ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه 7 آذر 1403
چهارشنبه 7 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 5 مرداد 1398     |     کد : 188743

یادداشتی از محمدرضا تقوی؛

معیار صحت علوم انسانی اسلامی سیره، گفتار و رفتار معصومین(ع) است

ملاک صحت علوم انسانی متداول، هنجار مدار یعنی متوسط عملکرد استفاده کنندگان از برنامه و ملاک صحت علوم انسانی اسلامی، ملاک مدار یعنی سیره، گفتار و رفتار امام معصوم (ع) است.

ملاک صحت علوم انسانی متداول، هنجار مدار یعنی متوسط عملکرد استفاده کنندگان از برنامه و ملاک صحت علوم انسانی اسلامی، ملاک مدار یعنی سیره، گفتار و رفتار امام معصوم (ع) است.

به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی است از سید محمدرضا تقوی، استاد روانشناسی دانشگاه شیراز با عنوان واقعیت چیست؟ که در ادامه می‌خوانید؛

فلاسفه علم بر این اعتقادند که نگاه محقق به پدیده‌ها، کاملاً تحت تأثیر جهان بینی وی است و اینکه فرد غایت و جهت جهان را چگونه می بیند. فاعل شناسا در نگاه به پدیده‌ها، چه بخواهد یا نخواهد آن چیزی را دنبال می‌نماید که خواست اوست. نوع سؤالاتی که برای هر محقق مطرح می‌گردد، روش شناسی مورد استفاده و پاسخی که به یک سوال می‌دهد همه باید در یک راستا و هماهنگ با نظامواره فکری فرد باشد. هر محققی به دنبال یافتن شواهدی است که فرضیه او را تأیید یا تکذیب نماید (هر دو وجه قضیه برای محقق سودمند است چون به عناصر تأثیرگذار برای رسیدن به غایت نزدیک می‌شود). در این تلاش هم محقق دینی و هم محقق غیر دینی شواهدی را به نفع دیدگاه خود می‌یابند چون پدیده‌ها دارای وجوه مختلف هستند. با یافتن شواهد هم دیدگاه محقق دینی و هم محقق غیر دینی تأیید می‌شود. پس ۲ نوع علم تولید می‌شود (غیر دینی و دینی).

پس از دریافت دو نوع واقعیت (بفرمائید n واقعیت برای n محقق)، هر n محقق تلاش می‌نمایند تا برای رسیدن به اهداف خود، از طریق شتاسایی و افزایش ظرفیت پدیده‌ها، نقطه مطلوب خود را دنبال نمایند (و علی الظاهر موفق هم می‌شوند). پس علی الظاهر این چنین نیست که یک محقق، شواهدی را به نفع خود پیدا می‌کند و دیگری نه. شاید اینجور هم نباشد که یکی واقعیت را تحریف می‌کند و دیگری نه. و خداوند هم هر دو را امداد می‌نماید (گرچه ما فلسفه تاریخ شیعی را به سمت توحید ترسیم می‌کنیم). به عبارت دیگر هرکس هرچه از دنیا بخواهد بدست می‌آورد. یعنی در واقعیت هم ظرفیت این وجود دارد که در ان شرایطی را بیابی که از آن بتوانی به نفع جریان دین برداشت کنی و هم ظرفیت استفاده از آن بنفع جریان غیر دینی.

شاهد مثال، شاید تحلیل وضعیت مردم ایران در سالهای ۵۵ و ۵۶ (قبل از انقلاب) باشد. وقتی امام (ره) مسائل را تحلیل می‌نماید در مردم، ظرفیت انقلاب کردن را می بیند (این را محقق غیر دینی ادراک نمی‌کند به خاطر اینکه با نظریه اومانیستی عالَم را مشاهده می‌کند). وقتی محقق اومانیستی مردم را تحلیل می‌کند آینده را به نفع نظام لیبرال دمکراسی می بیند چون در مردم این گونه ظرفیت‌ها را جستجو می‌کند. واقعیت این است که هر دو ظرفیت در جامعه وجود دارد، و به نفع هر دو فرضیه، شواهدی وجود دارد. احتمال توفیق هم برای هر دو جریان وجود دارد. علوم انسانی اسلامی (اگر نظام واره ببینید)، معِّدِ شکل دادن جامعه و ارزش‌های دینی، و علوم انسانی متداول، در خدمت انسان با تفکر اومانیستی است.

تعبیر بزرگان دین این است که آنچه در عالم دنیا به منصه ظهور می‌رسد عقبه‌ای بس طولانی در عوالم دیگر دارد. در نشئه مادی حیات، رشد موجودات مادون انسان، عمدتاً نیازمند آماده بودن شرایط بیرونی است. مثلاً گیاه رشد می‌کند اگر شرایط خاک، آب، نور و غیره فراهم باشد. در سوی دیگر ملائکه حضور دارند که کارگزاران الهی برای انجام امور هستند. ملائکه با میزان مشخصی از کمال خلق می‌شوند و تا پایان نیز این مقدار از کمال را حفظ می‌کنند.

اما داستان انسان متفاوت است. در لحظه تولد با کمترین توانایی عملی، اما سرشار از استعدادهای متفاوت به دنیا می‌آید. ترکیبی از شرایط محیطی و انتخاب‌های او، سرنوشت او را رقم می‌زند. اما بین عوامل درونی (طلب و اراده) و عوامل بیرونی (انچه از بیرون از نفس فرد بر وی عارض می‌گردد) عمدتاً اصالت با درون (و انتخاب‌های فرد) می‌باشد و چون طلب و اراده از ویژگی‌های انسان است می‌تواند دست به انتخاب بزند. واقعیت کدام است؟ آیا از قبل شکل گرفته است و تا آخر ادامه می‌یابد و ما مجبور به قبول آن هستیم و وظیفه علم تنها کشف واقعیت موجود است؟ یا ظرفیت‌هایی در انسان وجود دارد که می‌تواند واقعیت موجود را به سمت واقعیت مطلوب تغییر دهد؟

با قبول پیش فرض اخیر، به نظر می‌رسد حداقل در علوم انسانی، واقعیت موجود لحظه به لحظه بر اساس عملکرد مجموعه افراد شکل می‌گیرد و یا ساخته می‌شود. چگونگی شکل گیری واقعیت قطعاً یکی از سوالات محققین علوم انسانی امروز است. آیا یک واقعیت وجود دارد یا واقعیت محقق (تحقق یافته) و واقعیت مطلوب وجود دارد شبیه آنچه جناب استاد خسرو پناه در مورد انسان می‌گویند تحت عنوان انسان شایسته (بایسته) و انسان تحقق یافته؟ چه عواملی واقعیت را در عمل شکل می‌بخشند؟ پارادایم‌های مختلف چه تعبیر و تفسیری از واقعیت دارند؟ و نقد ما بر آنها چیست؟ آیا می‌توان بر روی یک دیدگاه مختار به تفاهم رسید؟ و اساساً دلالت ضمنی این مباحث برای پیشبرد علوم انسانی در جامعه ما کدام است؟

به نظر می‌رسد که برای پاسخ به سوال واقعیت چیست؟ باید به این سوالات جواب دهیم:

الف) آیا واقعیتی مستقل از ذهن و اراده انسان‌ها وجود دارد (دیدگاه اثباتی)، یا واقعیت تابع تفسیر و اراده افراد و جوامع است (دیدگاه تفسیری) و یا واقعیت از یک جبر تاریخی تبعیت می‌کند (دیدگاه انتقادی)؟

ب) آیا واقعیت واحد و جهان شمول (دیدگاه اثباتی) یا متکثر و متعدد (دیدگاه تفسیری) است و یا.....؟

ج) آیا واقعیت ثابت (دیدگاه اثباتی) و یا متغیر (دیدگاه تفسیری) است و یا هر دو (دیدگاه انتقادی)؟واقعیت: واحد یا متکثر؟ شکل دار یا شکل دادنی؟ یافتنی یا ساختنی؟

قبلاً گذشت که نگاه محقق به پدیده‌ها تحت تأثیر جهان بینی وی است و اینکه غایت و هدف را چگونه می بیند؟ در هر تلاش علمی موفق، هم محقق اومانیستی و هم محقق دینی، شواهدی را به نفع دیدگاه خود می‌یابند. چون محققین می‌توانند از زوایای مختلفی به پدیده‌ها نگریسته و ارتباط‌های متعددی را بین آنها بیابند. با جمع آوری شواهد، نوعاً هم دیدگاه محقق اومانیستی و هم دیدگاه محقق دینی تأیید می‌شود. معمولاً نسبت‌هایی که محققین با رویکردهای مختلف بین ۲ یا چند متغیر برقرار می‌نمایند و گزاره‌هایی که شکل می‌دهند هیچیک آشکارا غلط نیستند. هم علوم انسانی متداول و هم علوم انسانی اسلامی، متکی به رئالیسم (واقعیت) هستند. در یک دسته بندی کلی (و با تسامح از تفاوت‌های جزئی) ملاک صحت علوم انسانی متداول، هنجار مدار (متوسط عملکرد استفاده کنندگان از برنامه) و ملاک صحت علوم انسانی اسلامی، ملاک مدار (سیره، گفتار و رفتار امام معصوم (ع)) است (البته مرزبندی‌های جزئی‌تری را باید بدست داد که فعلاً مدِّ نظر نیست).

یکی از ابزارهای مهمی که انسان‌ها برای زیست و بقا بهتر خویش در اختیار دارند علم است. بدیهی است که پارادایم‌های مختلف تلاش می‌نمایند تا افراد را متقاعد نمایند که حقیقت آن چیزی است که آنها ارائه می‌دهند. در طول حداقل ۲۰۰ سال گذشته پارادایم‌های علوم انسانی با تعریفی ویژه از انسان، هستی و معرفت دیدگاه‌های خود را مطرح کرده اند. جامعه امروز نیاز دارد تا با شناسایی و نقد این پارادایم‌ها، دست به انتخاب صحیح زده و با مشخص نمودن معاییری، به بررسی صحت و سقم آنها بپردازد. بدین وسیله از همکاران محترم دعوت به عمل می‌آید تا ضمن معرفی و مرزبندی با پارادایم‌های موجود از جمله پارادایم‌های اثباتی، تفسیری، انتقادی و … دیدگاه مختار خود در این زمینه را مطرح نمایند.

احتمالاً بتوان دیدگاه مختار را در مقایسه با سه پارادایم متداول به صورت زیر جمع بندی نمود:

۱) دیدگاه اثباتی: واقعیت مستقل از ذهن انسان‌ها در عالم وجود دارد (وجه تشابه با دیدگاه اثباتی). اراده‌های مختلف (در رأس آن اراده الهی، در درجه دوم اهمیت اراده اولیا و انبیا الهی، که در طول تاریخ عمل کرده است و در درجه سوم اهمیت اراده سایر افراد، به نسبت قابلیتشان برای تأثیرگذاری) در شکل دهی واقعیت تأثیر جدی دارد. بعلاوه، واقعیت، حداقل در مطالعات انسانی، مانند مطالعات علوم طبیعی و مادون انسانی، به صورت مکانیکی و شکل یافته از قبل نیست بلکه عوامل سه گانه فوق در ساختن و شکل دادن آن تأثیرگذار است. همچنین نقش انسان محدود به کشف واقعیت موجود (تحقق یافته) نیست بلکه انسان می‌تواند واقعیت مطلوب (یا بایسته) را شکل دهد (وجه اختلاف با دیدگاه اثباتی).

۲) دیدگاه تفسیری: اراده افراد و جوامع می‌تواند در شکل دهی و یا ساختن واقعیت تأثیرگذار باشد (وجه تشابه با دیدگاه تفسیری) اما نه اینکه واقعیتی مستقل از ذهن وجود نداشته باشد و یا تنها افراد و نخبگان در شکل دادن واقعیت تأثیرگذار باشند (وجه اختلاف با دیدگاه تفسیری).

3) دیدگاه انتقادی: واقعیت در بعد زمان از سنت‌هایی تبعیت می‌کند (وجه تشابه با انتقادی)، اما نه این که جبر تاریخی حاکم باشد، بلکه در شکل دهی واقعیت ، حاکمیت سنت‌های الهی از جمله اراده‌های سه گانه مذکور {که ذکر آنها رفت) تاثیرگذارند (وجه اختلاف با دیدگاه انتقادی).

بحث فوق در سطح نظری سعی می‌کند دیدگاه مختار را احصاء نماید. اما باید دلالت‌های ضمنی و آشکار این بحث را در حوزه معرفت شناسی و روش شناسی پیدا کنیم.واقعیت واحد است یا متکثر؟

دیدگاه اثباتی به دنبال کشف واقع است. واقعیت را واحد می‌پندارد که باید محقق (دانشمند علوم انسانی) آن را بیابد. اما در اصل، هیچ پدیده‌ای به صورت تفریدی و تجریدی، بدون در نظر گرفتن سیستمی که آن را احاطه کرده باشد قابل تفسیر و معنایابی نیست. همه امور در ربط معنی می‌دهند و تعین می‌یابند. یعنی یک پدیده وقتی در یک سامانه خاصی قرار می‌گیرد یک معنای ویژه ای دارد و یا ممکن است نوع خاصی از ارتباط با سایر پدیده‌ها را داشته باشد. همان پدیده در یک سامانه دیگر ممکن است معنای دیگری را به ذهن متبادر سازد و روابط دیگری را بتواند با سایر پدیده‌ها برقرار نماید.

به عبارت دیگر این چنین نیست که اگر محققی توانست رابطه شیء اول باشیء دوم را در یک سامانه خاص نشان دهد محقق دیگری نتواند در یک سامانه متفاوت رابطه شیء اول با شیء سومی را معرفی نماید. در این صورت محقق اول، به معرفی یک رابطه می‌پردازد و محقق دوم به معرفی رابطه دیگری. محتمل است که هر دو نوع رابطه هم در سامانه خودشان معرف واقعیت باشند. لذاست که پدیده‌ها وقتی در تعین‌های مختلف قرار گیرند احکام متفاوتی بر آنها مترتب می‌گردد.

برای مثال در دستگاه هندسه اقلیدسی می‌گوئیم از یک نقطه خارج از یک خط، تنها یک خط می‌توان به موازات خط فرضی رسم کرد. اما وقتی دستگاه عوض می‌شود در دستگاه هندسه غیر اقلیدسی می‌بینیم که می‌توان از یک نقطه خارج از یک خط فرضی دو خط موازی (در هندسه هذلولی) و یا هیچ خط موازی (در هندسه بیضوی) به موازات آن ترسیم نمود.واقعیت واحد است یا متکثر؟

در بخش قبل گذشت که واقعیت در دستگاه‌های مختلف متفاوت است و ما با واقعیت‌های متکثر روبرو هستیم. برای مثال وقتی خانواده بر محور دین استوار می‌گردد، روابط بین افراد خانواده به نحوی ویژه تعریف می‌گردد. وقتی دستگاه عوض می‌شود و روابط بین خانواده برمحور قدرت و یا ثروت تعریف می‌شود روابط به نحوی دیگر تعریف می‌شوند. این تفاوت در دستگاه‌های مختلف در جامعه نیز وجود دارد. وقتی جامعه برمبنای نظام سوسیالیستی است نسبت به وقتی که جامعه بر مبنای سرمایه داری است روابط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به صورت متفاوتی تعریف می‌شوند. یکی از دلالت‌های ضمنی این بحث این است که بپذیریم در اغلب موارد، بیشتر یکی از اشکال واقعیت را شاهدیم و در سامانه پیرامونی خود می‌یابیم. لیکن محتمل است که شکل‌های دیگری از واقعیت نیز در سامانه‌های دیگر اجتماعی وجود داشته باشد و شکل‌های دیگری از واقعیت نیز بتواند در سامانه‌های دیگر محقق گردد. و چه بسا ما بتوانیم (و یا به لحاظ عرفی، اخلاقی و یا دینی وظیفه داشته باشیم) برای حاکم کردن واقعیت مطلوب تلاش کنیم.

از منظر علوم انسانی اسلامی، می‌توان روابط در یک سامانه اجتماعی را به نسبتی تعیین نمود که دین مقرر داشته و آن را مایه رشد انسان قرارداده است. در این صورت، وظیفه علوم انسانی اسلامی عبارتند از: ۱) احصاء قواعدی که از عالَم تشریع در موضوع مورد مطالعه قابل استخراج است، ۲) ادراک پازل کلی سبک زندگی و ۳) استخراج احکام لازم در جاهایی که دین صامت است. در این صورت، معیار صحت دانش تولید شده آن است که بتواند الف) سودمندی و کارایی برنامه توسط کاربران، در عمل و تجربه اجتماعی نشان داده شود و ب) ضمن انطباق کلی با اهداف و غایات در نظر گرفته شده برای انسان (از سوی شارع)، با مجموعه سبک زندگی اسلامی هماهنگ و مقوم سایر احکام دین باشد بنحوی که شاهد بیشترین هماهنگی در کل نظامواره سبک زندگی باشیم.

آیا علم مدرن واقعیت را کشف می‌کند و یا واقعیت را شکل می‌دهد؟

به نظر می‌رسد تعریف علم به معنای کشف واقع را باید با احتیاط بکار برد (حداقل با آنچه که امروز به عنوان علم به شکل رسمی جاری و ساری است). شاید بتوان این تعریف را تا حدود ۲۰۰ سال پیش پذیرفت. اما انقلاب کپرنیکی کانت، که ابتنای دانش مدرن بر آن استوار است این تعریف را بهم زد. ایده کانت جدید و استثنایی بود و تاریخ ساز شد. او بجای هماهنگ کردن ذهن با عین (کشف واقع)، هماهنگی عین با ذهن (سوبژکتیویسم) را مطرح کرد. اینک فاعل شناسا با تفکر اومانیستی به دنیا می‌نگرد. چنین انسانی نیازها و سوالات خاصی دارد که به آنها می‌پردازد. پاسخ‌هایی هم متناسب با نوع زیست و اهداف خود فراهم می‌کند. پس دانش مدرن به کشف واقعیت نمی‌پردازد بلکه واقعیت را به نحوی دستکاری می‌کند و شکل می بخشد که نیازهای انسان اومانیست تأمین گردد.

ما چه می‌کنیم؟ ما این دانش را می‌خوانیم و آن را نشر می‌دهیم. حداکثر آن را ارزیابی می‌کنیم. بخشی را مطابق و بخشی را مغایر دین ارزیابی می‌کنیم. اینک سوال پیش رو این است: آیا واقعیت تنها به یک شکل می‌تواند محقق شود آن هم به شکلی که انسان اومانیست آن را محقق می‌کند؟ آیا اِشکالی دارد که ما نیز متناسب با نیازهای خود دانش را شکل دهیم؟ در غیر این صورت، چه نسبتی بین دانش و نیازهای ما وجود خواهد داشت؟

دانش مدرن بر اساس شواهد تجربی استوار است. بنابراین نمی‌توان در سطح تجربه و ارزیابی گزاره‌ها، اِشکالات آن را دید. آیا ممکن است تک گزاره‌های یک دانش، تأیید تجربی داشته باشد اما جهت گیری کلی آن دانش سکولار باشد؟ شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد در برخی مؤلفه‌ها، میزان دینداری دانشجویان در زمان دانش آموختگی، به نسبت زمان ورود به دانشگاه، کاهش یافته است. توجیه علمی این یافته آن است که دانش متداول تمرکزش بر واقعیت مشهود است و واقعیت غیب را یا قبول ندارد و یا نقشی برای آن در تولید دانش قائل نیست و این درست برعکس آموزه‌های دینی است که جایگاه واقعیت غیب را بالاتر و تمرکزش روی واقعیت غیب و مشهود است. تمرکز دائم (به صورت تراکمی) بر واقعیات مشهود، رفته رفته هاضمه فکری متعلمین را نسبت به واقعیات غیب بیگانه می‌کند. بنابراین گزاره‌ها می‌توانند درست باشند اما سرجمع در متعلمین، تدریجاً گرایشات سکولار را تقویت نماید.

در بخش قبل تمرکز آموزش‌های رسمی بر واقعیت مشهود دانسته شد. دلالت ضمنی آنکه وقتی متعلمین ما در آموزش‌های خود برای سالیان طولانی بر واقعیت مشهود متمرکز شوند و از پرداختن و تعمق به واقعیت غیب محروم باشند، طبیعی است که هاضمه فکری آنها تدریجاً با واقعیت غیب احساس بیگانگی می‌کند. دلالت مهم این بحث آن است که در عین حال که گزاره‌های یک دانش می‌تواند تأیید تجربی را در یک سامانه دریافت نماید اما محتمل است که جهت گیری آن به سمت سکولار باشد.

دانش یک سامانه (نظام واره یا سیستم) است و سامانه شامل سه مؤلفه مهم: ۱) عناصر، ۲) ارتباط بین عناصر و ۳) جهت است. عناصر در سامانه دانش مدرن، همان مفاهیم پایه یا متغیرها هستند. ارتباط بین مفاهیم پایه، دومین مؤلفه است که منتهی به شکل دادن فرضیه‌ها و نظریه‌ها می‌شود. جهت سامانه نیز، تابع اهداف و غایات فاعل شناسا است. مفاهیم پایه و نوع ارتباط بین مفاهیم پایه، تابع جهت حرکت سامانه است (در غیر این صورت سامانه، دچار ناهماهنگی شده و فرو خواهد ریخت).

اگر جهت دانش، تأمین نیازهای انسان با تعریف اومانیستی باشد مفاهیم پایه و نوع ارتباط بین آنها نیز متناسب با تعریف انسان اومانیستی شکل می‌گیرند و اگر جهت دانش، تأمین نیازهای انسان با تعریف دینی باشد مفاهیم پایه و ارتباط بین آنها نیز متناسب با انسان شناسی دینی شکل می‌گیرند.

کسانی که جهت حرکت سامانه را (به عنوان یک مؤلفه مهم و مهم‌ترین مؤلفه سامانه) در نظر نمی‌گیرند نمی‌توانند ارزیابی دقیقی از صحت و سقم مفاهیم پایه و ارتباط بین آنها داشته باشند (در نظر داشته باشیم که نسبت‌های تعریف شده بین متغیرها / مفاهیم پایه، در دانش مدرن نیز، نسبت‌های غلطی نیستند. زیرا اگر این نسبت‌ها غلط باشند اساساً دانشی شکل نمی‌گیرد).

تحول در علوم انسانی نیازمند ۱) گفتمان سازی، ۲) داشتن مطالبه و مهم‌تر ۳) نیازمند شکل دادن واقعیت و نه پذیرفتن واقعیتی که دیگران آن را شکل داده اند، می‌باشد. انسان عامل و خلاق می‌تواند واقعیت را به شکل‌های متعدد و متناسب با تعریفی که از انسان، معرفت و غایت ارائه می‌کند، محقق گرداند.


نوشته شده در   شنبه 5 مرداد 1398  توسط   کاربر 1   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode