پدر من آورد با خودش یک بره جای او قبلا بودتوی کوه و درهبره ی نازی بودزود شد با من دوستچون به او می دادمهندوانه با پوستوقت بازی پر بودپوزه اش از لبخندحیف شد چون مردیکله او را کندتوی گوشم ماندهخنده ی آن برهرفته روحش حتماتوی کوه و دره