غلامرضا اعوانی ضمن اشاره به نقش محوری حکمت در میان سایر علوم تصریح کرد: من نمیخواهم سایر علوم را نفی کنم اما اگر سایر علوم از علم الهی بریده شود خطراتش بیشتر از نفعش است.
نقش اساسی علم و فناوری در پیشرفت و توسعه جوامع از موضوعاتی است که کسی در آن تردید ندارد و عناصری همچون قدرت ملی و رفاه اجتماعی یک کشور تابع این دو مولفه بنیادی است. درخشانترین فصل فرهنگ ایرانی اسلامی مقارن با دوران شکوفایی علم و دانش در جامعه و شکلگیری تمدن اسلامی بود؛ تمدنی که مسلمانها قرنها در حسرت احیای آن کوشیدند ولی راه به جایی نبردند.
متاسفانه با گذشت زمان، وضعیت تولید علم در کشور حالت نامناسبی پیدا کرده و به حوزه علوم انسانی و علوم اسلامی نیز تسری پیدا کرده است. به همین دلیل امروزه مسئله «تولید علم» به یکی از دغدغههای اساسی اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی بدل شده است. به اعتقاد این گروه، تولید علم در ایران، خصوصا در حوزه علوم انسانی وضعیت نامطلوبی دارد و ایرانیان مشارکتی در تولید دانش جهانی ندارند. بیگمان این مسئله در آینده پیامدهای بسیار منفی خواهد داشت و ما را در دستیابی به اهداف و آرمانهای ملی ناکام میگذارد.
به همین دلیل تصمیم گرفتیم در گفتوگو با اندیشمندان و دغدغهمندان این حوزه، در قالب «تولید علم» به بررسی ابعاد وضعیت تولید علم در ایران و عوامل و نتایج آن بپردازیم. در سومین گفتوگو، با غلامرضا اعوانی، استاد بازنشسته دانشگاه شهید بهشتی همصحبت شدیم.
او عضو پیوسته فرهنگستان علوم، رئیس انجمن حکمت و فلسفه ایران، رئیس سابق مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و برگزیده جایزه علمی علامه طباطبایی بنیاد ملی نخبگان در سال ۱۳۹۰ است.
بخش نخست گفتوگوی ایکنا با غلامرضا اعوانی را بخوانید؛
ایکنا- به عنوان سوال نخست میخواستم بپرسم تعریف شما از مفهوم علم و تولید علم چیست و میزان تولید علم را با کدام معیار میسنجید؟
بله ما ابتدا باید تعریفی از علم داشته باشیم، چراکه تعریف و نگاهی که به علم داریم بر پاسخ ما اثرگذار است. امروزه علم را به معنای غربی ساینس تعریف میکنند. ساینس دانش مبتنی بر حس است، در حالی که هر چیز را میتوان از منظرهای مختلف نگاه کرد و معرفت حسی پایینترین مرتبه دانش و معرفت است. بنابراین اگر علوم را به حس تقلیل دهیم صرفا ناظر به علوم دنیوی خواهد بود و نمیتواند برای فرهنگ ما مناط و معیار باشد، حال آنکه غربیها خیلی بر آن تاکید میکنند. فرهنگ گذشته ما در پیش از اسلام و خاصه بعد از اسلام که برخاسته از دیدگاه قرآن است، این علم را نمیپذیرند؛ چراکه علم ابعاد مختلفی دارد.
اگر ما بخواهیم مسئله را از دیدگاه فلسفی بررسی کنیم، این پرسش مهم مطرح میشود که اصلا چرا انسان علم دارد؟ این سوال در علم جدید مطرح نمیشود یا اگر مطرح شود خیلی سطحی به آن نگاه میشود. چطور موجودی در میان همه موجودات عالم که ما فعلا میشناسیم پیدا شده است که همه چیز را مورد دقت قرار میدهد و میخواهد به آن علم پیدا کند؟ دامنه علم او فقط محدود به امور محسوس نیست و اصلا خود علم هم حسی نیست. این علم از کوچکترین ذرات زمین آغاز میشود و تا خود عالم کبیر و ورای عالم که خداوند باشد ادامه دارد. بنابراین علم آدم طیف بسیار وسیعی است. این خودش یک مسئله است که در علوم امروز مطرح میشود.
توجه قرآن به همه ابعاد علم
در قرآن کریم به همه ابعاد علم توجه شده است، به علت آن هم توجه شده است. این مسئله خارج از مفاهیم علم جدید است. علم جدید، علم را به دستگاه عصبی برمیگرداند در حالی که خود مغز هم دستاورد علم است و علمی آن را به وجود آورده است و چون خودش معلول است نمیتواند علت باشد. به هر تقدیر توجیه قرآن این است که علم، الهی است. علم انسان معلول است و باید به علتی برسد و آن علت، علم الهی است که از صفات الهی است. از این جهت چون انسان مظهر همه اسمای حسنای حق است، دارای علم است. قرآن این مسئله را در یک آیه به بهترین وجه بیان کرده است و جامعترین تعریفی که از تعاریف فلسفی هم جامعتر و دقیقتر و گویاتر است را مطرح کرده است و آن آیه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» است. خود «اسم» هم با «علّم» شروع شده است که نشان میدهد منشا علم خود خداوند است. بنابراین چون انسان مظهر تمامی اسما و صفات حق است و مجموعا همه این صفات در ما هست این امکان را به ما میدهد که همه چیز را بشناسیم. امروزه دانشمندان در این نظریه گیر کردند که چگونه میتوانیم دیگری را بشناسیم. آنها سعی میکنند این مسئله را مادی توجیه کنند ولی شدنی نیست و نباید همه چیز را از دیدگاه حس و ماده تحلیل کرد.
از نظر بنده معلوم شد که نباید علم را به ساینس محدود کرد، ساینس یک کلمه لاتین است. من ریشه این کلمه را بگویم تا مشخص شود این اصطلاح از کجا آمده است و چطور در معنای کنونی جا افتاده است. کلمه ساینس از یک ریشه لاتین «ساینتیا» به معنای مشاهده کردن و تجربه کردن است. در قرون وسطی این کلمه به پایینترین درجه علم اطلاق میشد. در آن زمان، علوم به علم الهیات، ریاضیات و علم طبیعی تقسیم میشد و اینها با هم رابطه طولی داشتند.
از نظر آنها پایینترین علم، علم طبیعت بود؛ یعنی علم به همان چیزی که با حس مشاهده میشود. به این علم «ساینتیا» میگفتند که به معنای علم طبیعت و مبتنی بر مشاهده حسی است. ما یک مرتبه بالاتری از علم داریم که همان علم ریاضی است. علم ریاضی از طبیعت گرفته نشده است. امروزه همه علوم ریاضی شده است. فیزیک، نجوم و ... مبتنی بر ریاضی است. خود ریاضی چیست؟ دو نظریه درباره ریاضی داریم. ارسطو و مشاییان ریاضی را انتزاع از طبیعت میدانستند ولی افلاطون شهودی نگاه میکند و آن را فوق طبیعت میداند برای اینکه ریاضی تابع طبیعت نیست. ممکن است طبیعت اشتباه شما را تصحیح کند ولی اثبات ریاضی با طبیعت نیست. اصلا ماده آن طبیعت نیست و یک ماده عقلی است. بنابراین طبیعت تابع ریاضیات است نه اینکه ریاضیات تابع طبیعت باشد.
الآن پنج قرن است که علوم، ریاضی شده است ولی نظریهای درباره ریاضیات ندارند. برخی نگاه کانتی دارند و میگویند ریاضی حاصل ذهن ماست. ذهن ما که عالم طبیعت را نمیسازد. پس ریاضی مستقل از ذهن ما و طبیعت است. بنابراین در گذشته ریاضی را بالاتر میدانستند چون به طبیعت اتکا ندارد و معقولتر است. البته مقصود از ریاضی چیزی نیست که ما مینویسیم. این وجود کتبی ریاضی است. ریاضی وجود خارجی دارد و فوق طبیعت است. نفس ما هم ریاضی است. آنها این علم ریاضی را دیسیپلین مینامیدند یعنی علمی که موجب تکمیل نفس میشود. وقتی شما ریاضی میخوانید مقداری از عالم طبیعت جدا میشوید و به عالم معقول توجه میکنید.
نگاه ابزاری به علم در دوران جدید
یک از تفاوتهای علم در گذشته و حال این است که علم امروز ابزار است. شما یک فرمول ریاضی مینویسید و بر اساس آن عالم را تسخیر میکنید، بنابراین علم ابزار است ولی در گذشته علم با مراتب نفس انسان ارتباط داشت. قدما میگفتند همانطور که بدن انسان با غذا وجود پیدا میکند، نفس انسان با علم وجود پیدا میکند، خصوصا با علم الهی که از همه مراتب علم بالاتر است و علم مطلق است.
علم الهی علم مطلق است ولی سایر علوم مقید هستند. باید میان علم مطلق و علم مقید فرق گذاشت. بالاتر از همه علوم، علم الهی است که درباره مطلق وجود و وجود مطلق بحث میکند. قدما به این علم، حکمت میگفتند. حکمت ناظر بر همه علوم است. امروز چه در قم و چه در تهران از حکمت غفلت شده است. حکمت است که علوم را الهی میکند برای اینکه از بالا بر تمام علوم اشراف دارد. بنابراین وقتی علم را به ساینس تعبیر کنیم، حکمت را کنار گذاشتهایم. اساسا یک اشتباه بزرگی که همه میکنند این است که مثل غرب علم جزئی را علم مطلق کردند. این با مبنای حکمت قرآن و برهان نمیسازد.
حکمت است که موجب میشود انسان، انسان شود وگرنه انسان در حالت بشری یعنی وجود زمین میماند. توجه داشته باشید که قرآن بین انسان و بشر فرق میگذارد. اگر شخص با خدا ارتباط داشته باشد، انسان میشود. انس با حضرت حق او را انسان میکند.
من نمیخواهم سایر علوم را نفی کنم اما اگر سایر علوم از علم الهی بریده شود خطراتش بیشتر از نفعش است؛ مثل علم جادو که در قرآن به آن اشاره شده است و گفته شده ضررش بیشتر از نفعش است. بنابراین علم جدید نفع دارد اما اگر دامنه علم را به آن محدود کنیم، وجود بشر در معرض خطر قرار میگیرد.
غفلت از حکمت در علوم انسانی
متاسفانه حتی در علوم انسانی هم به حکمت توجه نمیشود. ما حکمت را میخوانیم ولی آن را به علوم انسانی ربط نمیدهیم. همه علوم برای خود اهمیت دارند و علم هستند ولی باید از دیدگاه حکمت به علوم نگاه کنیم. الآن چون نگاهمان حکمی نیست علوم دارد برای بشر زیانهایی به همراه میآورد. علم منهای حکمت، فارغ از تاثیرات الهیاتی که بر جای میگذارد، حتی پیامدهای زیستی هم به همراه دارد. کره زمین امکانات محدودی دارد و در میان میلیاردها کره، تنها کرهای است که حیات در آن ممکن شده است. موجودی در کره زمین پدید آمده است که دارای قابلیت شناخت است و روح الهی در او تجسم پیدا کرده است. در شرایط حاضر، علم دارد زیست را غیر ممکن میکند و حیات فیزیکی انسان روز به روز تهدید میشود. سوراخ لایه ازن را همین علم جدید به وجود آورده است. نصف گونههای حیوانی از بین رفتهاند. ببینید در دو قرن چه خطراتی از این علم پدید آمده است. یک سوم برفهای قطبها آب شده است. اگر اینطوری پیش برود شرایط زیست در روز مین از بین خواهد رفت. حکمت است که حد هر چیزی را تعیین میکند و به انسان اجازه نمیدهد حتی به یک مورچه تعدی بکند چه برسد به طبیعت.
ایکنا- فرمایشات شما مقدمه بسیار خوبی بود. اجازه بدهید حالا یک گام به موضوع بحث نزدیک شویم. شما به مسئله حکمت اشاره کردید، به حقیقت علم اشاره کردید. این نگاه به علم، در جهان امروز و در علم امروز مطرح نیست. شاید یک دلیلش کمکاری ما باشد که نتوانستیم این نگاه را به دنیا منتقل کنیم. از همینجا میتوانیم با موضوع بحث که تولید علم است ارتباط ایجاد بکنیم. به نظر شما چرا ما نتوانستیم این معارف و این نگاه هستیشناسانهای که در اختیار داریم را به کشورهای دیگر منتقل کنیم؟
باید یک مقدمه دیگر عرض کنم. یک مسئله دیگر این است که علوم پدیداری هستند و درباره پدیدار اشیا بحث میکنند ولی حکمت به پدیدار اکتفا نمیکند و علم به حقایق اشیا است. حکمت کاوش میکند که از پدیدار به حقیقت برسد. وقتی علوم صرفا ناظر به پدیدار شد، انسان هم به ظاهرش محدود میشود مثلا روانشناسی نمیآید حقیقت نفس را برسی کند بلکه فقط به امراض و ... میپردازد.
علوم انسانی به علوم پدیداری تبدیل شدند
بنابراین علوم انسانی هم به علوم پدیداری تبدیل شدند. این در حالی است که نباید از آخرت یعنی از اصل هستی غافل بود. در تمثیل افلاطون علم مثل نردبان است که انسان به وسیله آن تا وسط راه میآید ولی به پشت بام حقیقت نمیرسد. کار حکمت این است که مبادی را بررسی و موشکافی میکند. این حکمت است که مفاهیم را میشکافد. بنابراین کار حکمت این است که انسان پدیداری را انسان حقیقی میکند. خود قرآن هم حکمت است و همه انبیا را معلم حکمت معرفی میکند. اساسا اصل دین حکمت است.
متاسفانه ما در معرفت دینی هم خیلی اشکال داریم، برای اینکه خیلی از تفاسیر دینی ضد حکمت است. تفسیرهای ضد حکمی در جهان اسلام بیداد میکند. پس تا اینجا مسئله قدری روشن شد. اشکالی که در ما هست این است که نمیتوانیم علم و حکمت را با هم پیوند بدهیم. انتظار داشتیم این دو به هم پیوند بخورد ولی آنها که حکمت خواندند یک راه میروند، پیروان علوم جدید هم یک راه میروند. ادامه دارد...
گفتوگو از مصطفی شاکریش