ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : شنبه 15 ارديبهشت 1403
شنبه 15 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : شنبه 15 تير 1392     |     کد : 56104

چرا ملا حسين قلي همداني عبايش را برسرش مي كشيد

گفتند: شاید اگر ملاحسینقلی همدانی برای ایشان چیزی بنویسد از آن جهت که ایشان هم همدانی است شاید ترتیب اثر بدهند.

تاليف و تنظيم:

رضا صابري خورزوقي

بدون تردید، یكى از رمزهاى موفقیت‌های ملا حسینقلی همدانی، این فقیه عارف، را می‌توان در روح بلند او جستجو كرد. او در پیمودن راه حقیقت و سلوك در طریق الهی، داراى عزمی راسخ و همتى والا بود. به همین جهت، كلام و نگاهش هر شنونده و بیننده‌اى را متأثر می‌ساخت.

* از نگاه استاد شهید مرتضی مطهرى (ره):

«بزرگترین حسنه حكیم سبزواری، مرحوم حكیم ربانی، عارف كامل الهی، فقیه نامدار، آخوند ملا حسینقلى همدانى در جزینى ـ قدس سره ـ است.

محفل درس او حال و هواى دیگرى داشت و فضاى آن آكنده از عطر معنوى و روحانیت بود.

آن مربى عارف گاهى در اثناى درس از بیم آن كه سخنان علمى و لذت تدریس او را از یاد یار و فیض حضور باز دارد و از مبدأ هستى غافل سازد، لحظاتى را به سكوت می‌گذرانید.(8)

به هنگام تدریس، شاگردانش آن چنان تحت تأثیر سخنان او قرارمی‌گرفتند كه خویش را از یاد می‌بردند و ساعتها محو روحانیت كلام استاد می‌شدند. علامه طباطبائي (ره) نقل می‌كند:

«مرحوم آقا سيّد على قاضى می‌فرمود: در ایام تشرفم به نجف اشرف، روزى در معبرى فردى را دیدم كه كنترل كافى بر خویش نداشت. از یكى پرسيدم: آیا این مرد اختلال فكر و حواس دارد؟ در پاسخ گفت: خیر، او هم اكنون از جلسه‌ی درس اخلاق آخوند ملا حسینقلی همدانى برخاسته است و این از خود بی‌خودى كه در او مشاهده می‌شود، تأثیر كلام و تصرف روحى آن جناب است.»

(كیهان اندیشه، ش 15، ص 45.)

در این زمینه حكایت‌هاى متعددى نقل شده است كه به بعضى از آنها اشاره می‌كنیم تا هم سرّ توفيقات اين مرد بزرگ را دربابيم و هم اندكي از ذكر نام چون اوئي بهره‌مند گرديم:

* نوشته‌های اهل غفلت

آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می‌فرماید:

شیخ ما را اصحاب و یارانی از اهل تقوا بود که از جمله آنها سيّدی از بزرگان شهر همدان بود که جوانی نیکو سیرت و مراقب و مجاهدی با استقامت بود.

اودر خدمت شیخ به تحصیل فقه و تزکیه نفس اشتغال داشت. روزی جمعی از همدان به خدمت شیخ رسيده بودند. و از یکی از برادان سيّد شکایت داشتند که در بعضی از امور متعلق به تجارت کوتاهی می‌کند.

شیخ، سيّد را فرمود که در نامه ای به برادرش بنویسد و او نامه ای نوشت و خدمت شیخ آورد.

شیخ نامه را گشود دید سيّد در نامه برادرش را به خاطر بد رفتاری با مردم مورد ملامت قرارد داده و نوشته این گونه رفتار هم اعتبار او را نزد مردم از بین می‌برد و هم در آخرت موجب زیان و ضرر خواهد‌‌‌ بود.

چون شیخ دید که سيّد ضرر دنیوی را بر ضرر اخروی مقدم داشته، فرمود که این نوشته شبیه نوشته‌های اهل غفلت است. کسی که مراقب اعمال و رفتار خود باشد، هیچ گاه ذکر دنیا را بر آخرت مقدم نمی دارد.

* عفو و گذشت

كرامت نفس و بزرگواري ايشان از جمله خصلت‌هائي است كه در شاگردان و ياران او نفوذ كرده بود. در اين مورد، علامه طهراني از نوه آخوند نقل مي‌كند: «در يكي از سفرهاي زيارتي كه آخوند با اصحابشان پياده به كربلا مشرف مي‌شدند، در راه، راهزنان بياباني اموال ايشان را غارت كرده و هر چه دارند، مي‌ربايند. سپس كه عارف همداني را مي‌شناسند، به حضورشان آمده و هر چه ربوده بودند، تقديم كرده و معذرت مي‌خواهند. آخوند ملا حسينقلي فقط كتاب‌هاي وقفي را كه ربوده بودند، پس مي‌گيرد و بقيه كتب و اموال را نمي‌گيرد و مي‌فرمايد: «به مجرّد سرقت، من ايشان را حلال كردم؛ چو راضي نشدم به واسطه من خداوند كسي را در آتش دوزخ بسوزاند و نمي‌خواهم به خاطر من لقمه حرام از گلوي كسي پائين برود و موعظه در او بي‌اثر باشد.»

* رازپوشي

بعضي از اولياي الهي در اين عالم، باطن انسانها و صفات حيواني آنان را مي‌بينند و مي‌شناسند، ولي از آن جا كه مظهر صفت ستّار العيوب الهي‌اند، سرپوشي مي‌كنند و رازهاي مردم را فاش نمي‌كنند. عارف فرزانه همداني از اين چنين عظمت روحي برخوردار بود. شيخ محمد رازي در اين رابطه، از زبان يكي از شاگردان آخوند نقل مي‌كند:

«آخوند ملا حسينقلي همداني كه مربي اخلاق و عالم رباني و سالك حقيقي و داراي كرامات و صاحب مكاشفات و منامات بود، هر وقت به حرم مطهر اميرمؤمنان، علي ـ عليه السلام ـ مشرف مي‌شد، با آداب خاص و خضوع و خشوع مخصوص مي‌رفت و هنگام خروج، عبا را به سر انداخته و سر به زيرافكنده و با عجله به منزل خود مي‌رفت. ما از نحوه تشرف آن چناني و از برگشتن اين چنينِ وي در تعجب بوديم، تا روزي در صحن مطهر مراقب ايشان بودم. وقتي به آن كيفيت بيرون آمد و به شتاب رفت، سر راه را بر او گرفته و به صاحب قبر مطهر علوي ـ علي مشرفها السلام ـ سوگند دادم كه

علت آن گونه تشرف و اين گونه مراجعت چيست؟ گفت: امّا آن گونه تشرف وظيفه هر كسي است كه عارف به مقام وليّ الله اعظم، اميرمؤمنان‌(ع)‌باشد كه با كمال خضوع و خشوع مشرف گردد و امّا علت اين گونه مراجعت براي اين است كه اثر تشرف با معرفت به حضور و پيشگاه حضرت علي (ع)عوض شدن و رنگ ولايت گرفتن و باز شدن چشم و گوش ملكوتي است و چون حقايق و باطن اشياء و اشخاص برايم منكشف مي‌گردد، نمي‌خواهم چشم من به يكي از دوستانم بيفتد كه مبادا آنها را به غير صورت انسان ببينم و رازهاي پنهاني و عيوب نهاني آنان پيش من فاش شود. و در نتيجه نفس من از آنان مكدر شده و نسبت به او در من تنفر ايجاد گردد، دل مي‌خواهد سرّ آنها حتي در پيش نفس من پوشيده بماند.

* تأثیر نفس قدسی آخوند

بدون هيچ توجهي از كنار او گذشت. اين بي‌توجهي آخوند بر عبد فرّار سخت گران آمد. از جاي خود حركت كرد تا اين شيخ پير را تنبيه كند. دويد و راه را بر او سد كرد و با لحني بي‌ادبانه گفت: هي! آشيخ! چرا به من سلام نكردي؟! عارف همداني ايستاد و گفت: مگر تو كيستي كه من بايد حتماً به تو سلام مي‌كردم؟ گفت: من عبد فرّارم. آخوند ملاحسينقلي به او گفت: عبد فرّار! افررتَ من اللهِ ام من رسولهِ؟ تو از خدا فرار كرده‌اي يا از رسول خدا؟ و سپس راهش را گرفت و رفت.

فردا صبح، آخوند ملا حسينقلي همداني درس را تمام كرده، رو به شاگردان نمود و گفت: ‌امروز يكي از بندگان خدا فوت كرده هر كس مايل باشد به تشئيع جنازه او برويم. عده‌اي از شاگردان آخوند به همراه ايشان براي تشئيع حركت كردند. ولي با كمال تعجب ديدند آخوند به خانه عبد فرار رفت. آري او از دنيا رفته بود. عجبا! اين همان ياغي معروف است كه آخوند از او به عنوان بنده خدا ياد كرد و در تشئيع جنازه او حاضر شد؟! به هر حال تشئيع جنازه تمام شد. يكي از شاگردان آخوند به نزد همسر عبد فرارا رفته و از او سؤال كرد: چطور شد كه او فوت كرد؟ همسرش گفت: نمي‌دانم چه مي‌شد؟ او هر شب ديروقت

با حال غيرعادي و از خود بي‌خود منزل مي‌آمد، ولي ديشب حدود يك ساعت بعد از اذان مغرب و عشا به منزل آمد و در فكر فرو رفته بود و تا صبح نخوابيد و در حياط قدم مي‌زند و با خود تكرار مي‌كرد: عبد فرار تو از خدا فرار كرده‌اي يا از رسول خدا؟! و سحر نيز جان سپرد. عده‌اي از شاگردان آخوند فهميدند اين جمله را ملاحسينقلي همداني به او گفته است. چون از او سؤال كردند، ايشان فرمودند: «من مي‌خواستم او را آدم كنم و اين كار را نيز كردم، ولي نتوانستم او را در اين دنيا نگه دارم.»

(شرح حال حكیم فرزانه حاج علی محمد نجف آبادی، ص 27)

* نهي از منكر كنيد

نقل است مرحوم آخوند در یکی از سفرهای خود با جمعی از شاگردانش به عتبات عالیات می‌رفت در بین راه به قهوه خانه ای رسيدند که جمعی از دنیا پرستان مي‌خواندند و پایکوبی می‌کردند.

آخوند همدانی به شاگردانش فرمود: یکی برود و آنان را نهی از منکر کند بعضی از شاگردان گفتند اینها به نهی از منکر توجه نخواند کرد.

ایشان فرمود: من خودم می‌روم. وقتی که نزدیک شد به رئيسشان گفت: اجازه می‌فرمایید من هم بخوانم شما بنوازید؟!

رئيس گفت: مگر شما بلدی بخوانی؟

فرمود: بلی، گفت: بخوان.

آخوند نیز شروع به خواندن اشعار ناقوسیه حضرت امیر علیه السلام کردند:

لا اله الا الله حقاً حقا صدقاً صدقا

إن الدنیا قد غرتنا و أشتغلتنا و استهوتنا ...

آن عده وقتی این اشعار را شنیدند به گریه در آمدند و به دست ایشان توبه کردند. یکی از شاگردان آخوند نقل کرده: وقتی ما از آنجا دور می‌شدیم هنوز صدای گریه شان به گوش می‌رسيد.

* چشمان ملكوتي

آیت الله سيّد عبدالحسین لاری از خواص شاگردان آن جناب در وصف حالات ایشان فرمودند:

از جناب آخوند ملاحسینقلی همدانی شنیدم که می‌فرمودند:

بعضی اشخاص در نجف هستند که فیوضاتی که هر روز از بقعه نورانی حضرت امیر علیه السلام متصاعد می‌شود و به اموات وادی السلام افاضه می‌شود با چشم ظاهری مشاهده می‌کنند، مانند خطوط نور که متصل به قبورایشان است.

ما می‌دانستیم که آن شخص خود ایشان است اما به ملاحظاتی بروز نمی‌دادند و این گونه کرامات و مکاشفات مکرر از آن بزرگوار مشاهده شده است.

* امیر جند جهنم

سایت صالحین از قول آیت الله موسی زنجانی نوشته است كه فرمودند:

در یکی از ایام در منزل آیت الله بنی صدر همدانی بودیم آیت الله حاج سيّد علی خلخالی فرمودند از جناب حاج شیخ جواد جواهری (نتیجه صاحب جواهر) شنیدم که فرمود:

عموی من که نوه صاحب جواهر می‌شدند از نظر معیشت سخت در فشار بودند و به لحاظ اقتصادی وضعیت نامناسبی داشتند. بنده به نظرم رسيد که به خدمت علماء بروم و از آنها نامه‌هائی بگیرم که یا برای وکلای خودشان در ایران یا اشخاصی که از نظر مالی توانائي دارند و از وجود علماء و بزرگان به حساب می‌آیند، بنویسند که به عموی ما مساعدتی بکنند تا از این وضعیت بیرون آید.

با این انگیزه خدمت علماء رسيدم و نامه‌هائی برای عمویم گرفتم.

بعد سؤال کردم در همدان چه کسی هست که بتواند به ایشان کمک کند گفتند امیرافخم. سؤال کردم در نجف چه کسی او را می‌شناسد؟

گفتند: شاید اگر ملاحسینقلی همدانی برای ایشان چیزی بنویسد از آن جهت که ایشان هم همدانی است شاید ترتیب اثر بدهند.

لذا رفتم خدمت ملاحسینقلی همدانی و مطلب را گفتم. ایشان از نوشتن عذر آوردند.

من نیز اصرار کردم و بالاخره ایشان نیز يك کاغذ سیگار را باز کردند و چیزی روی آن نوشته و آن را لوله کرده و به من دادند.

من از اینکه ایشان این درخواست را روی چنین کاغذی نوشتند و حاجت مرا چنین اجابت کردند ناراحت شدم و می‌خواستم به ایشان چیزی بگوم اما منصرف شدم و چیزی نگفتم و بیرون آمدم.

به هر حال نامه‌ها را جمع کردم و آمدم خدمت عمویم و نامه‌ها را به ایشان دادم و یادم به نامه آخوند همدانی آمد و آن را هم داده و گفتم این نامه را هم آخوند همدانی برای امیرافخم نوشته‌اند.

ایشان بعداً برایم تعریف کرد که چون به همدان رسيدم دیدم نام امیرافخم بر سر زبانهاست چون از منزلش پرسيدم گفتند در فلان محله همدان بارگاهی دارد چون به آنجا رفتم دیدم ساختمانی مجلل به همراه خدم و حشم دارد. پیش رفته و گفتم حامل نامه‌ای از ملاحسینقلی همدانی برای جناب امیرافخم هستم.

ملازمان ایشان پیغام مرا برای وی بردند و خبر آوردند که به انتظار بمانم تا ایشان بیایند.

به انتظار ایشان ماندم. پس از مدتی دیدم همه به احترام ایستادند و از راهروی که از دور پیدا بود و این راهرو از میان اتاق‌های تو در تو می‌گذشت دیدم که از دور پیر مردی قد خمیده و عصا بدست می‌آید تا رسيد به من و من نامه جناب آخوند را به ایشان دادم.

ایشان نیز قبل از اینکه نامه را باز کند و بخواند آن را در طول پیشانی بالای ابروهایش کشیده و صلوات فرستاد و این کار را سه بار تکرار کرد و سپس نامه را باز کرد و خواند. با خواندن نامه شروع به گریه کرد و به شدت گریست و اطرافیان متأثر و منقلب شدند و من نیز تحت تأثیر قرار گرفته بودم.

آخوند ملاحسینقلی همدانی به ایشان نوشته بود:

«امیر جند جهنم؛ برای خلاصی از عذاب الهی، آورنده نامه جناب شیخ را مساعدت فرمایید. ملاحسینقلی همدانی»

پس از آن به من گفت به همراه من بیا و با هم رفتیم تا به اندرونی منزل ایشان رسيدیم و به اتاق شخصی خودش رفتیم.

به من گفت هزینه خرید یک باب منزل در نجف چقدر می‌شود؟

من گفتم فلان دینار. گفت چقدر قرض دارید؟ گفتم: فلان دینار. بعد یک کسیه زر به من داد و گفت: این مقدار کفایت می‌کند؟

آن کیسه خیلی بیشتر از مقدار قرض و خرید یک خانه مناسب بود.

بعد گفت از آنجا که شما قصد ارض اقدس را دارید من مزاحم و مانع شما نمی شوم. لذا دو اسب آماده کرده و یک نفر به همراه من فرستاد که در طول سفر دنبال من باشد.


نوشته شده در   شنبه 15 تير 1392  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode