ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه 13 تير 1403
چهارشنبه 13 تير 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 27 آبان 1387     |     کد : 1488

اسرار سعي و عرفات

حج و اعمال و آموزه هاي آن، آکنده است از رمزها و رازها; بخشي از اين رازها و رمزها را احاديث معصومان ـ عليهم السلام ـ برنموده اند و برخي را بيان و بنان عالمان با بهره گيري از هدايتهاي آن بزرگواران عرضه کرده اند. تأمّل در ابعاد مختلف حجّ تنبّه آفرين است و  در نگريستن بسيار در آن نشانگر آن که زيبايي ها و  والايي هاي معارف آن ناپيداکرانه. نويسنده بزرگوار و  محقّق ارجمند، در مقالات پيشين از حقايق و  اشارات برخي از اعمال حجّ سخن گفته بود و  در اين مقاله به تبيين و  توضيح اسرار و  حقايق سعي صفا و  مروه و عرفات پرداخته است.

مي دانيم سعي ميان صفا و  مروه از ارکان حج و  کاري است ضروري که بدون آن حاجي نمي تواند از احرام خارج شود و  به اصطلاح نسبت به پاره اي از امور، مُحِلّ گردد. اين سعي خاطره بس سترگ و  شگرفي را در اذهان تجديد مي کند که هاجر براي جستجوي مايه حيات خود و  فرزندش، تلاشي مستمر را دنبال کرد. و  هرچند اين تلاش عملا به هدفي که در مد نظر بود نايل نيامد; اما خداوند به هيچوجه تلاشها و  کوششهاي مشروع و  مطلوب آدمي را بي پاداش نمي گذارد; لذا با امداد غيبي اين تلاش و  کوشش به آب زمزم و  جريان آن انجاميد، و  اين تلاش به

صورت رمزي درآمد که مي بايد حاجيان هرساله با سعي ميان صفا و  مروه خاطره آن را عملا تجديد کنند، و  بدانند که سعي و  کوشش آنان بايد با التجاء به خداوند توأم باشد تا به نتيجه مطلوبي بارور گردد.

حاجي بايد هفت بار ميان صفا و  مروه سعي به عمل آورد، نه بدود و  نه آهسته، و  راه رفتن او بهتر است حد وسط ميان مشي = راه رفتن عادي و   عَدْو = دويدن باشد، نقطه شروع اين کار، صفا است; و  عمل مذکور به منزله التجاء و  پناهندگي به خدا در کنار خانه او است تا بدين وسيله مغفرت الهي را به سوي خود جلب کند، و  از او درخواست عفو نمايد، چنانکه قبلاً نيز اشاره کرديم اين کار نيز به منزله رفت و  آمد به خانه فرد بزرگي است که چند بار تکرار مي شود تا شايد آن بزرگ بدو التفاتي کند; و  از مهر و  لطف خويش سهمي عايد او سازد; اما نمي داند آن بزرگ، نياز او را برمي آورد و  يا دست ردّ به سينه او مي زند. چنانکه اشاره شد سعي ميان صفا و  مروه يادآور يکي از رويدادهاي تاريخي عبرت آموزي است; چون هاجر همسر ابراهيم براي جستجوي آب براي فرزندش اسماعيل از صفا به مروه و  از مروه به صفا رفت و  آمد مي کرد تا بالاخره منبع آب را زير پاي اسماعيل يافت، و  نياز خود و  فرزند خويش را فراهم ديد، و همين آب منشأ آباداني اين سرزمين و عامل خير و برکت آن شد.

سعيي که هاجر ميان صفا و مروه مبذول داشت هدف او يافتن آب براي خود و فرزند خويش بود که مايه حيات هر
موجود زنده اي است. حيات اسماعيل و هاجر ـ عليهماالسلام ـ به علت تشنگي شديد در معرض خطر بود، و اگر زيرپاي اسماعيل آب به جريان نمي افتاد و از آن بهره نمي گرفتند مرگ آندو حتمي مي نمود.

اين سعي با چنان هدفي حياتي که در گذشته صورت گرفت، و بايد چنين سعيي مبذول مي گرديد، (سعيي که مي تواند به صورت الگو و سرمشقي براي همه جوامع انساني باشد) شايد اشارتي است به اين حقيقت که بايد مسلمين براي ادامه حيات شرافتمندانه خود در تمام شؤون حياتي بکوشند، و همه تلاش خويش را توأم با تحرکي استوار و جنبشي که سراپاي وجودشان را دربر مي گيرد و همه اندامهاي بدنشان ـ آنگاه که مي بايد به هروله روي آورند ـ براي چنان جنبشي بدون استثنا به کار افتند، و جان و روحشان و قلب و دلشان، و زبان و دهانشان پويا در سوي هدف

حياتي يعني به هم رساندن ايمان و اعتقاد توحيدي زلال و دست يافتن به اين مايه صافي و پاکيزه از شوائب شرک، براي تداوم حيات و زندگاني بالنده اسلامي باشد.

حيات مسلمين بدون سعي و کوشش و تلاش نمي تواند ـ به گونه اي که مسلمين بتوانند آبرو و عزت و قدرتي در خود به هم رسانند و عرصه را در برابر دشمنان ديرينه اسلام تنگ کنند ـ ادامه و استمرار يابد، حتي مي بينيم حاجي نه تنها بايد سعي خود را ميان دو کوه صفا و مروه در پيش گيرد; بلکه بايد بر فرازيدن بر کوه و دشواري صعود بر آنها را بر خويشتن هموار سازد و بداند که سعي و کوشش با بالا رفتن بر روي کوههاي صفا و مروه شايد اشارتي باشد که بايد سعي و تلاشها به سوي صعود و تعالي ـ  هرچند که دشوار ـ مي آيد منتهي گردد. و حتي ترک هروله ـ که تحريک و به جنبش واداشتن همه اندامها در آن منظور شده است ـ از کمال سعي مي کاهد، و بايد سعي کامل و ثواب آفريني که پاداش کامل را به ارمغان مي آورد در جايي که بايد به هروله تن درداد اين کار هرچند پر زحمت را حاجي برخود هموار سازد و اگر آن را ترک گويد به جا است آنرا در حين سعي اعاده کند.

مرحوم فيض کاشاني مي گويد:

وقتي حاجي از طواف برگرد کعبه و توابع آن ]يعني نماز طواف و مستحبات ديگر[ بياسود، به زمزم درآيد، و اگر براي او نوشيدن آب زمزم مقدور باشد پيش از آن که به سوي صف ]براي سعي[ روي آورد از آب آن بنوشد، و به هنگام نوشيدن بگويد:

أللّهُمَّ اجعله علماً نافعاً وَ رِزقاً واسعاً، و شفاءً من کلّ داء و سُقْم إنّکَ قادرٌ يا ربّ الْعالمين :

بار خدايا! اين آب و مايه حيات را منشأ علمي سودمند، و روزي گسترده و شفاء از هر درد و بيماري برايم قرار ده; چرا که تو، اي خداوند گار و مدبّر عالم، بر هرچيزي توانا هستي.

آنگاه از باب صفا به سوي کوه صفا روان شود و بر فراز آن بايستد تا بتواند به کعبه بنگرد، و رکني را که حجرالاسود در آن جاي دارد در مقابل خويش بيند، و به حمد و  ثناي الهي و ياد نعمتهاي او و اين که به او احسان فرموده ـ تا هر قدر که مي تواند ـ از جان و دل زبان بگشايد، آنگاه بگويد:

لا إلهَ إلاّ الله وَحْدَهُ لا شريکَ لهُ، لَهُ الملک ولَهُ الحَمْدُ، يُحيي وَيُميتُ وهُوَ علي کُلِّ شَيء قَدير :

جز خداي يگانه هيچ معبودي دگر

]سزاي پرستش[ نيست، فقط او به تنهايي سزاي آن است که به او پناه جست، او را انباز و شريک و همتايي نيست، ملک و زمامداري همه امور و حمد و ستايش واقعي از آن او است، او است که حيات مي بخشد و مرگ مي آفريند، و همو بر هر چيزي توانا است.

]آنگاه مرحوم فيض کاشاني، آداب و ادعيه ديگري يک به يک بر شمرده و گزارش مي کند و سپس مي گويد[:

سعي ميان صفا و مروه را ]پس از آداب و ادعيه ياد شده[ آغاز مي کند... از صفا به مروه مي رود و هفت بار ]که مجموع رفت و باز گشت او از صفا به مروه را تشکيل مي دهد [سعي خود را برگزار مي سازد که وقوف او بر صفا چهار بار، و بر مروه نيز چهار بار مي باشد; لکن سعي او ميان صفا و مروه در مجموع رفت و باز گشت، در هفت بار صورت مي پذيرد، و اين هفت بار سعي از صفا آغاز مي گردد و در مروه پايان مي گيرد.

اگر کسي هروله در سعي را ـ حتي در بخشي از مسير مخصوص به خود ـ رعايت نکرده باشد چهره خويش را برنگرداند، بلکه به پشت عقب گرد کند تا به جايي برسد که در آنجا هروله نکرده بود، آنگاه هروله را از همانجا تا موضعي که به جااست به هروله بپردازد اين کار را انجام دهد .

اين آداب ظريف بايد حاجي و حجاج و مسلمين را درسي باشد که در بحران تراکم جمعيت و شدائدي که از پي خود دارد کمترين ضعف و فتوري به خود راه ندهد; بلکه علي رغم گذر بر دشواريها باز هم بکوشد و استقامت و پايداري خود را تداوم بخشد، و در تمام صحنه هاي زندگاني با تمام وجود کوشا باشد که وَأنْ لَيسَ لِلإنسانِ إلاّ ما سعي وأنَّ سعيُهُ سَوفَ يُري : (آنچه عايد انسان مي گردد فقط محصول سعي و کوشش او است، و فرآورده هاي کوشش او به زودي در روز قيامت براي او و ديگران مشهود خواهد بود).

بايد حاجي ميان اين دو قله ترس و اميد و دو گردنه خوف و رجاء، توازن و تعادل و استقامت خويش را نگاهباني کند، و رکودي در او به يکسو پديد نيايد، و بر قله اين خوف و رجاء بت هوس را از فراز دل خويش سرنگون سازد و بت ترس را از بلنداي قلبش به زير آورد، و در اين رهگذر خداي را بيابد که نه درباره وجودش ترس همه جانبه را براي او پديد مي آورد و نه اميدي بي مرز و کران، بلکه او را برآن مي دارد که در نوسان ميان دو سوي خوف و رجاء با کوششي آميخته به شادابي و نگراني

مطبوعي، مساعي خود را به کار گيرد.

صفا و مروه ياد گارهاي تلخ و شيريني در دل دارد.

مشرکين ـ قبل از اسلام ـ بر فراز صفا، بت اساف و بر قله مروه، بت نائله را نصب کرده بودند.

قرآن کريم در باره سعي صفا و مروه مي فرمايد:

انّ الصّفا والمروة من شعائر الله فمن حجّ البيت أو اعتمر فلا جناح عليه ان يطوّف بهما، و من تطوّع خيراً فانّ الله شاکر عليم :(1)

صفا و مروه از شعائر الهي است; بنا بر اين اگر توفيق حج بيت الله يا عمره نصيب انسان گردد جرم و گناهي بر او نيست که به آندو طواف کند (يعني ميان صفا و مروه سعي کند). اگر کسي حج يا عمره يا هر کار نيکي را تطوّعاً و بدون الزام شرعي ]پس از انجام مناسک حج و عمره واجب و اداء ساير تکاليف ديگر[ انجام دهد، بايد بداند که خداوند سپاسدار عمل او است و پاداشي براي وي در مد نظر است، خداي که به همه اعمال شما دانا و آگاه است.

هر چند از ظاهر آيه عدم و جوب سعي استنباط مي شود (چرا که از ظاهر آن چنين استفاده مي شود که سعي ميان صفا و مروه بلا مانع است و هم اين که ضرورتي ندارد!).

در مورد اين آيه رواياتي از فريقين در کتب احاديث آمده که اين توهم را بر طرف مي سازد، از آن جمله:

ـ از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل کرده اند که فرمود: مسلمين در آغاز بر اين پندار بوده اند که سعي ميان صفا و مروه، ساخته و پرداخته افکار جاهلي و از مناسکي است که اقوام جاهلي عرب آنرا مقرر کرده اند! خداوند متعال براي زدودن اين تصور از اذهان مسلمين اعلام مي دارد که هيچ مانعي براي اجراء اين فريضه ]که ياد گار حج ابراهيمي است[ وجود ندارد; و سعي ميان صفا و مروه از شعائر الهي است .

ـ و نيز گويند: چون بر روي کوه صفا، بتي به نام اساف ، و بر روي کوه مروه، بتي به نام نائله نصب کرده بودند و قبل از اسلام، اقوام جاهلي هنگام سعي ميان آندو، آنها را مسح مي کردند و بر روي آنها دست مي کشيدند، مسلمين به خاطر وجود اين دو بت بر روي کوه صفا و مروه از سعي ميان آندو احساس دشواري مي نمودند. در پي چنين جرياني بود که آيه انّ الصّفا والمروة... نازل شد.

در اين جا خالي از وجه نيست که از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بقره: 158

کشف الاسرار، سخني در تأييد روايت ياد شده بياوريم که مي گويد:

و اصل قصه آن است که در زمان جاهليت مردي و زني در کعبه شدند به فاحشه اي. و نام مرد اساف بن يَعْلي ، و  نام زن نائله بنت الديک . هر دو را مسخ کردند; پس عرب، ايشان را بيرون آوردند، و  عبرت را يکي بر صفا نهادند، و ديگري را بر مروه تا خلق از اطراف مي آمدند و ايشان را مي ديدند، روزگار بر ايشان دراز شد، و  پسينيان با ايشان أُلف گرفتند، چشمها و  دلها از ايشان پر شد. شيطان به ايشان درآمد و گفت: پدران شما ايشان را مي پرستيدند، و ايشان را بر پرستش آنان داشت روزگار دراز در زمان فترت و جاهليت. پس چون الله (تعالي) رسول خود را به پيغام بنواخت و اسلام در ميان خلق پيدا شد قومي از مسلمانان ـ که در جاهليت ديده بودند که آن دو بت را مي پرستيدند ـ تحرّج کردند از سعي کردن ميان صفا و مروه. ترسيدند که در چيزي اُفتند از آن که در جاهليت در آن بودند. الله (تعالي) اين آيت فرستاد که سعي کنيد، و آن حرج ـ که ايشان مي ديدند ـ از ايشان بنهاد .

در همان کتاب آمده است: قوله تعالي: انّ الصّفا والمروة من شعائرالله... الآية: صفا اشارت است به صفوه دل دوستان در مقام معرفت. و مروه اشارت است به مروّت ]مروءت[ عارفان در راه خدمت. مي گويد: اين صفوت و معرفت در نهاد بشريت و بجز ظلمت از نشانهاي توانايي و دانايي و نيک خدايي الله است، واليه الإشارة بقوله (تعالي) يخرجهم من الظّلمات الي النّور . پس نه عجب اگر شير صافي از ميان خون برون آرد، عجب آن است که اين درّ يتيم در آن بحر ظلمت بدارد، و جوهر معرفت در صدف انسانيت نگهدارد.(1)

وقوف در عرصاتِ عرفات :

پس از آن که حجاج روز هشتم ذي الحجه که به يوم الترويه نامبردار است براي احرام حج تمتع آماده مي گردند تا در جايگاههاي مشخص مُحرم شوند ـ که البته بهتر است در خود مکه اين احرام انجام گيرد و از آن بهتر اين است در مقام ابراهيم يا حجرِاسماعيل و يا در مسجد الحرام اين احرام صورت گيرد در حالي که به نداي الهي لبيک مي گويند به صحراي عرفات روي آورند تا در آنجا وقوف و درنگ نمايند. و دست کم مي بايد از ظهر روز عرفه يعني روز نهم ذي الحجه تا غروب آفتاب (مغرب)، اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نکـ : مجمع البيان، ج1، ص240; تفسير القرآن العظيم، ابن کَثيرُ، ج1، ص199; تنوير المقباس من تفسير ابن عباس، هامش دو الدرّ المنثور في التفسير بالمأثور، ج1، ص70; مناهل العرفان، زرقاني، ج1، ص103

 
 
وقوف و درنگ ادامه يابد.

وقوفِ در عرفات از مهمترين مناسک حج به شمار است. در اين نقطه، ازدحام و  سر و صدا و زبانهاي مختلف تجمع و  پيروانِ مکاتبِ گوناگونِ آيين اسلام و  فرقه هاي مختلف، انسان را به ياد عرصات قيامت و اجتماع امتها با انبيا و  ائمه، و پيروي هر امتي از پيامبر خود، و  چشم داشتِ آنها به شفاعت آنان، و تحير و سرگرداني آنها آن هم در يک نقطه و يک سرزمين مي اندازد که آيا مورد حمايت آنان قرار مي گيرند و يا از آنها حمايت و مراقبتي به عمل نمي آيد. آري اين گردهمايي شگرف، خاطره عرصاتِ قيامت را ـ که نصوص ديني آنرا ترسيم مي کند ـ در ذهن انسان با تابلويي زنده و گويا تجديد مي نمايد. مي دانيم صحراي عرفات به درازاي دوازده کيلومتر در پهناي شش کيلومتر و نيم و با فاصله بيست و يک يا بيست و پنج کيلومتر از مکه ـ بر سر راه طائف ـ قرار دارد.

به راستي اين وقوف و درنگ آنهم در چنين بيابان ـ از نيمروز تا شامگاه ـ به چه منظوري تشريع شده است؟ البته نمي توان مزاياي چنين درنگ و وقوف را ـ که پويايي و تحرک سازنده اي را به ارمغان مي آورد ـ به اين سادگي برشمرد. در بياباني که فاقد وسائل کافي براي آرامش و آسايش است بايد همه حجاج از مليتهاي مختلف و طبقات متفاوت، مدتي را ناگزير در آن درنگ کنند، و همگان در يک سطح از نظر ظاهر و باطن، حوائج خويش را به پيشگاه حضرت باري تعالي عرضه دارند. آيا وقوفي بدينسان نمي تواند عالي ترين نمونه همبستگي و تجمع و به ويژه مساوات و  برابري را به ما ارائه کند. آيا اين سنت سترگ، برجسته ترين و گوياترين نمونه و  شعار مبارزه با اختلاف طبقاتي نيست.

ـ گذشته هاي بسيار دور، از رهگذر چنين وقوفي، در قلوب حاجيان اشعه اي را به هم مي رساند، اشعه اي اميد بخش که به آنان نويد مي دهد سرانجام به منظور و  هدفِ نهايي خود در زندگانيِ مادي و  معنوي نائل خواهند آمد، زيرا روزگاري پيامبر گرامي اسلام ـ صلي الله عليه وآله ـ مردم را به معرفت حق و حقوق متقابلِ آنان و وظائف الهي و انساني آنها فراخواند، و از همين پايگاه بود که آن حضرت پس از بازگشت از حج در غدير خم رسالت و مسؤوليتِ الهي و انسانيِ خود را به کمال، نزديک احساس مي فرمود; و نويدِ کمالِ دين از عرفات آغاز شد و در غدير خم

جلوه گر گرديد; و سرانجام اين وقوف به نزول آيه اِکمال در غديرِ خم انجاميد، و  در بياباني سوزان و توان گير يعني منطقه غدير خم، سروش الهي قلب آن حضرت را سرشار از رضا و خوشنودي مي ساخت از اين که خلافت و امامت و رهبري کسي را پس از خود به مردم خاطر نشان گرديد که بايد او را به حکم آيه مباهله شخص پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و خود او و ادامه دهنده وجود آن حضرت بر شمرده عرفات، فرجامش معرفت مقام ارجمند اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ بود که در غدير خم صريحاً به مردم اعلام شد که: اليوم اکملت لکم دينکم و أتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دين (1): هم اکنون دين و آيين شما را با اعلام خلافت و امامت اميرالمؤمنين علي ـ  عليه السلام ـ ، به کمال خود نائل ساختم، و نعمتم را بر شما بي کم و  کاست ارزاني داشتم، و اسلام را ـ به عنوان دين و آيين و رهنمود دهنده راه و  رسم صحيح زندگاني ـ براي شما پسند نموده، و با شناساندن کسي که راهم را ادامه مي دهد، راضي و دلخوش، قريباً شما را ترک مي گويم.

ـ وقوف در عرفات را نبايد رکودي در ادامه مراسم حج پنداشت; اين وقوف گويا بدين منظور که مبدأ دو وقوف ديگر است لازم به نظر مي رسد تا حاجيان درخود بينديشند، بينديشند و فکر خود را در اوضاع گذشته خويش به کار اندازند، گذشته اي که سرشار از تجارب و نتايج و بازدهي هاي مرغوب و يا نامرغوب بوده، پيشينه احوال خود را از نظر بگذرانند، و محصول مساعي و تحرکهاي پيشين خود را از نظر بازدهي ارزيابي کنند که به چه ارمغاني براي انسانيت آنان بارور گرديد; آيا در مبادله کالاي عمر خويش، متاعي را براي کمال خويش دريافت کردند که در اين مبادله و سوداگراي زيان ديدند و يا نفعي عايد خود ساختند؟ و از اين رهگذر بتوانند آينده اي بهتر را براي زندگاني خود برنامه ريزي کنند، و شناختي بهينه تر از گذشته در باره خويشتن به هم رسانند، در همين پايگاه همواره به ياد خدا باشند تا خدا در آينده آنها را از ياد نبرد. اگر در گذشته چون به ياد خدا نبوده اند و مآلا خويشتن را به دست فراموشي سپردند هم اکنون به مدد ياد کردن خدا خويشتن را باز شناسند. بنابراين چنين وقوفي سرشار از پويايي در تفکر و انديشه است که اگر درست انجام گيرد به تحرکي بس شگرف در زندگاني بارور مي گردد که به خود سازي و  بازسازي بناء شخصيت انساني او

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مائده: 3

مي انجامد; و تحرکي کارساز را در آينده براي حاجي مي آفريند، و نقشه پردازي شيطان را ـ که در گذشته فرصت عمر او را در کوششهاي ويرانگر سوق مي داد آنرا ـ با تفکر و درنگهاي انديشمندانه خويش از اين پس خنثي مي سازد. بنا بر اين چنين وقوفي را بايد تحرکي در خور و جنبش و تلاشي در معماري و مهندسي و نقشه کشي براي بازسازي و يا تأسيس بناء شخصيت تلقي کرد تا ساماني دگر در وجود او پديد آمده و  آتيه عمرخود را در مسيري راهبري کند که از والايي مقام و منزلتش در پيشگاه خدا و  مردم سر برآورد.

از طريق چنين وقوفي است که انسانها مي توانند گامهاي بلند و سريع در سوي خدا بردارند، خداي مهربان را شناسايي کنند، و در باره دوستان و دشمنان خود معرفتي به هم رسانند.

راغب اصفهاني و ديگران مي گويند: عرفات نام جايگاه و منطقه اي است; و از آنرو عرفات ناميده شد چون ميان آدم و  حواء در اين منطقه ـ پس از هبوط آدم بر سرنديب و فرود حواء در جده و به دور افتادن آنها از يکديگر، و دگر گونه شدن چهره آنها ـ شناختي حاصل شد. و دور افتادگان از يکديگر در اينجا همدگر را شناختند، دور افتادگاني که در صدد يافتن يکديگر راه دور و درازي درمي نورديد، و در جستجوي همدگر رنجها بر خود هموار ساختند تا آن که بر پهنه عرفات به هم رسيدند و به شناخت يکديگر توفيق يافتند. اگر چنان توجيهي در نامگذاري عرفات مقرون به صحت باشد اين سرزمين و وقوف در آن سمبل و رمز و نشانه اي است که مسلمانان به دور افتاده از يکديگر مي توانند در اين کانون تجمع، به تعارف و شناخت يکديگر توفيق يابند، و با تعارف، به تألف و انس و همبستگي با يکديگر نائل آيند، نه تنها آدم و حواء در اين منطقه در شناخت يکديگر به هدف خود رسيدند و نياهاي نخستين انسانها همديگر را در آنجا باز يافتند، نژاد و نسل آنها بايد با وقوف در اين منطقه به معرفت حال يکديگر دست يابند، و تشتت و بيگانگي و پراکندگي خود را ـ با توجه به اين که از سرزمينهاي به دور از يکديگر بدينجا مي آيند ـ با آمدن و وقوف در اين جايگاه در اختيار همبستگي و پيوستگي و خويشاوندي ديني و انساني بسپرند، و غربت خود را از اين رهگذر به قربت و قرابت باز آورند.

دوست و دشمن را نيز با درنگهاي آميخته به تفکر شناسايي کنند، هيچ کسي

 
 
انسان را بيش از خدا دوست نمي دارد و هيچ دوستي بهتر از خدا در عالم وجود ندارد. بنابراين بايد در اين جايگاه رهيده از انگيزه هاي دنيوي که جايگاهي در خور تفکر و تدبر است ـ براي برآورده شدن نياز خويش از پي غير خدا بپويد; بلکه خداي مهربان را جستجوگر باشد. امام زين العابدين در عرفات مردي تهيدست را مي ديد که درخواست خود را با مردم در ميان مي گذارد; به او فرمود واي بر تو! در چنين روز غير خدا سراغ مي گيري، در چنين روزي اين اميد وجود دارد انسانهايي که هنوز چشم به دنيا نگشوده اند و هنوز به دنيا نيامده اند از لطف و مرحمت الهي برخوردار باشند.(1)

غروب روز عرفه رسول گرامي اسلام ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ به بلال حبشي فرمود: مردم را آرام کن تا سخني را با آنها در ميان گذارم. پس از سکوت و آرامش مردم، فرمود:

خداوند متعال بر شما منت نهاده و نعمت بزرگي را در چنين روز به شما ارزاني داشته است، درستکاران و نيکان شما را از آمرزش خود بهره مند ساخته، و در باره کساني که گرفتار نادرستي در عمل هستند و به بدي و گناه دچار آمدند درست کاران و نيکان را شفيع و واسطه قرار داده و به آنها اين مقام را عطاء فرموده که از خداوند متعال بخشودگي و آمرزش آنان را درخواست نمايند. پس برآييد و سرازير گرديد که همه شما درنگ مداران عرفات، مشمول آمرزش او هستيد .(2)

بايد خداي مهرباني را در سرزمين عرفات به جستجو گرفت که نيکان را از آمرزش خود سرشار مي سازد و شر و بدي بدان را ناديده گرفته و از کردار و گفتار ناخوش آيند و زشت درمي گذرد. اگر چنين عرفات و شناختي درخور به هم رسانيم در عرفات از غير خدا مدد نمي جوييم; چرا که سرزمين شناخت است، و شناخت را بايد زمينه محبت و يا احياناً نفرت و دشمني دانست:

در همين سرزمين بود که حضرت ابراهيم خليل و دوست هميشه جاويد در ذکر خدا شيطان و وسوسه هاي او را به خوبي بازيافت، و با معارف و آگاهيهايي که درباره ترفندهاي شيطان کسب کرده بود، در منا با سنگ، او را نشان مي رفت و او را بدينسان از پيرامون خويش طرد مي کرد تا مبادا مانعي در ايفا وظيفه الهي او پديد آورد.

به راستي صحراي عرفات، سرزمين عرفان و معرفت است:

* آدم و حواء همديگر را در اين نقطه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بحارالأنوار، ج19، ص299

2 ـ الکافي (اصول)، ج4، ص168

شناختند و گم گشته خودرا در آنجا يافتند.

* حضرت آدم در همين جا گناه و ترک اولاي خود را شناخت، و بدان زبان به اعتراف گشود.

* و بدينسان گويند حضرت ابراهيم مناسک خود را ـ پس از اعتراف به گناه در اين جايگاه ـ برگزار کرد.

* يا آن که در اين مکان جبرائيل، مناسک حج را به ابراهيم شناساند.

* مردم نيز با تجمعي در لحظات معين همديگر را مي توانند در آنجا شناسايي کنند.

* ابراهيم ـ عليه السلام ـ شيطان و وساوس او را در همين جا شناسايي کرد.

* خداي مهربان را بايد در اين پايگاه سراغ گرفت و او را در چنين جايگاهي پديدار يافت.

چنانکه در دعاء عرفه امام حسين ـ عليه السلام ـ ، اشارتي گويا به همين حقيقت است. حضرت ابي عبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ که از مدينه به سوي نقطه اي ناشناخته آواره گشته بود، همراه با ياران وفادار و فداکارش در اين پايگاه مقدس، درنگي بس شگرف داشته; و از آنجا سرانجام، راه عرفات، به کربلا منتهي گشت، و واقعه اي از پس اين درنگ در کربلا روي داد که به قرآن و اسلام جان تازه اي بخشيد. حضرت سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ با دعائي که در ميان جمع خاندان و يارانش در عرفات زمزمه مي کردند چهره عرصه وجود و هستي را ترسيم مي فرمودند، و سيماي جان و جهان و گردونها و گرداننده آنها را چنان زيبا و دل انگيز و راه گشا را به تصوير کشيدند که بايسته است همه واقفان سرزمين عرفات چنان دعائي را از جان و دل بر زبان آورده، و عظمت و قدرت حضرت باري (تعالي) را با جمال و جلال و شکوه و همه اوصافش بازيابند تا شوق ديدار حق در آنان پديد آيد; و با توجه به مضامين اين دعاء است که خداي متعال را با معاينه دل از رهگذر اين دعاء مي توان به خوبي رؤيت کرد، آنهم در بيابان عرفات، در فضائي باز و رهيده از هرگونه عوامل سرگرم کننده دنيوي که در چنين جو و محيطي آفريدگار جهان هستي را به وسيله خود او مي توان شناخت. در بخشي از دعاء عرفه حضرت سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ با بياني بسيار جالب و دل انگيز برهان صديقين را به طرزي بسيار گويا و رسا به ما ارائه مي فرمايد.

نگارنده سالها پيش به مناسبت سالگرد شهادت شاهدي از شهود حق يعني

 
 
مرحوم آية الله شهيد بهشتي ـ رضوان الله تعالي عليه ـ مقالتي نگاشتم که بندهايي کوتاه از دعاء عرفه ـ با شرح مرحوم سيد خلف حويزي ـ را در اين مقاله مورد استناد و  اقتباس قرار دادم; اما چون اين مقاله نسبتاً مفصل و گسترده است و در يادنامه مرحوم شهيد مظلوم آية الله بهشتي ـ طاب ثراه ـ به طبع رسيده، و اکثر شيفتگان اين شهيد مظلوم را به يادنامه مذکور دسترسي نيست، خلاصه بخشي کوتاه از اين مقاله را ـ که با دعاء عرفه پيوند دارد ـ در اينجا مي آورم:

در بخشي از دعاء شريف عرفه آمده است:

إلهي تردّدي في الآثار يوجب بعد المزار، فأجمعني عليک بخدمة توصلني إليک. کيف يستدلّ عليک بما هو في وجوده مفتقرٌ إليکَ. أيکون لغيرک من الظّهور ما ليس لک حتي يکون هو المظهر لک. متي غيبت حتّي تحتاج إلي دليل يدل عليک. و متي بعدت حتّي تکون الآثار هي الّتي توصل إليک عميت عين لا تراک عليها رقيبا، و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبّک نصيب .

در توضيح اين بخش از دعا آن حضرت مي توان چنين، قلم را بر صحيفه رقم زد که به خداوند متعال عرض مي کند:

بارخدايا! اگر توجه خود را در بررسي آثار قدرت و دست آوردهاي صنع تو معطوف سازم; و يک به يک، آنها را تحت مطالعه و مداقّه قرار دهم تا ترا شناسايي کنم همين امر موجب مي شود که راه براي وصول به تو و ديدار تو دور و دراز گردد.

]سيد الشهدا ـ عليه السلام ـ عرض مي کند: خدايا! اي محبوب و مطلوب من! اگر خويشتن را براي شناخت تو در آثار و  دست آوردهاي متکثر و آيات متنوع تو سرگرم سازم، و در لابلاي شاخه هاي به هرسو کشيده آثار صنع تو به اين سو و آن سو کشانده شوم موجب مي گردد از مؤثر، يعني تويي که اينهمه آثار را پديد آورده اي به گونه اي ناخوش آيند، دور و بيگانه گردم; و  اين کار چنان است که واقعيت شهود را رها سازم و براي جستجو و يافتن آن به سراغ نشان واثرش به تکاپو برآيم، و يا چنان است که از يقين روي گردانم و به دنبال خبر و گزارش از يقين، تلاش خود را به کار گيرم; و در نتيجه در پايگاهي از خيال محض به سر برم که به هيچوجه مرا به دليلي قاطع رهنمون نيست، و در ميان فضائي از گمانها و احتمالات سرگردان شده که راه را فراسوي من در رسيدن به محبوبم

مسدود سازد; زيرا وقتي دست آوردهاي جالب و شگفت انگيز آفريدگار در دسترس احساس و تفکر کسي قرار گيرد سزا نيست نردبان احساس و انديشه را هدف قرار دهد، و برآن، بالا و پايين رود تا فقط در باره نظم و ترتيب و کيفيت ترکيب اين آفريده ها نيروي تفکر خود را محدود کرده و انديشه خود را در ماهيت آنها راکد و ايستا سازد; بلکه بايد بپويد، و از اين نردبان فکر و  استدلال فراتر رود تا آورنده و سازنده آنرا شناسايي کند، و دل به محبت کسي ببندد که آنها را آفريده و لباس زيباي هستي را بر اندامشان پوشانده است; و به گونه اي اين حقيقت را دريابد که چهره حق را با گستره فراگيرش در تمام آفاق ـ عليرغم کثرات و اختلاف صور و نگاره هاي آثارش کشف و شهود نمايد[

حضرت سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ آنگاه عرض مي کند: فأجمعني عليک بخدمة توصلي إليک: مرا در حضور خويش به خدمتي فرمان ده که راه وصول به ترا بر من هموار سازد .

سپس عرض مي کند: کيف يستدلّ عليک بما هو في وجوده مفتقر إليک : چگونه مي توان به چيزي، يعني به آثاري ـ که در وجود خود به تو نيازمند است ـ بر وجود تو استدلال کرد؟ وجود تو خود دليل بر هستي تو است: يا من دلّ علي ذاته بذاته : آفتاب آمد دليل آفتاب .

از اين سخن به اين نتيجه مي رسيم که وجود حضرت باري (تعالي) پديدارترين وجود در عالم هستي است; چرا که آن حضرت به خدا عرض مي کند: أيکون لغيرک من الظّهور ما ليس لک حتّي يکون هو المظهر لک : آيا غير تو (يعني آثارت) داراي آنچنان ظهوري است که در تو چنان ظهوري نباشد تا بخواهد ظهور ترا وانمود سازد؟ .

]هرچند مي بايد از قانون استدلال به آثار، درگشودن راه به سوي مؤثر بهره جست; امّا اگر صرفا خود را به اين نحو استدلال محدود سازيم، راهي بسيط و  سطحي و ساده و فاقد عمق را در پيش گرفتيم، و مآلا از برهان صديقين بهره اي عايد ما نخواهد شد، بهره اي که ژرف بنيان را از آن نصيبي هست[ لذا سيدالشهداء ـ که جان عالم را به رؤيت و شهود کشيده ـ به خدا عرض مي کند: متي غبت حتّي تحتاج إلي دليل يدلّ عليک : کي و در چه زماني تو پنهان بودي تا به دليلي نياز پيدا کني که ما را بر تو رهنمون گردد؟ ]هدف حضرت سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ در اين سخن

 
 
آن است که ظهور وجود حق به گونه اي است که به هيچگونه دليلي ـ که اورا اثبات کند ـ نيازي ندارد; زيرا دليل عبارت از ترتيب مقدمات معلومه و عناصر شناخته شده ذهني براي رسيدن و بازيافتن مجهول تصوري و يا تصديقي است; و نتيجه آن معلوم شدن يک امر نا شناخته و مجهول مي باشد. اما اگر چيزي که از لحاظ کمال ظهور و آشکار بودن در منتهاي درجه باشد  ـ  که هيچ چيزي پديدارتر و روشن تر از آن قابل تصور نباشد ـ و حتي روشن تر از اين قضيه باشد که في المثل بگوييم: آسمان بالاي سرما، و زمين زير پاي ما است قطعاً در چنين جايگاهي در اثبات سخن خود به دليلي نياز نداريم، و استدلالي ما هذياني بيش نخواهد بود.

علي هذا براي وصول به معرفت حق ـ که هيچ چيزي آشکارتر و روشن از آن نيست ـ نيازي نداريم که از رهگذر استدلال به آثار وي او را شناسايي کنيم.

آري اگر انسان به مرحله اي از عرفان نائل گردد، و چشم بصيرت او در سوي واحد ديّان نشان رود، در چنين پايگاهي متکلفات دليل و برهان دچار سقوط گشته، و  ارزش و اعتبار خود را از دست مي نهد; به ويژه اگر ديدگان بصيرتش با چنين گوهرهاي درخشاني از اين دست سخن که ازکان و معدن عصمت و طهارت ـ معدني که سرشار از حکمت و نصل الخطاب است ـ روشن گردد. لذا حضرت سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ همانگونه که خداوند متعال فرموده است: ونحن أقرب إليه من حبل الوريد به خدا عرض مي کند: تو کي و در چه برهه اي از زمان از ما دور بودي که آثار ترا ـ مانند نابينايي ـ عصاي خود قرار داده تا به مدد عصاکشي آثار صنع تو به تو دست يابيم ومتي بعدت حتّي تکون الآثار هي الّتي توصل إليک . بنا براين سزا است که حضرت سيدالشهداء عرض کند: عميت عين لا تراک عليها رقيب : (آن ديدگاني که ترا مراقب خود نمي بيند کور باد); وخسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبّک نصيب : (خسران و زيان معامله و سوداگري، بنده اي را است که تو از حب خويش نصيبي براي او مقرر نفرمودي)، آري اين دل است که بينايي را از دست مي نهد، هرچند که چشم سر انسان به سان چهارپايان و دامها از کار نيفتاده است: ولهم أعين لا يبصرون بها أولئک کالأنعام ; اينان را ديدگاني است که با رؤيت و ديدن، در درون و جانشان بسان شرّالدوابّ انعکاس و انعطافي در رؤيت

 
 
حق پديد نمي آيد: إنّ شرّ الدّوابّ الصّمّ البُکم الّذين لا يعقلون : ديدگان آنها کور نيست; بلکه کور دلاني بيش نيستند; زيرا: فانّها لا تعمي الأبصار ولکن تعمي القلوب الّتي في الصّدور . آيا انساني که حق را علي رغم اين که هيچ چيز از آن آشکارتر نيست شهود نمي کند احياناً از دامها فروتر و گمراه تر نيست؟ و اين دلها است بر اثر ترکتازي در هوس نمي تواند انجام وظيفه کند، و از کار مي افتد; و انسان که با خدا در عالم ذرّ بيعت و صفقتي، و معامله و مبادله اي را منعقد ساخته بايد در مقام وفاداري و محبت و اداء وظيفه، پايمردي کند; ولي آن که از محبت خدا محروم است بايد اورا در زمره کساني برشمرد که در تجارت و بيعت و دادو ستد خويش از سرمايه وجودش دچار ورشکستگي و زياني غير قابل جبران است.

اين بود گزارش بسيار کوتاهي از بندي از دعاء عرفه که بايسته است حاجيان در عرفات سراسر آنرا زمزمه کنند تا ظهور حق را مزمزه نمايند، و کام جانشان شيرين گردد.

در پايان اين بخش به جا است حديثي را ياد کنيم که کمال دين نويدش، در غدير خم چهره نمود; چرا که رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ در روز عرفه ـ در حاليکه بر ناقه قصواء سوار بود خطابه اي ايراد فرمود که جابر بن عبدالله انصاري مي گويد شنيدم مي فرمود:

يا ايّها النّاس إنّي قد ترکت فيکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا: کتاب الله وعترتي: أهل بيتي :(1)

اي مردم! تحقيقا من ميان شما ]ميراثي[ به جاي نهادم; مادام که خود را بدان پاي و ملتزم مي سازيد هرگز به گمراهي دچار نياييد ]اين ميراث عبارت از دو امر گرانبها است، و آندو عبارت اند از [کتاب الله و عترت من که همان اهل بيت من هستند.

سيدمحمدباقر حجّتي

* پي نوشتها:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سنن ترمذي، ج5، ص621 ، ح3782


نوشته شده در   دوشنبه 27 آبان 1387  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode