دوران دفاع مقدس، عرصه ظهور و بروز انسانهایی از نژاد اخلاص و تقوا بود. افرادی که نامیدن آنها به عنوان فرشتههای زمینی شاید کمتر از ارزش آنها را نشان بدهد. کم نبودند جوانان و نوجوانانی که در دهه ۶۰، سر از وادی جنگ درآورده و به جای نشستن و ماندن در خانه، جنگیدن برای حفظ ارزشهایی که سالهای سال برای رسیدن به آن و پیروزی در انقلاب اسلامی خونها ریختهاند را ترجیح دادند.
«حاج ایوب ارشادخواه» از آن دسته انسانهایی است که خاطرات بسیاری در طول هشت سال جنگ تحمیلی تجربه کرده و شاهد رشادتها و شهادت جوانان وطن بوده است. سالهای بسیاری را هم به عنوان جهادگر از قبل از آغاز عملیاتها تا اتمام آنها در خط مقدم حضور یافته و جهادگرانه نیاز رزمندگان را برآورده ساخته است.
حاج ایوب متولد سال ۱۳۳۹ بوده و از سال ۱۳۶۰ یعنی وقتی که تنها ۲۱ سال داشت، وارد میدان جنگ شده است. او در ابتدا و پس از طی دورهی بسیج، به عنوان رزمنده از طریق سپاه به منطقه جنگی کردستان اعزام شده و پس از اعزام به منطقه جنوب و شرکت در عملیات بیت المقدس، وارد جهاد سازندگی شده است. او همچنین در اواخر سال ۱۳۶۲ وقتی ۲۳ سال داشت به صورت گروهی از سوی جهاد سازندگی شهرستان اهر به محور گیلان غرب رفته و از اواخر سال ۱۳۶۴ تا آخر جنگ تحمیلی نیز در صحنه ی نبرد و خط مقدم، به جهادگری مشغول بوده است.
اکنون خبرنگار ایسنا، پای صحبتهای او نشسته تا از سالهایی که به عنوان رزمندهی جهادگر از کردستان تا محور گیلان غرب، در کنار سنگرسازان بی سنگر بوده را برایمان بازگو کند.
حاج ایوب در همین ابتدای صحبت، به خاطرات ۴۰ سال قبل خود رجوع میکند. خاطراتی از روزهای جنگ که صدام بعثی با پشتیبانی یک دنیا، دستور حمله و تعرض به خاک جمهوری اسلامی ایران نوپا اما با پشتیبانی ولایت فقیه و خداوند متعال را صادر کرد.
او میگوید: وقتی جنگ تحمیلی ظالمانه در دورانی که هنوز جمهوری اسلامی ایران، تازه داشت بدنه خود را از نو میساخت، شروع شد، نیاز کشور به حضور در میدان نبرد و مبارزه با این ظلم موجب شد تا برای حفاظت از خاک وطن و انقلابی که کرده بودیم، به عنوان رزمنده وارد جبهه شویم.
او ادامه میدهد: وقتی امام (ره) در این زمان، فرمان بسیج را صادر و اعلام کردند که باید در جبههها حاضر شویم، بنده بر خود وظیفه دانستم تا در منطقه جنگی حاضر شوم. در طول حضور در جبهه، در عملیاتهای بیت المقدس، کربلای ۵ و ۸ و والفجر ۱۰ شرکت کردم و در عملیات "بمو" که با لو رفتن آن، جوانان زیادی شیمیایی شده و به شهادت رسیدند نیز حضور داشتم.
حاج ایوب که خود در عملیاتهای کربلای ۵ و والفجر ۱۰ (در منطقه حلبچه)، زمانی که دشمن در این مناطق فقط شیمیایی میزد، شیمیایی شده اما پیگیر جانبازی خود نبوده و نخواهد بود، اظهار میکند: در عملیات بمو که در منطقه شیخ صالح ( در زبان بومی به آن شیخ صله گفته میشد) اتفاق افتاد، ۲۰ هواپیما، منطقه را بمباران شیمیایی کردند. چندین لشکر از نقاط مختلف کشور در آن منطقه حضور داشتند که همگی شیمیایی شدند و ما نیز که نیروهای جهادی را برای آماده سازی منطقه جهت عملیات در نقاط مختلف گسیل کرده بودیم، همه نیروهای خود را عقب کشیدیم.
او که در عملیات بمو، به همراه فرماندهی شهید حاج محمدحسن کسایی در تیپ مهندسی ۵۷ فجر جهاد، به عنوان معاون عملیاتی این تیپ حضور داشت، میافزاید: پیش از شروع بمباران، آفتاب در حال غروب بود و اول فکر کردیم که آن هواپیماها، پرندههایی در آسمان هستند که به صورت گروهی حرکت میکنند. اما پس از اینکه بیسیم زدند " هواپیماها در حال شیمیایی زدن به منطقه هستند" آن موقع متوجه شدیم که عملیات لو رفته است.
شهید کسایی از هر لحاظ الگوی انسانیت بود/با دیدن او روحیه میگرفتم
او در ادامه به روزهایی اشاره میکند که با شهید محمدحسن کسایی در یک تیپ مهندسی به جهادگری مشغول بودند و میگوید: شهید کسایی، از هر لحاظ الگوی انسانیت و از جنبه اخلاقی، رفتاری، مدیریتی، کاری و ... یک انسان کامل بود. زمانی میشد که یاد خانواده و پدر و مادرم میافتادم، قلبم میگرفت و گوشهای از خاکریز مینشستم و به خانوادهام فکر میکردم، وقتی حاج حسن میدید خیلی ناراحت هستم، میآمد و میگفت که باید به مرخصی بروم، اما من با دیدن او، روحیه میگرفتم و هر چیز دیگری که بر قلبم سنگینی میکرد را از یاد میبردم و قبول نمیکردم.
این جهادگر با اشاره به اخلاص بالای شهید کسایی، میافزاید: به محض رسیدن وقت اذان، حاج حسن میرفت بالای خاکریز تا اذان بگوید. همیشه در این زمان، اگر در جلسهای هم حضور داشت، آن را ترک میکرد و پس از اقامهی اذان، نمازش را میخواند و سپس به کارش میرسید.
او میگوید: حاج حسن سه روز در هفته را هم در گرمای سوزان اهواز که کسی نمیتوانست بدون آب خوردن دوام بیاورد، روزه میگرفت. روزی از او پرسیدم که "چگونه میتوانی در جبهه روزه بگیری وقتی نمیدانی تا چه زمانی اینجا هستی؟" اما او پاسخ میداد که "من نذر میکنم و برای روزه نذر زمان ماندنم در یک منطقه دخلی ندارد".
روایت آخرین سفر با حاج حسن
او به آخرین سفر خود با شهید کسایی پیش از شهادتش اشاره کرده و ادامه میدهد: من برای مرخصی به تبریز آمده بودم و حاج حسن هم از کتفش ترکش خورده بود و برگشته بود به مرند. زنگ زد به من و گفت "میخواهم آماده باشی تا فردا به جبهه برگردیم" وقتی فردای آن روز که سیزده بدر بود، حاج حسن با همان کتف ترکش خوردهاش آمد، دیدم که حتی نمیتوانست بازویش را تکان دهد. با این حال راه افتادیم تا از محور کردستان به جبهه برسیم. من در طول راه تا رسیدن به سنندج اصلا متوجه نشدم که حاج حسن با آن حالش روزه گرفته است.
حاج ایوب میگوید: در طول این سفر که اتفاقا روز طبیعت و سیزده بدر بود، وقتی از محلههای کردنشین میگذشتیم، میدیدیم که مردم با آسودگی و راحتی در حال گذران اوقات و روز تعطیل خود هستند، در حالی که قبلا امکان نداشت در این منطقه حتی یک نفر از خانهاش خارج شود و هر همسایهای به همسایهی دیگر خود سوءظن داشت که شاید تروریست باشد. شهید کسایی با دیدن زندگی مردم در این منطقه خیلی خوشحال شد و گفت "همهی این راحتیها و امنیت در کردستان به برکت امام (ره) و خون شهیدان است".
او با بیان اینکه در وجب به وجب منطقه کردستان خون شهیدانی ریخته شده که حاصل آن، امنیت کنونی برای زندگی هزاران هزار خانواده است، اظهار میکند: وقتی به منطقه رسیدیم، در جلسهای با حضور فرمانده و معاون قرارگاه نجف شرکت کردیم اما در حین این جلسه، سیروس بهاری از بچههای اردبیل که آن زمان در نمایندگی جهاد آذربایجان در اهواز حضور داشت، زنگ زد که به پایگاه مستقر در خرمشهر شیمیایی زدند و حتی یک نفر هم زنده نمانده است.
او میافزاید: تک تک اسامی شهدایی که در آن پایگاه جان داده بودند را نوشتم. حتی وقتی اسم یکی از شهدا که قبلا میشناختمش را دیدم، به یادم آمد که این مرد به اسم آقای عفوی، سه دختر کوچک داشت و الان پس از شهادتش این دخترها بی پدر ماندند، خیلی ناراحت شدم اما بعدا خوشبختانه دیدم که آقای عفوی شهید نشده است و به همراه شهید حسینی از آن حمله جان سالم به در بردهاند. هرچند حسینی بعد از آن در اثر شیمیایی که خورده بود شهید شد و در آن حمله، رودههایش در نتیجه شیمیایی سوراخ شده بود.
این جهادگر دوران دفاع مقدس ادامه میدهد: پس از اعلام خبر حمله به پایگاه، به همراه حاج حسن به جنوب حرکت کردیم تا به عملیات کربلای ۸ برسیم. رسیدیم و در محور مستقر شدیم و من، شهید کسایی، دکتر رئوف، آقای دادخواه و چند نفر دیگر برای شناسایی منطقه، عازم کانال ماهی شدیم. حاج حسن به من و آقای دادخواه گفت که در نوک کانال ماهی، محلی که قرار بود عملیات از آن منطقه انجام بگیرد منتظر بمانیم تا آنها بروند و بیایند. ما ایستادیم اما ناراحت شدیم که چرا نگذاشت ما هم برای شناسایی برویم.
او میگوید: بعد از نیم ساعت، آتش باران هواپیماهای دشمن در منطقه شروع شد. به قدری وضعیت خطرناک بود که حتم داشتیم این ترکشها فورا بر سر موتور فرود میآید. اما خوشبختانه حاج حسن به همراه سایر نیروها بازگشت. خجالت میکشیدم که از او دلیل منتظر بودنمان را بپرسم اما در نهایت عزمم را جزم کردم و پرسیدم و شهید کسایی به من گفت" اگر همه ما میرفتیم و هر شش نفرمان مجروح میشدیم، کسی نمیماند که عملیات را اداره کند، شما ماندید که بعد از ما این وظیفه را برعهده بگیرید". در آن عملیات آنگونه که باید موفق نشدیم و چندین نفر از جمله شهید حسینیان به شهادت رسیدند و افراد دیگری چون حسین همتی در آن عملیات ترکش خورد و قطع نخاع شد، سالها این وضعیت را تحمل کرد و در نهایت سال گذشته شهید شد.
شهادت حاج محمدحسن کسایی در زمان شناسایی محور شلمچه
او ادامه میدهد: پس از چند روز، حاج حسن به من دستور داد به ملاقات جهادگرانی بروم که در این عملیات شیمیایی شده و در نقاهتگاه بستری شده بودند. رفتم و همه جهادگران را به مرخصی فرستادم. پس از آن، دیدار با امام (ره) در تهران بود که حاج حسن گفت من با حاج آقا صمدزاده برویم به آن دیدار. راه افتادیم اما آنقدر خسته بودیم که نتوانستیم خودمان را به موقع برسانیم. در آن زمان چند روز مرخصی رفتیم اما پس از چند روز، خانواده شهید کسایی به من زنگ زدند که حاج حسن به همراه برادران دیگر برای شناسایی منطقه عملیاتی به محور شلمچه رفته بودند که در هنگام بررسی نقشه منطقه، یک ترکش درست بر روی آنها فرود آمده و حاج حسن هم ترکش خورده است و الان وضعیت خوبی ندارد، برایش دعا کنید.
حاج ایوب با بیان اینکه شنیدن خبر شهادت حاج حسن در ششم اردیبهشت ماه و بعد از عملیات کربلای ۸ برایش بسیار ناراحت کننده بود، اظهار میکند: پیکر حاج حسن را پس از شهادت به تبریز انتقال دادند. آخرین زمانی که با حاج حسن از تبریز به کردستان میرفتیم، خودش میگفت که دیگر نمیخواهد بیشتر از این بماند، انگار که برایش الهام شده بود، روزهای آخر عمرش را سپری میکند.
روایتی از بدترین و خوش ترین خاطره از زندگی
در ادامه وقتی به سوال "سختترین روز زندگی خود در دوران دفاع مقدس" میرسیم، اشک در چشمان حاج ایوب جمع میشود. هرچند یادآوری تک تک خاطرات آن روزها برایش سخت است اما بدترین روز زندگی خود که هیچگاه نمیتواند فراموش کند را اینچنین روایت میکند: وقتی از من بپرسند که بدترین روز زندگیات چه زمانی بود، میگویم وقتی بود که من آخرین روز دوره فرماندهی را در مشهد سپری میکردم و وقتی به همراه سایر فرماندهان که جمعا ۲۴ نفر از ۲۴ استان بودیم، در حال ورود به پادگان بودیم، اخبار اعلام کرد که ایران، قطعنامه ۵۹۸ را قبول کرده و سپس امام (ره) شروع به صحبت کرده و از تعبیر نوشیدن جام زهر استفاده کردند.
او که خبر قبول این قطعنامه را تلخترین خبر عمرش میداند، ادامه میدهد: این خبر برای ما خیلی شوکه کننده بود. همه مقاومتها و هشت سال ایستادگی و از دست دادن جوانان وطنمان جلوی چشمانمان آمد. فردای آن روز هم بعد از تمرین، هر یک در گوشهای به حال خود فرو رفته بودیم و میگریستیم.
او اما خوش ترین خاطره خود از جنگ را زمان آزادسازی خرمشهر میداند و میگوید: در زمان اعلام خبر آزادسازی خرمشهر، من مسئولیت هماهنگکننده و ساماندهی نیروهای رزمنده را در سپاه آذربایجان برعهده داشتم. بعد از شنیدن این خبر خوشحال کننده ما به خرمشهر رفتیم و آنقدر حالمان خوب بود که انگار از اسارت آزاد شده بودیم. آنموقع هنوز تیرهایی در آسمان خرمشهر به گوش میرسید، مقابل مسجد جامع هم همه جمع بودند، ما وارد مسجد شدیم و زمانی که گنبد مسجد را زدند ما در داخل مسجد بودیم و دیدیم.
اقدامات سنگرسازان بی سنگر آذربایجان در هشت سال دفاع مقدس/از ساخت یخسازی تا بیمارستان
این جهادگر در ادامه سخنان خود در خصوص کارهایی که جهادگران و به عبارتی سنگرسازان بی سنگر در جبههها انجام میدادند، تشریح میکند: فعالیت مهندسی رزمی در جبهه به سه قسمت قبل، حین و بعد از عملیات تقسیم میشود. جهادگران وظیفه داشتند تا پیش از شروع عملیات در یک محور، منطقه را برای حضور رزمندگان آماده سازند و اگر لازم بود هم خاکریز و پل میزدند و یا مسیر عبور و جاده میساختند.
او ادامه میدهد: حین عملیات نیز جهادگران پا به پای نیروهای رزمنده حرکت کرده و دژهایی که در مسیر وجود داشت را با استفاده از بولدوزر، لودر و گاه بیل و گریدر میشکستند تا نیروها و پشتیبانی به راحتی تردد کنند. پس از اتمام عملیات و شکستن خط نیز باید نیروها در منطقه مستقر میشدند تا در صورت پاتک دوباره دشمن سنگری داشته باشند، در این راستا جهادگران، در خط مقدم که پیش تر از آن، هیچ نیروی خودی وجود نداشت، خاکریز میزدند تا نیروهای بسیجی پشت آن مستقر شوند و در مقابل حمله احتمالی دشمن مقاومت کنند.
حاج ایوب با اشاره به نیازسنجیهای جهاد سازندگی در مناطق جنگی، میافزاید: رزمندگان مستقر در محور گیلان غرب که یک منطقه با دمای هوای بسیار بالا بود، در فصل تابستان به یخ و آب آشامیدنی نیاز داشتند، قالبهای یخ از کرمانشاه با فاصلهی شاید ۱۰۰ کیلومتر از منطقه آورده میشد که تا رسیدن به خط مقدم هم تمامی آن آب شده و حتی گرم میشد. جهاد سازندگی آذربایجان در این برهه وارد عمل شده و یک یخسازی را در گیلان غرب احداث کرد که حداکثر ۲۰ کیلومتر تا خط مقدم و برخی محورهای دیگر کمتر و یا بیشتر فاصله داشت.
او میگوید: ساخت بنای این یخسازی زحمت بالایی داشت اما این کار جهادی در طول یک ماه و با انتقال دستگاهها از تهران و تکمیل ساختمان انجام گرفت و شهید نساجی که بعدا در عملیات کربلای ۵ شهید شد، مسئولیت و مدیریت اصلی این اقدام جهادی را برعهده گرفته بود.
او با اشاره به سایر فعالیتهای جهادی سنگرسازان بی سنگر در جبهه، ادامه میدهد: انتقال نیروهای مجروحی از خط مقدم به بیمارستانهای شهر با فاصله ۱۲۰ کیلومتر، زمان زیادی میبرد و حتی برخی به خاطر از دست دادن خون زیاد در مسیر شهید میشدند اما جهادگران آذربایجان اقدام به احداث بیمارستان در فاصله ۲۰ کیلومتری محور گیلان غرب کردند تا اقدامات اولیه چون پانسمان و حتی عملهای جراحی ضروری بیماران در این بیمارستان انجام بگیرد و سپس به بیمارستان اصلی انتقال یابند.
این جهادگر دوران دفاع مقدس میافزاید: در این بیمارستان، با همت دکتر لواسانی و دکتر بافنده حتی اتاق عملی تعبیه شده بود و جراحیهای ضروری در آن انجام میگرفت. این اقدام باعث شده بود تا جان نیروهای بسیجی زیادی نجات یابد. علاوه بر گیلان غرب، بیمارستان دیگری نیز توسط جهادگران استان در سرپل ذهاب و سوسنگرد احداث شد.
او میگوید: پزشکان این بیمارستانها با کمک و ارتباط دکتر بافنده از استان گیلان به منطقه اعزام میشدند و این استان، متخصصان و پزشکان و پرستاران گیلان غرب را تامین میکرد.
او با اشاره به نیاز نیروهای رزمنده و به خصوص نیروهای بسیجی، سپاهی و ارتشی به محلی برای استراحت و استحمام، اظهار میکند: جهادگران برای حل این مشکل، ایستگاه صلواتی در منطقه زدند که در آن، صبحانه، نهار و شام بین رزمندگان توزیع میشد و محلی هم برای استراحت و استحمام بود.
نیروهایی که به منطقه اعزام میشدند، انسانهای واقعی و مخلص بودند
حاج ایوب در ادامه سخنان خود با اشاره به حال و هوای حاکم در دوران دفاع مقدس، میگوید: نیروهایی که به منطقه اعزام میشدند، انسانهای واقعی و مخلص بودند که با خدا معامله میکردند، چرا که این انسانها از خانواده، پدر و مادر و همسر و فرزندانشان میگذشتند و در خط مقدم حضور مییافتند تا برای حفظ بنیان خاک وطن و دفاع از ناموس خود بجنگند. این انسانهای مخلص نه با نیت برگشت بلکه با نیت شهادت در صحنه نبرد حاضر میشدند.
او با بیان اینکه امروز نمود این چنین انسانهای بزرگمرد را میتوان در بین مدافعان حرم مشاهده کرد، میافزاید: رزمندگان دوران دفاع مقدس را میتوان فرشتههای زمینی نامید که اعتقاد قوی به خدا و آرمانهای الهی داشتند. هیچ گاه از خاطرم نمیرود که وقتی امام (ره) دستور حضور مردم در جبههها را دادند، همه به محل پشتیبانی نیروها مراجعه کردند و تقاضای اعزام به منطقه را داشتند.
او با بیان اینکه جوانان امروز با جوانان دیروز، زمین تا آسمان فرق دارند، میگوید: جوانان دیروز، سرشار از اعتقاد به ولایت فقیه و آرمانهای انقلاب بودند و جبهه دفاع مقدس، دانشگاه تربیت میکرد اما امروز آرمانهای دانشگاهها با عقاید دوران دفاع مقدس فاصله زیادی دارد.
این جهادگر در خصوص دلیل پیروزی جمهوری اسلامی ایران در دفاع از خاک خود، میگوید: فرماندهای که وظیفه هدایت نیروها به خصوص در بخش نظامی را برعهده دارد، نقش مهمی در پیروزی ایفا میکند. هدایتگر ما در این دوران، ولایت فقیه و امام راحل (ره) بود که پیامبرگونه حرکت میکرد و تاکنون نیز همچون ایشان نه کسی آمده و نه خواهد آمد.
او ادامه میدهد: تدابیر، هدایتگری و تصمیم گیریهای به جای امام امت ما بود که باعث شد وجب به وجب خاک وطنمان را حفظ کنیم. تدابیر امام (ره) به قدری درست بود که حتی وقتی قطعنامه ۵۹۸ را قبول کرده و اعلان آتش بس شد و امام (ره) فرمودند که نبتید محورها را خالی بگذاریم شاید مجددا حمله شود، دیدیم که این اتفاق در محورهای بسیاری افتاد.
مردم بلااستثنا در خدمت فرامین امام (ره) بودند
او خاطرنشان میکند: حضرت امام (ره) در آن دوران هر فرمایشی که داشتند، مردم بلافاصله و بلااستثنا در خدمت عمل به فرامین ایشان بودند. الان در کشور گروههای سیاسی زیادی وجود دارد اما آن زمان اتحاد وجود داشت و جبهه حق یکی بود. مردم یا حزب اللهی و بودند یا حزب الشیطان.
حاج ایوب در خاتمه از فعالیت خود بعد از جنگ، اظهار میکند: بعد از جنگ، مسئول تبلیغات جهاد سازندگی استان شدم. سپس با اداره امور ایثارگران کار کردم و بعد از آن در امور اداری بودم تا اینکه بازنشسته شدم.
اایسنا