محمدرضایی گفت: مطابق آیات قرآن انسان بر اساس عقل خودش حسن وقبح افعال را درک میکند و میداند که عدالت و احسان خوب است. این درواقع تعبیری است از اینکه احکام دینی هماهنگی با فطرت وعقل ما دارد.
به گزارش خبرنگار مهر، محمد محمدرضایی، پژوهشگر و استاد فلسفه دین دانشگاه تهران و مترجم ایرانی حوزه فلسفه و کلام است که به دفعات مختلف به عنوان استاد نمونه و برگزیده انتخاب شده است. وی همچنین رئیس کارگروه فلسفه دین و کلام جدید شورای تحول علوم انسانی و رئیس گروه معرفتشناسی اسلامی و علم دینی دانش افزایی اساتید دانشگاهها است.
در گفتگو با وی مسئله عقل و دین از دیدگاه علامه طباطبایی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
*آقای دکتر! بحث ما درباره جایگاه عقل و دین از دیدگاه علامه طباطبایی است، برای اینکه دیدگاه ایشان را درباره رابطه عقل و دین یا مباحث فلسفی و دینی بیشتر درک کنیم، لازم است مقدماتی ذکر شود که برای فهم نظر ایشان مناسب است. در ابتدا توضیحی از عقل ارائه دهید تا متوجه شویم عقل چیست تا در ادامه به این بحث بپردازیم، که ارتباط عقل با دین چیست؟
«عقل» در لغت به معنای منع و بازداشتن است. به وسایلی که بهنوعی بازدارندگی دارد، عقل میگویند، مانند افسار که از بیراهه رفتن حیوان جلوگیری میکند. ازاینرو به قوهای که انسان را از بیراهه بازمیدارد، عقل میگویند. یک راهنمایی در وجود ما هست که راه صحیح را از راه انحرافی تشخیص میدهد و ما را از راه انحرافی بازمیدارد. در اصطلاح عقل، قوهای در انسان است که او را از سایر حیوانات متمایز میکند، یعنی درواقع انسان بهواسطه این قوه به تفکر و استدلال میپردازد و همچنین امور خوب و بد و حق و باطل را از هم تشخیص میدهد.
البته حوزه کارکردی عقل متفاوت است؛ بعضی مواقع حوزه کارکرد عقل در حوزه نظر هست و بعضی مواقع در حوزه عمل است. اگر عقل به اموری بپردازد که به هستها و بودها توجه دارند یا به هستها و بودها بپردازد، به آن عقل نظری میگویند ولی اگر متعلقات عقل و حوزه کارکردی آن بایدها و نبایدها و خوبها و بدها باشد به آن عقل عملی میگویند البته ما یک عقل بیشتر نداریم که در دو حوزه کارکرد دارد، یعنی دو کارکرد و دو حوزه فعالیت دارد نه اینکه دو تا عقل داشته باشیم؛ یک عقل نظری و یک عقل عملی.
*حجیت تصمیم و انتخاب عقل به چیست؟
حجیت احکام یقینی، عقل عملی و نظری؛ ذاتی است، یعنی لزومی ندارد که ما حجیت این احکام عقلی را از منبع دیگری به دست بیاوریم، البته مستحضر هستید که عدم حجیت احکام و استدلالهای یقینی عقل ما را به شکاکیت محض میرساند. اگر در هر حکم بدیهی عقل تردید کنیم، درواقع به شکاکیت رسیدیم. پس اعتبار و حجیت عقل، ذاتی است و اثبات آن احتیاجی به استدلال از طریق منابع دیگر ندارد.
عالمان اصولی و متکلمان امامیه بر این هستند که عقل جدا از حکم دین و شریعت میتواند حسن و قبح پارهای از افعال مانند خوبی عدالت، زشتی ظلم و … را درک کند
عالمان اصولی و متکلمان امامیه بر این هستند که عقل جدا از حکم دین و شریعت میتواند حسن و قبح پارهای از افعال مانند خوبی عدالت، زشتی ظلم و … را درک کند. در مقابل گروه دیگری مثل اشاعره معتقدند که هیچ فعلی به خودی خود نه زیباست و نه زشت، نه حَسَن است و نه قبیح. آنها معتقدند که حُسن و قبح منشأ دیگری چون امر و نهی شارع ندارد. متکلمان ما میگویند اگر حُسن و قبح اشیا ذاتی نباشد، شرع و دین هم ثابت نمیشود، اگر دروغ گفتن قبیح نباشد، حتی اگر پیامبری که نبوت او هم ثابت شده است خبر بدهد که دروغ قبیح است از او نمیتوان پذیرفت، چرا که ممکن است خدایی نکرده دروغ گفته باشد. پیامبری او نیز ثابت نمیشود، چون اگر قائل باشیم که خلاف حکمت بر خداوند قبیح نیست، تصدیق دروغگو نیز قبیح نیست. بعید نیست کسی به دروغ، ادعای نبوت کند و خداوند هم معجزات را به دست او جاری کند و او را تصدیق کند و او نیز بسیاری چیزها را که خدا منع نکرده و امر نفرموده، برای مردم حرام و یا واجب کند، لذا اگر ما از طریق به خوبیها و بدیها حکم ندهیم ما نمیتوانیم هیچ حکم شرعی را هم ثابت کنیم.
قرآن و روایات به روشنی بر حسن و قبح عقلی گواهی میدهند؛ مثلاً در قرآن میخوانیم «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَی وَیَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (نحل/۹۰) در حقیقت خداوند به دادگری و نیکوکاری و بخشش به خویشاوندان فرمان میدهد و از کار زشت و ناپسند و ستم بازمیدارد، به شما اندرز میدهد تا شاید شما به یاد بیاورید و پند بگیرید.
از این آیه میتوان استفاده کرد که خدا بر اساس عدل و احسان امر میکند و از افعال ناپسند بازمیدارد. ظاهر آیه دلالت میکند اعمالی که نزد همگان معروف و عدل و احسان یا منکر و ناپسند است مورد امر و نهی الهی واقع شده است و در ذیل آیه میخوانیم که خدا به شما تذکر و اندرز میدهد شاید شما متذکر شوید، این تعبیر تذکر جنبه یادآوری دارد نه آموزشی، زیرا که انسان بر اساس عقل خودش آنها را درک میکند، میداند که عدالت و احسان خوب است. این درواقع تعبیری است از اینکه احکام دینی هماهنگی با فطرت و عقل ما دارد. اینها با هم نوعی سازگاری دارند. حکمی که قرآن بیان میکند، برای تذکار ماست و حتی از خود قرآن هم به ذکر تعبیر شده است، این قرآن ذکر است، ذکر یعنی یک نوع یادآوری برای همه جهانیان و اصولاً رمز جاودانگی و بقای دین اسلام به خاطر این هماهنگی با عقل و فطرت بشری هست.
در روایت دیگری آمده که «فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ اَلْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ اَلْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَ أَنَّهُمُ اَلْمُدَبَّرُونَ…» بندگان خدا با عقل، خدای خود را شناختند و بهواسطه آن کار پسندیده و زیبا را از ناپسند و زشت تشخیص دادند، در این روایت به صراحت بر این نکته تأکید شده است که عقل توانایی بازشناسی افعال پسندیده از ناپسند را دارد، لذا ما معتقدیم که از نظر اسلام، عقل یکی از منابع دین است و حجت باطنی لقب گرفته است و این گونه نیست که خارج از دین تلقی شود.
حجیت احکام یقینی، عقل عملی و نظری؛ ذاتی است، یعنی لزومی ندارد که ما حجیت این احکام عقلی را از منبع دیگری به دست بیاوریم
*رابطه عقل و دین چگونه است؟
رابطه عقل و دین یکی از مسائل مهم در حوزه دین پژوهی بوده است و در همه ادیان مطرح بوده است. دیدگاههای مختلفی در این زمینه وجود دارد که بنده به طور کلی به دو دیدگاه اشاره میکنم؛ یکی ایمان گرایی و دیگری عقل گرایی. ایمان گرایی، دیدگاهی است که ساحت دین را قلمروی میداند که فعالیت عقلانی در آن کارآمد نیست. پیروان این دیدگاه معتقدند متدینان نباید براساس عقل باورهای دینی را بپذیرند، بلکه باید به آن ایمان بیاورند تا اینکه خداوند لطف کند تا آنها باورهای دینی را بفهمند. مستحضر هستید که در مسیحیت، این دیدگاه پیروانی دارد و کار را به آنجا رساندند که گفتند هرچه جاهلتر باشید، ایمان شما قویتر است و درواقع هیچ گاه آموزههای دینی مخصوصاً اصول اساسی مسیحیت را قابل تشخیص از طریق معیارهای عقلانی نمیدانند، حتی توماس آکویناس عقل گراترین فیلسوف مسیحی با اینکه به نوعی هماهنگی بین عقل و دین اعتقاد دارد و معتقد است اینها دو مسیری هستند که ما را به یک هدف میرسانند، با این وجود معتقد است تثلیث، یک مقوله ایمانی است که ما باید ایمان بیاوریم، بلکه خداوند به ما لطف کند تا آن را بفهمیم.
در مقابل دیدگاهی وجود دارد که به آن عقل گرایی میگویند که اعتقادات و باورهای دینی را قابل ارزیابی با معیارهای عقلانی میداند و بهنوعی سازگاری بین دین و عقل اعتقاد دارد. ما در حوزه اسلام معتقدیم اسلام به نوعی هماهنگی بین عقل و دین و آموزههای وحیانی اعتقاد دارد، لذا در قرآن سفارش زیادی کردند که ما تعقل و تفکر کنیم و از راهی که به آن علم نداریم تبعیت نکنید «وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (اسراء/۳۶) از آنچه که علم ندارید تبعیت نکنید یا در آیه دیگری میخوانیم «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (یوسف/۲) ما قرآن را عربی نازل کردیم باشد که شما تعقل و تفکر کنید.
از طرف دیگر خداوند در قرآن بدترین جنبندگان را کران و لالانی میداند که نمیاندیشند. درروایات داریم که هر کسی که عاقل است دین دارد و کسی که دین دارد به بهشت میرود. اینها نشان دهنده نوعی هماهنگی بین عقل و دین هست. دین به تعقل سفارش میکند و تعقل هم به ما سفارش میکند که به دین مراجعه کنیم و احکام الهی را در زندگی خودمان فراروی خودمان قرار دهیم و از این مسیر تبعیت کنیم.
هیچ فرقه اسلامی تعقل و خردورزی را در دین انکار نمیکند، چون هر فرقهای با تعقل خودشان به دین مراجعه میکنند و معتقدند که از طریق معجزات به پیامبر ایمان آوردند. مسلم است این را از طریق عقل خود تشخیص دادند، لذا به آن صورتی که در مسیحیت، ایمان گرایی داریم در دین اسلام چنن چیزی نداریم، حتی اهل حدیث هم به نوعی عقلانیت قائل هستند، اما در قلمرو پذیرش عقل این گروهها با همدیگر اختلاف دارند.
هیچ فرقه اسلامی تعقل و خردورزی را در دین انکار نمیکند، چون هر فرقهای با تعقل خودشان به دین مراجعه میکنند و معتقدند که از طریق معجزات به پیامبر ایمان آوردند
*علامه طباطبایی به عنوان یک فیلسوف بزرگ جهان اسلام دیدگاهی درباره رابطه عقل و دین دارد؟
علامه طباطبایی یک فیلسوف عقل گرا و مفسر بزرگ قرآن است که معتقد است اثبات اصول دین از طریق عقل قطعی صورت گرفته است، یعنی درواقع پذیرش مبانی دین براساس احکام بدیهی عقلی صورت گرفته است. ما باید از راه عقل اینها را اثبات کنیم، حتی نبوت از طریق عقل ثابت میشود. ایشان برای احکام عقلی اعتبار قائلند و آنها را حاکم بر دین میدانند و معتقدند اگر تعارضی بین عقل و نقل پیش بیاید، احکام عقل مقدم است. برای نمونه ما از طریق عقل کشف میکنیم که خدا جسم و جسمانی و مادی نیست، حالا اگر در قرآن آیهای دیدیم که میفرماید: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» (فتح/۱۰) دست خدا برتر از دستهای دیگر است. وقتی این آیه را مشاهده میکنیم، میبینیم که واژه دست در مورد خدا به کار رفته است، چون از طریق برهان عقلی به این نتیجه رسیدیم که خدا ماده نیست، این دست را به نحوی با حکم عقل تفسیر میکنیم و می گوئیم منظور قدرت الهی است، لذا اینجا حتی حکم عقل مقدم بر ظاهر قرآن و روایات است.
علامه طباطبایی تعبیر دیگری هم دارند و معتقدند تفکر عقلی با تفکر نقلی عینیت کامل یافته است، مخصوصاً در قرن یازدهم با تفکر فلسفه ملاصدرا. درواقع فلسفه و عقل یا احکام دینی در آنجا چیزی جز اختلاف در تعبیر ندارند، البته به این معنا نیست که کتابهای فلسفی، وحی منزل هستند و از درجه عصمت برخوردارند، ولی به هر جهت در اصول کلی شأن یک نوع هماهنگی بین عقل و دین وجود دارد، چون ما از طریق عقل، خدا را میشناسیم، از طریق عقل هست که معاد را میفهمیم، از طریق عقل هست که نبوت را میفهمیم. از طریق عقل هست که به حجیت کتاب اعتقاد پیدا میکنیم، به نظر علامه طباطبایی زبان عقل، تنها ابزار مراد مقاصد وحی است و روش نقلی بدون ابتنای بر فلسفه و تفکر عقلی ما را به حقیقت و مقصود نمیرساند. تفکر عقلی راهنمای وحید قرآن و روایات هست. پس عقل بر وحی تصریح دارد و بر آن حاکم است و هیچ گاه خداوند ما را به مسائل غیرعقلی دعوت نکرده است یک نوع هماهنگی بین عقل و دین و تعالیم وحیانی وجود دارد.
علامه طباطبایی معتقد است بیش از سیصد آیه در قرآن مردم را به تفکر و تعقل دعوت کرده است. خدا در هیچ جا از کتابش مردم را دعوت نکرده است که کورکورانه بندگی کنند یا به یکی از معارف الهی، کورکورانه ایمان بیاورند یا طریقهای را کورکورانه بپیمایند. همواره اظهار میکند که تعقل کنید، تفکر کنید، بدترین جنبندگان کسانی هستند که تعقل و تفکر نمیکنند. قرآن از زبان جهنمیان نقل میکند که اگر ما گوش میدادیم و تعقل میکردیم، امروز گرفتار دوزخ نمیشدیم.
علامه طباطبایی در بحث رابطه عقل و نقل چهار مبنا دارند: ایشان هماهنگی کاملی بین عقل و نقل قائل هستند و راز جاودانگی دین را هم در این امر میدانند که یک نوع هماهنگی بین عقل و فطرت بشر دارد. حجیت نقل از طریق احکام عقلی و فلسفی ثابت میشود، چون ما از طریق فلسفه و عقل هست که خدا را ثابت میکنیم، معاد را ثابت میکنیم، قرآن را ثابت میکنیم.
سوم استدلال عقل در درک معرفت است، یعنی عقل نوعی استدلال در این مسئله دارد و نوعی حاکمیت در فهم معارف دینی و وحیانی دارد. همچنین چهارمین نکته این است که معارف وحیانی نوعی جنبه ارشادی دارد. همان طور که قبلاً گفتم از قرآن به ذکر تعبیر شده است، «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ» (تکویر/۲۷) این ذکر، احکام الهی و قرآن است، قرآن برای عالمیان ذکر است و این باعث آرامش ما میشود. ما با دستورهای خداوند است که به نوعی آرامش می رسیم، درواقع اگر عقل به سهولت یا با سختی به حکمی میرسد، اما وقتی صحبت از وحی شود، اطمینانی به این احکام وحیانی میکنیم، یعنی با احکام وحیانی نوعی اطمینان قلبی پیدا میکنیم که تأیید حکم عقل ماست.
علامه طباطبایی به این چهار اصل اعتقاد دارند، یعنی به نوعی هماهنگی بین عقل و وحی قائل هستند. بر هماهنگی احکام فلسفی بر احکام وحیانی اعتقاد دارند و البته از دیدگاه ایشان به وحی نیاز هست، چون عقل ممکن است کلیات احکام را بفهمد اما جزئیات آنها را نمیتواند بفهمد و به آنها دسترسی ندارد، چون نوعی مصالحی در آنها هست که از دسترس عقل خارج است و باید از طریق وحی به آنها دسترسی پیدا کنیم و یک جنبه هم راه درست آموختن را وحی به ما میآموزد و رمز جاودانگی این است که عقل ما با فطرت ما سازگاری دارد و هیچ گاه اینها از هم جدا نیست. اگر ما بخواهیم عقل را از نقل یا از وحی جدا کنیم، دین نمیتواند به حیات جاودانه خودش ادامه دهد.
به صورت خلاصه عرض کنم علامه طباطبایی به هماهنگی کامل بین عقل و مسائل وحیانی قائل هستند و احکام عقلی را بر نقل مقدم و حاکم میدانند و در فهم مباحث وحیانی باید از طریق احکام عقلی، مراد واقعی خداوند و پیامبر را کشف کنیم. اگر تعارضی پیش آمد عقل بر نقل مقدم است همان طور که در بحث «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» (فتح/۱۰) توضیح دادم. جنبه دیگر، جنبه ارشادی بودن معارف وحیانی است که جنبهای است که احکام عقلی در دسترس همه افراد وجود ندارد و قرآن مراتبی دارد، مراتب عقلانیت مخصوص عدهای است و برای اینکه همه از حقایق الهی بهره مند شوند خداوند وحی را نازل کرده است و برای فهم آن مراتبی قائل شده است، چنانچه در روایتی میخوانیم: «إنّ القرآن علی أربَعةِ أشیاءَ: علَی العِبارَةِ و الإشارَةِ و اللَّطائفِ و الحَقائقِ. فالعِبارَةُ للعَوامِّ و الإشارَةُ للخَواصِّ و اللَّطائفُ للأولیاءِ و الحقائقُ للأنبیاءِ» اینها مراتبی دارد که همه با هم در راستای هم هستند و از هم جدا نیستند و معنا از ظاهر میگذرد و ظاهر حکایت از باطن میکند، اما باید با یک نوع اشراف وجودی پیدا کنیم که بتوانیم به آن حقیقت دسترسی پیدا کنیم.
بعضی از علمای جهان اسلام معتقد بودند برای فهم صحیح دین نباید به فلسفه و احکام عقلی است
*قبل از علامه طباطبایی چه دیدگاههایی در مورد رابطه عقل و وحی وجود داشت؟
بعضی از علمای جهان اسلام معتقد بودند فلسفه و احکام عقلی از یونان آمده است و خیلی از مباحثی که در حوزه فلسفه هست، برگرفته از مبانی غیروحیانی است. این گروه معتقد بودند برای فهم صحیح دین نباید به فلسفه و احکام عقلی است. دین خودش خودکفاست و مسائل بدون نیاز به اینها فهمیدنی است، یعنی اگر احکام عقلی را در فهم دین به کار بگیریم، به نوعی التقاط پیش میآید.
*پس چه پاسخی بر علیه اعتقاد این عده اقامه میکنید؟
اگرچه این مسائل از یونان آمده و یا به زبان یونانی آمده اما به هر حال حقیقتی است؛ اولاً معلوم نیست که یونانیها فلسفه را به وجود آورده باشند. با این وجود اگر حقیقتی را از یونان بگیریم چه اشکالی دارد؟! قرآن کریم سفارش کرده که تعقل و تفکر کنید، رابطه بین خدا و جهان را مورد فهم قرار دهید، با تعقل و تفکر اگر حقیقتی به دست آمد و ما حقیقتی را از قوم و ملتی گرفتیم، آیا این کار اشکال دارد؟!
در روایات داریم که حکمت را بگیرید از هر کسی که میخواهید. حکمت، گمشده مؤمن است. حقیقت، حقیقت است اگر این را از یونان یا غرب یا هر جای دیگری گرفته باشیم یا خودمان تولید کرده باشیم فرقی ندارد. این عوامل مشکلی برای ما ایجاد نمیکند. اینها معتقدند چون فلسفه از یونان آمده، اگر در فهم دین آنها را دخیل بدانیم، گرفتار التقاط میشویم و به حقیقت دین دسترسی پیدا نمیکنیم. آنها معتقدند دین لزومی ندارد براساس احکام عقلی فهمیده شود، خودش خودکفاست. این ادعا درست است، اما به هر جهت علامه طباطبایی معتقد است در فهم حکم قرآنی، حکم عقل نوعی تقدم و حاکمیت دارد. ما نمیتوانیم حتی احکام عقلی را در استنباط احکام وحیانی کنار بگذاریم. اگر چنین شود ما مانند بعضی از فرقههای اسلامی مثل اهل حدیث، داعش و … میشویم که ظاهرگرا هستند و به همین الفاظ ظاهری قرآن و منابع وحیانی متوسل میشوند و فهمی از دین پیدا میکنند که با عقل هماهنگی ندارد.
*بحث مهمی پیش میآید این است که قبل از اینکه علوم یونانی و فلسفه و عرفان شکل بگیرد، وارد جهان اسلام شود و گسترش پیدا کند. فهم قرآن چگونه امکان پذیر بود؟
اصولاً محتوای عقلانی که اختصاص به یونانیها نداشته، یعنی خداوند به انسان عقل و فطرت داده است. قرآن میفرماید: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا*فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» ما نفس انسان را که سرشتیم، خوبیها و بدیها را به او الهام کردیم و حتی در آیه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» آمده خلقت انسان حقیقت ثابتی و بر فطرت الهی است، یعنی این گونه نیست که فطرت انسانها به صورت دیگری سرشته شده باشد. امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «اللَّهُمَّ خَلَقْتَ الْقُلُوبَ عَلَی إِرَادَتِکَ وَ فَطَرْتَ الْعُقُولَ عَلَی مَعْرِفَتِک» خدایا تو عقلها را با معرفت خودت سرشتی.
احکام عقل که فقط اختصاص به یونان نداشته، درست است آنها اظهار کردند و ما صورتی را از آنها گرفتیم، اما این طور نیست که چیزی را برخلاف کتاب و سنت و وحی باشد، اصولاً احکام عقلانی، احکامی است که انسان براساس احکام بدیهی عقلی به آن میرسد. اگر به آن رسید، خداوند خودش میفرماید: اینها حجت باطنی هستند. ما چه راهی برای رسیدن به دین داریم. از طریق احکام عقلی میتوانیم به دین برسیم. احکام عقلانی، متعلق به جغرافیای خاصی نیست. اگر چیز خوبی را کسی بیان کرد، ما از او میپذیریم. این سفارش قرآن است به ما که از علم تبعیت کنید نه از ظن و گمان خودتان. به نظر من این طور نبوده که ما زمانی فارغ از حکم عقلی باشیم، اگر عقل را از حوزه دین کنار بگذاریم تنها به پوسته دین میچسبیم. فرق ما با داعش و اهل حدیث در همین نکته هست، یعنی درواقع اینها یک نوع ظاهرگرایی و قشرگرایی در حوزه دین دارند که ما این را قبول نداریم و معتقدیم ویژگی تشیع به عقلانیت و هماهنگی بین عقل و دین قائل هست.
*از یونان تا الان بسیاری از مسائل از هیئت بطلمیوسی و عناصر اربعه و … به حاشیه رفته است. به هر حال بشر در زمانی اینها را هم عقلانی میدانستند، الان هم ممکن است مباحثی را عقلانی بدانیم اما سالهای بعد غیرعقلانی بودن آنها معلوم شود؟!
هیئت بطلمیوسی و عناصر اربعه و … را در آن زمان به عنوان اصل موضوع پذیرفتند یعنی اینها مسائل فلسفی که نبوده است. دانشمندان و عالمان تجربی روزگار فیلسوفان چنین اعتقاد داشتند و فلاسفه هم براساس آن اصول موضوعه، مباحث فلسفی شأن را تطبیق دادند. این دو یک حقیقت مستقل هستند. مثلاً سنخیت بین علیت و معلول، یک حقیقتی و واقعیتی است. اگر شما آن را بر نظام بطلمیوسی تحمیل کردید مشکل از تطبیق است. الان هم برخی از مفسران، علوم و دادههای علوم تجربی را که ممکن است چند سال دیگر عوض شود، بر قرآن و روایات حمل میکنند برای اینکه نشان دهند یک نوع هماهنگی بین علم و دین وجود دارد. حالا اگر این نظریه علمی عوض شد، معارف قرآنی هم کنار گذاشته میشود؟! این بد تفسیر کرده نباید مصداق خاصی برای قرآن و روایت مشخص کرد. اگر قائل به سنخیت علت و معلول نباشید اصلاً نمیتوانید خدا را ثابت کنید. از نظم عالم و حکمت عالم به حکیم و دانایی و شعور و عالم خالق پی می بریم، اگر سنخیت نباشد میتوان گفت ماده این جهان را آفرید. اگر چیزی را بر عقول عشره تطبیق دادند که در نظام بطلمیوسی بود راه اشتباهی بود که فیلسوفان کردند و این دلالت بر این نمیکند که فلسفه هم باطل است. تطبیقشان اشکال دارد و نباید این تطبیق را میکردند همان طور که امروزه بعضی از مفسران و متفکران اسلامی سعی میکنند یک نوع هماهنگی بین مباحث دینی و علوم رایج زمانه خودشان به وجود بیاورند. اگر سالیان بعد دانشمندی نظریه دیگری ارائه کرد، آن وقت حجیت قرآن زیر سوال نمیرود. بنابراین معتقدم نباید این کار را کرد.
انسان مکلف است تا آنجایی که در توان دارد تعقل کند، لذا امروزه اندیشمندان دنیا حتی بعضی از فیلسوفها خوب تعقل نمیکنند
*همه افراد مدعی عقل هستند و همه کارهای خود را با عقل خودشان توجیه کنند، معیار یا پارامتری که بتوان عمل عقلی را از غیرعقلی سنجید، چیست؟
واقعیت این است که همه معتقدند خداوند به آنها عقل داده است. تنها چیزی که کسی داشتن آن را انکار نمیکند؛ عقل است. امروزه در عرصه غیردینی این همه نظریات در حوزه حاکمیت جهانی مطرح هست. الان به مسئله حق وتو نگاه کنید حاکمان کشورهای مقتدر جهان معتقدند که رأی ما باید حاکم برهمه دنیا باشد. اینها هم مدعی اند که عقل دارند. عقل را مبتنی بر قدرت خودشان کردند، چون مدعی اند که قدرت دارند، بمب اتم دارند. بنابراین زور میگویند. میگویند اگر انتقاد کنید ما دنیا را ناامن میکنیم. دیگرانی هم هستند که میگویند نمیتوان حقیقت را بر زور و قدرت بنا کرد. حقیقت معیار خاص خود را دارد. این گفتمانها و دیالوگها باعث میشود که انسان به حقیقت دسترسی پیدا کند. تنها کنج عزلت ننشیند و مخالفت نکند. در روایات داریم که امیرمؤمنان (ع) میفرماید: «اضربوا بعض الرأی ببعض فانه یتولّد منه الصواب» تضارب افکار و آرا و گفتمانها باعث میشود که انسان بهتر به حقیقت دسترسی پیدا کند. الان اگر عدهای به حق وتو قائل هستند، گفتگو، برهان، استدلال برای آنها اهمیت ندارد. «نحادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» (نحل/۱۲۵) یعنی ما باید با حکمت و استدلال صحبت کنیم. به گونهای صحبت کنیم که عقلا بپذیرند، اگر تأمل میکنیم و در صورت استدلال خطا داریم یا در ماده استدلال خطا داریم، باید تشخیص دهیم و برطرف کنیم. این گفتمان و تلاش برای فهم صحیح اجر و ثواب دارد. مگر در حوزه اسلامی فقها در مسائل مختلف با هم اختلاف ندارند تلاش میکنند از منطقی تبعیت کنند اما ممکن است با هم اختلاف داشته باشند و با این وجود، هر کدام مدعی است که رأی او درست است. با هم گفتگو میکنند ممکن است به نتیجهای برسند، البته حتی ممکن است به نتیجهای نرسند، ولی به هر جهت راهش همین است که انسان تعقل کند و تا جایی که ممکن است نظرات دیگر را ببیند و اشکالات و انتقادات را ببینند. اگر انسان ذهن سلیمی داشته باشد و عنادی نداشته باشد، اگر ببیند اشکالی دارد اشکالش را میپذیرد. پیامبر (ص) دین را در عصر جاهلیت عرضه کرد اما برخی میگفتند ما بر بت پرستی آبا و اجداد خود هستیم. راه اشتباه را در پیش گرفته بودند اما فکر میکردند عاقل هستند. به هر جهت به همین خاطر است که جهنمیها میگویند: «وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ» (ملک/۱۰) اگر ما تعقل میکردیم، گوش میدادیم و خوب فکر میکردیم، امروز جای ما اینجا نبود.
انسان مکلف است تا آنجایی که در توان دارد تعقل کند، لذا امروزه اندیشمندان دنیا حتی بعضی از فیلسوفها خوب تعقل نمیکنند. حدود ۱۷ الی ۱۸ سال پیش که پلانتینگا فیلسوف دین آمریکایی که شهرت جهانی دارد به ایران آمده بود، گفتگویی با او داشتم. از ایشان سوال کردم که شما به عنوان یکی از فیلسوفان بزرگ دنیا قرآن را خواندید؟، گفت من فرصت نکردم، قرآن کتاب مفصلی است و من نتوانستم آن را بخوانم، ولی الان که به ایران آمدم علاقه مند شدم بخشهایی از آن را بخوانم. با اینکه تثلیث و اولوهیت عیسی مسیح (ع) و گناه ذاتی انسان هیچ مبنای عقلانی ندارد، اما مدعی بود هنوز مسیحیت دین برتر جهان است. میگویند تثلیث، اولوهیت عیسی (ع) و گناه ذاتی انسان راز است باید ایمان بیاورید تا بفهمید. اینها که داعیه طرفداری عقل دارند و به فلسفه دین پرداختند، اصول دین خودشان را براساس مبانی عقلی نمیپذیرفتند و حتی ادیان دیگر را مطالعه نمیکنند. بالاخره چنین مشکلاتی هم وجود دارد، لذا انبیای الهی آمدند تا به بشر بگویند فکر کن. راجع به هستی و خودت فکر کن تا ببینی این دنیا بیهوده آفریده نشده است. شما یک دنیای دیگری دارید و برای رسیدن به این دنیا نمیتوانید با عقل خود به تنهایی راه را طی کنید، باید دست به دامن وحی شوید و از خدا مدد بگیرید و مواظب زندگی این دنیای خود باشید. اصلاً هدف از رسالت پیامبران همین بوده ولی «أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ» بیشتر مردم تعقل نمیکنند؛ «قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ» (سبأ/۱۳) کمی از بندگان ما شکرگزار هستند.
اصلاً فلسفه آفرینش این است که ما اینجا آزمایش شویم «فَبَشِّرْ عِبَادِ*الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (زمر/۱۷ و ۱۸) بشارت باد بر آن بندگانی که اقوال را میشنوند و از بهترین تبعیت میکنند. اگر ما از بهترین قول تبعیت نکنیم فردا مؤاخذه میشویم. خیلی از مردم توجه ندارند. باید عقلانیت و فطرتشان را بیدار کرد و ما در این راه وظیفه داریم. کسی که راهی را پیدا کرده باید به دیگران نشان دهد امر به معروف یعنی همین. این راه را باید به دیگران عرضه کند و بگوید: این راه صحیح است و راهی که شما طی میکنید چاه است. طرف مقابل هم باید تأمل کند و راه درست را تشخیص دهد و پاسخگوی حرکت خودش باشد.