انسانها فرهنگ مشتركي به نام «فطرت الهي» دارند، ليكن در هوشمندي يكسان نيستند؛ «النّاس معادن كمعادن الذّهب والفضّة».(1) پس كتابي كه جهانشمول است، معارف فطري را با روشهاي متفاوت در سطوح متعدد بيان ميكند تا هيچ محقّقي به بهانه پايين بودن مطلب، خود را از آن بينياز نپندارد و هيچ سادهانديشي به دستاويز پيچيدگي آن، خود را از آن محروم نبيند.
از اين رو، قرآن كريم نه تنها از راه حكمت و موعظه و جدال احسن رهآورد خويش را بيان كرده است؛ ﴿أُدع إلي سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة وجادلْهم بالتي هي أحسن﴾(2)، بلكه كوشيده است با ذكر تمثيل، بسياري از معارف والا را تنزّل ميدهد تا مردم در سايه اعتصام به مَثَل، بالا روند و از موعظه بهرهمند شوند و از جدال احسن طرفي ببندند و از حكمت سرشار شوند، آنگاه سرپلي از معقول به مشهود ساخته، از حصول به حضور راه يابند و از غيب به شهود بار گرفته، از علم به عين بيايند و از منزل اطمينان به مقصد لقاي خداي سبحان برسند و از آنجا سير بيكران من الله إلي الله في الله را با نواي «آه من قلّة الزاد وطول الطّريق و بعد السفر»(3) و با شهود مقصود و حيرت ممدوح «ربّ زدني فيك تحيّراً»(4) ادامه دهند و با اين نيايش امامان معصوم(عليهمالسلام) هماهنگ شوند: «إلهي هبْ لي كمال الانقطاع إليك وأنِر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتي تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل إلي معدن العظمة وتصير أرواحنا معلّقةً بعزّ قُدسك».(5)
همانگونه كه در منطق آمده، تمثيل غير از حدّ و رسم است. زيرا در تعريف تمثيلي هرگز ذاتياتِ شيء يا عوارض ذاتي آن نميآيد، بلكه برخي از نمونههاي مشابه در آن ياد ميشود؛ چنانكه در تعريف نَفْسِ آدمي ميگويند: نفس در بدن همانند ناخدا در كشتي است. اين بيان جز تمثيل چيز ديگري نيست تا زمينهاي باشد براي بازشناسي نفس در مرحلهاي كه رهايي نفس از بدن به تمثيل ديگري بيان ميشود؛ «ركبت البحر و انكسر السفينة». وارد درياي برزخ شدم و كشتي تن
شكست. انسان در تمام مراحلْ بدن دارد، ليكن بدن هر مرحله متناسب با همان مرحله است، بهگونهاي كه هم وحدت محفوظ بماند، هم عينيّت.
قرآن كريم افزون بر روشهاي قاطع استدلال، پيمودن راه مَثَل را نيز فرا روي همگان قرار داد تا برخي را دليل و بعضي را گواه و براي عدهاي راهنما و براي گروهي راهگشا باشد؛ ﴿و لقد ضربنا للنّاس في هذا القران من كلّ مثل لعلّهم يتذكّرون﴾.(6) آري بايد هوشيار شد و در محدوده مَثَل توقف نكرد، بلكه آن را روزنهاي به جهان وسيع مُمَثَّل دانست و از آن مسير گذشت و از مرحله علم به مقام عقل سفر كرد. حضرت موسي بن جعفر(عليهالسلام) به هشام بن حكم فرمود: «يا هشام إنّ العقل مع العلم، فقال: «و تلك الأمثال نضربها للنّاس و ما يعقلها إلاّ العالمون».(7)
اگر نور علم يار راه نباشد، مَثَلها چون كتلها سدّ راه ميشوند، ولي با چراغ علمِ صائب و عمل صالح ميتوان اين عقبههاي كئود را به تدريج پيمود و به قلّه عقل رسيد، سپس از سكّوي عقل به كنگره شهود پر كشيد و تنها به عزّ قدس خداوندي تعلّق يافت و ديگر هيچ؛ زيرا «زهرچه رنگ تعيّن پذيرد، آزاد است».
قرآن كريم كتابي جهانشمول و تصديقكننده كتابهاي الهي و مهيمن بر آنهاست. از اينرو پيروان مكاتب ديگر و كساني را كه هنوز فطرتشان به خاموشي نگراييده، با تعبيرات ﴿يا أهل الكتاب﴾ و ﴿يا أيها الناس﴾ مورد خطاب قرار ميدهد و آنان را به ساختن جامعهاي انساني و خدامحور فرا ميخواند؛ ﴿قل يا أهل الكتاب تعالوْا إلي كلمةٍ سواءٍ بيننا و بينكم ألاّ نعبد إلّاالله ولانشرك به شيئاً ولايتّخذ بعضُنا بعضاً أرباباً من دون الله﴾(8) بگو اي اهل كتاب! چرا در آيين ابراهيم با يكديگر مجادله ميكنيد؟ بياييد به سوي مطلب مشترك ميان ما و شما كه جز خداي يكتا را نپرستيم و چيزي را شريك او قرار ندهيم و برخي بعضي ديگر را به جاي خدا، ربّ خود ندانيم.
همچنين ميفرمايد: ﴿يا أيها الناس قدجائكم برهان من ربكم﴾(9) اي مردم تحقيقاً برهاني از پروردگارتان براي شما آمده است. ﴿يا أيّها الناس إنّما بغْيكم علي أنفسكم﴾(10) اي مردم نتيجه تعدي شما به زيان خود شماست. ﴿يا أيها الناس اعْبدوا ربكم الذي خلقكم﴾(11)؛ اي مردم پروردگارتان را بپرستيد كه شما را آفريد. ﴿يا أيها الناس إنّ وعد الله حقّ فلا تغرّنكم الحيوة الدنيا﴾(12)؛ اي مردم به درستي كه وعده خداوند(معاد) حقّ است، پس حيات دنيا شما را نفريبد!
گفتني است: خطابهاي قرآني داراي اوج و حضيض و مراتب متوسّط است؛ پايينترين آن، تعبير «يا أيها الناس» و والاترين آن «يا أيها النبي» و «يا أيها الرسول» است و آنچه با حفظ مرتبه ميان دو طرف قرار دارد، «يا أهل الكتاب» و «يا أيها المؤمنون» و بالاتر از آن دو، عنوان «يا أُولي الأبصار» و «يا أُولي الألباب» و برتر از آنها «يا أيها الرُسُل» است.
در قرآن كريم آياتي هست كه فقط برخي از خواصّ آنها را ميفهمد، ولي هيچ مطلبي در قرآن نيست، مگر براي همگان فهميدني است. زيرا محتواي همان آيات بلند را خداي سبحان در آيات ديگري به زبان ساده، به صورت مَثَل يا داستان بيان كرده است.
براي نمونه، خداوند درباره علم غيب خود ميفرمايد: ﴿وعنده مفاتح الغيب لا يعلمها إلاّهو﴾(13)؛ كليدهاي غيب نزد ذات اقدس الهي است و هيچ كس جز او، بدانها علم ندارد. معناي «مفاتح غيب» براي توده مردم روشن نيست. ازاينرو خداي سبحان، مسئله را به صورتي ديگر بيان ميكند كه همگان ميتوانند بفهمند؛ ﴿و يعْلم ما في البرّ والبحْر وما تسقط من ورقةٍ إلا يعلمها﴾(14)؛ خداوند به آنچه در خشكي و درياست، آگاه است و هيچ برگي از درختي نميافتد، مگر او خبر دارد.
گفتني است: قدرت مَثَل همانند اقتدار حدّ يا رسم نيست تا به خوبي مُعرَّف را بشناساند، ليكن سهم وافر آن در تفهيم مُمَثّل انكاركردني نيست.
1 ـ بحار الأنوار، ج 58، ص 65.
2 ـ سوره نحل، آيه 125.
3 ـ نهجالبلاغة، حكمت 77.
4 ـ فصوص الحكم، ص 527.
5 ـ مفاتيحالجنان، مناجات شعبانيه.
6 ـ سوره زمر، آيه 27.
7 ـ سوره عنكبوت، آيه 43؛ كافي، ج1، ص14 ـ 13.
8 ـ سوره آل عمران، آيه 64.
9 ـ سوره نساء، آيه 174.
10 ـ سوره يونس، آيه 23.
11 ـ سوره بقره، آيه 21.
12 ـ سوره فاطر، آيه 5.
13 ـ سوره انعام، آيه 59.
14 ـ سوره انعام، آيه 59.
هدايت در قرآن، ص 209-213.