او مترجمي بود
كه بيش از هر چيز نامش يادآور آثار مهمي است كه به دست او ترجمه شدهاند و
در دسترس كتابخوانها قرار گرفتهاند؛ از اثري سترگ مثل «در جستجوي زمان
از دست رفته» مارسل پروست بگير تا آثار سخت و دشوار سلين و ترجمه مجدد آثار
كلاسيكي مثل مادام بوواري و ژول ورن.
نام
مهدي سحابي به عنوان يكي از باسليقهترين و باشناختترين مترجمان دهههاي
اخير با نام مارسل پروست گره خورده است. او كه ويرايش دوم و كامل رمان 8
جلدي «در جستجوي زمان از دست رفته» مارسل پروست را بتازگي منتشر كرده بود،
10 سال از زندگياش را صرف ترجمه اين اثر كرد.
پروست كه اين اثر بزرگ را
در كارنامه ادبياش دارد، حتي براي فرانسهزبانها نويسندهاي متفاوت و
بسيار روشنفكر محسوب ميشود. او كه از خانوادهاي نيمهاشرافي بود زندگي 49
سالهاش را سرمايه كرد تا اين اثر را به انجام برساند و با وجود بيماري
شديد از استراحت امتناع كرد تا مبادا كتابش نيمهتمام بماند.
سحابي در طول زندگي واقعا
پربارش به سراغ چهرههاي مشهور ادبي رفت و جدا از «در جستجوي زمان از دست
رفته» مارسل پروست، «دسته دلقكها» و «مرگ قسطي» اثر لويي فردينان سلين،
«مرگ آرتميو كروز» اثركارلوس فونئتس، «مادام بوواري» و «تربيت احساسات» هر
دو اثر گوستاو فلوبر و «كوه خدا» اثر اري دلوكا نشان داد كه علاوه بر معرفي
آثار مدرن قرن بيستم، هنوز كلاسيكها از جايگاه والاي خودشان برخوردارند.
او تمام تلاش خود را خرج
كرد تا نشان دهد زبان فارسي از توانايي بالايي برخوردار است و كاملا
ميتواند در سطح زبانهاي ديگر ظاهر شود و در سطح مدرن و كلاسيك بدرخشد.
سحابي ميگفت «امكانات زبان فارسي مثل هر زبان ديگري است.
به خصوص كه زبان فارسي،
زباني قديمي و متكي به دو سه زبان ديگر مانند عربي و فارسي قديم و به يك
فرهنگ چند هزار ساله است. از نظر او مشكل ما فارسيزبانها آن است كه به
دلايل مختلف نتوانستهايم از ظرفيتهاي زباني خودمان استفاده كنيم.»
يك زندگي
كاملا مهربانانه
مهدي سحابي در سال 1322 در شهر قزوين
متولد شد و در 10 سالگي همراه خانوادهاش به تهران مهاجرت كرد. او در
هنركده هنرهاي تزئيني و بعد در فرهنگستان هنرهاي زيباي شهر رم به تحصيل
پرداخت. او پس از بازگشت به ايران از اوايل دهه 50 خورشيدي به
روزنامهنگاري پرداخت و در روزنامه كيهان مشغول كار شد.
اما در نهايت از سال 1360به
صورت جدي سراغ ادبيات و ترجمه آثار ادبي مهم جهان رفت و نقاشي و
مجسمهسازي را نيز از ياد نبرد.
اولين اثري كه ترجمه كرد در اوايل دهه 50 كتاب كوچكي بود به
نام «نقاشي ديواري و انقلاب مكزيك»، دومي يك پاورقي بود براي روزنامه
كيهان به نام «مرگ وزير مختار» و سومي كتابي از اينياتسيوسيلونه نويسنده
مشهور ايتاليايي «نان و شراب» بود به نام «دانه زير برف». «گارد جوان» هم
اثر ديگري بود كه در همان سالهاي نخست انقلاب ترجمه شد و بعد «مكتب
ديكتاتورها» سيلونه را ترجمه كرد.
زبان، بخشي از زندگي
سحابي كه به3
زبان مسلط بود، به قول خودش يادگرفتن انگليسي را مثل همه از دبيرستان شروع
كرد و زبان ايتاليايي را در آكادمي هنرهاي زيباي رم و زبان فرانسه را در
خيابان ياد گرفت و باز به قول خودش «اگر بخواهم در يك جمله خلاصه كنم بايد
بگويم زبانها را همينطور عشقي ياد گرفتم، توي زندگي.»
در مصاحبهاي گفته است: «من
هميشه آمادگياي براي زبان داشتم كه مثلا براي ياد گرفتن رياضيات نداشتم.
در امتحان نهايي دبيرستان در زبان و انشا 20 گرفتم در حالي كه در رياضيات و
شيمي مثلا نيم گرفتم. در واقع به كمك ضريب 2 درسهاي انشا و انگليسي
توانستم قبول شوم. بعد هم خيلي زود شروع كردم به كار با اين زبانها.»
با همه اين فروتني كه خاص
او بود، او به هر سه زبان تسلطي عميق داشت و در حالي كه از پس ترجمه اثري
اجتماعي و سياسي مثل «مكتب ديكتاتورها» از زبان ايتاليايي بخوبي برميآمد،
ميتوانست درك زبان خاص و عاميانه سلين در «مرگ قسطي» را نيز درحالي كه
مشابهي در زبان فارسي نداشت، براي فارسي زبانان ممكن كند و «آرزوهاي بزرگ»
چارلز ديكنز را از انگليسي عهد ويكتوريايي به فارسي برگرداند.
او معتقد بود كه در يك
ترجمه خوب اصلا مترجم نبايد ديده شود. ميگفت: «ترجمه يكي از فروتنانهترين
كارهاي دنياست. هر قدر مهارتتان بيشتر باشد و هر قدر بيشتر زحمت بكشيد
بايد كمتر ديده شويد.
شايد تناقضآميز به نظر برسد، ولي بايد اينقدر روي متن زحمت
بكشيد كه زحمت شما اصلا ديده نشود. از اينجاست كه به لحن ميرسيم... آنكه
از نويسندگان مختلف ترجمه ميكند و همه آنها داراي يك لحن ميشود، براي اين
است كه خودش زيادي در متنها حاضر است.»
او «مرگ قسطي» سلين را خيلي دوست داشت
چون معتقد بود اين كتاب پر از شور و عاطفه است. «همه ميميرند» سيمون
دوبوار را هم به خاطر مضمونش دوست داشت و البته كتاب پروست را نيز، به قول
خودش «هم به دليل اهميت كتاب و هم به دليل زحمتي كه روي آن كشيده بود»
دوست داشت.
سحابي
در كنار دانش زباني گسترده و عميقش، از دركي والا براي انتخاب اثر براي
ترجمه برخوردار بود و با كشف اثر، به خواننده كمك ميكرد تا در اين كشف با
او شريك شود.
نويسنده
ايتاليايي «اري دلوكا» يكي ديگر از نويسندگاني بود كه او با ترجمه «مونته
ويديو، كوه خدا» او را به ايرانيان معرفي كرد. «بارون درختنشين» ايتالو
كالوينو و «آب، بابا، ارباب» گاوينولدا هم از همين دست آثار هستند.
پرواز بر
فراز آشيانه ماشينهاي قراضه
سحابي از اواخر دهه 60 هم
شروع به برپايي نمايشگاههاي نقاشي كرد و نخستين اين نمايشگاهها كه در
گالري گلستان برپا شد، درباره ماشينهاي قراضه بود. او از قبرستان ماشينها
عكس گرفته بود و بعد از اين عكسها نقاشي كشيده بود.
پس از برپايي چند نمايشگاه
در اين زمينه، به ساختن مجسمههاي چوبي روي آورد و به سراغ پرندهها رفت.
از تابلوهاي او نزديك 20 نمايشگاه انفرادي و جمعي برگزار شد. او اين جمله
آندره مالرو را دوست داشت و آن را به همه زبانهايي كه ميدانست تكرار
ميكرد: «زندگي چيز بيارزشي است و با اين همه با ارزشتر از آن چيزي
نيست.»
آرزو
پناهي