سطر به سطر اینهمه ما رأیت الا جمیلای مکتوب را چشیدم و پای اکثر قریب به اتفاق روایتها چشمهایم مرطوب شد. دوباره آن جمعهی گریستنی را زیستم و دوباره با لحظهی آمدن خبر نفسم گرفت...
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: کتاب «هزار جان گرامی» اثر ساجده ابراهیمی در اولینسالگرد شهادت سردار شهید حاجقاسم سلیمانی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد. اینکتاب نخستین جلد از مجموعه رستاخیز جانان است که روایت مردمی از بدرقه سرداران شهیدحاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس را شامل میشود.
فاطمه عارفنژاد، پژوهشگر درباره اینکتاب یادداشت کوتاهی نوشته که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.
مشروح متن اینیادداشت را در ادامه میخوانیم؛
هزار جان گرامی را پارسال همان موقعی که منتشر شد خریدم. دوستانم به هزار ترفند عکس جلد کتاب را توی صفحهشان منتشر میکردند؛ مبادا آقای اینستاگرام باز چهره قهرمان را بشناسد و پستها را حذف کند. مجموعه جذابی به نظر میآمد. کاغذهایش انگار بوی خاک بارانخورده و مهر تربت میداد. از آن کتابها بود که هنوز نخوانده، دوستش داشتم. چرا؟ شاید سادهترین دلیلش این بود که خیلی از نویسندههایش را از نزدیک یا دورادور میشناختم و میدانستم روایتهایشان ارزش وقت گذاشتن دارد. محمدسرور رجایی، حامد عسکری، حسن صنوبری، پرستو علیعسگرنژاد، مریم رحیمیپور، زهرا آقازادهنژاد، زهرا کاردانی، فائضه غفارحدادی و... لیست کوتاهی نبود. بالأخره هرکس اینهمه اسم آشنا را در فهرست یک کتاب ببیند، خود به خود هوای خریدن و خواندن هم به دلش میافتد دیگر.
ولی قصه هزار جان گرامی برای من و ما خیلی بیش از ذوق دیدن اسم دوستان توی فهرست بود. ما دلیل خواستنی بودن این کتاب را نه در اسامی نویسندههای گرامیاش، بلکه باید در یگانهاسمی جستجو میکردیم که حلاوتش بیشمار دل را بههم پیوند میزد: قاسم سلیمانی. این اسم مقتدرانه نشسته بود روی جلد کتاب و تمام اسامی دیگر را با حضورش کمرنگ میکرد. من میدانستم هزار جان گرامی را دوست خواهم داشت، چون قرار بود مجلسمجلس روضه روز واقعه باشد. قرار بود تقویم را برعکس ورق بزند، از روی روزمرگیهای مدام رد شود و عقب برود، تا برسد به عظمت لحظهای که خبر آمد و ویرانمان کرد. این شد که کتاب را خریدم و در گرماگرم اولین سالگرد حاجی گذاشتمش روی میزم. اما کِی خواندمش؟ یک هفته بعد؟ دوهفته؟ یکماه؟ راستش حدود یکسال طول کشید تا توانستم نرمنرمک بروم سراغش! انگار روبرو شدن با آن حجم درد هنوز هم برایم سخت بود؛ مثل نمک پاشیدن روی زخمی تازه.
از هر زبان که میشنوم نامکرر است
بالأخره خواندمش و با قدم زدن هزارباره در حوالی سیزدهم دیماه نودوهشت به طرز غریبی آرام گرفتم. سطر به سطر اینهمه ما رأیت الا جمیلای مکتوب را چشیدم و پای اکثر قریب به اتفاق روایتها چشمهایم مرطوب شد. دوباره آن جمعهی گریستنی را زیستم و دوباره با لحظهی آمدن خبر نفسم گرفت؛ دوباره دیدم مادرم لباس مشکیها را دم دست میگذارد، دوباره در ابهت تشییع گم شدم؛ دوباره با تماشای تابوت حاجی در سیل جمعیت دیدم که جانم میرود و دوباره موقع نماز آقا آنقدر لبم را گاز گرفتم که خون آمد. آن روزها اگر گیج و حیرانِ حادثه بودم، حالا اما میتوانستم سر صبر از چند زاویهی مختلف گوشهگوشهی آن داغ بر دل مانده را از نظر بگذرانم. و این یکی از بزرگترین محسنات هزار جان گرامیست که به آدمی فرصت دقیقتر روبرو شدن با این حماسهسوگ عظیم را میدهد.
رستاخیز در طریق سلوک
حالا اصلا این مجموعه چطور متولد شد؟ چیزی از شهادت حاجقاسم نگذشته بود که فراخوانی برای ثبت خاطرات مربوط به شهادت و تشییع او منتشر شد. اسم فراخوان روایت رستاخیز بود و بانیاش مؤسسهی هنری رسانهای کوچکی به نام سلوک. این مؤسسه که در مقدمه مختصر همین کتاب رسالت خودش را کشف و پرورش ایده و استعدادهای هنریرسانهای معرفی کرده، «روایت تیپ قهرمان انقلاب اسلامی» را یکی از کارویژههای مهم خودش میداند. از اینجاست که میرسد به قدبلندترین قهرمان تمام مستضعفین جهان در عصر حاضر؛ شهیدی که پرچم انقلاب را با دست بریدهاش در اوجی بیسابقه به اهتزاز درآورد. روایت رستاخیز در اولین قدم فقط دعوتی دوستانه از تعدادی نویسنده نامآشنا بوده، اما کمکم ضرورت ثبت وقایع از نظرگاههای مختلف رخ نشان داده و دستاندرکاران را به سمت عمومی کردن فراخوان پیش برده است. تصمیمی بهجا که در نتیجهاش همه میتوانستند خاطرات، گزارشها و مستندنگاریهایشان از روزهای پرالتهاب شهادت حاجقاسم را برای مؤسسه ارسال کنند.
یک عشق و سی روایت
هزار جان گرامی نخستین جلد از مجموعهی رستاخیز جانان است که روایتهایش را خانم ساجده ابراهیمی گردآوری و گزینش کرده. کتاب سی روایت دارد که بر اساس زاویهدید راوی به دو بخش پانزدهتایی تقسیم شدهاند: مشتاقی و مهجوری. مرز باریک و لطیفی روایتهای این دو بخش را از هم جدا میکند. نویسندهها در سرفصل مشتاقی بیشتر از هرچیز، به امواج تلاطم درونی خودشان توجه داشتهاند. واگویهها اینجا مفصلاند و بسیار روضهوار. مهجوری اما بیشتر با دنیای بیرون، با آدمهای اطراف، با خیابانها، کوچه پسکوچهها و آنچه پس از حادثه در کف شهرها میگذرد سر و کار دارد.
راویها کم و بیش از شهرهای مختلف ایراناند و تهران، مشهد، قم، کرمان و بعضی نقاط دیگر ایران هر کدام نمایندههایی در کتاب دارند. این تفاوت در جغرافیا، در کنار اختلاف سنی و نظرگاههای متنوع راویها غنا و جذابیت کار را بالا برده و چندصدایی شیرینی به مجموعه بخشیده. نمره روایتها اغلب خوب و خیلی خوب و گاهی متوسط است. زبان بعضیهایشان مثل «مالک اشتر علی، آه...» بیاندازه لطیف، زنانه و مادرانهست. از بعضی خشم و حماسه میچکد و بعضی نرماند و پر از شاعرانگی. بعضیهایشان از حیرت خیره شدن به تابوتها نوشتهاند و بعضیها از غم حضور نداشتن در مراسم تشییع.
گر من به مثل هزارجان داشتمی...
القصه، هزار جان گرامی روایتهایی از عظیمترین بدرقه تاریخ بشریت و شهادتنامهای بر سرخترین آیه جهاد و مبارزه فرزندان روحالله است. روایتهایی پرتپش برآمده از متن مردم که آمیخته به شریفترین غمها و زلالترین اشکهاست. اما هنوز از هزار پنجره نو میشود به داغ حاجقاسم نگاه کرد و با هزار جفت چشم تازه میتوان به تماشای جوشش خون او در منطقه و جهان نشست.
امیدوارم این نخستین جلد از مجموعه رستاخیز جانان قدمهای بلندتری به دنبال داشته باشد و محکمتر و بهیادماندنیتر ادامه پیدا کند. تنوع مکانی روایتها میتواند به اندازهی تمام نقشهی جغرافیا گسترش پیدا کند، لحنها و زبانهای رنگارنگی به خودش بگیرد و صدای راویهایی از کشورهای مختلف را به گوش تاریخ برساند. چرا که نسل ما ثبت تکتک لحظات آن ایام الله را به آیندگان بدهکار است و دور نگهداشتن آن معجزه از گرد فراموشی، رسالتیست که روی دوش همه اهالی هنر سنگینی میکند. پس تا زمان باقیست، باید از «او» و هزاران جان گرامیِ برخاسته به احترامش گفت و شنید و نوشت.