ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 28 ارديبهشت 1403
جمعه 28 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : سه شنبه 7 مرداد 1393     |     کد : 75983

لبخند را فراموش نکن

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و بر می گشت.


دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و بر می گشت.

با اینکه  آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود ،دختر بچه طبق معمولِ همیشه ، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد.

بعد از ظهر که شد ،‌ هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.

مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد ، تصمیم گرفت که با اتومبیل بدنبال دخترش برود .

با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید ، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.

اواسط راه ، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود ، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او می ایستاد ، به آسمان نگاه می کرد و لبخند می زدو این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می شد.

زمانیکه مادر اتومبیل  خود را به کنار دخترک رساند ، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید :" چکار می کنی ؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟"

دخترک پاسخ داد،" من سعی می کنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می گیرد


نوشته شده در   سه شنبه 7 مرداد 1393  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode