در پاسخ به اين پرسش كه دين براي توده مردم، چه برنامهاي و براي خواص، كدام راهنماييها و براي اخصّ خواص چه رهنمودي دارد، فرمودهاند كه اخص انسانها (نظير انبيا و اوليا) به راههاي خودشان آگاهاند و آن را ميپيمايند: آنان پس از اينكه راههاي عقل و استدلال و برهان را طي كرده و عاقل و خردورز ميشوند، براي صعود به مقامات بالاتر آماده ميشوند، چون «نهايات العقول، بدايات الاَوليا» و «نهايات الاَوليا بدايات الاَنبيا». انسان تا در حدّ ارسطو، افلاطون، فارابي، بوعلي و... به سر ميبرد، در دوران دبستان است؛ ولي پايان كار برهان، ولايت عارفان است و پايان كار ولايت عارفان، شهود انبياست كه اخصّ انسانهايند و معقولات و مشهوداتشان را مستقيماً از وحي دريافت ميكنند؛ نه از راه كسب.
البته افراد عادي به برنامه اخص دسترسي ندارند و برنامههاي مربوط به آنان، يا برنامه خواص است يا برنامه توده مردم. خواص، كسانياند كه مطابق
فكر و برهان عمل ميكنند؛ يعني پس از اينكه چيزي را طبق اصول جهانبيني باور كردند و براي آنها مسلّم شد، به آن ايمان ميآورند و براساس آن عمل ميكنند.
قرآن كريم براي تربيت اينگونه از خواص و عالمان ديني رهنمود ميدهد كه وفاق و خلاف، نفي و اثبات، سلب و ايجاب و قبول و نكول درباره مطلبي معيّن بايد عالمانه باشد: چيزي را كه به عنوان امري علمي ثابت نشده است، نپذيريد و تا بطلان آن عالمانه ثابت نشده است، نفي نكنيد. تصديق و تكذيب بايد پس از تصوّرِ تام باشد.
قرآن به خواص ميفرمايد: ﴿ولاتَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ﴾(1)؛ يعني از چيزي كه بدان علم نداري، پيروي نكن، پس اينان بايد بتوانند براي قبولشان دليل حقّانيت و نافعيت بياورند و براي نكولشان دليل بطلان، چنان كه درباره عدهاي ميفرمايد كه مطلب برايشان روشن نشد ولي آن را تكذيب كردند و دين را ارتجاع قلمداد كردند و قرآن را «اساطير الاوّلين» دانستند؛ ولي برهاني نداشتند و تكذيبشان عالمانه و محقّقانه نبود: ﴿بَل كَذَّبوا بِما لَميُحيطوا بِعِلمِهِ ولَمّا يَأتِهِم تَأويلُهُ﴾(2)
مجموع اين دو گروه از آيات در بعضي احاديث، يكجا آمده است: از معصوم(عليهالسلام) نقل شده است كه ذات اقدس الهي انسان را در قلعه و دژي محصور كرده است و «لا إله إلاّ الله حصني»(3) يا «ولاية عليّ بن أبيطالب(عليهالسلام) حصني»(4) به همين معني است.
«حصن» يعني دژ و قلعه. قلعهاي كه دژبان آن خداست، از هر طرف در امان است و راه مشخصي دارد كه بيگانه نميتواند در آن قدم بگذارد و آشنا هم در اين قلعه در امان است. خاصيت دژي هم كه دژبانش توحيد و ولايت است، همين است؛ خاصيت قلعهاي كه قلعهبان آن خدا و پيامبر است، همين است.
اين حصن و حصر الهي، به اين است كه به بندگان خاص خود اين دو فضيلت را ميدهد: 1. آنچه را نميدانند به زبان نميآورند. 2. آنچه را نميدانند انكار نميكنند: «إنّ الله خصّ عباده بآيتين من كتابه: أن لا يقولوا حتّي يعلموا و لا يَرُدّوا ما لم يعلموا»(5)؛ يكي برگرفته از آيه ﴿اَن لايَقولوا عَلَي اللّهِ اِلاَّالحَقَّ﴾(6) و ديگري از آيه ﴿بَل كَذَّبوا بِما لَميُحيطوا بِعِلمِهِ﴾(7) است؛ يعني بندگان خدا بايد هر چيزي را عالمانه بپذيرند يا محقّقانه تكذيب كنند؛ يعني تصديق و تكذيبشان بيدليل نيست؛ قبول و نكولشان عالمانه و وفاق و خلافشان محقّقانه است. اين، اساس دين است و اگر كسي برابر علم زندگي نكند و انديشهاش را در دژ تحقيق حفظ و تصفيه ننمايد، مانند درختي در بيابان است كه دژ و قلعه و محافظي ندارد؛ هم بيگانه ميتواند به آن هجوم برد و هم دوست در كنارش امنيت ندارد.
وجود مبارك امام باقر(عليهالسلام) به زراره ميفرمايد: «فخذ بما فيه الحائطة لدينك»(8)؛ يعني براي دينت احتياط و با خرد از دين خود پاسداري كن تا ديگران
هر پيشنهادي را به تو ندهند؛ هر خواهشي از تو نكنند؛ هر امضايي از تو نخواهند و تو نيز هر چيزي را نپذيري؛ رشوه و عشوه به خود راه ندهي و بگذاري كه اين درخت طوباي دين در وسط اين حائط، محفوظ بماند، چون شرف تو با همين درخت است.
اين دين شجره طوبا و درختِ پر ميوه است و نبايد آن را در بيابان رها كرد، بلكه بايد دور آن ديواري كشيد كه حافظ آن باشد. اگر چنين شود، بيگانه در آن درخت و ثمرات آن طمع نخواهد كرد.
بر اين اساس، انسان محتاط كسي است كه دور دينش ديوار كشد و بياحتياط كسي است كه دين او ديواري ندارد و هر كسي كه خواست چيزي از دينش بگيرد، آزاد است: آن كه با هر كسي ميجوشد و هر حرفي ميزند و هر جايي ميرود و هر سخني و دعوتي را ميپذيرد و هر كسي را به خانه راه ميدهد و به خانه هر كسي هم ميرود، همانند درخت بياباني است كه اطرافش ديواري ندارد.
روشن شد كه دين، خواص را اينگونه ميپروراند و اين همان قبول حكمتهاي عملي متفرّع بر حكمتهاي نظري در ورطه انتخاب است.
درباره خواص، چنين است كه فعل و انفعال آنان اعم از قبول و نكول بايد با بينش و افكارشان راهاندازي شود؛ نه طبق هوا و هوس و ميل و مُد، بلكه بايد بر حقّانيت و نافعيت مطلوب و همچنين بر بطلان و ضارّيت مطرود برهان آورند، پس شيوه لباس پوشيدن، غذاخوردن، حرف زدن و... آنان نبايد براساس مُد باشد، چون بسياري از حرفها ريشهاي ديگر دارد.
1.سوره اسراء، آيه 36.
2. سوره يونس، آيه 39.
3.مستدرك الوسائل، ج5، ص364.
4.بحار الأنوار، ج39، ص246.
5.الكافي، ج1، ص43.
6.سوره اعراف، آيه 169.
7.سوره يونس، آيه 39.
8.مستدرك الوسائل، ج17، ص303.
تفسير انسان به انسان، ص315-318
.