ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : دوشنبه 31 ارديبهشت 1403
دوشنبه 31 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : چهارشنبه 18 ارديبهشت 1387     |     کد : 617

جزوه مسابقه « نسيم مطهر »

                                            جزوه مسابقه {نسيم مطهر}

 

تلخيصي از كتاب :

تعليم و تربيت در اسلام

استاد شهيد مرتضي مطهري (ره)

 

« گراميداشت هفته معلم»

 مقدمه :

مسأله اول در تعليم و تربيت مسئله پرورش عقل و فكر است كه خود داراي دو مسئله پرورش عقل و پرورش علم مي باشد.

علم همان آموزش دادن است. تعليم عبارت است از ياد دادن. آن يادگيري كه هم زمينه رشد عقلاني و استقلال فكري در انسانها را به وجود آورد و هم آن علمي مطبوعي است كه از طبيعت و سرشت انسان سرچشمه مي گيرد يعني قوه ابتكار شخص كه اين علم انسان را به انسان آرماني و متعالي برساند و قدرت و قوه تجزيه و تحليل را در او افزايش دهد. تفكر بدون تعليم و تعلم امكان پذير نيست. مايه اصلي تفكر، تعليم و تعلم است. چنانچه دين مبين اسلام تفكر و تعليم را عبادت دانسته است « اَفْضَلُ العِبادَه التفَكُر» آياتي بسياري در قرآن كريم وجود دارد كه اسلام انسانها را دعوت به تعليم و تربيت مي كند (سوره علق. آيه 9 سوره زمر. آيه 8 سوره قصص. آيه 2 سوره جمعه. آيه 269 سوره بقره) و بسياري از آيات ديگر. اين آيات نمونه اي گوهربار از بهترين شاهد بر عنايت فوق العاده اسلام به تعليم و تعلم است. چنانچه خود پيامبر اسلام (ص) فرمودند: « بِالتَّعليم اُرسِلتُ. من فرستاده شدم براي تعليم ».

با توجه به مطالب فوق در مي يابيم كه هدف اسلام و جزو خواسته هاي اسلام عالم بودن امت اسلامي است چنانچه در حديث نبوي « طلب العلم فريضه علي كل مسلم » به صراحت بيان شده است.

تربيت عقلاني انسان :

اسلام علاوه بر پرورش عقل به تربيت عقلاني انسان نيز تاكيد دارد بدين معني كه با استفاده از قوه عقل و استنباط انسان بتواند سبك و سنگين چيزي را بسنجد، ارزيابي كند و سپس بهترين آن را انتخاب نموده و از آن پيروي نمايد. مصداق بارز چنين سخني آيه شريفه « فبشر عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولوالالباب» (زمر 17 و 18).      

از اين آيه كاملاً پيداست كه يكي از بارزترين صفات عقل براي انسان همين تميز و جدا كردن سخن راست از دروغ، سخن ضعيف از سخن قوي، سخن منطقي از سخن غيرمنطقي و خلاصه غربال كردن است. چنانچه پيامبر اكرم(ص) در حديثي مي فرمايد : كفي بِالمَرء جَهلاً اَنْ يحدثَ لِكُلِّ ما سمعَ. براي جهالت انسان همين بس كه هر چه مي شوند نقل مي كند (خوش باوري). 

جهل غالباً در احاديث در مقابل علم نيست در مقابل عقل است. يعني بي فكري نه بي علمي. براي بي فكري و حساب نكردن انسان كافي است كه هرچه را مي شوند باور و نقل كند.

قرآن اساسش بر مذمت كساني است كه اسير تقليد و پيروي از آباء و گذشتگان هستند و تعقل و تفكر نمي كنند تا خودشان را از اين اسارت آزاد بكنند هدف قرآن از اين مذمت، تربيت است. بيدارسازي بشر است تا بتواند مقياس و معيار تشخيص خود را عقل و فكر قرار دهند نه صرف تقليد محض در يادگيري.

روح علمي : 

ميان عالم بودن و روح علمي داشتن فرق است. عالم واقعي كسي است كه روح علمي او توأم باشد با علمش و مقصود از روح علمي اين است. علم اساساً از غريزه حقيقت جويي سرچشمه مي گيرد و خداوند انسان را حقيقت طلب آفريده است. يعني انسان مي خواهد حقيقت را آنگونه كه هست بفهمد و درك كنند اگر انسان خود را نسبت به حقايق بي غرض و بي طرف نگه دارد و بخواهد حقيقت را آنچنان كه هست كشف كند نه اينكه بخواهد حقيقت آن طوري باشد كه او دلش مي خواهد كه اين خودش منشاء گمراهي انسان است اگر غير اين باشد داراي روح علمي است.

روح علمي يعني روح حقيقت جويي، روح بي غرضي و طبعاً روح بي تعصبي، روح خالي از جمود و روح خالي از غرور. يك عالم نبايد تعصب و جمود فكري داشته باشد. يك عالم نبايد خيال كند آنچه كه او دارد تمام علم همان است. بلكه بايد به اصل «و ما اوتيتم من العلم الا قليلاً» اسرا / 85» آگاه باشد. در حديثي هست كه علم سه وجب است يا سه مرحله. مرحله اول تكبر به انسان دست مي دهد خيال مي كند ديگر تمام حقايق عالم را مي داند (تكبر). در مرحله دوم مي فهمد كه اينطور هم نيست مي آيد پايين و كوچك مي شود (تواضع) و در مرحله سوم مي فهمد كه نسبت به آنچه بايد بداند هيچ نمي داند «لا يعلم شيئاً».

دوره شكوفايي :

اساس تربيت در انسان بايد بر شكوفا كردن روح باشد مسلماً در اين ميان بين دوره هاي مختلف زندگي تفاوت هايي وجود دارد بعضي از دوره تناسب و موقعيت هاي بسيار بهتري براي شكوفاشدن استعداد ها دارد و آن دوره كه احاديثي بسيار به آن عنايت شده دوره 7-30 سالگي است. اين دوره براي شكوفايي استعدادهاي علمي، ديني، اخلاقي و ... بسيار مناسب است و لهذا بهترين دوران عمر هر كسي همان دوران محصل بودن و دانش آموزي است.

انسان بايد علاوه بر شكوفايي روحي و معنوي، بايد به پرورش قواي جسماني خود نيز توجه ويژه اي داشته باشد چرا كه تن پروري و جسم پروري در اسلام مذموم است. چنانچه در ترجمه دعايي مي خوانيم «خداوندا تا زنده ايم ما را از گوش و چشم و نيرويمان بهره مند ساز و و در چشمم نور و در دينم بينش قرار ده». از اين نظر است كه تقويت و تربيت جسم براي انسان از نظر اسلام هدف نيست بلكه به عنوان وسيله اي براي پرورش روح سالم است. در كنار ابعاد استعدادي، استعداد اصيل در انسان به نام استعداد ديني است كه آن را به حس تقديس و پرستش تعبير مي كند و اسلام در اين زمينه دستورات زياد دارد كه عبادتها، تذكرها، دعاها، خلوتها، انسها، استغفارها و توبه ها از جمله اين زمينه هاست.

فعل اخلاقي :

معيار فعل اخلاقي چيست؟  در انسان برخي كارها هست كه فعل غيرطبيعي و اخلاقي شمرده مي شود مثلاً ايثار. با اينكه اخلاق هم خود نوعي تربيت است و به معني كسب خلق و حالت و عادت مي باشد و با تربيت متفاوت است و تربيت مفهوم پرورش و ساختن را مي رساند و بس. در مفهوم تربيت قداست وجود ندارد چرا كه تربيت جاني يك نوع تربيت است و تربيت حيوانات نيز نوعي تربيت اطلاق مي شود. اما در مفهوم اخلاق قداستي نهاده شده است كه در مورد حيوانات به كار نمي رود. اخلاق اختصاص به انسان دارد. معيار فعل اخلاقي برابر نظريات مختلف عبارتند از الف) دگردوستي البته دگردوستي كه در آن خودخواهي و تكبر نباشد و به صورت طبيعي باشد مثل محبت مادرانه. ب) حسن و قبح ذاتي افعال: طبق اين نظريه ملاك تشخيص قوه عقل انسان بوده كه حسن و قبح افعال انسان را تميز مي دهد. ج) الهام وجدان: اين نظريه متعلق به كانت بوده، وي مطلق بودن فعل را فعل اخلاقي مي داند. يعني انسان كاري را به خاطر انجام تكليفي انجام دهد فعلي كه از هر قيد و شرط و غرضي مجرد و منزه باشد و هيچ منظوري جز جنبه تكليفي از انجام آن در كار نباشد و انسان آن را به حكم وظيفه انجام دهد و در واقع اين نظريه مكتب تكليف است.

د) دگردوستي اكتسابي : يعني انسان به حكم طبيعت چنين حالتي ندارد بلكه آن را كسب مي كند.

ه) رضاي خدا : در اين نظريه آن فعلي اخلاقي است كه هدف و انگيزه اش رضاي حق باشد در اين مكتب مسأله «خود» نفي مي شود

ي ) عقل دورانديش : نظريه غالب ماديون است و راسل هم از آن دفاع مي كند وي اخلاق را ناشي از فكر دورانديش مي داند وقتي انسان دورانديش بود حساب مي كند كه مصلحت او در اين است كه رعايت نوع را بكند. بر طبق اين نظريه فعل اخلاقي انسان احساسات خودپرستانه است.

دين تنها ضامن اجراي اخلاق است، دين مؤيد و نيرو و پشتوانه اي براي اخلاق مي باشد. حتي خود فرنگيها معتقدند كه اخلاق منهاي دين پايه اي ندارد. هيچ يك از مكاتب اخلاقي غيرديني در كار خود موفقيت نيافته اند. مكاتب اخلاقي از قديم بيشتر مذهبي بود و به هر نسبت كه از دين و ايمان ضعيف گرديده اند، عملاً ديده شده است كه اخلاق بشري پايين آمده است. همه نظريات وقتي درستند كه يك حقيقت و اعتقاد مذهبي پشت سر آنها باشد. خدا سرسلسله معنويات است و اعتقاد مذهبي پشتوانه مباني اخلاقي است. تمامي اين نظريات به نوعي به خدا و عدل الهي اعتقاد دارند اگر بر مبناي اعتقاد به خدا قرار گيرد همه اينها را مي توان قبول كرد و همه را مي توان درست تلقي كرد.

بنابرين در اصول تربيتي آن ريشه اصلي كه همان اعتقاد به خداست و در پرتو اعتقاد به خدا هم احساسات نوع دوستانه و هم حس زيبايي را تقويت داد و هم اعتقاد به روح مجرد و عقل مجرد و عقل مستقل از بدن را تقويت كرد و هم حتي از حس منفعت جويي انسان استفاده كرد.

مجموعه دستورهاي اسلام بر سه بخش اساسي است.

بخش اول اصول عقايد كه عقليات يا فكريات است.

بخش دوم : نفسيات است كه از آنها به اخلاق تعبير مي گردد.

بخش سوم : بدنيات يا فعليات است كه از آنها به احكام تعبير مي شود.

در خود قرآن كريم نيز يك سلسله توصيه ها و دستور هاي اخلاقي است.

نظريه نسبيّت اخلاق :

ما نمي توانيم يك طرح اخلاقي براي همه افراد بشر آن هم در همه زمانها ارائه كنيم و هر طرح اخلاقي از طرف هر مكتبي (اعم از اسلام و غير اسلام) عرضه بشود بايد محدود به منطقه خاص، به زمان خاص و به شرايط خاص معطوف شود.

بين اخلاق و رفتار فرق است. اخلاق عبارت است از يك سلسله خصلتها، سجايا، ملكات اكتسابي كه بشر آنها را به عنوان اصول اخلاقي مي پذيرد و يك امر ثابت، مطلق، همگاني و هميشگي است. ولي رفتار انسان از پياده كردن همان روحيات در خارج، در شرايط مختلف، مختلف مي شود و بايد هم مختلف باشد و به عبارت ديگر مظاهر و مجالس اخلاق انساني در شرايط مختلف، مختلف است در يك جا انسان يك عكس العمل نشان مي دهد و در جاي ديگر جوري ديگر. نه اينكه انسان در همه جا يك جور باشد.

در نهج البلاغه جمله است كه مي فرمايد: «خيارُ خصال النّساء شرارُ خصال الرّجال».

«بهترين خصلتها و خويهاي زنان همان بدترين خصلتهاي مردان است». يعني چيزهايي كه براي زن بهترين خصلت است براي مرد بدترين خصلت است. سه چيز را ذكر مي كند .الزّهُو (تكبر)، الجبن (ترسو بودن) و البُخل (بخيل و ممسك بودن). با وجودي كه تكبر يك نوع بيماري رواني براي مرد تلقي شده و بخل و پول دوستي و مال دوستي بدترين خصلت براي مرد است، اما در نهج البلاغه بهترين خلق و خوي زن است و زن بايد اين سه خصلتها را داشته باشد. بعد حضرت توضيح مي دهد كه زن وقتي متكبر باشد انسان بيگانه را به خود راه نمي دهد و اگر بخيل باشد مال خود و شوهر خود را نگهداري مي كند و اگر ترسو و جبن باشد از هر حادثه اي كه پيش مي آيد كنار مي كشد و احتياط مي كند.

شجاعت و دفاع در اسلام :

در اسلام دو نوع دفاع وجود دارد يكي دفاع از حق به معني حقيقت و ديگر دفاع از حق به معني حقوق اجتماعي. آنجا كه حقايقي در اجتماع پايمال مي شود پاي امر به معروف و نهي از منكر، مبارزه با منكرات و ترويج و اشاعه آنچه كه اسلام آن را نيك مي شناسد در ميان مي آيد بر همگان مرد و زن واجب مي شود. نصّ قرآن كريم است كه امر به معروف و نهي از منكر اختصاص به مردها ندارد : المومنونَ و المومنات بَعْضُهُم اَولِياء بَعْضٍ يَامرونَ بِالمعْروفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَر ( توبه / 71). پس در دفاع از حقيقت هيچ فرقي ميان مرد و زن نيست و هر دفاعي اولين شرطش شجاعت و قوت و نيرومندي است. و همچنين در دفاع از حقوق اجتماعي كه يك اصل مسلم در اسلام است اختصاص به زن يا مرد ندارد « لايُحِبُّ اللهُ الْجَهرَ بِالسّوءِ مِنَ الْقَولِ اِلّا مَنْ ظُلِم» خدا فرياد كشيدن و بدگويي را دوست نمي دارد مگر در مورد مظلوم ( نساء /148)

پيوند عبادت با برنامه هاي تربيتي      

عوامل تربيت صحيح و كسب اخلاق صحيح از نظر اسلام به دو نوع است عامل اول تعقل، تفكر و علم است و حكم چراغ را براي انسان دارد.

عامل دوم كه در اسلام روي آن زياد تاكيد شده است تقوا و تزكيه نفس  است كه در خود قرآن هم به آن تصريح شده است. تقوا و تزكيه موجب پرورش اراده انسان مي شود و اراده را براي انجام بهتر امور آماده مي كند. تقوا و تزكيه نفس به اراده انسان قدرت و توانايي به كار بستن مي دهد و تا حدودي در مكتبهاي غيرمذهبي هم هست.

عامل سوم مسئله عبادت است به عنوان يك عامل براي تربيت و كسب اخلاق فاضله. همان طور كه تفكر و تعقل جهت روشن شدن فكر براي قوه عاقله، و تقوا و تزكيه نفس براي تقويت نيروي اراده انسان مي باشد عبادت نيز براي تقويت عشق و علاقه معنوي و ايجاد حرارت ايماني در انسان است. ايمان به خودش به نوبه خود منشأ عبادت است. عبادت هم تقويت كننده ايمان است كه در متون اسلامي زياد تصريح شده است يعني تاثير متقابل ايمان و عمل به يكديگر.

روح عبادت تذكر است يعني ياد خدا بودن و از غفلت خدا خارج شدن «اَقِمِ الصّلوه لِذكري» عبادت كه براي تذكر است در اسلام به عنوان فريضه و نافله زياد توصيه شده است و اسلام با موجباتي كه روح عبادت يعني تذكر را از ميان مي برد نيز مبارزه كرده است.

دو چيزي كه موجب انصراف و غفلت انسان از خدا بشود ممنوع (مكروه يا حرام) است: افراط در خوردن و گفتن و يا افراط در خوابيدن.

روح عبادت ارتباط و پيوند با خدا و شكستن ديوار غفلت و توجه به خداست.

يكي از مهمترين خصوصيات شكلي كه اسلام به عبادت داده،  مسئله تمرين ضبط نفس در هنگام عبادت است. نماز واقعاً عبادت عجيب و جامعي است. نماز بسياري از اصول تربيت اسلامي را در خود گنجانده است خوردن، آشاميدن، خنديدن در آن ممنوع است گريستن براي غير خدا خرابش مي كند. غلبه بر تمايلات نفس، تسلط بر احساسات خود، كنترل نگاه از اهم اصول تربيتي است كه در اداي نماز به آن بايد توجه كرد و اين حالت انضباط جسمي و روحي است. انضباط جسمي مثل همين كه در حال نماز به چپ و راست و يا پشت سر نگاه نكنيد، از نظر روحي هم نبايد اسير احساسات بشويد. اصول ديگري كه در باب نماز بايد رعايت شود وقت شناسي، مسالمت طلبي و صلح جويي با مردم كه ذكر سلام (السّلام عَليْنا وَ عَلي عِبادالله الصّالِحين) طرح كننده اين مسائل مي باشد كه در متن تعليمات نماز آمده است.

نيت :

از مسلّمات فقه اسلامي است كه روح عبادت به طور كلي در آن است پيغمبر اكرم (ص) فرمود: لا عَمَلَ اِلّا بِنِيَّه. (كاري كه از روي نيت، قصد و آگاهي و انتخاب و توجه به هدف پيدا شود باارزش است. اسلام هيچ عبادتي را بدون نيت نمي پذيرد و نيت از نظر اسلام داراي دو ركن است. يكي اينكه عمل بايد از روي توجه باشد نه از روي عادت. انسان در انجام امور بايد ذهنش را متمركز كند و به آن توجه داشته باشد ركن دوم اخلاص است و اينكه انگيزه انسان از عمل چيست. بنابراين دو ركن نيت اين است 1- چه مي كنم 2- براي چه اين كار مي كنم. « چه مي كنم» اصل نيت است كه حتماً بايد براي نزديكي به خدا و رضاي او باشد.

نيت آنقدر اهميت دارد كه اگر خود عمل را و نيتي كه توأم با عمل است اندازه گيري كنند جنبه نيت بر پيكر عمل رجحان دارد. پيامبر اكرم فرمود : نِيَّت الْمُومِن خيرٌ مِنْ عَمَلهِ. نيت مومن از عملش بالاتر است.

سه نوع اخلاق در جوامع اسلامي :

1- اخلاق فيلسوفانه يا اخلاق سقراطي كه به دليل اينكه خيلي خشك و علمي بوده، از محيط علما و فلاسفه تجاوز نكرده و به ميان عموم مردم نرفته است.

2- اخلاق عارفانه يعني اخلاقي كه عرفا و متصوّفه مروج آن بودند كه البته با مقياس وسيعي مبتني بر كتاب و سنت است. محورش مبارزه و مجاهده با نفس بوده است.

3- اخلاق حديثي، يعني اخلاقي كه محدثين با نقل و نشر اخبار و احاديث در ميان مردم بوجود آورده اند.

كرامت نفس در قرآن و حديث :

در بسياري از تعبيرات اسلامي حالت ادراك عظمت و اهميت خود و يا مناعت و احساس شرافت، تحت عنوان «عزت نفس» بيان شده است وَ لِلّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسوُلِه وَ لِلْمُومنينَ. عزت از آن مومنان است و اوست كه عزيز بايد باشد و عزت شايسته اوست و او شايسته عزت است. اين يك نوع توجه دادن به نفس مي باشد.

در حديثي نبوي است «اُطلِبُوا الْحَوائِجَ بِعِزَّهِ الْاَنْفُس» اگر حاجتي به ديگران داريد از آنها بخواهيد ولي با عزت نفس بخواهيد.

مسأله عزت و سيادت آنقدر ارزش والاي دارد كه اصلاً زندگي بدون آن معني ندارد به همين تعبير شعار معروف حضرت سيد الشهداء در روز عاشورا كه فرمودند: (الموت اَوْلي مِن رُكوبِ العار مرگ از متحمل شدن يك ننگ بالاتر است) و يا جمله مشهور « هَيْهات مِنَّا الذِّلّه » نيز بخاطر عزت نفس و تسليم نشدن در برابر خواست ديگران بيان شده است. تعبيرات ديگري براي عزت نفس بيان شده كه علو، قوت و نيرومندي و احساس قدرت در خود از جمله آنهاست.

تعبير ديگري بنام «نفاست نفس» است يعني روح انسان به منزله يك شئ نفيس تلقي شده و اخلاق خوب به عنوان اشياء متناسب با اين شي نفيس و اخلاق رذيله به عنوان اشياء نامتناسب با اين شي نفيس كه آن را از ارزش مي اندازد تلقي گرديده است.

در اين تعبير انسان داراي سرمايه بسيار پرارزش تلقي شد كه آن همان خود اوست. مثلاً اميرالمومنين در نامه اي در نهج البلاغه خطاب به امام حسن (ع) مي فرمايند: «اكرِم نَفسَكَ عَنْ كُلِّ دنيه.نفس خويش را از هر پستي بزرگ بدار». نفس انسان آنقدر ارزش دارد كه هيچ چيزي با آن برابري نمي كند . انسان داراي دو «خود» يك خود واقعي و حقيقي و يك خود مجازي است كه خود مجازي ناخود است و مبارزه با نفس كه ما مي گوئيم در واقع مبارزه خود با ناخود است.

ريشه الهامات اخلاقي

عجز و ناتواني براي انسان آفت است نه كمال. در مقابل صبر، شجاعت انسان است، خويشتن داري نيرو و قوت است. زهد ثروت است يعني يك نوع ثروت، زهد داشتن است كه انسان به ديگران محتاج نباشد و الورع جنه و پارسايي سپر انسان است.

در حديثي از تحف العقول، امام سجاد (ع) در باب كرامت فرمود: « مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفسهُ هانَتْ عَلَيهِ الدُّنيا هر كه نفس او برايش بزرگوار است دنيا در نظرش كوچك مي شود».

در متن زندگي دنيوي بشر دو سلسله مسائل وجود دارد: 1. مادي 2. معنوي و يكي از تفاوتهاي اساسي انسان و حيوان هم در اين است گرچه آب و نان براي انسان مهم است ولي چيزهايي مثل آزادگي، آزادي اجتماعي و آزادي عقيده هم ارزش دارد انسان از نيل به اهداف مادي خود لذت مي برد و از نيل به اهداف معنوي خود نيز لذت مي برد. لذات مادي به يك عضو خاص بستگي دارد و به علاوه با يك عامل مادي خارجي ارتباط دارد مثل لذت خوردن اما لذتهاي معنوي به عضو بستگي ندارد و محل خاص براي لذت بردن وجود ندارد. مثل لذت افتخاري كه برنده يك مسابقه دست مي دهد. فلاسفه اعتقاد دارند لذات سه قسم است: 1. جسمي 2. عقلي 3. واسطه اي يا وهمي. كه انسان بايد دنبال لذات عقلي باشد نه وهمي.

خودشناسي :

ريشه الهامات اخلاقي در اسلام خودشناسي است. براي سوق دادن انسان به سوي اخلاق حسنه و يا ارزشهاي عالي انسان و متوجه نمودن آن به نوع درون گرايي است كه به كشف حقيقت وجودي خود و يا خود عقلاني منجر مي شود و آن گاه احساس مي كني كه شرافت خود را دريافته اي. وقتي انسان را به باطن ذاتش سوق مي دهي وقتي انسان خودش را مي بيند شرافت و كرامت خويش را احساس مي كند اين ديگر درس نمي خواهد بلكه از خود الهام مي گيرد احساس مي كنند كه پستي و دنائت و دروغگويي و نفاس با روح او سازگار نيست.

اين است كه انسان با نوعي معرفه النفس، با توجه به نفس، الهامات اخلاقي را دريافت مي كند كه همان درك «خود» براي آن كافي است و معني « وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّيها فَاَلهَمَها فُجورَها وَ تَقْويها قَد اَفلَحَ مَن زَكّيها وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسّيها » (شمس / 7-10) در آن متجلي مي شود.

عذاب وجدان :

معني وجدان و الهامات وجداني: تذكر نفس، توجه به خود و با توجه به خود درك كردن اينكه چه چيزي ملايم و مناسب با اين گوهر است و چه چيزي متضاد آن است همين حالت به نام عذاب وجدان است كه در همه مردم كم و بيش وجود دارد و رضايت و نارضايتي انسان در عمق وجدان و جان خود از سلسله كارهاي وجدان مي باشد كه هر زندان خارجي بدتر است چقدر از جانيها بوده اند كه خودشان به پاي ميز محاكمه آمده اند و گفته اند مرا بكشيد و اين همان احساس عذاب وجدان است خلبان هيروشيما، كارش به دارالمجانين كشيد اين الهام فجور و تقوا ناشي از همان ادراك ذات است.

توسعه فردي :

انسان داراي دو نوع «من» است:‌يكي «من» ملكوتي يعني همان كه در قرآن از آن «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحي» (حجر /29) تعبير شده است و در حيات و بقاي خود نياز به طبيعت نيست. خصوصيت انسان همين است كه يك موجود صاحب مقامات و مراتب است انسان در عاليترين درجه خود يك فرشته است و بلكه از آن بالاتر. همانطور كه ميان فرشتگان جنگ و تنازع و من و مايي وجود ندارد انسان هم در آن مرحله وجودي خويش ميان خود با افراد ديگر من و مايي نمي بيند همه مثل پاره هاي نور هستند كه با يكديگر تزاحمي به هيچ شكل ندارند. ولي وقتي به درجات داني و طبيعي «خود» مي رسد به حكم ضيق و تزاحمي كه در طبيعت هست هر مني خود به خود براي حفظ و بقاي خويش كوشش مي كند و طبعاً ديگران را نفي مي كند. «من» هر مني در مقابل «من» هاي ديگر است يعني آن حالت انحصارطلبي و فقط خود را ديدن و غير را نديدن كه لازمه «من» طبيعي انسان است. به تعبير علامه طباطبايي انسان يك موجود استخدام گر است يعني مي خواهد موجودات ديگر و از جمله انسانهاي ديگر را در استخدام خود بياورد و به هر موجودي به چشم ابزار و وسيله نگاه مي كند و همه چيز را براي خود مي خواهد.

ازدواج اولين مرحله خروج از خود فردي و يا من طبيعي است. در ازدواج است كه مجموع دو خود يك خود مي شود. در شرايط به هم علاقه پيدا مي كنند تا وقتي كه رابطه زوجين با يكديگر رابطه شهواني يعني رابطه جنسي است قهراً اينها به هم به چشم ابزار نگاه مي كنند. ولي مسأله زوجين و كانون خانوادگي و فلسفه خانوادگي در روح خانوادگي عبارت است از روح مافوق غريزه جنسي كه ميان دو نفر پيدا مي شود يعني شخصيت يكديگر را دوست دارند و عقله خانوادگي و و محبت ميانشان هست و روز به روز شديدتر مي شود. تجربه نشان داده است كه افرادي كه در تمام عمر به خاطر هدفهاي معنوي خود مجرد زندگي كرده و نخواسته اند زن و بچه داشته باشند كه مانع رسيدن آنها به معنويات باشد در همه آنها يك نوع نقص وجود داشته است. گويي همه كمالات روحي در مكتبها و مدرسه ها حاصل نمي شود. بلكه در عمل بايد با آن درگير شود تا آن را كسب نمايد. يعني تشكيل خانواده كه يكنوع علاقمند شدن به سرنوشت ديگران است و يكي از علل اينكه در اسلام ازدواج يك امر مقدس و يك عبادت تلقي شده همين است. « مِنْ اَخْلاقِ الْاَنْبِياء حُبُّ النِّساء».

دشمن داشتن كافر ناشي از دوست داشتن ديگران و خيرخواهي براي ديگران است نه ناشي از بدخواهي براي آنها. تاحدي به كافر مي توان احسان كرد ولي به اين شرط كه اين احسان اسائه به ديگران نباشد، اسائه به انسانيت نباشد به ضرر مصالح بشريت نباشد و اما احسان به كافر كه مستلزم تضعيف اسلام و مسلمين باشد حرام است. اينجاست كه اساساً دايره خارج شدن انسان از مرز خودخواهي به هيچ چيز حتي به انسان محدود نمي شود. تمام عالم وجود هستي را در بر مي گيرد. خروج از خودپرستي به معني واقعي، آن وقت حقيقت پيدا مي كند كه در يك مرزي متوقف نشود حتي مرز انسانها.

مكتب تربيتي انساني :

آن مكتبي كه در خدمت انسان بوده و منظوري بيرون از انسان ندارد، هدف او به سعادت رساندن و تكميل انسان است. اين مكتب بايد بر اساس پرورش استعدادها و نيروهاي انساني و تنظيم آنها باشد. وظيفه اين مكتب دو چيز بيشتر نيست. يكي اينكه در راه شناخت استعدادهاي انساني انسان و پرورش دادن آنها كوشش كند و دوم اينكه نظامي ميان استعدادهاي انساني برقرار نمايد كه چون انسان از يك نوع آزادي خاص در طبيعت برخوردار است در اثر اين نظام هيچگونه افراط و تفريطي حكم فرما نباشد. يعني هر نيرو و استعداد خط خودش را ببرد و به بقيه تجاوز نكند.

استعداد ها و پرورش انسان در دو چيز است. استعدادهاي فردي و اختصاصي و استعداد اجتماعي كه در آن ديگران نيز شركت دارند و (امور جسماني) پرورش جسم در حدود پرورش علمي، بهداشت، سلامت و تقويت جسم كه جسم نيرو بگيرد يك كمال است. مثلاً اميرالمومنين (ع) نيرومند بوده و نيروي بدني داشته است و اين جزء كمالات آن حضرت مي باشد. در اسلام آن نوع تن پروري بد است كه نفس پرور و شهوت ران باشد يعني به دنبال تمايلات نفساني خود باشد و ربطي به مسأله رشد جسم ندارد. در واقع غير از مسأله رشد دادن و پرورش واقعي نيروهاي جسماني است. در مكتب تربيتي اسلام پرورش جسم جزء اصول است.  

در ميان استعدادهاي مخصوص انسان در درجه اول استعداد عقلاني است اسلام برخلاف مسيحيت و يا ساير اديان كه عقل را به عنوان وجود مزاحم و يا مانع دين مي بيند يك دين طرفدار عقل است و به نحو  شديدي هم روي اين استعداد تكيه كرده است و در باب تفكر و تعقل آيات قرآن زياد است (زمر آيه 17 و 18) در سنت اسلامي و بالخصوص روايات شيعي نيز به عقل و تعقل اهميت زيادي داده شده است در كتب هاي شيعي مثل كافي و بحار جهل را در برابر عقل قرار داده اند. در حديثي در كتاب كافي هست كه خداوند دو حجت دارد: حجت ظاهر و حجت باطن. حجت ظاهر انبياء هستند و حجت باطن عقول مردم. جهل كه در اين حديث آمده نيز نقطه مقابل عقل است و عقل در روايات اسلامي آن نيرو و قوه تجزيه و تحليل است و در حديث « اَلْحِكمَه ضالَّه الْمومن حكمت گمشده مومن است» زياد بر روي آن تاكيد شده است.

دو جمله از بوعلي سينا در اين زمينه در كتاب [اشارات] او است يكي اينكه هر كس عادت كرده حرف را بدون دليل قبول كند او از لباس آدمي بيرون رفته؛ يعني آدم حرف را بدون دليل نمي پذيرد . نقطه مقابلش، كساني كه عادت دارند هر چيزي را بي دليل انكار كنند اين هم بد است. ديگر اينكه اگر يك چيز عجيبي شنيدي مادامي كه دليلي بر امكان يا عدم امكانش نداري رد نكن و قبول هم نكن. بگو ممكن است باشد. انسان واقعي آن است كه قبول و ردش بر معيار دليل باشد هر جا كه دليلي نداشته باشد « لا ادري» و « نمي دانم» بگويد. ولي به عقل نبايد اكتفاء كرد عقل را بايد با علم توأم كرد چون عقل يك حالت غريزي و طبيعي دارد كه هر كسي دارد ولي علم، عقل را تربيت مي كند و عقل بايد با علم پرورش پيدا كند.

در نهج البلاغه از علم به «عقل مسموع» و عقل به « علم مطبوع» تعبير شده است با اين تفاوت كه يكي را گفته اند « مطبوع» يعني فطري و ديگري را « مسموع» يعني اكتسابي.

اسلام از نظر تربيتي راهش طرفداري از پرورش و رشد دادن و استقلال بخشيدن به عقل است نه كوبيدن و خاموش نمودن آن.

تحقير عقل و علم و مسئله معاش.

عده اي علم و عقل و همه چيز را به چشم يك ابزار براي جلب ماديات زندگي مي نگرند وقتي يك كسي فكر مي كرده از مردم ديگر عاقلتر و عالمتر است ديده خيلي از بي سوادها و نادانها در زندگي جلو افتاده اند شروع كرده شلاق فحش را به جان عقل و علم كشيده است آن شعر عبيد زاكاني در اين خصوص معروف است :

اي خواجه تا بتواني طلب علم        كاندر طلب راتب يك روزه بماني

رو مسخرگي پيشه كن و مطربي آموز    تا داد خود از كهتر و مهتر بستاني.

انتقاد از زمان خودش است كه در زمان من علم ارزش ندارد و ارزش يك مطرب، ده برابر ارزش يك عالم است. انسان نبايد علم و يا هوش را با مقياس پول و ثروت بسنجد و بگويد اگر اينها منشا گردآوري پول و ثروت است خوب است

تعقل از نظر معتزله و اشاعره :

بزرگترين ضربتهايي كه در تاريخ اسلام به تعقل مسلمين وارد شده از ناحيه دو جريان مكتبي معتزله و اشاعره بوده است. معتزله طرفدار اين شدند كه عقل، خودش مي تواند يك مقياس باشد براي درك اصول عقايد اسلامي و ما همه مسائل را در درجه اول بايد به عقل خودمان عرضه بداريم و عقل براي انسان يك مقياس صددرصد قطعي است و اشاعره طرفدار تعبد و تسليم محض شدند و گفتند عقل حق فضولي در مسائل اسلام را ندارد . معتزله معتقد شدند كه كارها في حد ذاته داراي حسن ذاتي است يا داراي قبح ذاتي و عقل انسان نيز حسن و قبح آن را درك مي كند و از اينجا حكم اسلامي را كشف مي نمائيم. چون حكم اسلام نمي تواند جدا از عقل باشد. اشاعره هم گفتند اصلاً اشياء حسن و قبح ذاتي ندارد و عقل هم در اين جور مسائل دركي ندارد حسن و قبح ها شرعي است هر چه كه خدا امر كند چون او امر كرده خوب هست كه چون معتزله معتقدند چون خوب است خدا امر كرده است در مورد نهي هم چنين است در اينجا بود كه تعقل در يك جناح قرار گرفت و تعبد محض در يك جناح ديگر و اين جريان فوق العاده در اسلام اوج گرفت.

كلمه سني :

به افرادي كه تابع گذشته هستند مي گويند «سنتي». كلمه «سني» «يعني سنتي» كسي كه تابع سنت است نه تابع فكر و تعقل. منتها چون سنت را سنت نبوي مي دانستند اين كلمه يك قداست خاصي پيدا كرد. سنتيها را كه امروزه سني مي گويند در مقابل شيعه نيست. ما خيال مي كنيم سني كسي كه معتقد به خلافت بلافصل ابوبكر است و شيعه كسي كه به اين امر معتقد نيست. كلمه سني در ابتدا در مقابل شيعه وضع نشد در مقابل معتزله كه معتقد بودند كه عقل براي انسان يك مقياس صد درصد قطعي است وضع شد. وقتي مي گفتند اين سني است يعني معتزلي نيست ولي امروز ما معتزله و اشاعره را هم مي گوييم سني.

بزرگترين علماي ضد عقل و تعقل پيروان احمد حنبل هستند كه در رأس آنها ابن تيميّه است وي كتابي در تحريم منطق نوشت و معتقد بود كه اصلاً خواندن منطق حرام است تا چه رسد به فلسفه. نهضت وهابيگري هم كه تقريباً در يك قرن و نيم پيدا شد (دنباله انديشه ابن تيميه هستند) ريشه اين نهضت هم نهضت ضد عقل است و شديداً منطق و فلسفه را تحريم مي كند و خيلي به اصطلاح سنتي هستند يعني ظاهري و ظاهر پرست و قشري مي باشند.

علامه اميني استرآبادي در كتاب «فوائد المدينه» در تاخت تازي به علماي شيعه كه تعقل را وارد اسلام كردند از چهار دليل(قرآن، سنت، اجماع، عقل) سه دليلش را باطل مي داند و مي گويد «ما قرآن را قبول داريم قرآن كتاب خداست اما قرآن براي ما نيست قرآن براي ائمه است وي فقط سنت را قبول داشته و معتقد است رساله نوشتن و اجتهاد كردن در مسائل همه حرام اندر حرام است». نهضت وي در دنياي اسلام به نام نهضت اخباريگري معروف است. البته اين نهضت به وسيله استاد بحرالعلوم وحيد بهبهاني در دوره صفويه سركوب شد. ايشان نهضت عقل و اجتهاد را در مقابل اخبارين (حديثي ها) پايه گذاري كرد و از نو اجتهاد را در مقابل اين جمود و قشريگري زنده كرد. بعد از او استاد المتأخرين - مرحوم شيخ انصاري - آخرين ضربه را به نفع اجتهاد و عليه اخباريگري وارد كرد طوريكه ديگر بعد از آن اخباريين كمر راست نكردند.

اين جريانها در عالم اسلام هم در دنياي تسنن و هم در دنياي تشيع پيدا شد. تفاوت شيعه و سني در فقه اين است كه سنيها مي گويند ادله فقه چهار چيز است: قرآن، سنت، اجماع و قياس. ولي علماي شيعه گفته اند ادله فقه چهار چيز است قرآن، سنت، اجماع، عقل. ائمه عقل را تائيد كردند. قياس را تائيد نكردند و اين خود نشان مي دهد كه روش ائمه و نيز روش علما بر ضد عقل نبود.

عوامل تربيت :

1-  تقويت اراده.

يكي از استعدادهاي كه در انسان قطعاً بايد پرورش پيدا كند اراده است. اراده يك قوه و نيروي وابسته به عقل است بر خلاف ميل كه وابسته به طبيعت انسان است، ميل از نوع كشش و جاذبه بيروني است كه اشياء مورد نياز، انسان را به سوي خود مي كشند ولي اراده يك نيروي دروني است انسان با اراده خودش را از تاثير نيروهاي بيروني خارج و مستقل مي كند اراده هر مقدار قويتر باشد انسان بيشتر مالك خود و كار خود و سرنوشت خود مي گردد. مساله اراده يا به تعبير ديگر تسلط بر نفس و مالكيت نفس در دستورهاي اسلامي تحت عنوان تزكيه نفس و تقوا ذكر شده است. انسان گناه را تحت تاثير شهوات و ميلهاي نفساني خودش، بر خلاف عقل و ايمانش انجام مي دهد حالت گناه، حالت از دست دادن مالكيت نفس در انسانهاست.

ضامن اجراي حكومت عقل و اراده بر ميلها در انسان ايمان است. ايمان قادر است جلو انسان را از منفعت پرستي تا حد زيادي گرفته و هم براي انسانها مطلوبها و خواسته هاي ماورا منافع فردي و مادي عرضه مي دارد مطلوب مي سازد و خلق مي كند و عقل را به سوي همان مطلوب پيش مي برد.

2-  عبادت.

مساله ديگر در تربيت عبادت و پرستش و نيايش مي باشد كه بسياري از محققان و روانشناسان آن را به عنوان يك حس اصيل در انسان پذيرفته اند كه اگر در تربيت بنا شود تربيت كامل مي شود بايد تقويت گردد. قسمتي از هر ديني عبادت است اما آن چيزي كه بيشتر اهميت دارد رعايت اعتدال و حد وسط است در اسلام عبادت درجات و مراتبي دارد يك درجه عبادت به خاطر طمع به بهشت است يعني از نوع تجارت بوده و تجارت پيشگي و معامله گري است و يك درجه آن براي ترس از جهنم است. كارشان شبيه بردگان است و بالاتر از اين درجات ديگري در عبادت است كه نه بهشت است نه جهنم و در احاديث پيغمبر اكرم(ص) و ائمه اطهار روي آن تاكيد شده است و عبادت سپاسگزارانه يعني خداي خود را مي شناسد و به خاطر سپاسگزاري او را عبادت مي كند كه اين عبادت احرار و آزادگان است. آن اولي بنده طمع خودش است. دومي بنده ترس خودش است سومي است كه از قيد طمع و ترس آزاد است و فقط بنده خداست.

از جملات پيامبر در باب ارزش معنوي عبادت اين است كه: اَفضَلُ النّاسِ مَنْ عَشق العبادَه وَ عانقها و باشرها بجسده و تفرَغ لها. بهترين مردم آن كسي است كه به پرستش و نيايش عشق بورزد و از صميم قلب عبادت را دوست داشته باشد و با بدنش به آن بچسبد و خودش را براي عبادت فارغ كند.

اين همان حالتي است كه شعراي عرفاني از آن تعبير به «حضور» مي كنند شعر معروف حافظ :

نه حافظ را حضور درس خلوت          نه دانشمند را علم اليقيني

اگر كسي به اين مرحله رسيد ديگر سختي و سستي دنيا برايش علي السّويّه مي شود يعني ديگر سختي و رنج دنيا اصلاً برايش مفهوم ندارد.

در متن اسلام رابطه انسان با خدا، محبت ورزي به خدا، انقطاع به ذات پروردگار،كاملترين عبادتهاست و توجه زيادي بر آنها شده است. جمله معروف اميرالمومنين (ع) در اين باب، « خدايا تو را پرستش نكردم به طمع بهشت و نه از ترس جهنمت، بلكه تو را چون شايسته نيايش و پرستش ديدم پرستش كردم» دعاي كميل از اول تا آخر همايش نيايش به معني است.

عبادت براي بهشت و عبادت براي ترس جهنم ارزش عبادت ابرار را ندارند ولي بي ارزش هم نيستند و براي يك عده مردم يك درجه عالي است. ولي آن كس كه خدا را به خاطر خشنودي اش عبادت كند او چيزي ديگري است مصداق آيه «وَ رِضوانٌ مِنَ اللهِ اَكبَر. و خشنودي خداوند از همه اينها بالاتر و بزرگتر است».

نقش عبادت در تربيت :

اگر انسان علاقمند به تربيت خودش و فرزندانش به تربيت اسلامي است و يا مي خواهد افرادي را تربيت كند، واقعاً بايد به مسأله نيايش، دعا و عبادت اهميت دهد. مسأله عبادت علاوه بر اين كه يك حس اصيل است تاثير زيادي در ساير نواحي انسان دارد و براي همين است كه بزرگان هميشه توصيه مي كنند هر مقدار كار زيادي داري، در شبانه روز يك ساعت را براي خودت بگذار. اگر تمام ساعات انسان هم وقف خدمت به مردم و خلق خدا باشد در عين حال انسان بي نياز از اينكه يك ساعت را براي خودش بگذارد نيست. در آن يك ساعت است كه انسان درون خودش و به خداي خودش باز گردد و راز و نياز كردن  و مناجات براي خداي خودش و استغفار كردن. خود استغفار يعني محاسبه النفس كردن. حساب كشيدن از خود.

مردم معتدل و ميانه رو در ميدانهاي جنگ چنان شيرهاي باصلابت هستند و در ميدان اخلاق مهربان مي باشند در خلوت عبادت راكع مساجد و نيايشگرند و از خدا فضل و رحمت مي خواهند. اسلام فقط عبادت و ملاك مسلماني، زياد مسجد رفتن و زياد نماز خواندن نيست توجه به يك بعد اجتماعي و يا معنوي انسان در جامعه اسلامي انحراف تلقي شده و مسير مستقيمي و اصيلي را طي نخواهد كرد. ما نبايد جامعيت اسلام را هرگز فراموش كنيم. در واقع عبادت يعني تبعيت از آن سير تكاملي كه خدا و جهان هستي براي هر موجودي معين كرده تا كمال خود را بيابد و شامل همه موجودات هم مي شود «يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّمواتِ وَ ما فِي الْاَرضِ» (جمعه /1) «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلّا لِيَعْبُدونَ» (ذاريات / 56) خدا احتياجي به اين نماز ندارد او موجودات را خلق كرده تا هر موجود راه تكاملي خود را طي كند و به هدف خلقت برسد.

در عبادت تكويني كه قرآن هر كاري را كه هر موجودي در هر جائي و در هر درجه كه هست انجام مي دهد تسبيح و عبادت مي نامند و آن بر اين اساس است كه همه موجودات به سوي كمال مي روند و كمال مطلق خداست. يعني همه چيز به سوي خداوند در حركت است و هر عملي كه انسان به انگيره رضاي خدا انجام بدهد عبادت مي شود. بنابراين ممكن است خوابيدن، بيداري و غذاخوردن انسان عبادت باشد.

ما در اسلام دو نوع عبادت داريم .عبادت محض يعني كاري كه مصلحتي غير از عبادت ندارد مثل نماز و يك كارهاي ديگري هم داريم كه مصلحت هاي زندگي است و ما مي توانيم آن را به صورت عبادت در آوريم و بايد هم در آوريم.

3-  محبت

از جمله مسائلي كه در تعليم و تربيت اسلامي مطرح است مسأله محبت و نقطه مقابل آن خشم و خشونت است. البته نقطه مقابل محبت معمولاً بغض است. اثر محبت احسان و نرمي است و اثر بغض، خشونت و سختگيري.

اَحبَب لِلنّاس ما تحبُّ لِنَفْسِكَ وَ اَكْرَهَ لَهُم ما تَكره لِنَفْسِكَ (نهج البلاغه، نامه 31) محبتي كه واقعاً با مصلحت كه شامل زمان حال و زمان آينده باشد با احسان و محبت باشد ممكن است براي برخيها خوشايند و برخي ديگر ناخوشايند باشد.

انسان به خاطر انسانيت با هواست و انسان دوستي همان رعايت مصالح انساني مي باشد. اهميت نيكي و احسان و محبت به همه مردم بقدري است كه در قرآن كريم (ممتحنه – 8و9) حتي نسبت به كفار تا حدودي كه در او اثر نيك ببخشد نيز توصيه شده است و بعد مي فرمايد : اِنّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقسِطين. خدا كساني را كه خوبي كنند و به قسط و عدالت رفتار نمايند دوست مي دارد و يا سوره مائده / آيه 8. هرگز كينه و دشمني يك قومي شما را وادار نكند كه بر آنها ظلم و ستم كنيد، با آنها هم به عدالت رفتار كنيد كه عدالت به تقوا نزديكتر است.

آن كسي كه به تو بدي مي كند تو به نيكوترين وجه به او نيكي كن. فاذا الذين بينك و بينه عداوهٌ كانه وليٌ حميمٌ (فصلت / 34). همان كسي كه با تو دشمني دارد، او كه بدي مي كند تو اگر بخشايش و عفو داشته باشي و متقابلاً به او نيكي كن، خواهي ديد كه دشمني او تبديل به دوستي شد. سعدي مضمون اين آيه چه نيكو سروده است.

ببخش اي پسر كآدميزاده صيد         به احسان توان كرد وحشي به قيد

مسأله «مؤلّفه قُلُوبهم» در اسلام نيز كه يكي از مصارف زكات است اين است كه كافر هاي ظاهر مسلمان ضعيف الايماني كه اينها را با محبت كردن و حتي به احسان مالي بايد نگاه داشت در همين باب است.

4-  تقويت حس حقيقت جويي : 

مساله ديگر در باب تربيت تقويت حس حقيقت جويي است كه كم و بيش در همه اين غريزه كاوشگر و حقيقت جو وجود دارد و به همين دليل انسان دنبال علم مي رود. كه در اسلام دعوت به آن زياد شده و تحصيل علم فوق العاده تشويق گرديده است و خود تاريخ اسلام نيز از آن حكايت مي كند كه پيدايش تمدن عظيم اسلامي بر پايه همين خواندن و نوشتن و تعليم دادن بوده است آنچه مانع كسب علم و حقيقت است مسأله تعصب مي باشد كه در اسلام با تعصب و عصبيت شديد مبارزه شده است.

در نهج البلاغه محور خطبه « قاصعه» كه بزرگترين خطبه اميرالمومنين است در مورد تعصب و تكبر است كه حضرت بعد از ذكر بديهاي تعصب در آخر مي گويد: «اگر بناست براي چيزي تعصب داشته باشيد در مورد خوبيها و فضيلت ها باشد».

5-  مراقبه :

عبادت از نظر اسلام يك عامل تربيتي مهمي است كه خودش يك پرورشگاه است. در تعليم و تربيت ديني چون اساس مسأله خدا و پرستش حق است قطعاً مراقبه و محاسبه وجود دارد آن مادر همه مسائل اخلاقي است و مراقبه چيزي است كه هميشه بايد همراه انسان باشد يعني هميشه انسان بايد حالش حال مراقبه باشد. در باب محاسبه اميرالمومنين (ع) در نهج البلاغه مي فرمايند «حاسِبوا اَنْفُسَكُم قَبْلَ اَنْ تُحاسَبوا وَزنوها قَبْلَ اَنْ توزَنوا. پيش از آنكه از شما حساب بكشند خودتان همين جا از خودتان حساب بكشيد و خودتان را اينجا وزن كنيد و بكشيد پيش از اينكه آنجا شما را بكشند مطابق قرآن ترازويي هست كه فقط سبك سنگيني خوب را مي سنجد «اُمُّهُ هاوِيَهٌ» كسي كه ميزانهايش سبك است و كسي كه ميزان هايش سنگين است «فَهُوَ في عِيشهٍ راضيهٍ».

از نظر اسلام اگر كسي بخواهد خودش را تربيت كند اولين شرط مراقبه است اما قبل و بعد از مراقبه و محاسبه يك چيزي نيز است قبل از مراقبه «مشارطه» است يعني انسان اول بايد با خودش قرارداد امضا كند كه آنها را اغلب روي كاغذ مي آورد كه يك سري امورات و برنامه هاي كه براي خود تعيين نموده است به آنها عمل نمايد و اگر هم مطابق آن عمل نكند مسأله معاقبه يعني خود را ملامت كردن و اگر كم تخلف كرده باشد و معاتبه در كار مي آيد (خود را عقوبت كردن) و اگر زياد تخلف كرده باشد كه آن عقوبت كردن ها با روزه ها و با كارهاي خيلي سخت بر خود تحميل كردن و مجازات كردن خود است كه اينها از اصول مسلم اخلاق و تربيت اسلامي است.

  6-  تفكر  

از ديگر عوامل تربيتي كه در تعليمات اسلامي زياد هست تفكر است كه «تفكر ساعه خَيْرٌ مِن عباده سنه». كه تفكر را عبادت تلقي كرده اند بنابراين ما سه نوع عبادت داريم عبادت بدني مثل نماز خواندن، روزه گرفتن، عبادت مالي مثل زكات دادن خمس و به طور كلي انفاقات و عبادت فكري كه نامش تفكر است و صرفاً روحي مي باشد و تفكر افضل عبادات است اما تفكر در چه ؟

يكي تفكر در عالم خلقت است براي معرفت و شناسايي خدا و در واقع كشف عالم براي شناختن خدا. ديگري تفكر در تاريخ سرنوشت و سرگذشت اقوام و ملل گذشته است كه در خود قرآن قصص، حكايات زيادي كه مايه آموزش ما در آنها است بيان نموده است يكي ديگر از تفكرهايي كه عبادت است تفكر كردن انسان درباره خودش است يعني خود انسان موضوع تفكر خودش باشد كه اين نيز دو گونه است يك وقت انسان به عنوان يك موضوع علمي موضوع تفكر است و يك وقت ديگر انسان درباره كارهاي خودش تفكر مي كند و اينكه چگونه تصميم گيرد و چگونه كار كند و كوركورانه تسليم چيزي نشود كه در واقع نوع دوم تفكر درباره خود مي باشد. تفكر، شرط اساسي تسلط بر سرنوشت خود و جامعه است كه تسليم اوضاع و احوالي كه بر او احاطه كرده است نباشد. در كتاب خواندن، انتخاب دوست انسان بايد با فكر انتخاب نمايد و انتخاب بدون فكر معني ندارد هر كاري كه مي خواهد درباره آن تصميم بگيرد اول فكر كند بعد تصميم بگيرد بدون فكر كردن تصميم گرفتن فايده اي نخواهد داشت. عاقبت بيني اساساً نتيجه تفكر منطقي است تدبر به عاقبت اين است كه انسان قبل از انجام هر كاري پشت سر هم آن كار مطالعه نموده و نهايت امر را بسنجد.

تفكر بايد براي انسان عادت بشود و عادت كردن به تفكر يعني درباره هر كاري كه انسان مي خواهد تصميم بگيرد عادت داشته باشد كه قبلاً كاملاً روي آن كار فكر كند و اين عمل از نظر اخلاقي نظير محاسبه النفس است. عبادت بي تفكر ممكن است به صورت يك كار لغو و بيهوده درآيد.    

7-  معاشرت با صالحان 

در متون اسلامي بابي تحت عنوان « مجالست و تاثير مجالست» هم در جهت منفي هم در جهت مثبت كه مجالست صالحان آثار نيك فوق العاده دارد و مجالست بدان آثار سوء فوق العاده دارد. پيغمبر اكرم (ص) فرمود : اَلْمرء علي دينِ خَليلِه هر كسي به دين دوستش است. مقصود اين است كه شما اگر كسي را دوست و خليل بگيريد با كسي دوست بشويد كه دين او را هم پذيرفته ايد و انسان براي تربيت و اخلاق خودش در معاشر و انيس و رفيق بايد انتخاب داشته باشد. با كسي مجالست و هم نشيني كنيد كه ديدن او شما را به ياد خدا بيندازد و سخنش بر علم شما بيافزايد و ترغيب كننده شما به كار خير باشد. مولوي شعر خوبي در اين زمينه دارد

مي رود از سينه ها در سينه ها      از ره پنهان صلاح و كينه

صحبت صالح تو را صالح كند       صحبت طالح تو را طالح كند

در باب معاشرت آن چيزي كه فوق العاده تاثير دارد پيدا شدن حالت ارادت است و اين مساله بزرگترين و بالاترين عامل است در تغيير دادن انسان و اگر بجا بيافتد فوق العاده انسان را خوب مي كند و اگر نابجا باشد آتشي است كه آدمي را آتش مي زند ارادت از مقوله محبت و شيفتگي است اگر انسان فردي را ايده آل و انسان كامل تلقي كند و بعد شيفته اخلاق و روحيات او بشود تاثير زيادي دارد و انسان را عوض مي كند محبت پيغمبر و محبت اولياء و محبت اميرالمومنين و محبت هر كاملي بزرگترين عامل اصلاح و تربيت انسان است و فلسفه محبت اولياء و صالحين نيز همين است.

8-  ازدواج. 

در اسلام ازدواج امر مقدس و يك عبادت تلقي شده است و يكي از علل آن اين است كه ازدواج قدمي است كه انسان از خودپرستي و خود دوستي بر مي دارد قبل از اردواج فقط «من» بود و همه چيز براي «من» بود و اولين مرحله اي كه اين حصار شكسته مي شود در ازدواج است و ملاك ازدواج عشق است و محبت.

9-  جهاد 

جهاد هم خودش يك عاملي است كه جانشين نمي پذيرد يعني امكان ندارد كه يك مومن مسلمان جهاد رفته و يك مومن مسلمان جهاد نديده از نظر روحيه يك جور باشند. پيغمبر اكرم در حديثي از سنن ابي داود مي فرمايد: مسلماني كه غزو (جهاد) نكرده باشد يا در دلش حديث نفس غزو نداشته باشد اگر بميرد در يك شعبه اي از نفاق مرده است. پيغمبر غزو (جهاد) را عامل اصلاح اخلاق و اصلاح نفس خوانده و اگر غير اين باشد مي گويد يك شعبه اي از نفاق در روح انسان وجود دارد.

10-      كار

كار اگر از هر عامل ديگري سازنده تر نباشد نقشش در سازندگي كمتر نيست. هم تربيت بر كار مقدم است و هم كار بر تربيت. و اين دو علت و معلول يكديگرند. انسان سازنده و خالق و آفريننده كار خودش است و هم كار و نوع كار خالق و آفريننده روح و چگونگي انسان است. در اسلام بيكاري مطرود و مردود است و كار به عنوان يك امر مقدس شناخته شده است. اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُومن المحترِف. خداوند مومني را كه داراي يك حرفه است و بدان اشتغال دارد دوست دارد (وسائل /- ج 13/ص 13).

كار كردن يك وظيفه اجتماعي است كه اجتماع حقي بر گردن انسان دارد و يك فرد هر چه مصرف مي كند محصول كار ديگران است. انسان يك موجود چندكانوني است انسان جسم، قوه تخيل، عقل، دل و ... دارد كار براي جسم انسان ضروري است براي خيال انسان ضروري است. بدن انسان اگر كار نكند مريض مي شود تمركز قوه خيال انسان در سايه كار است. كار موجب جلوگيري از گناه مي شود چرا كه منشاء بسياري از گناهان بيكاري است كار علاوه بر اينكه مانع انفجار عملي مي شود مانع افكار و وساوس و خيالات شيطاني مي گردد. هر كس بايد كاري را انتخاب كند كه در آن استعداد دارد تا آن كار علاقه او را به خود جذب كند. يكي ديگر از خواص آشكار كار آزمون خود مي باشد چرا كه انسان بدون آزمودن خودش نمي تواند بفهمد كه استعداد اين كار را دارد يا ندارد دست به كاري بزند و خود را كشف كردن بهترين كشف است. كار روي فكر و عقل انسان اثر مي گذارد و آنچه را در پي دارد حساب است و منطق و قانون.

همچنين كار روي احساس انسان اثر مي گذارد به قلب انسان خضوع و خشوع مي دهد يعني جلو قساوت قلب را مي گيرد و يكي ديگر از فوايد تربيتي كار مسأله حفظ شخصيت و حيثيت و استقلال است كه تعبيرهاي مختلفي دارد مثلاً آبرو.   

 

تهيه و تلخيص:

      عبدالعلي آذري، كارشناس آموزش اداره كل تبليغات اسلامي آذربايجان شرقي

 


نوشته شده در   چهارشنبه 18 ارديبهشت 1387  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode