چكيده:
"ابهام" اگر در حد مقدمه باقى بماند، صفتى خوب و در برخى موارد، لازم است؛ زيرا تا اين حالت نباشد، ضرورت تفكر براى رسيدن به حقيقت، رخ نمىنمايد. اما اگر ثابت و پا برجا بماند نه تنها مفيد نبوده بلكه مانند خورهاى به جسم و جان بشر افتاده و او را از پا در مىآورد.
حال اگر ابهام، صفت يك تمدن قرار گيرد، طبعاً همه شؤون جوامع درگير با آن را دچار اختلال مىكند.
در اين نوشتار، نويسنده ضمن تعريف و تبيين واژه ابهام، تمدن غرب را به آن گرفتار مىبيند. البته به بيان درد بسنده نكرده، راههاى درمان را نيز بيان مىكند.
خيز تا از در ميخانه گشادى طلبيم
به ره دوست نشينيم و مرادى طلبيم
بود آيا كه در ميكدهها بگشايند
گره از كار فرو بسته ما بگشايند
{P - حافظ. P}
ما در برههاى از بسترِ زمان زندگى مىكنيم كه دقيقاً در حاشيه پايانى تاريخ و زمان واقع شده، فردا به تاريخ ملحق خواهد شد؛ و اين زمانى است كه فقط از همين لحاظ، مىتوان "آخرالزمان"ش ناميد؛ اما نمىتوان بصراحت، آخرالزمان موعود را بر اين برهه تطبيق نمود. با اين همه بايسته است كه وضع موجود را به بحث و بررسى كشيده و با به چالش گذاردن همه داشتهها و يافتههاى تمدن امروز، آخرالزمان (به معناى اعم و اخص) را بكاويم و "تمدن توسعه يافته كنونى غرب" را تحليل كرده و رگههاى تفكر و عمل آن را بازيابى و بازخوانى كنيم، تا از اين رهگذرِ پر حادثه به رهيافتهايى ناب در رابطه با "آخرالزمان موعود" نايل آييم. به همين جهت، نوشتار حاضر ابتدا به كاوش در ماهيت اساسى تمدن غرب پرداخته و با رهآوردهاى نقّادانه، به بررسى آخرالزمان موعود مىپردازد. "ابهام" كه به عنوان يك بستر اساسى و ساز و كار بنيادى براى تحقق تمدن كنونى معرفى مىشود، نظريه نوينى را پيشروى متفكران و انديشمندان قرار مىدهد. ما تنها به بررسى اجمالى اين نظريه و عوامل پيدايش ابهام در بستر تمدن پيشرفته غرب، مىپردازيم. مهمترين رهآوردِ پيشرفت و تكاملِ چند صد سال اخير در مغرب زمين، با وجود شكوه و گستردگى و با صرف نظر از برخى نقاط متعالى و جهان شمولِ آن، ابهام است. اين ابهام به قدرى بى سر و صدا و آرام در بستر و تار و پود فرهنگ و تمدن كنونى خزيده و رسوخ كرده كه هيچ كس جز نيكانديشان و بلند پروازان آسمان عقل و انديشه، به وجود آن توجه نكرده است.
آلفرد نورث وايتهد، فيلسوف و رياضىدان انگليسى (1861-1947) درباره اين ويژگى تمدن امروز، چنين مىگويد:
"در هر جامعه بشرى، انديشهاى اساسى كه با جزء جزء فعاليتهاى آن جامعه درآميخته، وجود دارد كه عبارت است از تصور عمومى [آن جامعه] نسبت به جايگاه هر يك از افراد آن گروه، بدون در نظر گرفتن هر گونه امتياز و برجستگى خاص افراد مزبور. هنگامى كه چنين جوامعى به مرحله تمدن وارد مىشوند، هر يك از اعضاى آنها يكديگر را به عنوان افرادى كه با لذّات عاطفى، راحتى و رنج، ادراكات، اميدها و ترسها، و مقاصد گوناگون سرگرم هستند، مىشناسند. همچنين قواى ادراك عقلانىاى وجود دارند كه درگير تفكيك و گروه بندى جزئيات شخصيتها، قضاوت درباره "درست يا غلط"، "زشت يا زيبا"، و "خوب و بد" هستند. ما زندگى خود را به ابهام گذرانيده و شتابزده و كوركورانه سرگرم گروههايى از اين تجربيات هستيم و همين راه زيستن را به ديگران نيز نسبت مىدهيم."
{P - آلفرد نورث وايتهد، سرگذشت انديشهها، ترجمه عبدالرحيم گواهى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چاپ اول، 1370، ج 1، ص 55. P}
ويل دورانت از اين ابهام، چنين شكوه مىكند:
"حتى عصر ما نيز، پس از آن كه ما خود اكثراً فراموش شديم، ممكن است عظيم و درخشان جلوهگر شود. در آن وقت، قلههاى شامخ دوران ما از تيرگى و ابهام زمان سر به در آوردهاند."
{P - ويل دورانت، تاريخ تمدن، انتشارات علمى، فرهنگى، تهران، ج 2، ص 329. P}
ابهام و پيچيدگى چنان اندام تنومند تمدن پيشرفته را بيمار كرده كه با همه تار و پودش در سستى روزافزونى، به سراشيبى انحطاط افتاده است ولى باز هم در اين سقوط مرگبار، تلاش براى ادامه حيات را امرى ضرورى مىبيند.
آلبرت انيشتين، آنمرد ژوليدهو بلند پرواز آسمان اسرار خلقت، عصر كنونى را چنين توصيف مىكند: "به عقيده من، تكامل وسائل و ابهام و پيچيدگى هدفها يكى از خصوصيات عصر ماست."
{P - مقالات علمى انيشتين، ص 232. به نقل از: محمدتقى جعفرى، تفسير و نقد و تحليل مثنوى، انتشارات اسلامى، چاپ سيزدهم، ج 9، ص 69. P}
معنا و حقيقت ابهام
ابهام گرچه با واژههاى ديگرى چون پيچيدگى، آشفتگى، بىسامانى و گسيختگى و عدم انسجام در امور و... تعبير مىشود، ولى برگشت همه اين تعابير به يك حقيقت بوده و همه آنها در مقام شرح و چه بسا تعيين مصداق ابهام هستند. حقيقت ابهام نيز حقيقتى مشهود در بستر جامعه و عبارت از آميختگى و پيچيدگى حقانيتهاى نسبى با پليديها مىباشد؛ در نتيجه، نفاق يكى از نمودهاى واضح و روشن آن است. به همين جهت، شناخت و تشخيص مسائل و همچنين يافتن راهِ راست در لابلاى پيچيدگيها و آشفتگيهاى بىشمار، بسيار سخت و دشوار است. درك و دريافت معنا و حقيقت ابهام بسيار ساده است و در عين حال خالى از دشوارى نيست (سهل ممتنع). اين دوگانگى به خاطر بديهى بودن وجود آن در زواياى گوناگون زندگى بشر امروز است كه با اندك تأملى آشكار مىشود و به سبب همين بداهت، در اين كنج و زاويههاى پيچ در پيچ، پنهان گشته، از اين رو، فهم معنا و وجود آن دشوار مىنمايد. در واقع، ابهام با زندگى اهالى دهكده واحد جهانى به گونهاى در هم آميخته و به بسترى اجتماعى - فرهنگى تبديل شده كه بازخوانى و درك حضورش در ابعاد گوناگون زندگى بر عموم مردم دشوار است. بررسى و تعمق در اين خاصيت، ما را به جايگاههاى فكرى بسيار اساسى در مورد "آخرالزمان موعود" و "سرنوشت آيين ظهور مهدى" رهنمون مىگردد؛ زيرا اين آشفتگى و بىسامانى است كه بشريت را به خواست درونى و فطرى ظهور منجى، مىكشاند. از اين روست كه رنه گنون، بازيافتهاى فكرى مقايسه ميانتمدنيونان و عصر جديد را يكى از عناصر تعيينكننده سرنوشت آيين ظهور مهدى معرفى مىكند: "مقايسهاى كه از بعضى لحاظ، مىتوان ميان اين زمان [تمدن زمان يونان] و زمان ما نمود، شايد يكى از عناصر تعيين كننده سرنوشت آيين ظهور مهدى، آشفتگى و بىانتظامى باشد كه امروزه بهوجود آمده است."
{P - رنه گنون، بحران دنياى متجدد، ترجمه ضياءالدين دهشيرى، اميركبير، تهران، چاپ دوم، 1372، ص 15. P}
با صرف نظر از اين توصيف و شكوه از ابهام، به شرحِ چگونگى و مقدار آن مىپردازيم. ابهام، جزئى جدايىناپذير از ماهيت "تمدن توسعه يافته كنونى بشر" است و هر قدر به "ظهور" آن "ولىّ آخرين دوران رنج" نزديكتر مىشويم، ابهام نيز بيشتر از هر زمانى به ظهور مىرسد و با ظهورش، همه امور و زواياى زندگى انسانها را تحت سيطره خود قرار مىدهد.
چگونگى و مقدار ابهام
ابهام، جزئى جدايىناپذير از ماهيت "تمدن توسعه يافته كنونى بشر" است و هر قدر به "ظهور" آن "ولىّ آخرين دوران رنج" نزديكتر مىشويم، ابهام نيز بيشتر از هر زمانى به ظهور مىرسد و با ظهورش، همه امور و زواياى زندگى انسانها را تحت سيطره خود قرار مىدهد. سيطره اين ابهام از اين رو كه، همه ابعادِ جامعه جهانى بشر بوده و از محلىترين ساختارها، تا عالىترين سيستمهاى علمى و عقلانى انسان متمدن را شامل مىشود، سخن پى ير روسو بهترين گواه بر چيرگى ابهام بر اندام تمدن است:
"جديدترين اكتشافات در ديرينشناسى نوع بشر، به جاى آن كه تاريخ اين موضوع را براى ما روشن سازد، معلوم مىدارد كه مبادى آدمى بسيار پيچيده و مبهم است و اين ابهام تاكنون در حال افزايش است."
{P - آلفرد نورث وايتهد، پيشين، ص 49 (توضيحات استاد جعفرى)؛ و نيز: پى ير روسو، تاريخ صنايع و اختراعات، صفارى، صص 19-20. P}
آلفرد وايتهد در ناله از چنين جريان خزيده در بستر تمدن، دانشمندان متهوّر را عامل اصلى چنين روند تأسف بارى دانسته و چنين اظهار مىدارد:
"آهسته بودن جريان تبديل انديشههاى كلى [يعنى آرمانهاى انسانى و متعالى] به نتايج عملى، تنها به خاطر عدم كارايىِ نهاد انسانى نيست؛ مشكلى وجود دارد كه بايد حل شود؛ مشكلى كه غموض آن بر حسب عادت از طرف محققين متهور به فراموشى سپرده مىشود. مشكل مزبور دقيقاً اين است كه شايد تجديد سازمان جامعه [در عالىترين رشد انسانى]، به منظور رفع پارهاى از شرور مسلّم، به نحوى كه سازمان اجتماعى و تمدن آن جامعه ويران نگردد، امكان نداشته باشد. به عبارت مشابه، هيچ راه شناخته شدهاى براى از ميان برداشتن شرور اجتماعى، بدون عرضه داشتن شرور بدتر از آن، وجود ندارد." {P - آلفرد نورث وايتهد، پيشين، ص 79. P}
اين تأسف و اظهار درد از سوى وايتهد، همان ناله درد آگاهانه وى، از روند انحرافى مكاتب بشرى جريان يافته در بافتها و ساختارهاى گوناگون مربوط به "تمدن كنونى بشر" است كه چنين ابهامى را به ارمغان آوردهاند؛ به طورى كه در ادامه مطلب، به اين مسأله تصريح كرده و سياست، تفكر فلسفى جدا از دين، اخلاق بدون عنصر فطرت و... را بىارزش معرفى مىكند.
{P - همان. P}
عصر ظلمت و سيطره كميت
شمول و وسعت اين پيچيدگى كه رنهگنون علائم آخرالزمان را از "سيطره كميت" آن مىجويد{P - رنه گنون، سيطره كميت و علائم آخرالزمان، ترجمه على محمد كاردان، انتشارات مركز نشر دانشگاهى، تهران، چاپ اول، 1361 (در اين كتاب، سيطره كميت به عنوان بسترى در مقابل سيطره كيفيت و حقيقت، مورد بررسى قرار گرفته است.) P}
و عصر ابهام را از رهگذر پىجويى آن، "عصر ظلمت" تعبير مىكند، وحشتانگيز است.
{P - رنه گنون، بحران دنياى متجدد، پيشين، ص 1. P}
آرى! تحت سيطره كميت است كه گفتار، رفتار، نوشتار و پندار بشر امروز در هالهاى از ابهام فرو رفته، نفاق كه خود، پديدهاى باطنى و مخفى است، به قدرى "پنهان" مىشود كه آثار و علائم ذكر شده در اديان و مكتبهاى روانشناسى نيز، توان بازشناسى آنرا به هيچ انسانى نمىدهد. از اين راه، علوم و اصطلاحهاى مربوط به آن نيز در ورطه لفافهگويى گرفتار آمده، سرگردانى اهالى دهكده واحد جهانى را افزونتر مىگرداند. به همين جهت، هر مسألهاى كه در زندگى و سعادت بشر نقش داشته باشد، رنگ ابهام به خود مىگيرد. صفا و خلوص نيز در گرد باد ابهامها فرو رفته، دغلبازيها در همه زواياى بشر ميداندار مىشود. پاكدلان نيز در حسرت جامعهاى پاك، چنين ترنم مىكنند:
روز وصل دوستداران ياد باد
ياد باد آن روزگاران ياد باد
كامم از تلخىّ غم چون زهر گشت
بانگ نوش شاد خواران ياد باد
{P - حافظ. P}
ابهام، همه تكلفهايى است كه به دست تمدنِ امروز بشر ساخته و پرداخته شده است. تكلفات را به سختگيريهاى بيجا و دورى از منطق و فطرت تعريف مىكنيم كه به وفور در جاى جاى تمدن كنونى، به چشم مىخورد.
ابهام، تكلفهاى بشرى
ابهام، همه تكلفهايى است كه به دست تمدنِ امروز بشر ساخته و پرداخته شده است. تكلفات را به سختگيريهاى بيجا و دورى از منطق و فطرت تعريف مىكنيم كه به وفور در جاى جاى تمدن كنونى، بهچشم مىخورد. امور زندگى امروز بسادگى و با آرامش، قابل حل و بررسى هستند ولى چنان در روندهاى پيچيده غيرمعقول و حيوانى گرفتار آمدهاند كه مشكلات و تناقضهاى رفتارى و اجتماعى دنياى امروز را به بار مىآورند (مسائلى مثل حقوق بشر، اقتصاد، ازدواج و... از جمله قربانيان اين تكلفهايند).
دوش با من گفت پنهان كاردانى تيز هوش
و ز شما پنهان نشايد كرد سرّ مى فروش
گفت آسان گير بر خود كارها كز روى طبع
سخت مىگردد جهان بر مردمان سخت كوش
{P - حافظ. P}
بسيارى از مشكلات كه در حقيقت سادهترين مسائلند، در ساز و كارهاى بسيار پيش پا افتاده و معمولى و به دور از بوروكراسيهاى بيهوده قابل حلند ولى براى بررسى آنها تعداد زيادى همايش و ميزگرد و جلسات بىثمر ترتيب داده و با طرح امور نامربوط با آن مشكلات، مسأله را چنان پيچيده و غيرقابل حل مىگردانند كه سالهاى سال در سطح جامعه به عنوان معضل و ناهنجارى اجتماعى مطرح بوده و همگان از رويارويى با آن، وحشت دارند. بخشى از اين تكلفات در حقيقت، حاصل از كشته شدن "تمدن دينى و الهى" توسط رنسانس مىباشد.
{P - رنه گنون، بحران دنياى متجدد، پيشين، ص 16: تعبير كشتن شدن تمدن دينى توسط رنسانس، اقتباسى از رنه گنون مىباشد. P}
اين پديده، عاملى بسيار اساسى در عدم نيل بشر امروز (از قرن هفدهم به بعد) به محتواى واقعى و حقيقى امور رايج در متن هستى است.
عوامل اساسى در سرعت گرفتن تكلفات (ابهام):
الف) تكنولوژى
گسترش بيش از حد تكنولوژى و فناورى نيز در تسريع توليد تكلّفات خود ساخته بشر، پس از رنسانس، نقش غيرقابل اغماضى دارد. عملكرد رنسانس و تكنولوژى با وجود دورى زمانى آن دو از يكديگر، چنان در هم پيچيده است كه عده قابل ملاحظهاى از انديشمندان، تكنولوژى را محصول مستقيم رنسانس مىدانند؛ حتى شهيد عزيز سيد مرتضى آوينى مىگويد:
{P - سيد مرتضى آوينى، توسعه و مبانى تمدن غرب، نشر ساقى، تهران، 1376، چاپ دوم، ص 171؛ و نيز بحران دنياى متجدد، ص 15، رنه گنون مبدأ بحران عصر جديد را دوران قرون وسطى معرفى مىكند. P} گسترش بيش از حد تكنولوژى و فناورى نيز در تسريع توليد تكلّفات خود ساخته بشر، پس از رنسانس، نقش غيرقابل اغماضى دارد. عملكرد رنسانس و تكنولوژى با وجود دورى زمانى آن دو از يكديگر، چنان در هم پيچيده است كه عده قابل ملاحظهاى از انديشمندان، تكنولوژى را محصول مستقيم رنسانس مىدانند.
"امروز كه زندگى ما تا اعماق، وابسته به فرآوردههاى مدرن تكنولوژى است، دريافت عمق فاجعه، بسيار مشكل و غالباً محال است."
{P - سيد مرتضى آوينى، پيشين، ص 69. P}
از اين رو، سيطره اين تكلفات نيز، به اندازهاى ابعاد گوناگون مردم دنيا را فرا گرفته است كه در شرايط فعلى، تسلط بر فرايند پيچيده و حتى گريز از حيطه شمول آن، براى كسى مقدور نيست. اين امر بظاهر محال فقط در دو حالت امكان دارد: رهايى از تكلفها و ابهام، حادثهاى بزرگ.
رهايى از تكلفات و ابهام
اين امر، تنها از افلاكيان و سوختگانِ مقام ولايت (انسان كامل) انتظار مىرود و بس؛ چرا كه ايشان يگانه ميداندار عرصه شهود حقايق در عالم بوده و اذن تصرف در عالم را از مولاى خود، امير عارفان، على7 به ارث بردهاند؛ همو كه فرمود:
تدبير كننده جهان با چشم تن مشاهده نمىشود لكن قلبها هستند كه آن ساحت مقدس را به سبب حقايق ايمان رؤيت مىكنند.
{P - نهجالبلاغه صبحى صالح، اسوه، تهران، 1373، چاپ اول، ص 344. P}
چون حقايق ايمان، فقط بر قلبهايى تجلى مىكند كه خالى از اغيار و اضداد باشد:
خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار
ديو چو بيرون رود فرشته در آيد
{P - حافظ. P}
از اين رو، با نزول و ظهور حقايق بر صفحه دل پاك آن ولايت پيشگان، پردههاى توهمها و تكلفها و از اين راه، ابهام، از وجود و نظرگاه ايشان كنار رفته، "ابهام زدايى" از امور را، هم براى خود و هم براى پاك باختگان حريم حقطلبى، به ارمغان مىآورند. اين پديده در اين جايگاه بسيار بلند، جلوهاى است از اسم پر بركت "الهادى" از اسماى الهى كه در سايه بازگشت به خويشتن و خودسازى، در وجود انسانهاى وارسته به ظهور مىرسد، تا تجلى حيات ابدى خداوندى شده و با گفتار، كردار، نوشتار و دل خويش، به هدايت گمراهان راه طلب بپردازند (بماند روند اين هدايت و جلوهگرى از ساحت مقدس "الهادى" كه خود فرصتى مجزا از اين قلم مىطلبد.)
حادثهاى بزرگ
مسأله ياد شده فقط تحت شرايط اعجاز تحقق يافته، تمدن كنونى بشر از حصر ابهام درآمده و حدود تكلفات آن با ظلمت عالمگيرى كه دارد، در هم خواهد شكست. اين معجزه، همان حادثه بزرگى است كه رنه گنون آن را تنها راه چاره براى خروج غرب از بن بست بيان كرده است:
"آيا دنياى متجدد تا قعر اين سراشيب مرگبار، پيش خواهد رفت و يا همانطور كه در دوران انحطاط جهان يونان و آتن اتفاق افتاد، اين بار نيز پيش از آنكه جهان به قعر ورطهاى كه بدان كشيده شده است برسد، تجديد حيات و تهذيب نوينى پيش خواهد آمد؟
چنين به نظر مىآيد كه توقف در نيمه راه ديگر ممكن نباشد و بر طبق جميع اشارات موجود در مشربهاى معنوى، ما به راستى، به مرحله نهايى "Kali,yuya"، در مظلمترين دورانهاى اين "عصر ظلمت"، در اين وضع اضمحلال و تلاش گام نهادهايم، كه برون شدن از آن فقط بر اثر يك حادثه عظيم امكانپذير است؛ زيرا اينجا ديگر موضوع يك تجديد حيات و تهذيب سادهاى مطرح نيست، كه در آن صورت ضرورت دارد، بلكه تجديد و احياى تام و تمامى لازم است."
{P - رنه گنون، بحران دنياى متجدد، پيشين، ص 19. P}
به هر حال، ابهام در عصر تكنولوژى و پيشرفت، مسألهاى كاملاً اجتنابناپذير است كه اثرات شوم آن بر هر نيكانديش و خوش ذوقى، نيك آشكار است.
ب) تضاد دردها و لذّتها
يكى ديگر از عوامل بروز و شدت ابهام و تكلفها كه در بستر تمدن امروز جارى است، گسيختگى لذتهاى زندگى به واسطه دردهاست؛ به اين بيان كه، تضاد بين لذّتها و دردهاى عارض شده بر آنها، روند اساسى زندگى مردم و بسترهاى فرهنگى اجتماع انسانى، تمدن مترقى را دچار از هم گسيختگى فكر، علم، عمل و جريان اصلى زندگى، كرده است. دردِ فرزندان عشق آزاد (زنا) در پس لذت چند ثانيهاى، دردى در پى يك لذت است كه نظام زندگى يك زن متمدن را از هم مىگسلد. اين نوع درد كه در پى لذت است، دردى است كه از خود لذت زاييده مىشود و دردهايى كه در پى لذات (نه از ذات لذت بلكه از محيط و اجتماع، يا طبيعت و...) نمايان مىشوند مانند زلزله، بمباران هوايى شهرها توسط دشمن و...، نيز همسان با درد ناشى از ذات لذات، گسيختگى در روند اصلى و مسير مداوم زندگى ايجاد مىكنند. اين از هم گسيختگى بافتهاى زندگى، باعث ايجاد تكلفها و ابهامهاى اساسى و گريزناپذير در ساختار تمدن امروز، مىشود. استاد جعفرى در كتاب ايدهال زندگى و زندگى ايدهآل، در زمينه ابهام حاصل از گسيختگى بافتهاى اساسى زندگى، چنين مىنويسد:
يكى ديگر از عوامل بروز و شدت ابهام و تكلفها كه در بستر تمدن امروز جارى است، گسيختگى لذتهاى زندگى به واسطه دردهاست؛ به اين بيان كه، تضاد بين لذّتها و دردهاى عارض شده بر آنها، روند اساسى زندگى مردم و بسترهاى فرهنگى اجتماع انسانى، تمدن مترقى را دچار از هم گسيختگى فكر، علم، عمل و جريان اصلى زندگى، كرده است.
"آنچه كه مشاهده مىشود، لذايذ گسيختهاى در جويبار زندگانى است. مانند حبابهايى كه در حال بروز و از بين رفتن هستند، غروب اين لذايذ ممكن است به علت بروز آلامى بوده باشد كه درست مخالف لذت را براى زندگانى پيش مىآورد. ممكن است انگيزگى خود لذت، تمام شود و سطوح جويبار زندگى، بدون هيچ يك از نقاط مثبت و منفى (لذت و ألم) جريان داشته باشد. ممكن است دامنه حداقل لذت، فقط به چشيدن طعم زندگى پايان بيابد.
خلاصه، نقاط لذت، محدود و با نظر به سطح دائمى جريان زندگانى، گسيخته است. با ملاحظه اين گسيختگى در لذايذ، مخصوصاً بروز نقاط منفى (آلام) و عدم ثبات چشيدن طعم زندگى مطلوب، رو بناى زندگى گسيخته و بىسامان خواهد بود. از آن جهت كه همين پديدههاى گسيخته يا نقاط مثبت و منفى، با جريان اصلى زندگى ارتباط دارد، در نتيجه گسيختگى رو بناى زندگى، اصل جريان زندگى، وحدتِ مرتبط خود را از دست خواهد داد، يا حداقل دائماً يك نوع تضاد ميان آنها بروز خواهد كرد كه نتيجهاى جز ابهام زندگى نخواهد داشت."
{P - محمدتقى جعفرى، ايدهآل زندگى و زندگى ايدهآل، مؤسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفرى، تهران، چاپ اول، 1379، ص 110. P}
اين كه امام صادق7 فرمود: "دنيا پيچيده به دردهاست." توضيحش اين است كه پيچيدگى{P - محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، ج 8، ص 304، حديث 469. P}
دنيا به دردها و رنجها حقيقتى اجتنابناپذير است و هيچ انسانى نمىتواند فقط لذت و خوشى از دنيا بجويد؛ زيرا لذتجويى صرف از دنيا و غفلت از دردها و بلاياى مقرون به آن لذتها، چنان تضادها و گسيختگىها را در زندگى بشر به وجود مىآورد كه رهايى از آنها امرى بسيار دشوار است. پيچيدگى و اوج اين گسيختگى در زندگى و تضاد ميان لذات و دردها، زمانى بيشتر حس مىشود كه در گير و دار لذتهاى تعريف شده در چارچوب تمدن پيشرفته، دردهاى جانسوز و مصيبتبارى پيش آيد كه هر انسانى به تناسب ترقى تكنولوژيكى در بستر اجتماعى - جغرافيايى تمدن امروز، با قدرت خود، به قلع و قمع كردن آن دردها مىپردازد. اما در اين ماجراى كاملاً فرو رفته در ورطه ابهام و تكلف، با برچيده شدن دردى از دردها، درد و دردهاى بدتر و وحشتانگيزترى جايگزين آنها مىشود. به همين جهت، انسان متمدن در كورانى از حوادث مبهم به سر مىبرد كه زيستن در اين زندگى از دو جهت، مورد نفرت اوست:
1- ابهام زندگى متمدن، او را چنان سرگردان مىكند كه حتى يك راه چاره هم براى گريز از اين سرگردانى نمىيابد. پس زندگى بدترين شر است و بدترين چيزى است كه انسان با گشودن چشم، آن را مىبيند. پس سرگردانى و بلا تكليفى، انسان را از زندگى نوميد مىگرداند.
ويل دورانت به نقل از شاعر پرآوازه ماگارا كه شهرى يونانى است، نوميدى از چنين دنياى پر درد و مشقت را اينگونه توصيف مىكند:
"در جهان نعمتى وجود ندارد، بزرگتر از آن كه انسان زاده نشود و خورشيد را نبيند. اگر انسان زاده شد، سعادت آن است كه هر چه زودتر بميرد و در خاك بيارامد."
{P - ويل دورانت، پيشين، ج 2، ص 114. P}
2- انسان پيچيده به انواع دردها، به حكم و اقتضاى طبيعت زندگى، محكوم به تحمل گسيختگىها و تكلفات است و اين عامل اساسى ديگرى براى نفرت از زندگى و دنياست.
راههاى رويارويى با دنياى پيچيده به دردها با همه نفرتهاى ياد شده فقط سه راه براى رويارويى با اين دنيا وجود دارد كه هر يك به سهم خود، طرحى قابل توجه است: يا بايد خودكشى كرد و يا به هر حال بايستى زندگى را به سر برد. اگر بنا بر زندگى باشد؛ انسانهايى بر اين باورند كه آينده در دست قلمزنى نقاش چون خود انسان است و زندگى و روند اساسى آينده را به دست خود رقم زده و آن را از ابهام در مىآورد و انسانهايى نيز بر خلاف قسم اول حاضرند بدون كوچكترين تحولى در سيستم فكرى - عملى، روزگار بگذرانند؛ زيرا بر اثر ابهام حاصل از آشفتگى سيستم زندگى و نيز اثرات اين ابهام، كمترين تغيير و تحولى را ممكن نمىشمارند و اى بسا با اعتقاد به تقدير و قضاى جبرگرايانه، تسليم رضاى خداوند شوند كه در حقيقت تسليم ترس و از خودباختگى خويش هستند.
ج) در هم ريختن مرز دانشها
عامل سوم كه در ايجاد و افزايش ابهام نقشى اساسى دارد، در هم كوبيدن مرز دانشها توسط غير متخصصين است (دردى بسيار جانكاه). هر كسى علاوه بر تخصص علمى خود، به علوم ديگر نيز با ديد تخصص مأبانه نگاه مىكند و گزارههاى علمى و تخصصى را به صورت خام و بدون مبنا پذيرفته و مروّج آن علوم مىشود. به هر كسى كه خوب شعر مىسرايد، مىگويند عرفان هم تدريس كن، و هر كس خوشبيان است، به او پيشنهاد مىكنند به تدريس تفسير نيز بپرداز و هزاران نوع از اين دخالتهاى نابجا كه بر رنج متخصصان و دردآشنايان هر دانشى افزوده و ابهام توده مردم در ابعاد مختلف را بيشتر مىكند. اين روند در سرتاسر دنيا جريان دارد و ابعاد ابهام روز به روز در اين روند شديدتر و گستردهتر مىشود. فرايند توليد ابهام در اين روند بدين شكل است كه هرگاه غير متخصصين در زمينه علوم مختلف نظريهپردازى كنند، متخصصين آن علوم به برخورد با اين كجفهمىها پرداخته و بحثهاى مفصلى را ارائه مىدهند كه باعث ابهام اصل مطلب و حقيقت امر مىشود. نظريات متناقض پزشكان در مورد مسائل مختلف پزشكى، نظريهپردازى دانشمندان متخصص و غير متخصص در دينشناسى يا اسلامشناسى درباره دين و اسلام و... و فرو رفتن اين مسائل در ورطه ابهام از جمله نمودهاى اين عامل به شمار مىروند. البته اين عامل در پيدايش ابهام، فراتر از نظر وايتهد است كه دانشمندان متهوّر را عامل اصلى معرفى كرد.
نويسنده : رحيم قربانى
al-shia سايت