مشکل اصلی جامعه ما، به فقدان روحیه پرسشگری و نداشتن مسئله فکری بازمیگردد. لازمه داشتن ذهن فلسفی، «مسئلهمندی»، به معنای درگیری واقعی با مسئله (دردمندی) است نه به معنای «مسئلهسازی».
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: یادداشتی که در ادامه میخوانید، مهدی عباسزاده عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی نگاشته و برگرفته از مطالب ارائهشده در نشست علمی «مجمع فلاسفه ایران» است که در سال ۱۳۹۸ برگزار شد.
از موضوعات بسیار مهم در روزگار ما، تبیین نسبت میان فلسفه، عقلانیت و زندگی انسان است. در این باره فراوان بحث شده، اما به نظر میرسد همچنان جای بررسی و فحص وجود دارد.
لازم است ابتدا سه مفهوم کلیدی این مبحث، یعنی «فلسفه»، «عقلانیت» و «زندگی» را تعریف کنیم تا بتوانیم به بحث در باب نسبت میان این سه مقوله بپردازیم؛ زیرا هریک از این سه، مشترک لفظیاند و دارای معنای متفاوتی نزد مکاتب و اندیشمندان مختلف هستند.
۱. تعریف فلسفه
هر مکتب فلسفی، بر اساس «رویکرد» یا «روشی» که به کار گرفته، تعریف خاصی از فلسفه ارائه میدهد. نزد مشائیان، فلسفه چیزی است و نزد اشراقیان، تاحدی چیز دیگر. فلاسفة تجربی، تعریفی از فلسفه دارند، تاحدی متفاوت از فلاسفة عقلی. کانت تعریف خاصی از فلسفه (متافیزیک) دارد. فلاسفة اگزیستانس، از فلسفه تعریفی دارند، تاحدی متفاوت از فلاسفة تحلیلی. پسامدرنها نیز تعریف خاص خود را از فلسفه دارند.
اجمالاً میتوان فلسفه را به «تأمل کلینگر در باب موجود و مصادیق آن: خدا، انسان و جهان» تعریف کرد. این تعریف شاید بتواند بسیاری از مکاتب فلسفی را دربر گیرد. منظور از تأمل، مطالعه و تفکر ژرف (نه سطحی) و روشمند (نه پراکنده و اقتضائی) در باب چیزی، به منظور تعیین و تبیین عالمانة ماهیت، مؤلفهها، اجزاء و جوانب مختلف آن است. تأمل به این معنا، میتواند به دانشی بینجامد که دائماً نوشونده و پیشرونده است و هرگز در یک موضع و موقف، متوقف نمیماند و پیوسته در حال بسط و گسترش است. منظور از کلینگر، این است که فلسفه به بحث در باب جزئیات و افرادِ انسان و اشیا نمیپردازد، بلکه انسان کلی و اشیای کلی را مدنظر دارد. منظور از موجود، هر چیزی است که هست یا وجود دارد (البته تفاوت موجود و وجود نزد فلاسفهای همچون ملاصدرا و هایدگر مهم است). مصادیق موجود، عبارتند از: خدا، انسان و جهان (طبیعت) که مثلث متافیزیکی را تشکیل میدهند.
۲. تعریف عقل و عقلانیت
عقل و عقلانیت نیز در مکاتب مختلف فلسفی، دارای تلقیها و کارکردهای متفاوتی است. تلقی و کارکرد عقل نزد فلاسفة پیشاسقراطی تاحدی متفاوت از دیدگاه سقراط و افلاطون درباره عقل است، چنانکه ارسطو تلقی و کارکرد دیگری برای عقل درنظر میگیرد و فلاسفة قرون وسطا نیز کارکرد متفاوتی را برای عقل قائلند. همچنین عقل نزد فلاسفة مشاء، دارای کارکرد خاصی است، غیر از کارکرد عقل نزد اشراقیون. تجربهگرایان و عقلگرایان غربی، از عقل یک معنا یا برداشت واحد ندارند. کانت نیز معنا یا برداشت خاصی از عقل دارد و و ظایف خاصی را برای آن برمیشمرد. این قبیل اختلافات در میان فلاسفة تحلیلی، اگزیستانسیالیستها و پسامدرنها نیز دیده میشود.
اجمالاً میتوان دو تلقی رایج برای عقل و عقلانیت درنظر گرفت: عقل فلسفی محض و عقل عام بشری. رایجترین تلقی از عقل فلسفی محض، همان «عقل استدلالی و برهانی» است که فلاسفة کلاسیک عقلگرا و فلاسفة اسلامی از آن بهره گرفتهاند. این عقل، بر دو قسم است: عقل نظری که به کار تأملات نظری و غیرکاربردی میآید و عقل عملی که در مسائل عملی و کاربردی مورد استفاده قرار میگیرد. اما عقل عام بشری (که از آن به فهم عام نیز تعبیر میشود)، عقلی است که «نزد همگان دارای اصول نظری فطری ضروری و قواعد عملی و اخلاقی غیراکتسابی» است. طبعاً این معنا از عقل، برای عموم مردم آشناتر است. با این حال به نظر میرسد این دو عقل کاملاً و به گونهای دقیق از یکدیگر متمایز نیستند؛ بلکه گاه لازم و ملزوم یکدیگرند.
۳. برخی از ویژگیهای عقل و عقلانیت در تشیع
متفکران شیعی اعم از فلاسفه، متکلمان، اصولیون و عرفا، عقل و عقلانیت را دارای ویژگیهای مهمی میدانند که در زیر به سه مورد از مهمترین آنها اشاره میشود:
- جایگاه عقل: عقل، حجت باطنی است، در کنار حجت ظاهری که پیامبران(ص) و معصومان(ع) هستند.
- حدود عقل: عقلانیت، یک امر تشکیکی و ذومراتب است. گاه حجیت عقل، یک حجیت مقید، محدود و مشروط است. عقل در برخی از مسائل، حجیت تام و کامل دارد و در برخی دیگر از مسائل رأساً (مستقلاً و بهتنهایی یا فارغ از وحی یا نقل)، فاقد حجیت است؛ در برخی مسائل دیگر نیز از حجیت نسبی برخوردار است.
- ایمان، به مثابه نتیجة عقل: همانطور که علم و معرفت، از نتایج عقل است، ایمان نیز از نتایج عقل و قوه مدرکه و نظام معقولات آن است. عمده متفکران شیعی، با «ایمان کور» یا ایمانی که بهرهای از تعقل و تفکر ندارد، موافق نیست. از دید آنان، «تفسیر» (فهم) ایمان و مفاد باورهای دینی یا گزارههای اعتقادی و نیز «استشهاد» (استناد) به ادلة نقلی، جز با استدلال عقلی تمام نمیشود.
۴. تعریف زندگی
تعاریفی که از سوی اندیشمندان از زندگی ارائه شده نیز بسیار متنوع است. توجه داشته باشیم که زندگی، هم زیست فردی انسان را شامل میشود و هم زیست اجتماعی او را. دین و معارف دینی، به این دو ساحت توجه کامل داشتهاند. کلیت احکام دینی، هر دو ساحت فردی و اجتماعیِ زیست انسانی را در بر میگیرد. حتی نظامات رفتاری از قبیل اقتصاد، سیاست، حقوق، مدیریت، و اخلاق با رویکرد دینی، اگرچه عمدتاً معطوف به ساحت اجتماعی زیست انسانی هستند، اما گاه سطح فردی را از نظر دور نمیدارند.
۵. نسبت فلسفه، عقلانیت و زندگی
اکنون میتوان پرسید: عقل و عقلانیت، در عرصة زندگی انسان چه نقشی دارد و فلسفه در این میان چه وظیفهای را عهدهدار است؟ در پاسخ به این پرسش میتوان به سه مبحث توجه کرد: زندگی بر طبق فلسفه، ذهن فلسفی، و مسئلهمندی.
- زندگی بر طبق فلسفه: این بحث از یونان باستان (بهویژه از زمان سقراط و افلاطون) تا کنون مطرح بوده و هر فیلسوفی پاسخی بدان داده است. بحث از نسبت فلسفه، عقلانیت و زندگی، ناظر به مرتبة زیست انسانی است. زیست انسانی، به تبع ویژگی نطق یا تعقل در انسان، طبعاً باید از مرحله و مرتبة زیست گیاهی و زیست حیوانی فراتر رود. آنگاه که انسان بر مبنای فصل ممیز خویش که عقل است زندگی کند، دارای زیست انسانی است. بنابراین، زیست انسانی نیز امری تشکیکی و ذومراتب است، چه هر فردی میتواند بر طبق درجهای از عقل و عقلانیت زندگی کند.
نزد سقراط، افلاطون، ارسطو، فلاسفة قرون وسطا و نیز فلاسفة مدرن و پسامدرن، تلقیات متفاوتی از زندگی بر طبق فلسفه وجود دارد. در جهان معاصر نیز اگزیستانسیالیستهایی مانند یاسپرس و برخی از متفکران ایرانی مانند علامه جعفری بهخوبی به این مبحث پرداختهاند.
نزد یاسپرس، وجود دارای چهار وجه یا مرتبه است: دازاین، آگاهی کلی، روح، و هستی. دازاین، همان وجود تجربی انسان است. آگاهی کلی، انسان در تکاپوی علم (تجربی) است. روح، انسان در تکاپوی یافتن پاسخ به پرسشهای فراعلمی (فلسفی) است. هستی، حقیقت انسان است، متعلَّق علم نیست، قلمرو راز و سر و ناگفتههاست، در وضعیتهای حدی و مرزی رخ مینماید و ... برترین مرتبة انسانی، مرتبة «هستیداری» است و لازمة آن، زیست فلسفی است که زیست ایدهآل است.
نزد علامه جعفری، ارتباطات چهارگانة انسان با: خدا، خود، همنوعان، و جهان، مهم است. برترین مرتبة حیات، «حیات معقول» (در مقابلِ حیات معمول یا طبیعی) است. حیات معقول باید در هر چهار نوع ارتباط فوق، تحقق یابد. حیات معقول، نگرش فلسفی و عقلانی به «حیات طیبه» در قرآن است و مبتنی بر شناخت معقول از انسان، ابعاد وجودی و استعدادهای بالفعل و بالقوة اوست. حیات معقول، زندگی آگاهانهای است که جبر زندگی طبیعی را با برخورداری از آزادی و اختیار بشری، در مسیر تکامل و تعالی نسبی تنظیم میکند و به شخصیت انسان شکل میدهد تا وارد هدف اعلای زندگی شود. این هدف، شرکت در آهنگ کلی هستی وابسته به کمال برین (خدا) است. برخی از ویژگیهای حیات معقول عبارتاند از: جلوه عالی حقیقت رو به کمال، آگاهی از حقایق هستی، رهایی از بند کمیتها، ورود به آستانة ابدیت، و ... بنابراین در حیات معقول، هم عقل نظری لحاظ شده است و هم عقل عملی.
- ذهن فلسفی: لازمة زندگی بر طبق فلسفه و زیست عقلانی، داشتن «ذهن فلسفی» است. انسان آنگاه میتواند به نحو عقلانی زندگی کند که ذهن فلسفی داشته باشد. داشتن ذهن فلسفی، نیازمند استعداد فطری، به علاوة ممارست و تمرین عقلی است. ذهن فلسفی، غیر از «فلسفهدانی» است. با این حال، فلسفهدانی کاملاً در رشد و ارتقای ذهن فلسفی مؤثر است، هرچند شاید برخی افراد وجود داشته باشند که فلسفهدان هستند، اما ذهن فلسفی ندارند.
بنابراین، در نسبت ذهن فلسفی و فلسفهدانی، چهار وضعیت متصور است: نه فلسفهدانی و نه ذهن فلسفی، فقط فلسفهدانی، فقط ذهن فلسفی، فلسفهدانی به علاوة ذهن فلسفی. به نظر میرسد وضعیت چهارم، وضعیت مطلوب است. فردی که در این وضعیت قرار دارد، میتواند بر طبق فلسفه و عقلانیت، زندگی فردی و اجتماعی خویش را سامان دهد.
- مسئلهمندی: به نظر میرسد جامعة کنونی ما قدری از وضعیت چهارم، فاصله دارد. رفع این مشکل طبعاً نیازمند هزینهکرد، فرهنگسازی و آموزش است، اما شاید مشکل اصلی جامعة ما، به فقدان روحیة پرسشگری و نداشتن مسئلة فکری بازمیگردد. لازمة داشتن ذهن فلسفی، «مسئلهمندی»، به معنای درگیری واقعی با مسئله (دردمندی)، نه به معنای «مسئلهسازی» (ایجاد مسئله به نحو تصنعی) است (به قول شاعر: مرد را دردی اگر باشد خوش است/ درد بیدردی علاجش آتش است).
از دید بسیاری از فلاسفه، انسان تا «مسئله» نداشته باشد، «پرسش» نمیکند و تا پرسش نکند، به «فلسفه» روی نمیآورد و تا به فلسفه روی نیاورد، «زیست عقلانیِ» کاملی نخواهد داشت، و تا به نحو کاملاً عقلانی زیست نکند، به «سعادت عقلانیِ» غایی نخواهد رسید.