گر چه تا پيش از ملاقات اسطوره اي شمس و مولانا، هيچ اطلاعي از اصل و نسب و پيشينهي شمس در دست نيست اما اوج توجه مولانا به او سبب شد تا محققان در قرن هاي بعد پس از كشف كتاب مقالات شمس، به جزئيات بيشتري درباره ي زندگي و پيشينه ي اين مرد افسانه اي پي ببرند و به ميزان تأثيرگذاري او در شكل دادن به افكار و انديشه هاي مولانا واقف شوند.
شمس به مناسبت رابطه ي خلاقش با مولوي نه تنها يكي از شگفت انگيزترين شخصيت هاي تاريخ ادب ايراني است، بلكه بي ترديد از ابر چهره هاي حيرت آفرين، در نهضت عرفان جهاني به شمار مي رود.
شمس الدين محمد بن علي بن ملك داد تبريزي از مردم تبريز و شوريده اي از شوريدگان عالم و رندي از رندان عالم سوز بود كه خشت زير سر و بر تارك نه اختر پاي دارند. معماري وجودش را با مرور تذكره ها نمي توان گشود.
مولانا درباره اش فرمود: شمس تبريزي تو را عشق شناسد نه خرد، اما پرتو اين خورشيد در شعر مولانا، ما را از روايات مجعول تذكره نويسان و مريدان قصه باره بي نياز مي سازد.
والدين و انساب
تاريخ ولادت شمس الدين به صراحت معلوم نيست، ليكن بنا به اشاره ي صريح جامي مي دانيم كه او در سال 642 هـ به قونيه رسيد و بنابر آنچه از مقالات ولد چلبي كه مستند است بر مآخذ قديم، بر مي آيد در اين هنگام شصت سال داشت، پس ولادتش به سال 582 هـ اتفاق افتاد.
درباره ي پدر و مادر شمس تبريزي آن ميدانيم كه او در مقالات آنها را به نازك دلي و مهرباني توصيف مي كند و اينكه آنها شمس را ناپرورده كرده بودند، اين عيب از پدر و مادر بود كه مرا چنين به ناز برآوردند.
دوران نوجواني و بلوغ شمس
»دوران نوجواني« و برزخ كودكي و »بلوغ شمس« نيز دوره اي بحراني بوده است. اينكه شمس كي از زادگاه خود بيرون آمد و خط سير او در سفر چه بوده است، درست نميدانيم. اما با توجه به حكايت هايي كه افلاكي آورده است جاي پاي او را در نواحي مختلف مانند بغداد و عراق عجم و دمشق و حلب و قيصريه و آقسرا و سيواس و ارزروم و ارزنجان مي توان يافت.
دوره ي تعليم و رياضت و مجاهدت و سير و سلوك شمس در تبريز سپري شده است. شمس پس ازچندي كه درخدمت پير سلهباف تربيت يافت و در سير و سلوك به مرتبه ي كمال رسيد در طلب كامل تري پاي در سفر نهاد و به خدمت چندين ابدال و اقطاب رسيد.
استادان و مربيان
شمس تبريزي در محضر استاداني چون شمس خويي و نيز قاضي شمس الدين خونجي، تحصيل مي كرده و به سرعت رابطهي خود را با آنان قطع كرده و راه ديگري در پيش گرفته است. او در دوران سير و سلوك خود در نزد پيران بزرگ طريقت، چون پير سله باف و پير سجاسي، به كسب معرفت پرداخت. از جمله ي بزرگاني كه شمس تبريزي طي سفرهاي خود با آنان ملاقات مي كند مي توان به اين نام ها اشاره كرد: شهاب هريوه كه مردي بوده است اهل دمشق كه معتقد بود عقل هرگز خطا نمي كند. فخر رازي، واحد كرماني و محي الدين بن عربي از جمله ي بزرگاني بوده اند كه شمس مدتي با آنها نشست و برخاست داشته است.
ويژگيهاي شمس تبريزي
الف) درون گرايي، ب) كم حوصله و انعطاف پذير، ج) تقليد گريز، چ) ساختار شكن بنيادين، ح) پوچي گرايي مثبت شمس، خ) كودك استثنايي
شمس آواره اي در جستجوي گمشده
»شمس« براي جستجوي خويش، رنج سفرهاي طولاني را بر خود هموار مي دارد و در اين سفرها، به سير آفاق و انفس نائل ميگردد تا جايي كه صاحب دلانش، »شمس پرنده« و بدانديشان، »شمس آفاقي«؛ يعني ولگرد لقب مي دهند.
شمس در سفرهاي خود، به ماجراهاي تلخ و شيرين بسيار برخورد مي كند و با آزمايش ها و خطاهايي شگفت روبه رو مي شود. او بارها به زيبايي زندگي تصريح مي كند. از خوش بودن و رضايت خاطر خويش دم مي زند. ليكن، با اين وصف، بارها نيز طعم تلخ ملالت، نوميدي، دلتنگي، تحمل مشقت، فراق، آوارگي و گرسنگي را كشيده است و جهان را عميقاً پليد و پست ديده است. »شمس« عليرغم بيزاري خود از »تجمل و دنياپرستي« گاه به خاطر پرهيز از اهانت خلق و يا احياناً به خاطر مقاصدي سياسي يا انساني ناگزير ميشود تا به توانگري و تجمل، تظاهر نمايد ، خود را پيوسته پنهان دارد و ناشناخته زندگي كند.
پيوستن شمس به مولانا
مولانا در آستانة چهل سالگي، عالمي بزرگ و مفتي و فقيهي نام آور بود، و مريدان و عامة مردم همچون پروانه اي بر گرد شمع وجودش مي چرخيدند و از دانش و معارف او بهره مند مي شدند. تا اينكه قلندري گمنام و ژنده پوش به نام شمس الدين محمد بن ملك داد تبريزي، روز شنبه 26 جمادي الاخر سال 642 هجري قمري به قونيه آمد و با مولانا برخورد كرد و آفتاب ديدارش قلب و روح مولانا را بگداخت و شيدايش كرد طوري كه بعد از اين ديدار، مولانا از هر كسي دست شست و چون شوريده اي صحبت معشوق را برگزيد. »سه ماه تمام در حجره اي خلوت... نشستند كه اصلا بيرون نيامدند.«
در اين ملاقات كوتاه ، وي دوره ي پرشورش را آغاز كرد. در اين دوره كه سي سال از حيات مولانا را شامل مي شود، مولانا آثاري بر جاي گذاشته است كه جزو عاليترين نتايج انديشه بشري است. و اين سجاده نشين باوقار و مفتي بزرگوار را سرگشته كوي و برزن كرد تا بدانجا كه خود، حال خود را چنين وصف مي كند:
زاهد بودم ترانه گـــويم كــــردي
سر حلقه ي بزم و باده جويم كردي
سجاده نشيــــن باوقـاري بـــــودم
بازيچه ي كودكان كويم كـــردي
(كليات شمس تبريزي، رباعيات، شماره ي 1891)
غيبت ناگهاني شمس
شمس از گفتار و رفتار گزنده ي مريدان خودبين و تعصّب كور و آتشين قونويان، رنجيده شد و چاره اي جز كوچ نديد. از اين رو، در روز پنجشنبه، 21 شوال، سال 643 يعني پس از شانزده ماه همدمي با مولانا، شهر قونيه را به مقصد دمشق ترك گفت.
شمس در حجاب غيبت فرو شد و مولانا نيز در آتش هجران او بي قرار و ناآرام گشت. مولانا پس از آگاهي از اقامت شمس در دمشق نخست غزل ها و نامه ها و پيام ها، و بعد فرزند خود سلطان ولد را با جمعي از ياران در جستجوي شمس به دمشق فرستاد و پوزش و پشيماني مردم را از رفتار خود با او بيان داشت و شمس اين دعوت را پذيرفت و سال 644 با بهاء ولد به قونيه بازگشت. اما اين باز نيز با جهل و تعصب عوام روبه رو شد و ناگزير به سال 645 از قونيه غايب گرديد و دانسته نبود كه از قونيه به كجا رفت.
به علاوه شمس بارها گفته است كه: بزرگترين اولياء ا... هميشه در خفا مي مانند. او خودش به تلاش هايي كه براي پنهان نگهداشتن مقام معنوي اش از ديگران مي كرد اشاراتي دارد. وقتي قونيه را ترك كرد احتمالا به يك زندگي آرام و بي سر و صدا بازگشت.
مدفن شمس تبريزي
در منابع موجود از مقصد سفر شمس چيزي نيامده است، ولي نشان تربت او را در جاهاي مختلف از جمله در خوي داده اند، و در چه سالي نداي حق را لبيك گفت، و چه مدت بعد از غيبت از قونيه زنده بود، نظرها و اقوال متفاوت وجود دارد كه حالت افسانه اي بر خود گرفته است.
قديم ترين جايي كه از وجود مدفن شمس در خوي ذكر رفته در مجمل فصيحي (تأليف شده در 845 هـ) است كه در حوادث سال 672 هـ مي گويد: »وفات شمس الدين تبريزي مدفونا به خوي كه مولانا جلال الدين بلخي المعروف به مولاناي روم اشعار خود را به نام او گفته...« در همان كتاب دومين بار در حوادث سال 698 هـ در ذكر وفات شيخ حسن بلغاري آمده: »... خرقه از دست شيخ الكامل المكمّل الواصل شيخ شمس الدين التبريزي كه به خوي مدفون است گرفته«.
آثار شمس
اثر منحصر به فردي كه سخنان شمس را در بر مي گيرد »مقالات« است و اثر ديگري به نام »مرغوب القلوب« در قالب مثنوي و در 138 بيت به شمس نسبت داده اند.
فهرست منابع و مآخذ:
1ـ افلاكي، شمس الدين احمد، مناقب العارفين، به تصحيح و حواشي يازيجي، دنياي كتاب، چاپ دوم، تهران 1362 2ـ تبريزي، شمس الدين محمد، مقالات شمس تبريزي، به تصححي محمدعلي موحد، انتشارات خوارزمي، تهران، چاپ دوم 1377 3ـ دشتي، علي، سيري در ديوان شمس، انتشارات زوّار، چاپ دوم، تهران 1386 4ـ دهخدا، علي اكبر، لغت نامة فارسي، چاپ دانشگاه تهران، 1371 5ـ زرين كوب، دكتر عبدالحسين ، پله پله تا ملاقات خدا، انتشارات علمي، چاپ هفتم، تهران 1372 6ـ شفيعي كدكني، دكتر محمدرضا، گزيدة غزليات شمس، انتشارات سپهر، تهران 1365 7ـ چيتيك، ويليام، من و مولانا، ترجمه شهاب الدين عباسي، چاپ دوم، 1386، انتشارات مرواريد 8ـ گولپينارلي، عبدالباقي، مولانا جلال الدين، چاپ چهارم، 1384، چاپ فرشيوه 9ـ مولوي، جلال الدين محمد، كليات شمس، به تصحيح بديع الزمان فروزانفر با مقدمه دكتر جواد سلماسي زاده، انتشارات اقبال، چاپ پنجم، تهران 1385 10ـ مجمل فصيحي، به تصحيح محمود فرخ، مشهد، 1341، ج2، ص343 11ـ همايي، دكتر جلال الدين، مولوي نامه، 2ج، نشر هما، چاپ دهم، تهران 1385