تو آسمون آبی
لکه ی ابری دیدم
شبیه دلقکا بود
منم بهش خندیدم
دماغ گنده ای داشت
تو دستاش دوتا توپ داشت
دلقک شیطون بلا
توپ هارو انداخت بالا
باد اومد و توپارو
با خودش برد تو هوا
دیگه اونارو ندیدم
به جای دوتا توپش
چند تیکه پنبه دیدم
دلقکه همراه باد
بالا رفت و بالا رفت
تو آسمونها گم شد
نفهمیدم کجا رفت