غلامرضا اعوانی با اشاره به رسالت اصلی ادیان الهی، بیان کرد: ادیان در اصل الهی خود، آنطور که موسی(ع)، عیسی(ع)، رسول خدا(ص) و دیگر انبیا(ع) آوردهاند، خواستهاند که انسان را از جهل مطلق خارج و دیده حقبین او را تیز کنند. دیده خلقبین را کموبیش همه داریم، اما دیده حقبین بسیار کم پیدا میشود و البته اولیا این دیده حقبین را دارند.
به گزارش ایکنا، غلامرضا اعوانی، چهره ماندگار و استاد فلسفه، صبح امروز، ششم دی، در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران به شرح فقراتی از فصوصالحکم پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
در یکی از فقرات به آیه شریفه «وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا» اشاره شده است؛ یعنی چیزی در عالم نیست مگر اینکه خدا را تسبیح و تحمید میکند. هر ذرهای در عالم تسبیح حقتعالی را میکند و تسبیح یعنی تنزیه حق از نقایص و همچنین همه اشیا، خدا را به کمالاتش تحمید میکنند. ابن عربی میگوید: هرچه در عالم هست مسخر آدم است و تسخیر آنها برای انسان برایشان عبادت است. هر چیزی عبد خداست و عبادت آنها این است که مسخر انسان هستند، زیرا انسان یک صورت الهی دارد و جامع همه اسماء و صفات الهی و دارای مقام جمعالجمعی است. بنابراین مسخر بودن عالم برای انسان در این است که در خدمت اوست تا انسان به کمال برسد و ولیِ کامل شود و این بدون اجزای عالم ممکن نیست. همچنین آیات مربوط به تسخیر عالم بسیار زیاد است و برای اینکه موضوع را بفهمیم، قرآن این مسئله را تکرار میکند.
چرا فرشتگان در برابر انسان سجده کردند؟
سپس میگوید چون همه عالم مسخر انسان است فرشتگان نیز به او سجده کردند. آنهایی که صاحب کشف هستند و حقایق برای آنها مکشوف بوده به این مسئله علم دارند و همه چیز را از دید الهی میبینند و خداوند به آنها حقایق دنیا و آخرت را نشان داده است. پس چنین کسانی که اولیای خدا هستند و حجابها را کنار زدهاند به چنین علمی میرسند، اما اگر کسی در حجاب باشد، غافل است و توجهی نمیکند که خدا همه چیز را در این هستی قرار داده و به انسان کرامت وجودی داده است. باید توجه کنید که دین آمده که انسان را بیدار و آگاه کند و عالم آن است که این آگاهی را به ما بدهد.
بنابراین کسی که قوه بصیرت ندارد جاهل است و این موجود دیگر انسان نیست، بلکه انسان حیوان است. هرکجا که در قرآن انسان آمده، همیشه در ارتباط با خدا مطرح شده است اما بشر یعنی انسان زمینی که با خدا ارتباط ندارد. شیطان هم انسان را بشر میدید و او را زمینی میدانست، اما انسان در ارتباط با حقتعالی است. یک لفظ دیگر نیز آدم است که مراد تمام افراد بشر است. پس اگر بشر را در نظر میگیرید، باید بنیآدم را در نظر بگیرید که همه مثل دندانههای یک شانه مساوی هستند. پس انسانی که همیشه در حجاب است و جنبه الهی ندارد به مرتبه آدمیت نرسیده و حیوان است، اما آنکه با خدا ارتباط برقرار میکند انسان است.
حکمت انداختن موسی(ع) به آب و راز باطنی آن
نکته دیگر در باب حکمت انداختن موسی(ع) در آب و گرفتن او از سوی آسیه است. مادر موسی(ع) انسان خوبی بود و به خدا توکل کرد و گفت: خدایا موسی(ع) را به دست تو میسپارم. خدا هم او را نجات داد و به ساحل رساند، اما حقیقت انداختن موسی(ع) در صندوق و انداختنش در آب این است که آب رمز حیات و صندوق نیز بدن انسان است که روح در آن هبوط میکند. اگر به ظاهر نگاه کنیم، معنای انداختن این بچه در دریا یعنی مرگ، اما باطن آیه نجات او از کشته شدن به دست فرعون بود؛ یعنی توکل کرد و از قتل نجات یافت. بنابراین انداختن موسی(ع) به آب رمز حیات و به معنای افتادن بدن ما در اقیانوس روح است. از این رو تعلق روح به بدن مطرح و نیز روح مانند دریاست. قدما میگفتند که نسبت عالم حس با روح مانند کف نسبت به آب یا انگشتری است که در بیابان افتاده؛ چون عالم روح بیانتهاست.
حیات روح نیز به علم است نه جهل. حیات صوری ما به آب و غذاست، اما این غذا و آب برای روح علم است و علم نیز درجاتی دارد. علم مطلق نجاتبخش است نه مقید. همه علوم ما را از جهل مقید نجات میدهند، اما علم مطلق باعث نجات انسان میشود و دین و حکمت الهی متکفل آن است. حقیقت دین حکمت است و قرآن نیز همه انبیا(ع) را حکیم میداند، اما متأسفانه ما هیچ وقت به پیامبر(ص) حکیم نمیگوییم. بنابراین چنانکه حیات بدن به آب است، حیات روح نیز به علم و ممات روح نیز به جهل است. پس این آب موجب نجات موسی(ع) شد؛ چنانکه روح نیز به علم حیات دارد و با علم از مرگ نادانی نجات پیدا میکند.
مهمترین هدف ادیان الهی
ادیان در اصل الهی خود، آنطور که موسی(ع)، عیسی(ع)، رسول خدا(ص) و دیگر انبیا(ع) آوردهاند، خواستهاند که انسان را از جهل مطلق خارج و دیده حقبین را تیز کنند. دیده خلقبین را کموبیش همه ما داریم اما دیده حقبین بسیار کم پیدا میشود. البته اولیاء این دیده حقبین را دارند. بنابراین حیات نفس را که روح باشد به علم تشبیه میکند که انسان به علم الهی زنده میشود. در قرآن نیز به همین نکته اشاره شده و خداوند فرموده است: «أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»؛ یعنی آیا کسی که میت بود و مرگش به جهل بود و ما او را به نور ایمان؛ یعنی به نور حکمت زنده کردیم و برای او نوری قرار دادیم که در دنیا حرکت میکند و به نور الهی میبیند مانند کسی است که در تاریکی قرار دارد؟
رسول خدا(ص) فرمود که علم نوری است که خداوند در قلب هر کسی که بخواهد میافکند یا فرمود بترسید از نور مؤمن که او همیشه همه چیز را به نور الهی میبینید. مولانا نیز میگوید: «مؤمنا ینظر بنور الله شدی». وقتی نور باشد انسان راه را از چاه تشخیص میدهد و صاحب فرقان میشود. هدایت نیز همین دیدن به نور حق است. برخی چنان در ظلمات گیر میکنند که راه به جایی نمیبرند و به نور ایمان هدایت نمیشوند. باید به این نکته توجه کرد که امر الهی نامتناهی است و اگر کسی در ظلمت بیفتد، چون این امر الهی نامتناهی است، هدایت نمیشود، چه اینکه هدایت نیز همین و نامتناهی است. سپس میگوید که ما دو نوع حیرت داریم؛ یکی حیرت از هدایت است که برای اولیاست و وقتی نور هدایت برای آنها متجلی میشود حیرت میکنند که ممدوح است، اما حیرت نوع دوم، حیرت در ظلمات و تاریکی و جهل است.
حیرت ممدوح و مذموم
بنابراین حیرت گاهی برای اهل ایمان است که هرچه نور الهی بیشتر برایشان تجلی کند حیرتشان بیشتر میشود. حکما نیز به حیرت خیلی فکر میکردند، اما همه چیز معمولاً برای ما عادی میشود، حال آنکه اولِ علم، حیرت است و تا انسان دچار تحیر نشود، سوالی برایش طرح نمیشود؛ مخصوصاً حیرت الهی که ممدوح است. انسان باید دچار حیرت فی الله شود. حضرت رسول(ص) نیز دعا میکرد که خدایا بر تحیر من در تو بیفزا. هرچه نور حق بیشتر منکشف شود حیرت هم بیشتر میشود، اما یکی هم حیرت مذموم است که حیرت در ظلمات جهل و نادانی است که انتها ندارد. ابن عربی به هر دو حیرت اشاره کرده است.
در ادامه گفته است هرکسی که دچار حیرت شود دچار اضطراب میشود و دچار شدن به حیرت نشانه حرکت است و حرکت نیز به روح اشاره میکند. هر حرکتی اعم از مادی و معنوی علامت حیات است. نباید بگوییم ماده بیجان است و عدم هیچ صفتی ندارد و هر چیزی که حرکت مادی یا معنوی داشته باشد حیات دارد. البته برخی نمیدانند حیات چیست و تصور میکنند که همه چیز مادی است اما همین اتم هم نفس و روح دارد و عدم نیست. پس وقتی انسان دچار حیرت شد، به این آگاهی میرسد که امر دائر بر حیرت و حیرت نیز نشانه اضطراب و اضطراب نیز علامت حرکت است و هر چیزی که حرکت دارد حیات دارد، یعنی حیات الهی در سراسر وجود هست.