ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 28 ارديبهشت 1403
جمعه 28 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : پنجشنبه 24 مرداد 1392     |     کد : 57997

باران رحمت

باز هم مکه در خشکسالی فرو رفته بود. قریش سراغ بزرگ خویش را می گرفت.



باز هم مکه در خشکسالی فرو رفته بود. قریش سراغ بزرگ خویش را می گرفت.

به ابوطالب گفتند دعایی کن تا باران بیاید. دیدند ابوطالب دست پسر خردسالی را گرفت و رفت کنار کعبه، آن پسر نامش محمد بود.

پسرک هنوز شش سال نداشت و تازه مادرش را از دست داده بود. ابوطالب دستانش را به سوی آسمان گرفت و گفت: "خدایا به حق این پسر، باران و رحمتت را بر ما نازل کن..."

حتی یک دانه ابر هم در آ سمان نبود. همه رفتند، ناامید شده بودند... اما یکدفعه ابرها آ مدند، رعد و برق و ...باران،آب،رحمت...


نوشته شده در   پنجشنبه 24 مرداد 1392  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode