ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : يکشنبه 4 آذر 1403
يکشنبه 4 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : پنجشنبه 31 مرداد 1398     |     کد : 188988

ناصر مهدوی در گفت‌وگو با ایکنا:

سهروردی مانند اسپینوزا دینداری زمانه را نقادی کرد/ درمان فقر فلسفه با عرفان

عضو هیئت‌علمی دانشگاه تهران با بیان اینکه شیخ شهاب‌الدین سهروردی، عارف بزرگ و فیلسوف اشراقی نوافلاطونی، یکی از چهره‌های بزرگ در زمینه فلسفه و تا حدودی تأثیرگذار در فضاهای عرفان اسلامی است،

عضو هیئت‌علمی دانشگاه تهران با بیان اینکه شیخ شهاب‌الدین سهروردی، عارف بزرگ و فیلسوف اشراقی نوافلاطونی، یکی از چهره‌های بزرگ در زمینه فلسفه و تا حدودی تأثیرگذار در فضاهای عرفان اسلامی است، افزود: او شهید معرفت و فلسفه و شخصیت بزرگ حقیقت‌جوست که چنین روحیه‌ای را تقریباً در سایر متفکران نمی‌بینیم.

شهاب‌‌الدین یحیی سهروردی

شهاب‌‌الدین یحیی سهروردی، مشهور به شیخ اشراق، عارف، فیلسوف و پایه‌گذار مکتب فلسفی اشراق در سال ۵۴۹ق در قریه سهرورد زنجان چشم به جهان گشود.
سهروردی مؤسس حکمت اشراق است. حکمت اشراق مبتنی بر دو پایه ذوق و استدلال است. حکمت اشراق مبتنی بر فلسفه مشاء، ابن‌سینا و عرفان اسلامی و اندیشه‌های فلسفی - عرفانی ایران و یونان باستان است. بر همین اساس فهم آن مستلزم آشنایی با حکمت مشائی و داشتن ذوق فطری است.
خبرگزاری ایکنا اصفهان، به مناسبت سالروز شیخ شهاب‌الدین سهروردی، درباره آراء و اندیشه‌های این عارف متفکر و فیلسوف جهان اسلام گفت‌وگویی با ناصر مهدوی، عضو هیئت‌ علمی دانشگاه تهران، داشته که متن آن در ادامه آمده است.

آنچه در این مصاحبه می‌خوانید:

سهروردی شخصیتی سقراط‌‌‌گونه داشت
سهروردی روحیه حقیقت‌جویی، ستیز با خرافات و اسپینوزایی داشت
سهروردی شهید معرفت و حقیقت‌جویی است
سهروردی پروژه ابن‌سینا را تکمیل کرد
فلسفه را نمی‌توان به عرفان تزریق کرد
زرتشتی‌ها آتش را نمی‌پرستیدند
سهروردی کاشف تجربه‌های عرفانی بود
فلسفه در حکمت‌الاشراق غالب است

ایکنا ــ به نظر شما سهروردی از نظر فکری و شخصیتی چه ویژگی‌ها و خصوصیاتی داشت که او را از دیگر حکما و فلاسفه تاریخ اسلام متمایز کرده است؟

شیخ شهاب‌الدین سهروردی، عارف بزرگ و فیلسوف اشراقی نوافلاطونی، یکی از چهره‌های بزرگ و تأثیرگذار در زمینه فلسفه و تا حدودی تأثیرگذار در فضاهای عرفان اسلامی است. وی از یک نظر در فضای مشترکی با سایر فلاسفه و حکما نفس می‌کشید و همان‌طور که از آثارش به خصوص بزرگترین آنها یعنی «حکمه الاشراق» پیداست تا حدود زیادی تحت تأثیر ابن‌سینا قرار داشته و با فلسفه مشایی کاملاً آشنا بوده است و اندیشه، افکار و آثار ارسطویی در وی نیز نفوذ کرده بود.

سهروردی تقریباً با همان قواعد مشائیون بازی می‌کرد، گرچه در مسائل جزئی به آنها انتقاداتی نیز داشت. مثلاً در مفهوم جوهر یا هیولا یعنی همان ماده اولیه، معتقد بود که مشائیون راه درستی برای تبیین صحیح این مفاهیم طی نکرده‌اند. آنچه شخصیت سهروردی را از ابن‌سینا، فارابی، ابن رشد و دیگران تا حدود زیادی متمایز می‌کند، این است که در زمانه خود حقایق را به گونه‌ای مطرح می‌کرد که دردسرهای بزرگی برایش به وجود می‌آمد، یعنی چاره‌ای نداشت جز اینکه به عنوان یک فیلسوف به فکر زمانه خود نظر کرده و رسوبات فکری آن دوره را مورد انتقاد قرار دهد؛ برخلاف ابن‌سینا و شخصیت‌های مشایی که چندان به زمانه اهمیت نمی‌دادند و بیشتر در قید و بند و توضیح و تفسیر و تبیین مفاهیم ارسطویی بودند.

سهروردی شخصیتی سقراط‌گونه داشت، یعنی در پی حقیقت بود و مشاهده می‌کرد که در جامعه و زمانه خود چگونه این حقیقت مورد تحریف قرار گرفته است و نیز تصویرهای غلطی از زندگی، خدا و دین از سوی علمای مرتجع آن زمان مطرح می‌شود؛ به همین دلیل یک بعد از شخصیت سهروردی که متأسفانه مغفول واقع شده، جنبه سقراطی، روحیه حقیقت‌جویی و ستیز با خرافات و حرف‌های غیر عقلانی، پندارهای نادرست از دین و تصویر غلط از انسان و جهان در این شخصیت است.

    سهروردی هم مانند سقراط و هم مانند اسپینوزا - از یک نظر که دنبال حقیقت، چون و چرا و نقد و بررسی بود، به سقراط شباهت داشت – به میان این علما می‌رفت، از آنها پرسش کرده و ایشان را با چالش‌های جدی روبرو می‌کرد و آنها نیز وقتی متوجه مطلبی نمی‌شدند، برای سهروردی دردسر به وجود می‌آوردند. از طرف دیگر، سهروردی روحیه اسپینوزایی داشت، یعنی به دین‌شناسی و دینداری زمانه خودش اعتراض و انتقاد داشت

دومین نکته نیز این است که سهروردی دینداری و دین‌شناسی زمانه خودش را مانند اسپینوزا نقادی کرده و با خرافات و حرف‌های نامفهوم رسمی آن دوران کنار نمی‌آمد و در اثر حسادت و آزار و اذیت علمای مرتجع آن زمان از زندگی محروم ماند و به شهادت ‌رسید. تصور می‌کنم این ویژگی ممتاز سهروردی نسبت به سایرین است، علاوه بر مباحث فلسفی‌اش که راجع به آن بحث خواهیم کرد.در دوره وی، علما دین را به عنوان باری بر دوش انسان می‌دیدند، تحلیلشان از دین با خرافات بسیار پیچیده و حرف‌های ناپسند غیرعقلانی همراه بود، انسان را به عنوان موجود منقادِ سربه‌زیرِ زودباور قبول داشتند و خدا را به عنوان ارباب – خالق معرفی می‌کردند. سهروردی هم مانند سقراط و هم مانند اسپینوزا - از یک نظر که دنبال حقیقت، چون و چرا و نقد و بررسی بود، به سقراط شباهت داشت – به میان این علما می‌رفت، از آنها پرسش کرده و ایشان را با چالش‌های جدی روبرو می‌کرد و آنها نیز وقتی متوجه مطلبی نمی‌شدند، برای سهروردی دردسر به وجود می‌آوردند. از طرف دیگر، سهروردی روحیه اسپینوزایی داشت، یعنی به دین‌شناسی و دینداری زمانه خودش اعتراض و انتقاد داشت. چنین شخصیتی حیف است که مورد غفلت واقع شود. به همین دلیل می‌بینیم همان‌گونه که سقراط را به محاکمه کشیدند، همان‌طور که به ابن سینا انگ بی‌دینی زدند و او را از شهر و دیار خودش تبعید کردند، همین بلا بر سر سهروردی آمد، تهدیدش کردند، راه‌ها را برایش ناهموار ساختند، امکانات را از او گرفتند و از آنجا که سهروردی در میان چهره‌های سیاسی وجهه‌ای داشت و مورد علاقه برخی حکمرانان زمان خود بود، آن‌قدر حسادت کردند که زندگی وی را با تهدید روبرو ساختند، ولی سهروردی به جای محافظه‌کاری، تقیه و پنهان کردن حقیقت اصرار می‌ورزید که چهره حقیقت باید آشکار شود و روش نقد و بررسی را پیش برد؛ به همین دلیل، به زندان افتاد و مدت‌ها در آنجا ماند و گفته شده است که از شدت گرسنگی بیمار شده و در زندان به شهادت ‌رسید. یعنی سهروردی شهید معرفت، فلسفه و شخصیت بزرگ حقیقت‌جو است که چنین روحیه‌ای را تقریباً در سایر متفکران نمی‌بینیم. آنها یا سکوت کرده و اسمش را تقیه می‌گذارند یا کنار آمده و با حاکمیت همکاری می‌کنند و اسمش را زیرکی می‌گذارند، ولی سهروردی در این زمینه واقعاً استثناست، یعنی شخصیتی که رنگ و بوی سقراط را داشت، حقیقت برایش ارزش زندگی بود و اصلاً زندگی را برای این می‌دانست که در پی حقیقت بدود. وقتی راه حقیقت بسته شود، زندگی دیگر برای سهروردی ارزشی ندارد.

ایکنا ــ سهروردی در تاریخ اندیشه و فلسفه اسلامی منشأ چه تحولاتی بود؟ وی چه تحولی در اندیشه و فلسفه اسلامی ایجاد کرد و این تحولات منشأ کدام تحولات دیگر شد؟

سهروردی در دوران جوانی به سر برد و روزگار به او فرصت نداد تا پیشتر آمده و حرف‌های مهم‌تری بزند. شما وقتی افکار و اندیشه‌های وی را مورد مطالعه قرار می‌دهید، با شخصیت بسیار اعجاب‌انگیزی روبرو می‌شوید. دامنه و وسعت تحقیقات و مطالعاتش، آدمی را به حیرت می‌اندازد و تیزهوشی و دقت‌نظرش واقعاً شگفت‌انگیز است. سهروردی دو مسئله را خوب درک می‌کرد؛ یکی اینکه چرا ابن‌سینا در اواخر عمرش دست و پا می‌زد تا از حوزه تنگ و خشک فلسفه مشایی بیرون بیاید. ظاهراً بعد از دورانی که ابن‌سینا درباره طبیعیات ارسطویی و الهیات یا فلسفه اولی تحقیق کرده بود – ابن‌سینا نیز انسان بی‌نظیر و باهوشی بود – احساس می‌کرد چیزی کم است. اگر دوران پایانی زندگی ابن‌سینا را مطالعه کنید، متوجه می‌شوید که وی تا حدودی به سمت اشراق و مسائل معنوی حرکت کرد و نمط هشتم و نهم اشارات و تنبیهات را نوشت، صحبت از حالات و تجربه‌های عرفانی و مسائل ذوقی و کشفی در حوزه فلسفه، چون و چرا و مباحث عقلانی نیست. ابن‌سینا با این فضا آشنا شد، اما پروژه وی تقریباً ناتمام باقی ماند، یعنی کسی ابن‌سینا را درنیافت که چرا این آدم استدلالی و اهل سنجش‌های دقیق و خشک استدلالی و عقلانی در پایان عمر، «حی بن یقظان» و رساله‌های کوتاه معنوی و عرفانی می‌نویسد؟

    سهروردی دو قرن بعد از ابن‌سینا فهمید که در این فلسفه چیزی به نام ذوق، اشتیاق و اشراق کم است و اگر چه می‌توانیم منطق را با همین بحث عقلانی پیش برده، طبیعت را با همان معیارهای طبیعی بسنجیم و در الهیات به استدلال عقلانی در اثبات وجود خدا نیازمندیم، ولی باید یک قدم جلوتر برویم و آن، گشودن پنجره اشراق است، به نام تجربه‌های روحانی و ورود ذوق.

مهم‌ترین ویژگی سهروردی این است که بعد از دو قرن این مسئله را درک کرده و متوجه ‌شد که فلسفه مشایی در مواردی می‌لنگد. در آن دوران فلسفه خیلی از کلام متمایز نبود. دینداران فلسفه می‌خواندند نه به این دلیل که فقط و فقط به تبیین هستی بپردازند، دوست داشتند با خواندن و فهم فلسفه و روی آوردن به آن بتوانند از مبانی دینی‌ دفاع کنند، یعنی مرز میان فلسفه و کلام هنوز خیلی روشن نشده بود، اما متوجه می‌شدند بعد از خواندن این همه بحث و جدل، گفت‌و‌گو، تبیین و استدلال‌های خشک عقلانی در حیطه فلسفه ارسطویی، گویی ته دلشان خیلی آرام و آسوده نبود و انگار گمشده‌ای داشتند. سهروردی دو قرن بعد از ابن‌سینا فهمید که در این فلسفه چیزی به نام ذوق، اشتیاق و اشراق کم است و اگر چه می‌توانیم منطق را با همین بحث عقلانی پیش برده، طبیعت را با همان معیارهای طبیعی بسنجیم و در الهیات به استدلال عقلانی در اثبات وجود خدا نیازمندیم، ولی باید یک قدم جلوتر برویم و آن، گشودن پنجره اشراق است، به نام تجربه‌های روحانی و ورود ذوق.

به یک معنا، کانت همین کار را در قرن هجدهم انجام داد، نه اینکه بخواهم بگویم باید ذوق را با استدلال‌های عقلانی درآمیخت و مرز عرفان و فلسفه را به هم ریخت، منظورم این نیست، بحث این است که هوشمندی شگفت‌انگیزی که در سهروردی وجود داشت و البته آن را از ابن سینا اخذ کرده بود، درک می‌کرد که فقط با اثبات امکان وجوب و استدلال‌های جهان‌شناختی نمی‌توان پای خدا را به دل باز کرده و او را شناخت، گرچه خودش استدلال عقلانی می‌آورد، همان بحث علت همه چیز خداوند است و خداوند باید بی‌علت باشد، ولی می‌دید که این فقط در حد زبان و گزاره ذهنی باقی مانده است.

    سهروردی معتقد بود که خدا را باید از طریق دیگری شناخت و این خیلی مهم است، یعنی وی حدود قرن یازدهم میلادی اینها را می‌فهمید، در حالی که این اتفاق در قرن هجدهم میلادی برای روشنفکران و فیلسوفان درخشان اروپایی مثل کانت رخ داد که فهمیدند خدا را نمی‌توان با چون و چرا دریافت

سهروردی معتقد بود که خدا را باید از طریق دیگری شناخت و این خیلی مهم است، یعنی وی حدود قرن یازدهم میلادی یا قرن ششم هجری اینها را می‌فهمید، در حالی که این اتفاق در قرن هجدهم میلادی برای روشنفکران و فیلسوفان درخشان اروپایی مثل کانت رخ داد که فهمیدند خدا را نمی‌توان با چون و چرا دریافت. این ویژگی مهمی بود و بعد از این می‌بینیم که فلسفه ملاصدرا شکل گرفت، یعنی ملاصدرا همین بحث‌های اشراقی، نکات حکمی، تجلیات الهی و مفهوم عشق را در مباحث فلسفی‌اش وارد کرد. بخشی از اینها تحت‌تأثیر فلوطین بود، ولی اینکه با زیرکی و هوشمندی به جایی برسید که بگویید تا وقتی روح آدمی تلطیف نشود، نوری به قلب نتابد و سرّ از طریق درون کشف نشود، نمی‌توانید خداوند را بشناسید، این گام بزرگی بود که سهروردی برداشت. پروژه ابن‌سینا را تکمیل کرد و پس از او می‌بینیم که حکمت متعالیه ملاصدرا تأسیس شد و موج گسترده‌ای از فلسفه صدرایی به وجود آمد؛ فلسفه‌ای که تا حدودی کاملاً عقلانی است، چارچوب‌های ارسطویی را رعایت می‌کند به استدلال‌های جدی عقلانی می‌پردازد و به دنبال تبیین جوهر و عرض و کم‌وکیف و صورت و ماده و قوه و فعل است، ولی از یک جا به بعد احوالات اشراقی در آن پیدا می‌شود، اما ای کاش اینها را روشن ساخته، تفکیک کرده و اعلام می‌کردند که فلسفه، فلسفه است، نمی‌توان عرفان را به آن تزریق کرد و دو روش متفاوت را در هم آمیخت، ولی معتقد بودند که بحث الهیات و خداوند از طریق گفت‌و‌گوها و گزاره‌های عقلی قابل اثبات نیست و باید به سراغ اشراق رفت. به نظرم سهروردی این گام بزرگ و حیرت‌انگیز را برداشت و همان‌طور که می‌دانید، بعد از آن فلسفه صدرایی شکل گرفت و تحولاتی به وجود آمد که تا دوران خود ما نیز ادامه دارد.

ایکنا ــ یعنی ملاصدار و فلسفه صدرایی وامدار سهروردی و حکمت اشراق است؟

بله، ملاصدار به خوبی می‌دانست که فلسفه مشاء چه فلسفه‌ای است. ملاصدار با آثار افلاطون آشنا بود و می‌فهمید فلسفه نوافلاطونی و یا همان فلوطین و بحث‌های صادر اول و صادر ثانی چیست، ولی تردید نکنید که یکی از منابع مهمی که در شخصیت و اندیشه ملاصدار تأثیر می‌گذارد و اسفار اربعه خلق می‌شود و بعد کتاب تجلیات و یا تفسیر قرآن را می‌نویسد، تأثیرپذیری او از سهروردی و کتاب حکمت‌الاشراق بوده است. مولانا از غزالی و سنایی تأثیر گرفته، اما فارغ از تقسیم‌بندی‌های شیعه و سنی، معلوم می‌شود که مولانا بسیار تحت‌تأثیر امام علی(ع) بوده است.

ایکنا ــ اگر بخواهید نگاهی عمیق و تخصصی به فلسفه سهروردی داشته باشید، فکر می‌کنید فلسفه اشراق چه نوع فلسفه‌ای بود؟ فلسفه اشراق چه نگاه معرفت‌شناسانه‌ای به انسان و عالم هستی داشت؟

فلسفه اشراق علاوه بر منابع ارسطو و ابن‌سینا و یا سینوی از منبع دیگری نیز تغذیه می‌شود، مشخص است که سهروردی با حکمت ایرانی نیز آشنا بوده است، چرا که از بوذرجمهر، زرتشت و فلوطین تأثیر زیادی پذیرفته است. بنابراین شما در فلسفه ایشان با رگه‌هایی از فلسفه پهلوی و ایرانی که همان دستاوردهای زرتشت هستند نیز روبرو می‌شوید. ویژگی زرتشت جنگ ظلمت و نور بود، آنها آتش را نمی‌پرستیدند، بلکه آن را مورد احترام قرار می‌دادند، چراکه آتش مظهر روشنایی و زدودن جهل بود، هم گرما داشت و هم روشنایی. به همین خاطر زرتشتیان سعی داشتند دنیا را از طریق مفاهیمی مانند نور تبیین کنند. ویژگی سهروردی نیز این است که واژگان یا دستگاه زبانی او تقریباً بدیع و تازه است و مفهوم «نور» را به جای «وجود» جانشین می‌کند. این نور است که به همه چیز روشنایی و قوام می‌بخشد. شما همین الان در هرجایی که هستید می‌توانید اشیای اطراف خود را مشاهده کنید و این کار را با کمک یک نور انجام می‌دهید، اما خود این نور ناپیدا است. سهروردی نیز معتقد است هستی به معنای بر ملا شدن، تحقق یافتن و ظهور یافتن است.

ایکنا ــ در واقع تفسیر آیه ۳۵ سوره نور است که می‌فرماید: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؟

بله. قوام همه چیز به نور است. خداوند همان «نورالنور» یا «نورالانوار» است که با ظهورش جهان روشن می‌شود. البته در اینجا روشنی جهان، همان هستی جهان است. نور از نگاه سهروردی همان وجود بخشیدن است. چارچوب فلسفه ارسطویی و فلوطینی همچنان در اینجا حفظ شده، یعنی در آنجا گفته می‌شود «عقل اول» یا «عقل کامل». در فلسفه فلوطین از صادر اول صحبت می‌شود که از واحد سرچشمه می‌گیرد، واحد بی‌‎تعین، بی‌تشخص، مطلق و فراگیر است. همین که خود را می‌بیند، عقل اول پیدا می‌شود، سپس به عقل دوم و به اقنوم نه گانه و الی آخر می‌رسد. در اندیشه سهروردی، مدل فلوطینی حکم‌فرما است.

    مدل صحبت سهروردی «فلوطینی» است، او یافته بزرگی را کشف کرده بود، اما برای آن مدل نداشت. آنجا می‌گوید وجود، اینجا می‌گوییم روح. این یک بازی زبانی نبود، بلکه او حقیقت بزرگی را یافته بود که نمی‌دانست با کدام مدل بیانش کند، در نتیجه با مدل ارسطویی یا فلوطینی آن را مطرح کرد

نقدی که در حال حاضر وجود دارد این است که قالب‌ها همان‌اند، اما واژه‌ها تغییر کرده‌اند. حال آیا سهروردی با تغییر واژه‌ها واقعیت را به گونه‌ای دیگر تبیین می‌کند؟ نه. در واقع واقعیت همان‌طوری است که در دستگاه فکری فلوطین و افلاطونی تبیین شده است. هدف سهروردی از تغییر واژه‌ها به دلیل فهم او از نور اشراق بود، یعنی نوری در عالم هستی تجلی کرده بود. همان که می‌گوید: «در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد/ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد». او معتقد بود که با آیات قرآن و مسائلی که از دین زرتشت استنباط می‌شود، می‌توان این مسئله را توضیح داد. در واقع خداوند طلوع کرده است. مولانا نیز در همین خصوص شعری دارد که کلمه «تابان‌تر» در آن شعر مشخص می‌کند که وی تحت تأثیر فلسفه اشراقی قرار دارد، آنجا که می‌گوید: «روح پری بود ز پری چاک کرد/ خاک را تابان‌تر از افلاک کرد». «تابش» همان وجود یا بارش هستی است. این مسئله در عرفان محی‌الدین تأثیر داشت و بحث تجلی مطرح شد. تجلی همان چیزی است که در خصوص «نورالانوار» مطرح می‌شود. مدل صحبت سهروردی «فلوطینی» است، او یافته بزرگی را کشف کرده بود، اما برای آن مدل نداشت. آنجا می‌گوید وجود، اینجا می‌گوییم روح. این یک بازی زبانی نبود، بلکه او حقیقت بزرگی را یافته بود که نمی‌دانست با کدام مدل بیانش کند، در نتیجه با مدل ارسطویی یا فلوطینی آن را مطرح کرد.

ایکنا ــ مبحث نور در آثار سهروردی بسیار برجسته است. چرا از میان تمام مفاهیم، سهروردی نور را انتخاب می‌کند؟

به نظر این موضوع نوعی هوشمندی است، ما در هنگام استفاده از واژگانی مانند «وجود» به معنای آن دقت نمی‌کنیم. هایدگر هم معتقد بود فقط با «موجود» زنده هستیم و نمی‌توانیم بفهمیم «جود» به چه معناست، ما همیشه پرتاب شده‌ایم، از خود بیگانه شدیم و فقط با جزئیات زنده هستیم. در فلسفه اسلامی نیز مفهوم «وجود» به سختی حس و تجربه می‌شود و این کلمه به عنوان امری بدیهی، بدون تعریف، بدون حد و بدون جنس تعریف می‌شود، اما وقتی با مفهوم «نور» جلوتر می‌آیید، حضور برای شما ملموس می‌شود، پیوند میان جهان مادی و جهان فراسوی آن در زندگی برایتان ملموس می‌شود. سهروردی یک جهان متعالی را کشف کرده بود و می‌دانست که ما تحت تأثیر عالمی فراتر قرار داریم. در عالم پوزیتیو نیز همین روابط میان اشیا دیده می‌شود. اما وقتی عقل به میان می‌آید شما را به فراسوی روابط مادی می‌برد. می‎بینیم که عقل گرفتاری‌های زیادی دارد، اما با مفهوم «نور» شما حس می‌کنید که هرچیزی که می‌خواهد آشکار شود به این نور احتیاج دارد. دیده شدن و اظهار وجود همه چیز با تجلی نور امکان‌پذیر است. اینجا بهتر متوجه می‌شوید که رابطه خلقت، زمانی که میان ظاهر و مظهر باشد، قابل تبیین‌تر است. آشکارتر شدگی حقیقت را بهتر نمایان می‌کند. توگویی که این عالم شبیه ظلمت است. در این مرحله باید از نور ظاهری فراتر برویم. مولانا هم در جایی می‌گوید: «کار مردان روشنی و گرمی است/ کار دونان حیله و بی‌شرمی است»؛ یعنی با آمدن نور، همه چیز برملا شده و ظلمت‌ها از بین می‌روند. پس نور «پیدایش» را بهتر مشخص می‌کند. اگر دقت کنید، گویی واقعاً هم، خداوند نور است، اما با این تفاوت که ذهنیتی از موجود بودن اشیا داریم که با نور آشکار می‌شوند، اما وقتی خداوند جهان را می‌آفریند، آفرینش همان نورانی کردن هستی است. نورانی‌شدن مساوی با آفربنش است، با این تعبیر بهتر می‌توان به مقصد نزدیک شد.

ایکنا ــ در فلسفه اشراق، عرفان چه جایگاهی دارد؟ فلسفه و عرفان چه نسبتی با هم دارند؟ آیا وجه عرفانی در آن برجسته‌تر است یا وجه فلسفی؟

اولاً عرفان و فلسفه دو مسئله متفاوت‌اند، چراکه هم روش‌ آنها متفاوت است، هم موضوع. موضوع اصلی فلسفه اسلامی «هستی» و یا تبیین وجود به معنای مطلق است. یعنی از یک پدیده مادی یا یک موجود «ناسوتی» گرفته تا یک موجود «ملکوتی». در فلسفه سعی می‌شود تا درباره تبیین هستی و عوارضی که مستقیماً به آن بازمی‌گردد، صحبت شود. در حالی که موضوع عرفان، مشخصاً درباره خداوند است. یعنی درست است که همه هستی در نگاه وحدت وجودی خداوند قرار دارد، اما در عرفان بحث کشف و شهود یک حقیقت ناب و مطلق مانند خداوند مطرح است، یعنی موضوع متفاوت، و به تبع آن روش نیز متفاوت است. یعنی ابزاری که در فلسفه به کار برده می‌شود استدلال و نقد و بررسی است. اما روش عرفان، روش اشراق، تهذیب دل، تلطیف باطن و شهود خداوند از طریق قلب و ادراکات درونی و ادراکات فراحسی و فراعقلی است. بنابراین این دو باید از هم جدا باشند.

ابن‌سینا نیز در اواخر عمر اینگونه بوده و سعی کرده با تبیین هستی به خداوند برسد، ولی بعد مشاهده کرد که این روش، راه رسیدن به خداوند نیست. سهروردی چیزی را به نام «ذوق» یا «اشتیاق باطنی» به فلسفه اضافه کرد. در واقع فلسفه سهروردی تلفیقی از روش‌های عرفانی و فلسفی است. آنجا که مطلق هستی را بررسی می‌کند کاملاً فیلسوف است، حتی اگر واژه «نور»، «کم و کیف» یا «ماده و صورت» را به کار ببرد. در الهیات به معنای خاص نیز دلیلی بر اثبات وجود خداوند می‌آورند که همان دلیل علت‌العلل بودن خداوند است. اما چون احساس می‌کند که خداوند را نمی‌یابد، آنجا دیگر «عقل سرخ» نوشته می‌شود. در همان کتاب «فلسفه اشراق» نیز می‌بینید که مباحثی مانند تهذیب دل، تابیدن نور به قلب انسان و یا بیرون آمدن از ظلمت مطرح می‌شود که وارد حالات عرفانی می‌شود. به نظر من بخش زیادی از اندیشه‌های محی‌الدین ابن‌عربی متأثر از سهروردی است. تأثیر این مسئله در عرفان نیز بسیار زیاد است. این ادبیات در عرفان متفکرانه کسانی همچون مولانا نیز خود را نشان می‌دهد، درست است که آن‌ها از قرآن تأثیر گرفته بودند، ولی می‌بینید که شیخ اشراق هم در آن‌ها تأثیر داشته است، مثلاً مولانا می‎گوید: «تا کجا آنجا که جا را راه نیست/ جز سنابرق مه الله نیست/ از همه اوهام و تصویرات دور/ نور نور نور نور نور نور»؛ این «نور نور نور نور نور نور»، کاملاً اشراقی است. در فلسفه شیخ اشراق، فلسفه غالب است. یعنی فلسفه ارسطویی و مشایی کاملاً مشخص می‌شود، گرچه واژگان و مفاهیم عوض شده و بیشتر از «نور» استفاده می‌شود، اما سعی می‌کند فقر فلسفه را با عرفان درمان کند.

ایکنا ــ در واقع نوعی مکمل است؟

بله. این مسئله‌ای است که اروپایی‌ها، رمانتیست‌‌ها و ایده‌آلیست‌های بزرگی مانند کانت در قرن ۱۸ آن را کشف کردند و فهمیدند که مسائلی مانند خداوند، نفس و اختیار را نمی‌توان به راحتی انکار کرد، چرا که دلایل قدرتمندی برای این کار وجود ندارد. با عقل و خرد هم که نمی‌توان خود را سیراب کرد، پس باید گام دیگری برداشت. از آنجا به مفهوم «ایمان» یا زیبایی‌شناختی و ذوق رسیدند. کانت در حوزه متافیزیک فعالیت می‌کند و از این جهت فروریخته را نجات می‌دهد.

    ویژگی دیگر سهروردی عدم باور به گزاره‌های خرافی دینی بود، او معتقد بود گزاره‌های دینی زمانی ارزشمند هستند که انسانی و عقلانی باشند. ما نیز نباید هر خرافه و سخن نادرستی را به عنوان دین قبول کنیم، نترسیم و هزینه آن را نیز پرداخت کنیم

این حس قوی در وجود شیخ اشراق وجود داشته است، او کل فلسفه خود را «اشراق» می‌نامد. اما ای کاش چنین نمی‌شد و ای کاش او می‌گفت من بحث الهیات به معنای عام و طبیعیات را فلسفه می‌نامم، ولی اعتقاد دارم که خداوند را نمی‌توان در این چارچوب شناخت. او را باید از طریق اشراق، تجربه‌های عرفانی و ایمان و رفتار مؤمنانه شناخت. با این مفهوم متوجه می‌شویم که سهروردی گامی بسیار بزرگ برداشته است. من نمی‌گویم همان نقدی که بر کانت وارد است، پیش‌تر نیز بر اندیشه سهروردی وارد بوده است، اما سهروردی چیزی را فهمیده بود و شاید اگر عمر بیشتری داشت، می‌توانست آن را بیان کند. مباحثی مانند نفس و اختیار، مباحث مهمی است که مسئله آن هیچگاه در فلسفه اولی و فلسفه ارسطو حل نشده است؛ مثلاً یک نفر اثبات کرده که خدا این‌گونه است و شخص دیگری دلیل او را رد کرده است. در واقع عقل دلیلی می‌آورد و همان عقل آن دلیل را رد می‌کند. با عقل نمی‌توان رازهای عمیق‌تر هستی را کشف کرد. سهروردی در اینجا بر اشراق تأکید می‌کند. همان چیزی که بعداً کسی مثل کانت معتقد است از اینجا به بعد دیگر حوزه خردمندی نیست، ساختار عقل به گونه‌ای است که نمی‌تواند مباحثی مانند نفس و مرگ و اختیار را تبیین کند. این موضوعی است که سهروردی نیز آن را کشف کرده بود و با تولید اشراق اعتقاد داشت که بسیاری از رازها را می‌توان از طریق تجربه‌های عرفانی کشف کرد.

ایکنا ــ آیا در واقع می‌توان گفت فلسفه اشراق نقطه تلاقی عقل و عشق است؟

تقریباً همین‌طور هست. ببینید ابن‌سینا در نمط هفتم و هشتم، مباحثی مانند بهجت و سرور نفسانی را مطرح می‌کند، ولی به نوعی او فهمیده بود که ارسطو به تنهایی نمی‌تواند همه چیز را تبیین کند و باید از تجربه‌هایی مانند افلاطون یا نوافلاطونی مانند فلوطین نیز به صورتی هوشمندانه استفاده کرد. مثلاً فارابی در فلسفه، ارسطویی و در فلسفه سیاسی، افلاطونی است، این دو موضوع با هم ناهمگون هستند، با هم ترکیب نمی‌شوند، یعنی یک جا از افلاطون خوشش آمده و مدینه فاضله را نوشته و یک جا از ارسطو خوشش آمده و مابعدالطبیعه را نوشته است. اما شیخ اشراق نمی‌خواست این دو را بی‌جهت با هم تلفیق کند، بلکه او با کنکاش بسیار و توجه به ناکامی ابن سینا، دریافت که یک جای کار درست نیست. با اینکه به فلسفه اسلامی نقد جدی دارم، ولی توجه به این موضوع، شاهکار فکری سهروردی را می‌رساند. این تلفیق با این نوع متد، شاهکار سهروردی است، رمانتیست‌های قرن هجدهم و کسانی مثل کانت نیز این موضوع را به خوبی فهمیدند و انقلاب کوپرنیکی رقم خورد. ولی ای کاش خود سهروردی می‌گفت تا یک جا عقل کار می‌دهد و پس از آن باید به سراغ اشراق رفت. اگر عمری برای او باقی می‌ماند و روحانیون مرتجع دوران خودش اجازه تفکر آزادانه را به او می‌دادند، احتمالاً انقلاب کوپرنیکی در همان دوران اتفاق می‌افتاد.

ایکنا ــ آیا فیلسوفان غربی از سهروردی تأثیرپذیری داشته‌اند؟

این مسئله در فیلسوفان نخستین کم بوده است، فیلسوفان غربی بیشترین تأثیر را از ابن‌رشد و ابن‌سینا داشته‌اند، اما هانری کربن، رنه گنون و سنت‌گراهای قرن بیستمی تأثیرپذیری بیشتری از شیخ اشراق داشته‌اند.

ایکنا ــ اندیشه و منش سهروردی چه دردهایی را می‌تواند از جامعه امروز دوا کند؟

منش سهروردی حقیقت‌جویی و پافشاری برای یافتن حقیقت و روشنایی بود که این مقوله و مفاهیم پس از او در تاریخ ما گم می‌شود و ما عادت می‌کنیم به انقیاد و اینکه تسلیم شویم و زودباور باشیم. سهروری فردی نکته‌سنج، نکته‌دان و ژرف‌اندیش بود. اینها چیزی است که جامعه ما به شدت به آن نیازمند است. سهروردی می‌کوشید که سهم عقل خودش را در زندگی پرداخت کند، و آنچه برایش معلوم نبود، چون و چرا می‌کرد، نقادی می‌کرد. ما اگر این کار را نکنیم که دیگر انسان نیستیم. امروزه ما به شیخ اشراق در حوزه منش بسیار نیازمندیم.

ویژگی دیگر سهروردی عدم باور به گزاره‌های خرافی دینی بود، او معتقد بود گزاره‌های دینی زمانی ارزشمند هستند که انسانی و عقلانی باشند. ما نیز نباید هر خرافه و سخن نادرستی را به عنوان دین قبول کنیم، نترسیم و هزینه آن را نیز پرداخت کنیم. ویژگی دیگر او استفاده از واژه‌هایی لطیف و زیبا مانند «نور» بود که می‌تواند انسان را برای شناخت هستی و خدا مشتاق‌تر کند. ما تا به حال خداوند را بیشتر به عنوان یک ارباب شناخته‌ایم. الگویی که ما در شناخت خداوند داریم، اینگونه است که چون خدا مولاست و مولا و یا ارباب با کسی شوخی ندارد، پس همه چیز واجب است. عرفا هم می‌گویند مسئله‌ای مانند نماز واجب است، اما در الگوی آنان خداوند یک محبوب، دوست و خیرخواه است. وقتی با این الگو به سوی خدا می‌رویم، می‎بینیم که انسان با اشتیاق و لذت نماز می‌خواند و عبادت می‌کند و این الگو روح انسان را دگرگون می‌کند، اما در آن الگو، ترس باعث می‌شود که انسان از عقوت خدا بترسد، اما خداوند به قلب وارد نمی‌شود، به همین دلیل ادیانی که خداوند در آن محبوب نیست، اخلاقی نیست. مثلاً فرد سال‌ها نماز می‌خواند، اما اخلاق را رعایت نمی‌کند. درست است فلسفه تغییر بسیاری داشته است، اما اگر مدلی برای دین‌شناسی می‌خواهیم باید از این مفاهیم درخشان استفاده کنیم.


برچسب ها
نوشته شده در   پنجشنبه 31 مرداد 1398  توسط   کاربر 1   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode