بايد فروع انديشه را به اصل آن (عقل نظري) برگرداند و اين مهم با ارجاع متشابهات به محكمات صورت ميپذيرد و در سايه چنين تفسيري، اجتهاد پويا پديد ميآيد.
آنان كه در علم راسخ و مجتهد هستند، محكمات را سايه افكن متشابهات ميدانند و بنابر آن، راسخانه فتوا ميدهند و مجتهدانه عمل ميكنند و سرانجام در انسانشناسي به نظريهاي صائب ميرسند.
عموم مردم در هر قشري دو گروهاند: 1. دستهاي كه رهبري كارهايشان در بُعد بينش بر عهده متخيّله است. اينها گاهي بيباكانه بين حق و باطل، خير و شرّ، زشت و زيبا و خوب و بد تفاوتي نميگذارند و كوشش آنها از روي عرضه و تقاضاست: مردم، خريدار هر نقش و فيلمي كه باشند، اينان برابر با تقاضاي مردم عرضه ميكنند؛ خواه به سود معنوي خود ايشان و جامعه باشد يا نباشد. آنها در كارهاي علمي به مقصد نرسيدهاند و نميرسانند، زيرا متخيّله هرچه خلافش بيشتر باشد، دوخت و دوز و تركيب بندياش بيشتر و نفاق و هنرنمايي منافقانهاش افزونتر است.
2. عدهاي متخيّله و واهمه را به رهبري عقل نظر هدايت كرده و نقّاش، نويسنده، مداح يا فيلمسازي درخور شدهاند: تصوير، نوشته، مدح يا هجو و فيلمشان مليح و مقبول است كه معقول را در لباس محسوس ارائه ميدهند.
قواي انديشه و فكر در چنين افرادي به امامت عقل نظر، نماز جماعت برپا كردهاند و عقل نظر هم انديشههاي ناب را تنظيم و تحقيق و تدوين ميكند، از اينرو چنين افرادي حق و باطل را ميفهمند و خير و شرّ را يكسان نميدانند.
بسياري از مردم در انديشهها در حدّ ظن زندگي ميكنند و اگر انسان درست تفسير شود، هرگز در اين بخش، رهبري فكر را به ظن و گمان نميسپارند و حتماً يقين و علم قطعي را حاكم ميكنند.
تفسير انسان به انسان، ص301-302