روی آن» صبح امروز ۲۴ اردیبهشت در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد.
محمد لگنهاوزن؛ استاد فلسفه موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) در این همایش سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه میخوانید؛
علامه طباطبایی رئالیسم را خیلی بزرگ کرد و سنگ بنایش را در فلسفه اسلامی گذاشت خصوصا به خاطر مجموعه مقالاتی که از ایشان چاپ شد و بعدا شهید مطهری آنها را اصلاح کرد ولی این متن خیلی سوالات را درباره چیستی رئالیسم باقی میگذارد. از قرن بیست و بیست و یک فلسفه در غرب با مباحثی درباره رئالیسم مشغول است و رئالیسم از موضوعات اصلی فلسفه تحلیلی است. یک کتابی است از یک فیلسوف فنلاندی که در این کتاب میگوید یکی از کلماتی که زیاد از آن در فلسفه استفاده میکنند تا حدی که تقریبا بیمعنا شده، رئالیسم است.
به نظر بنده تصویری که از رئالیسم در فلسفه تحلیلی حاکم است بیشتر از فلسفه اخلاق است. چون مفهوم خیر را نمیتوانیم به مفاهیم سادهتر تجزیه کنیم و قابل تعریف نیست، گفته میشود خیر از نظر متافیزیکی بسیط است و فقط شهود مستقیم میتواند آن را درک کند. اگر کسی میخواهد مفهوم رئالیسم را گسترش دهد و رئالیسم معرفتشناسی عام را مطرح کند باید بگوید برای هر قضیه صادق چند ویژگی بسیط هست و حوزه شناختی ما توان دارد این را درک کند.
بعضی نویسندهها میگویند برای رئالیسم معرفتشناختی باید نظریه صدق و کذب بر اساس مطابقت را قبول کنیم. این رئالیسم معرفتشناختی چیزی اضافه نسبت به رئالیسم متافیزیکی دارد که معتقد است یک واقعیت مستقل از ما هست یا لااقل در جهان خارج چیزهایی هستند که مستقل از فکر ما هستند.
در فلسفه اسلامی ابنسینا گفت ما یک جهان خارج داریم، یک جهان ذهنی. آن چیزی که صرفا وجود ذهنی دارد یک حکم درونی است در حالی که آن چیزی که هم در ذهن ما وجود دارد و هم در خارج وجود دارد، نشان میدهد حکمی که دربارهاش داریم عینی است. از عینیت یک حکم میرسیم به اینکه صورت ذهنی و صورت عینی یکی هستند و اتحادی بین ذهن و خارج وجود دارد.
رئالیسم ابزاری است که میتوانیم از آن استفاده کنیم تا در دام نسبیگرایی نیفتیم. علامه طباطبایی نوعی از نسبیگرایی را قبول میکند ولی نوعی را رد میکند و کار ایشان مشکل است. ایشان نسبیت مارکسیست را رد میکند ولی نسبیگرایی دینی را تایید میکند. اینکه چه چیزی را باید رد کنیم چه چیزی را باید تایید کنیم مشکل است. ایشان میگوید مارکسیست معتقد است فطرت انسان ثابت نیست و عوض میشود در حالی که اینطوری نیست و فطرت انسان در ضمن انعطافپذیری طوری نیست که عوض شود و چون احکام اخلاقی به فطرت برگشت دارد باید اخلاق مارکسیستی را رد کنیم و به جای آن به چیزی که در فطرت انسان ثابت است توجه داشته باشیم.
آیا میتوان از واقعگرایی تصورات بحث کرد؟
در این نشست حجتالاسلام و المسلمین رحمتالله رضایی؛ مدرس حوزه علمیه با عنوان «واقعگروی در حوزه تصورات از منظر منطقدانان مسلمان» سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه میخوانید؛
مشکل این است واقعگروی و بحث از واقعیت در حوزه معرفتشناسی و منطق به تصدیقات و گزارهها ارتباط دارد چون گزارهها قابل اتصاف به صدق و کذب هستند بنابراین اگر امری قابل اتصاف به صدق و کذب نباشد بحث از واقعگرایی آنها موضوعیت ندارد. بنابراین تصور عمومی بر این است که بحث از واقعگرایی بیمناسبت و بیموضوع خواهد بود ولی از سوی دیگر میدانیم صدق هر گزاره و قضیه متوقف بر صدق مولفههای آن گزاره است؛ همانطور که هیچ قیاسی صادق نیست مگر اینکه قضایای ترکیبکننده قیاس صادق یا کاذب باشد. اگر قضایا صادق و کاذب بودند این قیاس که عالیترین ترکیب در منطق است میتواند صادق یا کاذب باشد.
به همین خاطر در بحث قضایا هم همینگونه است و قضیه زمانی صادق است که مولفههایش صادق باشند. مولفههای کاذب نمیتوانند قضایای صادق در اختیار ما بگذارند. بنابراین ناچاریم بحث از واقعگرایی تصورات هم داشته باشیم. به این مناسبت این مقاله تلاش دارد به تبیینهایی بپردازد که منطقدانان و فیلسوفان مسلمان در راستای واقعنمایی مفاهیم انجام دادند. تلاشهایی که عمدتا معطوف به ابنسینا است و از ابتکارات ابنسینا دانسته میشود. ابنسینا ابتکارات زیادی در حوزه مفاهیم انجام داده اما در عین حال عموما مورد غفلت قرار گرفته است.
بنابراین پرسش اساسی این مقاله این است آیا میشود از واقعنمایی مفاهیم و تصورات بحث کرد یا نمیشود. پاسخ ابن سینا به این بحث مثبت است ما میتوانیم از واقعگرایی تصورات، بحث کنیم. راهکار ابن سینا بحث تعریف است. تعریف آنچنان که امروزه میشناسیم از ابتکارات اختصاصی ابنسینا است. اگر به ارسطو برگردیم در ارسطو نظام تعریف جایگاه مستقلی ندارد. ارسطو تعریف را به عنوان مقدمه هم در نظر نمیگیرد. پس تعریف از نظر ارسطو حتی بحث منطقی نیست و اگر در منطق مطرح شده به مناسبت مطرح شده است نه به عنوان موضوع منطقی و نه به عنوان موضوع اصلی منطق.