امامت در صميم خويش متضمن نفحهاي است كه رايحه خوش آن جز مؤمنان، براي آنان كه عناد و پردهپوشي حقيقت، پيشه كردهاند نيز مفيد ميافتد.
اين فرايند البته جز آنكه نتيجه خيرخواهي امام براي امتي است كه به هدايت ايشان پرداخته، تجلي كلمه هدايت و تمثل اسم هادي است كه از صفات فعل الهي است و به بهترين وجه در بنده كامل نقش ميبندد و از آن طريق نتايج مبارك خويش را ارائه ميدهد. خيرخواهي امام براي امت از جميع طوائف و فرق آنگاه بيشتر هويدا ميگردد كه دشمني و ضديت با شخص امام پررنگتر ميشود. در آن هنگام وضعيت اينگونه ميشود كه امامي نيك انديش و خيرخواه و البته محروم از بسياري از وسايل هدايت، اراده به صواب كشانيدن و صراط مستقيم پيشاروي مخالفان نهادن دارد و دشمن بدانديش كينهتوز به شرارت اقدام ميكند و قصد به انزوا كشيدن امام ميكند.
امام حقيقت كه عين الحق نزد او عيان است اما از تلاش خويش خسته نميشود و با فروخوردن خشم و سَخَط خويش- از آن رو كه انساني است با تمام ويژگيهاي انساني - دشمن نادان را كه اينك شرمسار و خجلت زده است، به راه ميكشاند و وضعيت برد- برد را حاكم ميكند و البته هستند كساني كه از نور هدايت به سايه ظلمت ميگريزند و چشمان خويش را از نور درخشنده كه چشمان امت را نواخته، ميگيرند، غافل از... . در اين جستار ميكوشيم تا رايحهاي از روايح خوش كاظمآلمحمد(ص) را در آستانه شهادت ايشان در 25 رجبسال 183هجري قمري به تصوير قلم بنگاريم.
شيخ محمد بن يعقوب كليني در كافي، ولادت امام ابوالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام را در ابواء، منطقهاي ميان مكه و مدينه، به سال128 ذكر كرده است (كافي، 476:1). فتّال نيشابوري اما به روز ولادت نيز اشاره كرده كه روز يكشنبه هفتم صفر سال128 هجري قمري است. پس از او اين قول بهنظريه مختار در ميان شيعه بدل شده است.
امامكاظم(ع) اما 20سال تمام از علوم پدر كه در مدينه، براي هزاران شاگرد علوم اسلامي، تدريس ميكرد، بهرهمند شد و در شوال سال148 هجري پس از شهادت پدر عليهالسلام به امامت رسيد. از آنجا كه شهادت ايشان بنا بر قول ارجح در سال183 روي داده است، بايد مدت امامت ايشان را 35سال بدانيم.
امام در عصر دومين خليفه عباسي يعني ابوجعفر منصور (136-158ق) عهد امامت خويش را آغاز كرد كه از قضا يكي از مقتدرترين خلفاي تمام دوران خلافت به شمار ميرود و برخلاف عصر طلايي صادقين عليهماالسلام كه دوران تزلزل و عدمثبات سياسي و اجتماعي خلافت عباسي بود، يكي از سختترين دورانها نسبت به شيعيان به شمار ميرود.
اين سختي تا بدانجا است كه منصور در همان روزهاي ماه شوال سال148 هجري قصد جان امام را كرد كه به معجزتي اين امر شوم روي نداد. از اينرو بايد دوران ابوجعفر منصور را دوران پنهان كاري و تمهيد براي سازماندهي به شمار آوريم. در اين دوره امام موفق شد، بسياري از شاگردان پدر را كه به مذهب فطحي - يعني مذهبي كه عبدالله افطح تأسيس كرده بود- روي آورده بودند، به سمت خويش جذب و خود اقدام به تربيت شاگرد كند. اين امر البته منصور را كه به كمك وزراي ايراني خويش مشغول سامان دادن به دولت جديد بود و ساختن بغداد را به سبك مدائن ساساني در دستور كار خويش داشت، چندان نگران نميساخت.
پس از منصور اما فرزندش محمد مشهور به مهدي (158-169ق) به خلافت رسيد كه دوراني متفاوت را براي امام رقم زد. مهدي برخلاف پدرش با اعلام فرمان عفو عمومي زندانيان سياسي كه غالبا از شيعيان بودند به قتل و كشتار و شكنجه مخالفان پايان داد و اموال منقول و غيرمنقولي را كه پدرش به جبر از رعايا ستانده بود به صاحبانشان بازپس داد. فضاي باز فرهنگي به كمك امام آمد تا سازمان نمايندگان و وكلاي خويش را كه از شاگردان نزديك ايشان تشكيل شده بودند به سرعت بيشتري سامان دهد. برخي از مناظرات امام نيز در اين مسير به شناسانيدن بيشتر اهداف ايشان كمك كرد. از جمله اين مناظرات، مناظره ايشان با يكي از ائمه فقهي مخالف است كه بسيار جالب توجه است. اين مناظره كه بنا به تصريح شيخ صدوق در «التوحيد» در ساليان جواني امام روي داده است، نشان از بياطلاعي مخالفان نسبت به علوم امام(ع) دارد.
فقيه مخالف كه از بغداد به مدينه آمده بود و به مجبور بودن انسان در افعال اختياري باور داشت، پرسش غيرمستقيم خويش را براي گمراه كردن امام اينگونه آغاز كرد كه انسان ناآشنا در يك شهر در كجا ساكن ميشود؟ امام در پاسخ خويش علاوه بر آنكه اختيار انسان را در افعال اختياري ثابت كرد، به اوضاع نابسامان سياسي آن روز مدينه نيز اشاره كرد و به كنايه، فقيه مدعي را كه از طرفداران حكومت بود مخاطب ساخت: «ناآشنا با شهر در پشت ديوار سكني ميگزيند! و از چشمان مردم ميپرهيزد و البته از كناره نهرها و درختان پرثمر.
روبهقبله نميكند و البته به آن پشت هم نميكند. (كنايه از مكانهاي پررفتوآمد). با اين حساب هرجا كه بخواهد ميتواند سكني گزيند!» فقيه كه از حاضر جوابي امام متعجب شده بود گفت: اي جوان گناه از كيست؟ و قصد كرد تا با اين پرسش امام را به چالش كشد چراكه اگر امام ميگفت « از بنده» پاسخ ميگفت: چگونه قدرت خدا را محدود ساختهاي و در حيطه اعمال اختياري، توان او را انكار كردهاي و اگر پاسخ ميگفت: «خدا» جواب ميداد كه پس چگونه خدا به سبب اعمالي كه از اوست ديگري را جزا ميدهد؟ و اينگونه امام را در تنگناي سؤال خويش قرار ميداد. امام كه متوجه اين امر شده بود از شيوه ديگري استفاده كرد.
ايشان نخست خداوند را حكيم قلمداد كرد؛ امري كه بيگمان نميتوانست مورد انكار فقيه مخالف قرار گيرد. آنگاه فرمودند: اي شيخ از سه حالت خارج نيست و حالت ديگري را نميتوان فرض كرد. نخست آنكه گناه تنها از ناحيه خدا صادر گردد و بنده در آن هيچ نقشي نداشته باشد كه در اين صورت شايسته نيست حكيم، بنده خود را به سبب كاري كه انجام نداده است، مورد مواخذه قرار دهد زيرا در اين صورت در حكمت خدا شك روا داشته ميشود كه با فرض ما سازگار نيست.
دوم آنكه هم از بنده سرزند و هم از خدا؛ به اين معنا كه خدا و بنده در يك عمل شريك باشند كه در اين صورت شايسته نيست خدا بنده را مواخذه كند زيرا خداوند در اين عمل شريك بوده است و در ميان دو شريك هم او قويتر به شمار ميرفته است. بنابراين شايسته نيست تا بنده را مواخذه كند. و سوم كه چهارمي در پي آن نيست، اين فرض است كه بنده خود مرتكب گناه شده باشد و چون دو فرض پيشين باطل گرديد، چارهاي از پذيرش اين فرض نداريم. در اين صورت اگر خداوند خواست بنده را عذاب ميكند و اگر خواست او را ميبخشد و چون او قدرت گناه كردن و ثواب كردن را به بنده داده و البته اختيار گزينش را هم به او داده است، بنابراين نميتوانيم قدرت او را محدود بدانيم (توحيد صدوق رحمهالله، 96).
استدلالهاي منطقي امام جز آنكه مايه آرامش خاطر اصحاب ايشان ميشد، سبب ايجاد ترديد در ذهن مخاطبان نسبت به حقانيت و مشروعيت خويش نيز ميشد. از اينرو امام تلاش ميكرد تا از طريق گسترش دايره اصحاب و وكلايش سبب بازتوليد اين انديشه گردد.
دوران 10ساله مهدي عباسي هرچند براي يك دهه اين امكان را براي امام(ع) فراهم كرد، اما خلافت تنگنظرانه هارون كه امام 14سال از حيات خويش را با او معاصر بودند، سبب شد تا فعاليتهاي امام مجددا حالت پنهاني و ناهويدا به خويش گيرد.
در عين حال در همين دوران امام توانست با تربيت شاگرداني همچون يونسبنعبدالرحمان، صفوانبنيحيي، محمدبنابيعمير، احمدبنابينصربزنطي، عليبنيقطين (وزير هارون الرشيد) و... اسباب تكثير اين انديشه را فراهم آورد. بهعنوان نمونه يونسبنعبدالرحمان كه از موالي ايراني بود و از وابستگان قبيله بنياسد در كوفه به شمار ميرفت، براي كسب علم از امام به مدينه آمد و از ايشان علوم فراواني را فراگرفت. منزلت او چنان بود كه ائمه(ع) در باره او ميفرمودند: دين خود را از يونس بياموزيد.
معروف است كه امامرضا (ع) در مورد يونس ميفرمودند: يونس، سلمان زمانش است (رجال نجاشي، 446). از يونس 35 اثر در باب فقه، حديث، كلام و تفسير قرآن برجاي مانده است كه برخي از اين كتب به تاييد ائمه(ع) رسيده است. از جمله اين كتب تأييد شده ميتوان به كتاب «يوم و ليله/ يك روز و يك شب» اشاره كرد كه امام علي بن محمد هادي (ع) در مورد آن فرمودند: «اين كتاب براساس دين من و دين پدرانم سامان يافته است و تمام مطالب آن حق است» (رجال شيخ طوسي، 537). البته اين نكته قابل ذكر است كه طرق هدايت امامكاظم(ع) به آنچه ذكر شد منحصر نيست.
عبادات فراوان و فروخوردن خشم كه از ايشان فراوان مشاهده ميشد را نيز بايد در زمره اين طرق به شمار آورد. چنانكه بسياري از زندانبانان ايشان در زندان ازجمله سنديبنشاهك بغداد كه امام چند سال پاياني عمر خويش را به سبب كينهتوزيهاي هارون در آن به سر بردند، متأثر از همين رويه عابدانه و در عين حال متواضع ايشان، مستبصر گرديدند و به خيل پيروان ايشان پيوستند. شهادت ايشان اما در 25 رجب سال183هجري امامت را به عصر جديدي كه به عصر وكلا مشهور است، وارد ساخت.
همشهري آنلاين- سهند صادقيبهمني