یک پژوهشگر فلسفه اظهار کرد: علمی که میتواند ما را به دین بما هو دین نزدیک کند و ما را به ساحتهای دین ببرد، عرفان است؛ چون بین عرفان و متون مقدس دینی مشابهتهای زیادی وجود دارد. علمی که دارای تفکر انضمامی است، عرفان است. دینداری در دنیای جدید نیازمند علم است و آن علم نه فلسفه و نه فلسفه دین، بلکه عرفان است.
به گزارش ایکنا؛ نهمین همایش بینالمللی «فلسفه دین معاصر» امروز، ۹ خردادماه با سخنرانی جمعی از پژوهشگران و اندیشوران به صورت مجازی برگزار شد. اردشیر محمودی، پژوهشگر فلسفه دین در این همایش با موضوع «عدم توجه به ابعاد فرهنگی و انضمامی دین در همایشهای فلسفه دین» به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
در ابتدا پرسش این است: فلسفه دین که مدعی شناخت دین است، چقدر در این ادعا توانایی دارد؟ آیا معرفتشناسی فلسفه دین کاشف حقیقت دین هست یا نیست؟ اگر سخن جان هیک را در باب شناخت ما از حقایق دینی مورد توجه قرار دهیم، اینطور است که میگوید شناخت ما از حقایق دین و خدا، توهماتی واقعنما هستند. آیا این شناختهای تصوری ناقص که بهزعم هیک وهمآلود هم هستند، میتواند ما را به حقیقت دین نزدیک کند؟ امام باقر(ع) نیز فرمود هر معنایی که در ذهن خود با دقت فراوان تصور میکنید، این مفهوم مخلوق شما است و ساخته ذهن شما است که به شما برمیگردد. در اینجا نظریاتی وجود دارد که برخی طرفدار فلسفه دین هستند و میگویند قرار نیست فلسفه دین ما را به عمق دین ببرد و کارکرد خاصی دارد، اما از نظر بنده فلسفه دین مانند کلام ما را به حقیقت نزدیک نمیکند.
برای همین بحث ما متوجه خود عقل است که مبنای فلسفه و یا فلسفه دین خود عقل است. عقل تواناییهای زیادی دارد و نقش بیرقیبی نیز در تمدن بشری داشته است و حضور فعال عقل در گذار ما از دروه اسطوره و دفاع و تبیین حقایق ادیان و تلفیق حکمت و دین و اخلاق و ادبیات و ظهور دوره مدرن قابل انکار نیست و عقل به نقد مدرنیته نیز پرداخته است و نمیشود از توانایی آن چشم پوشید. اما ضعفهایی نیز دارد. حال باید دید چرا عقل نمیتواند ما را به سمت حقایق دینی ببرد؟ خود فلاسفه هم در فلسفه کلاسیک و حکمت قدیم و فلسفه جدید به آنها اشاره کردهاند. از نظر فلسفه صدرا و مشاء، عقل با ماهیت اشیاء؛ یعنی حدود و ویژگیهای مقید آنها سروکار دارد و از دستیابی به شناخت حقیقی اشیاء ناتوان است و ابنسینا میگوید شناخت حد واقعی اشیاء حتی در منطق که مبنای آن تصوری است، توسط عقل ممکن نیست.
براساس حکمت متعالیه نیز، حقیقت موجودات را وجود تشکیل میدهد، اما عقل با مفاهیم و یا حدود وجود کار دارد که عبارت از ماهیت است و عقل با ماهیت و تصوراتی که از آنها دارد سروکار دارد. از منظر فلسفه جدید، عقل همانطور که از دوره سنت کنیز الهیات بود، در دوره مدرن کنیز علوم تجربی شد و در این دوره تا دوره کانت، کانت عقل را مورد نقادی قرار داد و گفت که حدود عقل در متافیزیک کاربرد ندارد و حدودش در مقولات منطقی، ریاضیات و فیزیک است و اثباتگرایی قرن نوزدهم نیز عقل را در ریاضیات و اخلاق هم ناتوان میدانست و میگفت کشفیات عقل اعتبار ندارد.
پس خود عقل ناتوانیهایش در دوره مدرن توسط فلاسفه مدرن آشکار شد و فلاسفه بعدی و اگزیستانسیل؛ مانند مکاتب روانکاوی و ... ، ناتوانی بیشتر عقل را مطرح کردند و حتی علوم اجتماعی که مبنای آن عقل مدرن بود، تغییر وضعیت داد و از جامعهشناسی تبیینی به کشف جنبههای ارادی کنش انسانی؛ یعنی جامعهشناسی تفصیلی عبور کرد. ظهور مردمشناسی نیز نقدی بر جامعهشناسی مدرن بود. مردمشناسی معیارهای جامعهشناسی را نداشت که جامعه را به پیشرفته و عقبمانده تقسیم میکرد و یک همدلی با جوامع بدوی دارد که در آنها عناصر معقول و مهمی را کشف میکند.
اینجا با یک احیای دوبارهای روبهرو هستیم؛ یعنی عقل مدرن پس از اینکه مواردی را نقد کرد، برخی از اندیشمندان اینها را احیا کردند و جنبههای عاطفی، روانی، ناآگاهانه و ایمانی وجود انسان که از دسترس عقل مدرن خارج شده بود، دوباره احیا شد و جنبههایی که مدرنها آنها را مطرح کردند در دوره سنت، توسط اسطوره در زندگی بشر ماقبل مدرن حضور داشته است و انسان سنتی مانند ماهیانی بودند که از شدت حضور آب، از وجود آب غافل بودند.
موضوع بعدی، تفکر انضمامی و انتزاعی است و این تقسیم را اندیشمندان اگزیستانسیل ارائه دادهاند. انسان دارای مراتب حسی، خیالی، عقلی و ... است، اما تفکر انتزاعی تنها بر روی جنبههای عقلی موضوع خود تأکید دارد و ذهن فاعلِ شناسا با موضوع خود مرتبط است. اما از جمله پیامدهای تفکر انتزاعی، یکی ایدهآلگرایی است و عقل از صورتهایی که از موجودت میگیرد، یک ایدههایی برای خود درست میکند که معمولا آن ایدههای ذهنی با چیزی که در زمین است، متفاوت است؛ چون چیزی که روی زمین است، متکثر است و چیزی که در ذهن است، بسیار لوکس، شیک و لاکچری است و وقتی عقل اینها را مقایسه میکند، دست به نقادی نمونههای زمینی میزند و بخشهای زیادی از موجودات زمینی که از تیررس درک آن خارج هستند نیز نقد و رد میکند.
یکی از دلایل تشکیک و رد موضوعات؛ یعنی مانند تشکیک در وحی و ... ، حاصل دریافتهای عقل مدرن و عدم دریافت جنبههای دیگر است. ذهن مدرن وقتی ایدههای خود را با امور ملموس مقایسه میکند، میبیند خیلیها با این فاعل شناسا قابل تطبیق نیستند و اینها را رد کرده است و شاهد نقد شدن سنت و دین هستیم. ایدهآلگرایی یک تفکر خوب است، اما خطرناک هم هست؛ چون باعث قطع فرد با واقعگرایی است و نتایج بدی داشته است؛ مانند نژادپرستی که در قرون هجده و نوزده در اروپا رخ داد و حتی در زندگی شخصی نیز موجب میشود، انسان درگیری روانی داشته باشد و در دین نیز خطرناک است؛ زیرا مومن ایدهآلگرا، ممکن است دیگر مومنین را تکفیر کند.
اما یکی دیگر از پیامدهای تفکر انتزاعی و ایدهآلگرایی آن است که چون فرد ایدهآلگرا با ایدههای ذهنی که کامل هستند سروکار دارد، وقتی با امور ملموس خود سروکار پیدا میکند؛ چون این امور با ذهنیات او تطابق ندارند، فرد موضع طرد را میگیرد. یکی از دلایل الحاد در دوره مدرن به این باز میگردد که چون موضوعات دینی ذومراتب هستند و از دسترس عقل انتزاعی خارج؛ لذا آن فرد اینها را کنار میگذارد. انسان نیز موجودی ذوابعاد است و به ایدههای ذهنی فرد ایدهآلگرا سازگاری ندارد. فرد نمیتواند انسان مقابل خود را درک کند و از کنارش میگذرد که پیامدهایی مانند تنهایی و عدم ازدواج و ... ممکن است یکی از پیامدهای تفکر انتزاعی باشد.
اگر ویژگی اصلی تفکر دوره مدرن انتزاعی است، ویژگی تفکر ماقبل مدرن، انضمامی، تجربی و انسی است که در سنتهای دینی، عرفانی، قومی و قبیلهای نیز موجود بوده است. این تفکر انضمامی ممکن است در بدو نگاه فاقد عنصر عقلانیت باشد، اما وقتی با دید نگاه عمیق نگریسته شود، حکمتهای پنهان آن هویدا میشود. در این تفکر، هیچ چیزی قابل طرد نیست، بلکه فرد محقق با زیست همدلانه با موضوع خود در صدد نزدیک شدن به آن است. سبک تفکر انضمانی انسی مانند فیلم مستند است که کارگردان هم فعال و نظارهگر و هم منفعل و پذیرنده است و در نهایت خودش غایب است و سعی دارد تجلیات طبیعت یا بیرون را به ما نشان دهد.
اما آیا فلسفه دین متداول فلسفه دین بما هو دین هست یا نیست. اگر دین دارای ابعاد مختلف است، برای ارتباط با این جنبههای دین، معرفتشناسی فلسفه دین آیا کافی است؟ در هنگام فلسفهورزی در ساحت ذهن هستیم و از دین بما هو دین غایبیم. به نظر بنده علمی که میتواند ما را به دین بما هو دین نزدیک کند، عرفان است که میتواند ما را به ساحتهای دین ببرد؛ چون بین عرفان و متون مقدس دینی مشابهتهای زیادی است. علمی که دارای تفکر انضمامی است، عرفان است. دینداری در دنیای جدید نیازمند علمی است و آن علم نه فلسفه و نه فلسفه دین، بلکه عرفان است.