شايد نتوان هيچ عرصهاي را به اندازه تاريخ و آنچه مربوط به آن ميشود- يعني تاريخنويسي، تاريخ خواني و نقد تاريخي- عرصه تحريفها و درآميختن راست و دروغها دانست.
از اين حيث چه بسا يك تاريخنگار رخدادي تاريخي را چنان آشفته و مشوش سازد كه از اصل آن فرسخها دور باشد و بيترديد اين امر، تاريخ خواني و به پيرو آن فهم تاريخ را دچار اشكال سازد. در همين راستا رهبر معظم انقلاب در سخناني بر ضعفها و كمبودهاي اين عرصه بهخوبي انگشت نهادند و بر لزوم توجه مسئولان و پژوهشگران به اين مهم تأكيد كردند. ايشان در آنجا فرمودند: هر جايي در تاريخنويسي كمكاري شده ديگران آمدهاند و تاريخ را بردهاند. اين رهنمودها از آنجايي اهميت وافر خود را نشان ميدهند كه نسل سوم انقلاب از چندوچون وقايعي كه در اين 31سال انقلاب، گذشته آگاهي درستي ندارد و بر پژوهشگران و تاريخنگاران منصف است كه گرد ابهامات بزدايند و نسلها را با حقايق امور آشنا سازند.
امام علي(ع )خطاب به فرزندش امام حسن(ع) ميفرمايد: فرزندم هر چند من به اندازه همه آنان كه پيش از من بودهاند نزيستهام اما در كارهايشان نگريستهام و در سرگذشتهايشان و در آنچه از آنان مانده، فرورفته و ديدهام تا چون يكي از ايشان گرديدهام، بلكه با آگاهياي كه از كارهايشان به دست آوردهام، گويي چنان است كه با نخستين تا پسينشان به سر بردهام.
آموزههاي قرآن و روايات اسلامي مهمترين عامل رويآوردن مسلمانان به تاريخآموزي و تاريخنگاري بود؛ از اينرو ميتوان سرآغاز تاريخنگاري و توجه به رويدادهاي تاريخي را در دوره اسلامي قرآن مجيد دانست. قرآن داراي آيات فراواني در مورد سرگذشت پيامبران پيشين و سرنوشت اقوام و پيروان و علل شكست و انحطاط يا شكوفايي و رستگاري آنهاست.
توجه قرآن به تاريخ، نقل صرف رويدادهاي گذشته نيست، بلكه اساساً ارائه شواهدي از تجارب انسان گذشته براي پندگرفتن و يافتن راه درست زيستن است. بدينسان قرآن، قوانين و سنن حاكم بر زندگي نوع بشر را كه اختصاصي به گذشته ندارد، به پيروان خود ميآموزد. اين آموزههاي قرآني درباره تاريخ و تاريخآموزي در كلام پيامبر اسلام و ائمه اطهار بهروشني نمايان است.
تاريخنگاري ايرانيان
تاريخنگار ي به معني ثبت وقايع مهم در ايران باستان رواج داشت و مهم شمرده ميشد. اگرچه اين نوع تاريخنگاري، دودماني و بيشتر مربوط به دربار پادشاهان بود، با اين وجود در لايههاي دروني خود سنتها و آداب و ارزشهاي ديني و اعتقادي مردم ايران باستان را آشكار ميسازد. در تورات و در سفر عزرا از وجود دفترهايي در دربار هخامنشي براي ثبت وقايع توسط دبيران مخصوص سخن به ميان آمده است.
عمروبن بحر جاحظ در كتاب «التاج في اخلاقالملوك» گفته است: ايرانيان به واسطه ميل و رغبت فراواني كه به ثبت و حفظ آثار و اخبار داشتند، وقايع بزرگ و كارهاي ارزشمند و عظيم خود و همچنين اندرزهاي سودمند و اموري را كه موجب شرف و سرافرازي ايشان بود در دل كوهها مينگاشتند يا در بناهاي بلند و استوار به يادگار ميگذاشتند تا بدينسان آنها را از خطر زوال محفوظ نگه داشته و براي هميشه پايدار سازند.
بخشي از روايات كهن تاريخي در دوره پيش از ظهور زرتشت كه بهصورت روايي سينه به سينه نقل شده، در دوران زرتشت همراه با تغييراتي با اصول دين زرتشت همسانسازي و منطبق شده است. اين روايات ديني در دوران ساساني كه دين زرتشت رسميت و رواج يافت بار ديگر احيا شد.
در اين دوران اوستا جمعآوري و بازنويسي شد. مهمترين بخش اوستا درباره تاريخ اساطيري و افسانهاي ايراني در «يشتها» يافت ميشود. حقيقت برجسته اين است كه چهارچوب كلي تاريخ روايي ملي و پيآيي شخصيتها از يشتها تقليد شده است. علاوه بر آن روايات ديني مانند بندهش، دينكرد و ارداويرافنامه نيز خاطرات پراكندهاي از دورانهاي كهن را در دل خود جاي دادهاند.
بيترديد سنت شفاهي براي حفظ سينه به سينه آثار ديني خود باعث ميشد كه روايات ديني به جاي آنكه نوشته شوند، بيشتر شفاهي بيان شوند. در متون كهن از موبداني ياد شده است كه همه اوستا يا بخشهايي از آن را حفظ ميكردهاند.
اين سنتي پسنديده و تحسينشده به شمار ميرفته است؛ گويي برتري آن بر نوشتن در اين راز نهفته است كه انتقال سينه به سينه اوستا و روايات ديني مفهومي «زنده» دارد كه در سينهها جاي دارد. برخي از تاريخنگاران دوران اسلامي چون طبري و مسعودي نيز از سنت انتقال سينه به سينه اوستا ياد كردهاند.
اما انتقال شفاهي خاطرات و تاريخ دوران باستان آفتهاي بيشماري داشت؛ از جمله اينكه حوادث تاريخي با افسانه آميخته شد و ديگر آنكه رنگ ارزشها و باورهاي مردماني را گرفت كه در دورههاي مختلف، آن را روايت ميكردند.
تأثير فرهنگ يوناني بر تاريخنگاري ايراني
دوران جديدي كه با حمله اسكندر به ايران آغاز شد تاريخنگاري ايران را از نفوذ فرهنگ يونان متأثر كرد. اگرچه اين دوران چندان طولاني نبود و عمر آن در حدود 2قرن ادامه يافت، اما آثار عميقي از آن باقي ماند. در اين دوران منابع كتبي تاريخ ايران مفقود شد يا از ميان رفت بهطوري كه امروز منابع باستاني بسيار كمي در اختيار ماست و از آنچه يونانيان نگاشتهاند بخش محدودي به تاريخ ايران بازميگردد و همين بخش هم چندان درخور اعتماد نيست؛ مانند برزگنمايي پيروزيهاي يونانيان و اسكندر در ايران كه توأم با جعليات است.
روايات ساختگي و دروغين از زندگي اسكندر مقدوني
يكي از مآخذي كه از زبان يوناني به زبانهاي پهلوي، سرياني، عربي و فارسي ترجمه شده كتابي منسوب به «كاليستن» (365 ـ 328 ق. م) است. چنين بهنظر ميرسد كه برخي از روايات مورخان دوران اسلامي و همچنين اسكندرنامههاي منظوم و منثور از اين كتاب و نظاير آن تأثير گرفتهاند.
بيترديد ميزان تأثيرپذيري منابع متون پهلوي و مورخان دوران اسلامي از منابع و مآخذ يوناني يكسان نيست. ميگويند كه كاليستن از ابتداي سفر اسكندر به ايران همراه او نبود. اسكندر قاصدي نزد ارسطو فرستاد و درخواست كرد كه او يا يكي از شاگردانش براي حل مشكلاتي كه دارد به نزد وي بيايند. ارسطو نيامد و خواهرزادهاش كاليستن را فرستاد.
از ميان آثاري كه درباره اسكندر تأليف شده كتابي از كاليستن درباره تاريخ اسكندر است. امروزه از اصل نوشتههاي او جز نامي باقي نمانده است. وي در هنگام حياتش گفته بود: «من به اسكندر نزديك شدم براي اينكه اسكندر را به افتخار برسانم و بايد اسكندر از تاريخ من جاودان شود.»
اما وي سرانجام به دست اسكندر كشته شد. درباره كشتهشدن وي روايتهاي متعددي در دست است. ويلدورانت در اينباره مينويسد: كاليستن گفته است كه آيندگان فقط از طريق او كه مورخ است اسكندر را خواهند شناخت.
سرانجام كار اسكندر به آنجا كشيد كه داعيه الوهيت كرد و خواست كه يونانيان و مقدونيان وي را بپرستند. اما كاليستن اين داعيه را به مسخره و استهزا گرفت و اسكندر را تخطئه كرد؛ هرچند پافشاري كاليستن در اين مورد باعث شد كه اسكندر درباره پرستش خود ديگر اصرار نكند اما مخالفت او با اسكندر به بهاي ازدستدادن جانش تمام شد زيرا او را متهم كردند كه عليه اسكندر اقداماتي كرده است.
وي سرانجام بهعلت سرپيچي از اسكندر به زندان افتاد و 7ماه بعد درگذشت. با كشتهشدن كاليستن داستان وي پايان نيافت زيرا چند قرن پس از وي با انتشار كتاب داستان اسكندر بار ديگر نامش بر سر زبانها افتاد.
ماجرا چنين است كه در قرن سوم ميلادي يك نويسنده يوناني در مصر از مجموعه روايات جعلي و عجيب و اخباري كه سپاهيان و همراهان اسكندر هنگام بازگشت به يونان به دروغ و راست منتشر كرده بودند، كتابي ترتيب داد و آن را به نام كاليستن منتشر كرد. اين نويسنده به نام «پيسودو كاليستن» يعني كاليستن دروغين شهرت يافت. به هر روي كتاب وي منشأ بسياري از افسانهها و روايات مربوط به اسكندر را شكل داده است.
اين كتاب در قرن هفتم ميلادي از يوناني به پهلوي و از پهلوي به سرياني و سپس به زبانهاي ديگر مانند عربي و فارسي ترجمه شده و در هر ترجمهاي مطالبي به آن افزوده شده و شاخ و برگهاي نويني يافته است.
ترجمه اسكندرنامه يوناني به زبان پهلوي و سپس به زبان فارسي بيشترين تأثير را در ساخته و پرداختهشدن شخصيت افسانهاي اسكندر دارد؛ شخصيتي كه هيچگاه در تاريخ واقعي اسكندر مقدوني مشاهده نميشود.
همشهري آنلاين- دكتر جليل عرفانمنش