ما بينياز از تجربه ديگران نيستيم؛ بايد مسيري را كه ديگران طي كردهاند، بررسي كنيم و از نقايص كار آنها اجتناب و از محاسن آن بهرهمند شويم.
زماني كه حضرترسول(ص) فرمودند: «اطلب العلم ولو بالصين»، اينطور نبود كه چينيها در آن زمان مسلمان باشند ولي چون علوم روز پيشرفت كرده بودند، وظيفه مسلمانان بود كه آن علوم را از آنها فراگيرند. در تجربهآموزي نيز چنين است. در مورد الگوهاي توسعه گرچه بايد تجربيات ديگران را مد نظر داشته باشيم ولي اين الگو نبايد منقطع از فرهنگ ما باشد. اين ويژگي، نه فقط در مورد توسعه بلكه در مورد ورود فناوري و فن نيز صادق است.
وقتي پديدهاي مادي وارد كشور ميشود، اگر زمينه فرهنگي رشد و توسعه آن در جامعه فراهم نباشد، قطعا آن فناوري رشد و حيات نخواهد داشت؛ مانند درختي كه آن را از زمين مساعد جدا كنند و در زمين نامساعد بكارند. اين درخت ممكن است چند صباحي با آبي كه درون دارد، دوام بياورد ولي در نهايت خشك خواهد شد و بايد آن را كند و به جاي آن درخت ديگري نشاند؛ مانند وضعيت برخي كشورهاي نفتخيز كه هر روز فناوري جديدي را وارد ميكنند و به محض ابداع فناوري جديدتر، آن را وارد ميكنند. اينگونه كشورها نميتوانند فناوري را با جامعه خود تطابق دهند و بر حسب نيازهاي جامعه خود هماهنگ كنند؛ به بيان ديگر، زمينه اجتماعي اين عمل، در آنجا فراهم نيست. در خصوص الگوهاي توسعه نيز، الگوهايي كه 100 درصد آن غربي باشد، ناموفق است براي اينكه الگو بايد با فرهنگ ما همخواني داشته باشد، خصوصا الگوي توسعه كه فرهنگ در آن نقش مؤثري دارد و از پارامترهاي اساسي است.
از سوي ديگر، بسياري از زنان جامعه ما، به الگوي توسعهاي كه منجر به حذف ارزشهايشان شود، اصلا عمل نخواهند كرد و اين الگو محكوم به شكست خواهد بود، مگر آنكه الگو مناسب با جامعه ما تعريف شده و دروني شود؛ مثلا اگر در الگويي از توسعه، بيان شود كه زنان بايد اين سطح تحصيلات را داشته باشند ولي نحوه رسيدن به اين تحصيلات مشخص نشده باشد (اينكه آيا با حجاب تحصيل كنند يا بدون حجاب) در اينجا ميتوان مطابق فرهنگ خود، نحوه تحصيل را براي زنان تعريف كرد.
در الگوي توسعه، وقتي مباحث كلان مطرح شده و وارد جزئيات نشده باشد، ميتوان جزئيات را مطابق فرهنگ خود تعريف كرد اما اگر در الگوي توسعه زنان، بهطور نمونه مباحث فمينيستي مطرح شود كه مغاير اصول و ارزشهاي زنان جامعه ماست، محكوم به شكست خواهد بود زيرا جامعه ما، جامعهاي ديني است و الگوهاي سكولار در جامعه ما پا نميگيرد و اگر هم پا بگيرد، اشتباه ميكنند كساني كه فكر ميكنند اين الگو موفق خواهد بود. شايد در مقطعي از زمان بهعلت ناآگاهي مردم جنجال و هوچيگري به راه بيفتد اما در مجموع خلاف ارزشهاي مردم نميتوان حركتي را پيش برد و به همين جهت، امروزه سعي دارند ارزشهاي مردمي را كمرنگ كنند تا بتوانند مقاصد خود را پيش برند.
در عين حال در امر توسعه بايستي گام به گام حركت كرد. اين مسئله شامل مردان و زنان ميشود. بهنظر ميرسد توسعه فرهنگي پايه و مبناي ساير جنبههاست. چنانچه توسعه فرهنگي حاصل شود، مابقي ابعاد، خودبهخود حاصل خواهد شد. از پارامترهاي اساسي توسعه فرهنگي، ميزان تحصيلات، مشاركت اجتماعي، علمگرايي، نبودن تفاوت ميان زن و مرد در مكتسبات و دسترسي برابر به فرصتهاي آموزشي و... است.
بعد از انقلاب مهمترين مانع فرهنگي توسعه زنان، سطح پايين تحصيلات آنها بود كه تلاش شد اين مانع برداشته شود. در تاريخ اسلام در جامعه پر از خفقان عربستان، زنان زبده و اهل علم و تقوا حضور مثمر ثمر داشتند. حضرتزهرا(س) كلاس درس داشتند. حضرتزينب(س) از ديگر زنان اهل علم بودند و حضرت نفيسه عروس امامصادق(ع) نيز 400شاگرد مرد داشتند و تدريس ميكردند. چرا امروز اين عزيزان بهطور جدي، الگوي علمي ما نيستند؟ با وجود تمام موانع، دين هرگز مانع حضور سازنده زن در جامعه كنوني نيست. در نهايت اين زنان هستند كه بايد خود حضور فعال و سازندهشان را به اثبات برسانند.
در طول تاريخ، حق همواره گرفتني بوده و در مورد زنان اين مسئله بيشتر مصداق داشته است، لذا اگر زنان به اين نتيجه برسند كه توسعهيافتگي آنها به نفع فرزندان، نسل آتي، دين و جامعه خواهد بود، بايد مهمترين پارامتر توسعه فرهنگي، يعني علم را به دست آورند. تا زماني كه زنان، به ميزان كافي در عرصههاي علمي پيشرفت نكنند، در هيچ زمينه ديگري نميتوانيم موفق شويم. ما بايد به لحاظ علمي تقويت شويم؛ در آن صورت، حضور در عرصههاي ديگر خودبهخود انجام ميگيرد. البته اينطور نيست كه زنان فقط در علوم دقيقه و تجربي مجهز و تقويت شوند بلكه در علوم ديگر مانند علوم ديني و اجتماعي هم بايد به شناخت و آگاهي برسند تا وضعيت خود را دريابند و خود براي حضور سازندهشان مؤثر واقع شوند.
پيشرفت و توسعه زنان و سكولاربودن
در جوامع غربي، هنگامي كه رنسانس اتفاق افتاد و حاكميت غلط كليسا كنار گذاشته شد، فضاي جديدي جهت طرح مباحث علمي به وجود آمد. زيرا حكومت نادرست و نامعقول كليسا كه در برابر يافتههاي علمي مقاومت ميكرد، امكان بحث و تبادل نظر را سلب كرده بود. يكي از متفكران غربي در اين خصوص ميگويد: «شكست و عقبماندگي كشورهاي اسلامي و پيشرفت و توسعه جوامع غربي از يك نقطه حاصل شده و آن كنارگذاشتن دين است».
جوامع غربي با كنارگذاشتن دين از صحنه، پيشرفت كردند و جوامع غيرغربي با كنارگذاشتن دين، عقبگرد كردند. علت اين امر به تفاوت بنيادي ميان اديان بازميگردد و اين سخن كه اگر جوامعي مانند ايران مذهب و سنت خود را كنار بگذارند، به توسعه دست خواهند يافت، قابل تعميم نيست. بهنظر ميرسد كه لازم است تحقيقات عميق بين دين و اعتقادات ما، با مباني توسعه انجام شود؛ اينكه پارامترهايي كه براي توسعه و پيشرفت وجود دارد با مباني فكري و ديني ما در تضاد هست يا خير! اگر اين مطالعات انجام شود، افراد درگير جنجالهاي كنوني نخواهند شد. آيا مبناي افكار و انديشهها و اعتقادات ما با مباني توسعه در تضاد است يا خير؟ نكته ديگر آنكه آيا جوامعي كه لائيك هستند، همه توسعهيافته هستند و جوامعي كه عقب ماندهاند، همه معتقد به سنت و مذهب هستند؟ آيا كشورهاي پيشرفته و توسعهيافته، همه، سكولار يا لامذهب هستند؟
در ديدگاههاي جامعهشناختي، سكولاريسم اينطور تعريف ميشود كه دين محدود به رابطه فرد با خداوند است و حيطه دين نميتواند از اين فراتر باشد. به عبارت ديگر، ابعاد فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي جامعه از حيطه نفوذ دين خارج ميشود. در اين تحقيق، تأثير نوع تعليم و تربيت ديني و سنتي حوزه با تعليم و تربيت رسمي دانشگاه و تأثير آن بر اعتقاد افراد به نوگرايي، بررسي شد و ابعاد نوگرايي شامل: نگرش به سمت غيرديني شدن يا سكولاريسم، گرايش به علم، گرايش به تمدن، گرايش به تساويطلبي، گرايش به كلنگري و گرايش به سمت پيشرفت در نظر گرفته شد. نتايج به دستآمده از اين تحقيق حاكي از همبستگي منفي گرايش غيرديني با ساير ابعاد بود؛ يعني يك جامعه ميتواند توسعهطلب و نوگرا باشد، بدون آنكه سكولار باشد و از سوي ديگر، هرچه افراد متدينتر بودند، نوگراتر نيز بودند، زيرا در دين ما بر همه ابعاد تأكيد شده است. در دين ما عالم هر كس كه باشد، ارزشمند است؛ نفس علم ارزش دارد و فراگيري آن بر زن و مرد واجب است.
در اين تحقيق، طلاب از دانشجويان نوگراتر بودند و گرايش به علم در آنها قويتر بود. درخصوص تساويطلبي نيز در دين ما، ارزش انسانها به مكتسبات است. فضيلت انسانها به تقواست. اينها با زحمت حاصل ميشود. اسلام و بهويژه مذهب تشيع با توسعه به مفهوم مثبت آن مخالف نيست و درخصوص توسعه زنان نيز اگر تعاريف و معرفها برحسب جامعه ما مشخص شوند، خواهيم ديد كه اسلام مخالف توسعه مثبت و سازنده زنان نيست. در مجموع، ميتوان گفت كساني كه چنين داعيهاي در سر دارند، بهتر است از خود بپرسند، آيا همه اديان مانع توسعه هستند يا اديان تحريفشده چنيناند؟
در سنت اسلامي، حضور سالم زن براي رشد و تعالي و توسعه ديني مؤثر بوده است؛ چنانكه در طول تاريخ اسلام، حضور سالم و مؤثر زنان را مشاهده ميكنيم. هماره در كنار يك مرد، تأثير نافذ يك زن مشخص است. در انقلاب اسلامي هم زنان پابهپاي مردان و گاه جلوتر از آنها حضور يافتند.
قبل از وقوع انقلاب، حضرتامام(ره) كه نياز جامعه را به حضور فعال زنان احساس كردند (يعني همان ديدگاه نخست) فتوايي صادر كردند كه زنها براي حضور در تظاهرات و خروج از منزل نيازمند اجازه همسر نيستند. اين حكم، يكي از موانع را جهت حضور صحيح از ميان برداشت. بسياري از مردان كه خود در صحنه سياسي انقلاب بودند، بهدليل ترس از دستگيري و كشتار، نميخواستند كه همسر آنها در صحنه انقلاب باشد؛ در نتيجه، خود فعال بودند اما به همسرشان اجازه شركت نميدادند. اين فتواي امام، مانع ديني را از سر راه مشاركت سياسي زنان برداشت. بعد از اين فتوا، مردان بهدليل فتواي ولي امر نميتوانستند مانع حضور زنان شوند، زيرا ولي امر قادر است اين حكم را صادر كند.
او بر همسران و فرزندان مسلمين حاكميت ولايي دارد كه ادامه ولايت الهي است. با برداشتهشدن اين مانع نه تنها زنان حضور يافتند بلكه مردها نيز تشويق به حضور شدند. حضرتامام(ره )پس از پيروزي انقلاب فرمودند: «انقلاب را مديون زنان هستيم كه نهتنها خود وارد صحنه شدند، مردان را هم برانگيختند تا مشاركت كنند». دليل اين حضور، احساس نياز جامعه به حضور زنان بود و حضرتامام(ره) به اين ترتيب بر حضور سياسي زنان، انگشت تاييد گذاشتند.
همشهري آنلاين- دكتر فاطمه شمس نجفآبادي