ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : شنبه 29 ارديبهشت 1403
شنبه 29 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : چهارشنبه 25 ارديبهشت 1392     |     کد : 53869

50 هزار سرباز شكست‌ناپذیر فردوسی

شاید برای بسیاری از شما پیش آمده باشد‌ وقتی از شعر و شاعران در قرون مختلف تاریخ ادبیات سخن به میان می‌آید ناخودآگاه در ذهن‌تان دربار پادشاهی را تجسم كنید...


فردوسی برای سرودن هر بیت شاهنامه چقدر از سلطان محمود غزنوی گرفته است؟
50 هزار سرباز شكست‌ناپذیر فردوسی


شاید برای بسیاری از شما پیش آمده باشد‌ وقتی از شعر و شاعران در قرون مختلف تاریخ ادبیات سخن به میان می‌آید ناخودآگاه در ذهن‌تان دربار پادشاهی را تجسم كنید كه شاعری در مدح و ثنای سلطان در حال شعرخوانی و سُرایش اثری ادبی، فاخر، موزون و مقفی است، همان‌طور كه در برخی سریال‌ها و فیلم‌های تاریخی و حتی طنز این صحنه بارها به تصویر كشیده شده است.

به بیان دیگر، در میان هنرها همواره این شاعران بوده‌اند كه نام و اثرشان با سكه، درم، دینار و صله پیوند خورده است كه البته برخی گزارش‌ها و مستندات تاریخی وجود چنین پدیده‌ای در میان شاعران را رایج دانسته است، اما گاهی این موضوع در مورد بزرگان تاریخ ادبیات و خالقان میراث فرهنگی ما به كار برده می‌شود و در ذهن مردم هم جای می‌گیرد.

یكی از این مفاخركه امروز را در تقویم‌ها به نام او نامگذاری كرده‌اند‌ ،‌ فردوسی است كه داستان گرفتن صله و یك سكه به ازای هر بیت از سرودن شاهنامه توسط او را دیگر كمتر كسی است كه نشنیده باشد؛‌ داستانی كه برای نخستین‌بار توسط نظامی عروضی سمرقندی در كتاب چهار مقاله در قرن ششم مطرح شد. خلاصه آنچه‌ عروضی سمرقندی در كتابش درباره فردوسی گفته‌ به زبان امروز این است: آقای فردوسی، دهقانی اهل طوس بوده است و به این امید كه از صله سرودن شاهنامه جهاز دخترش را تهیه كند، این اثر را در مدت 25 سال می‌سراید و بعد به نزد سلطان محمود غزنوی می‌برد و مورد قبول شاه می‌افتد و ابتدا قرار می‌گذارند‌ حدود 50 هزار سكه به او پاداش دهند و سپس پادشاه زیر قولش می‌زند و 20 هزار سكه به فردوسی می‌دهد و او این سكه‌ها را در حالی كه بسیار دلشكسته و ناامید بوده وكنار یك گرمابه نشسته بود به یك حمامی می‌دهد و سپس به طبرستان می‌رود و به شاه آنجا كه شهریار نامی بوده است می‌گوید من سلطان محمود را هجو می‌كنم و این شاهنامه را به نام تو می‌زنم و الی آخر...

كارشناسان و شاهنامه پژوهان به این داستان كه متاسفانه در میان مردم و عوام بسیار شایع شده است انتقادهای فراوانی وارد دانسته‌اند. ‌از جمله مرحوم دكتر احمدعلی رجایی در كتابی مفصل به این موضوع پرداخته و بر اساس مستندات تاریخی به موارد مبهم تا حدود زیادی پاسخ داده كه مهم‌ترین آن دلایل سروده شدن شاهنامه است.

دكتر رجایی معتقد است ‌ادعای نظامی عروضی از همان آغاز مشكوك و نادرست است چراكه وقتی می‌گوید فردوسی از دهقان‌های طوس بوده است، در آن زمان دهقان به كسی می‌گفته اند كه در منطقه‌ای برای خودش به اصطلاح امروز دَم و دستگاهی داشته است و نه كسی كه در كار كشاورزی و شخم و درو بوده است و مثلا نیازمند تهیه جهاز برای دخترش باشد و برای این كار نه یك سال و دو سال كه 25 سال از عمرش را به سرودن یك كتاب اختصاص دهد، وانگهی دختر را در جوانی به خانه بخت و شوهر می‌فرستند نه سر پیری، آن هم در روزگاری كه دختر ده ساله بسرعت رخت عروسی بر تن می‌كرد و بانوی بیست و پنج ساله برای خودش چند بچه داشت.

دیگر انتقادی كه دكتر فریدون جنیدی از شاهنامه پژوهان بزرگ كشورمان به این داستان وارد دانسته، این‌ كه اگر هم فردوسی مال و اموالی نداشته است و می‌خواسته با سرودن شاهنامه به پول و ثروتی برسد‌ خیلی باید انسان موقعیت‌نشناسی باشد كه برای سرودن یك شاهنامه و احیای اسطوره‌ها و افسانه‌های ملی و ایرانی آستین با لا بزند، چراكه زمان حیات او زمان حاكمان تازی و ترك بوده است و كالای شاهنامه خریداری نداشته است و كسی عزیز دل بود كه به قول دكتر رجایی: « تازی بنویسد و تركان را گرامی بدارد.»‌ حال شما در نظر بگیرید ‌فردوسی نه‌تنها این كار را نكرده است كه فارسی را پاس داشته و عجم را به واسطه سرودن آن زنده كرده است آن هم در روزگار حاكمانی غیرایرانی!

اگر اندك عقل سلیمی برای كسی كه چنین توانایی در نظم كشیدن رویدادها داشته است در نظر بگیریم پس نمی‌توان چنین هدف عجیب و غریبی را برای او متصور بود.

اگر از این مسائل هم بگذریم نكته جالب دیگر اعتقادات مذهبی فردوسی است كه او در چند مورد در شاهنامه‌اش آشكارا از مذهب تشیع و آل علی ذكر خیر و دفاع می‌كند حال آن كه دقیقا به همین دلیل حاكمان او را رافضی و مرتد می‌دانستند.

در چنین شرایطی، كم نبوده‌اند شاعرانی كه در مقایسه با فردوسی -كه خداوندگار زبان فارسی است- ‌ شاگردانی كوچك بیش نبوده‌اند و براساس قول‌های مستند مانند تاریخ بیهقی كسی مانند «زینتی» در یك شب و برای سرودن یك مدح، 50 هزار درم دریافت كرده است یا به قول همین نظامی عروضی، ‌ عنصری تنها برای سرودن دو بیت درباره زلف ایاز (غلام مورد علاقه سلطان محمود) پادشاه فرمان داد تا سه بار دهانش را پر از جواهر كنند.‌ حال در نظر بگیرید فردوسی واقعا نمی‌توانسته است دو بیت بگوید و چنین پاداش و سكه و صله‌ای بگیرد و برود دخترش را شوهر دهد؟ برعكس حتی در كتابی مانند «تاریخ سیستان» روایتی داریم كه فردوسی در محضر شاه غزنوی درشت‌گویی كرده ‌ و وقتی سلطان گفته است در سپاه من همچون رستم شاهنامه تو هزار مرد وجود دارد، فردوسی بی‌درنگ پاسخ داده است ‌عمر سلطان دراز باد من ندانم كه در سپاه تو چند مرد چون رستم باشد، اما این دانم كه خدای تعالی هیچ بنده چون رستمی كه من گفته‌ام دیگر نیافریده است.‌با همه این حرف‌ها و سخن‌ها شاید برای شما هم سوال پیش بیاید‌ پس چرا فردوسی شاهنامه را می‌خواسته است به سلطان محمود تقدیم كند؟ پرسشی كه اصل و صحت آن انكارناپذیر است و نمی‌توان آن را نفی كرد.

برای پاسخ به این پرسش نخست باید یادآور شد‌ بر‌مبنای پژوهش‌های متعدد شاهنامه‌پژوهان ایرانی، سال آغاز سرایش شاهنامه حدود 370 هجری قمری بوده است، زمانی كه اصلا محمود غزنوی هنوز به سلطنت نرسیده بود، اما آن طور كه دكتر جعفر یاحقی دراین باره سخن گفته است فردوسی درشصت و پنج سالگی آن هنگام كه تمام ثروت و جوانی و مال خود را برای سرودن شاهنامه و احیای ایران و زبان فارسی از دست داده به فكر می‌افتد ‌با وجود تمام مسائل، شاهنامه را به نام محمود غزنوی كند چرا ؟ در این تصمیم دو نكته مورد توجه او بوده است.

نخست آن كه حدود سال‌های 395 هجری وزیری خراسانی تبار به دربار محمود راه می‌یابد كه به ایران دوستی و فارسی نویسی مشهور بود و او فردوسی را به این تقدیم‌نامه تشویق می‌كند و حتی دستور می‌دهد تمام امور دیوانی دربار به زبان پارسی برگردانده شود.

دوم آن كه تهیدستی و پیری در كنار اوج گرفتن قدرت غزنویان و سلطان محمود، تقریبا ‌ فردوسی را از هر گونه تغییر در حكومت ناامید می‌كند و اگر این اثر با این حجم به سلطان تقدیم نمی‌شد زمینه‌های حفظ و نسخه‌نویسی و انتشار آن هم هیچ گاه فراهم نمی‌شد و در گذر تاریخ از دست می‌رفت.

بنابراین فردوسی به فكر می‌افتد ‌لابه‌لای بخش‌هایی از شاهنامه، بیت‌هایی را به مدح و ستایش محمود غزنوی اختصاص دهد (به قول امروزی‌ها بچپاند) و به این ترتیب و به قول معروف عدو شود سبب خیر تا این شاهنامه كه سند هویت ملی ماست توسط شاهی حفظ و منتشر شود كه چندان علاقه‌ای به این هویت ندارد.‌اما در این میان ، اوضاع چندان بر وفق مراد ‌ فردوسی نمی‌گذرد و آن وزیری كه حامی او در دربار بود ناگهان مغضوب پادشاه می‌شود و معزول می‌گردد و به دنبال آن هركسی هم كه از دوستان آن وزیر بود مورد بی‌احترامی و نامهربانی درباریان قرار می‌گیرد كه این موضوع گریبانگیر فردوسی هم می‌شود و درشت گویی‌های او در دربار و خطاب به شاه و همچنین به قول عروضی، بخشیدن هدیه شاه به یك حمامی، باعث می‌شود تا پای چوبه دار پیش برود و مدتی فراری شود و دست آخر برای تقدیم و ماندگار شدن شاهنامه‌اش به طبرستان پناه ببرد و دست به دامان شهریار نامی در طبرستان شود.

اما پایان كار را هم به نظرم بهتر است با هم به روایت كتاب «رازهای شاهنامه» بخوانیم:

«اكنون فردوسی را می‌بینیم كه از طبرستان به زادگاه خود بازمی‌گردد مردی محروم و مطرود و تحت تعقیب گماشتگان محمود و بر لب پرتگاه اعدام... اما این مرد با موی سپید و پشت دوتا و گوش سنگین و تهیدست و نومید در فشار فقهای متعصب حنفی تا پایان عمر نومید نمی‌شود و سرفرود نمی‌آورد و از عقیده خویش دست نمی‌كشد چراكه 50 هزار بیت سروده او، 50 هزار سرباز شكست‌ناپذیر را تقدیم هر ایرانی كرده است».

سینا علی‌محمدی / گروه فرهنگ و هنر


نوشته شده در   چهارشنبه 25 ارديبهشت 1392  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode