ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 28 ارديبهشت 1403
جمعه 28 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 8 ارديبهشت 1392     |     کد : 52954

سه شنبه 10ارديبهشت -19 جمادي الثاني - 30 آوريل

عین القضات همدانی ...

حائری، آمنه‏بیگم

(وفات 1243 ق)، فاضل و مجتهد. دختر آقا محمدباقر بن محمد اكمل اصفهانى معروف به وحید بهبهانى. وى شاگرد پدر خویش بود و همسر سید على طباطبائى صاحب «ریاض» و مادر سید محمد طباطبائى مجاهد و سید مهدى طباطبائى. از تألیفات او مبحث «حیض» از كتاب «ریاض» همسر خویش است. وى در كربلا درگذشت و در همان جا دفن شد.
برگرفته از کتاب: اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

عین القضات همدانی

عین القضات، ابوالمعالی، عبدالله پسر محمد، پسر علی میانجی همدانی‌ست. او نزدیك به ۹ سده پیش، نوجوانی خود را در خراسان، “مركز علم و ادب آن زمان” نزد فیلسوف و دانشمند بزرگ، “عمر خیام نیشابوری” و استادانی مانند محمد حِمَویه گذرانید و آموزش دید. احمد غزالی از‌عارفان بزرگ و همراستای فكری ابن سینا، استاد دیگرعین القضات که در برابر برادرش “محمد غزالی” که غرق در دگماتیسم و بنیادگرایی و دشمن سرسخت فلسفه بود، راه فلسفه می رفت، عین القضات را “ قرة العین” (نور دیده) نام نهاد.
عین القضات اندیشمند و روشنگری ست آزادیخواه. در نوجوانی به فراگیری دروس دینی روی آورد. هم زمان با فراگیری دانش زمانه ی خود، به کنکاش و بررسی ادیان پرداخت و در روند جستجوگری‌های خویش، به یاری تعقل، باورهای ایمانی خویش را مورد تجدید نظر قرار داد. آنگاه با تابیدن نور دانش و چالش در ذهن، در ده ساله‌ی پایان عمر كوتاه خویش، به این گذار رهنمون گردید كه تا برهان‌های برآمده از خرد را به جای پیش انگاره های ایدآلیستی و ایمانی – مذهبی بنشاند و دگم هایی همانند “آفریده شدن عالم”، “واجب الوجود”، “ علم خدا”، “ بازگشت” ،”روز قیامت” و “بهشت و دوزخ ووو را به تمامی مردود شمارد. پس از این ردٌ ونفی است كه تمامی تبلیغات مذهب را “ دام وفریب” می‌نامد و حتا دیدگاه استاد خویش”احمد غزالی” را ناپذیرفتنی می‌شمرد. آموزش های علمی ابن سینا، به ویژه نوشته‌های فلسفی آمده در كتاب “اضحَوی” ابن سینا كه به سبب آن از سوی “امام محمد غزالی” تكفیر وی را به همراه داشت، پذیرا می گردد. عین‌القضات ، در سن ۲۴ سالگی، مشهورترین كتاب فلسفی خویش “ زُبدَة الحقایق”(زبده) را به نگارش در آورد.
عین القضات، بیش از شش سده پیش از دكارت و اسپینوزا و كانت، به فسلفه ی “ قائم به ذات بودن اشیاء” یا به مفهوم “ شیی در خود” پی برد. دكارت (۱۶۵۰-۱۵۹۶) برآن بود كه پاره ای از شناخت ها از راه عقل به دست می‌آیند. وی بر آن بود که «هیچ چیزی را بی آنكه آشكار و مشخص به حس، درك نكرده ایم، نمی توانیم بپذیریم». دكارت با پیش نهادن حكم “می اندیشم، پس هستم» برآن است كه «موجودی اندیشنده فهمیدن» ، “ یقینی شهودی است”، اما او از خویشِ ناكامل خود به باورِ “ وجودی كامل” رسید و این باور را همانند یقینِ “هر كه اندیشید، پس هست”، وجود خدا را یقین پنداشت. دكارت “ شكافی عمیق بین هستی اندیشه و هستی ماده”، كشید و تشكیل هستی را از دو گوهر كاملاً مجزا، یعنی اندیشه و ماده دانست. در نخستین سال های ۱۷ میلادی، دكارت، به این حقیقت كه “می اندیشم، پس هستم”، هسته‌ی شناخت فلسفی- علمی خویش را در برابر شكاكان بنیان می گذارد و اما “دوآلیسم” روح و جسم نگرش ارسطویی- افلاتونی در دیدگاه او ماندگار می‌شود. دکارت، جانوران را “حیوان- ماشین” می نامد و كاربرد چنین برداشت فیزیك ابزاری را نیز برای انسان در نظر گرفته و با قوانین مكانیك، توضیح پرداز می شمارد. دكارت، شناخت پذیری ماده را نه از راه حواس(تجربه)، كه از راه تعقل (ذهن) و مكاشفه شدنی می داند. با نگرش دكارت، عقل به معنای قدرت درك مفهوم می باشد و صورت كلی چیزها، یعنی درك كلیت را می تواند، اما ذهن از آنجا كه بر این كوشش است تا به كمال دست یابد و از آن‌جا كه این فقط ذهن روشن دارای مفهوم كمال در خویش، پس می تواند به‌وسیله روش شناختی (متدولوژی) به كمال مطلق دست یابد. به بیان دیگر، شناخت نهایی همان مكاشفه است. به دید دكارت، مفاهیم كلی در ذهن جای دارند و اندیشه‌ها در بیرون از خود آدمی اند و در بیرون جهان محسوس،‌ موجود. به‌یاری مكاشفه، یا كشف شهود- “اشراق” تابش درك بی واسطه به دلیل بی چون وچرا بودگی، آن چنان روشن و بدیهی است كه نیازی به استدلال ندارد. همانند خورشید، كه نماد حقیقتِ خویش است؛‌ و به بیان مولوی “آفتاب آمد دلیل آفتاب”. گزاره‌ی «انسان هست»، امری آشكار و بدیهی است، این درك بی واسطه به وسیله‌ی خودِ بودن، “هستم می اندیشم” یا “ می اندیشم، پس هستم”، خود به هیچ برهانی نیازش نیست. دكارت، هرچند شناخت را به یاری حواس (تجربه) انكار نمی كند، اما نقش انجامین را به تجربه وا نمی گذارد. “من”، وجود خود را دریافت می كنم، هستی خود را بی واسطه می فهمم، این دریافت نه حسی است نه استدلالی، مكاشفه‌ای‌‌ست از راه ذهن بی نهایت. «اسپینوزا» (۱۶۷۷-۱۶۳۲) نیز به « وحدت وجود» باور داشت و به سبب باورهایش و بیان گزاره‌ی «همه چیز در خداست و خدا در همه چیز است» از كلیسا رانده شد. «اسپینوزا» با ردّ دوآلیسم دكارت طبیعت و ماهیت چیزها را به یك گوهر واحد، به هستی یگانه که گاهی خدا و یا طبیعت اش می خواند، جمع می‌بندد. طبیعت اسپینوزایی، ساختاری است هم از “ماده وهم از اندیشه”. وی “دیدن همه چیز از چشم انداز ابدیت “ شدنی می‌شمارد زیرا که هدف، دریافت هرچیز با ادراك همه جانبه» است.
ایمانوئل كانت (۱۸۰۴-۱۷۲۴)، نیز همانند عین القضات، “چیزها” را شناخت پذیر می دانست و برآن بود كه: در “ادراك ما از جهان هم “حس” و هم “عقل” دخالت دارد. در اینجا “كانت” به بیانی هم “آمپیریست” است و هم “ راسیونالیست”، زیرا كه عقل گرایان، پایه شناخت (معرفت) انسان را همه در ذهن می‌دانند و تجربه گرایان، شناخت جهان را همه زاییده ی حواس انسان می شمارتد. كانت، زمان ومكان را « دو صورت شهود» انسان می‌خواند و برآن است كه “درك حسی چیزها در زمان و مكان، ذاتی انسان است». كانت، زمان ومكان را فراسوی انسان نمی داند، بلكه این دو مفهوم را وابسته به حالت آدمی می شمرد. كانت می گفت: « زمان و مكان، حالات حسی ماست، نه صفات جهان فیزیكی.» «هم ذهن با چیزها تطبیق می یابد و هم چیزها در ذهن انطباق پیدا می كنند». [« بین شیی در خود» و «شیی در نظر من”، تمایز است»]، یعنی كه شناختِ قطعی چیزها نا ممكن است. به برداشت كانت، دو عنصر اما به شناخت انسان از جهان یاری می رسانند:” احوال خارجی پدیده كه از راه حواس(تجربه) یعنی «ماده شناخت» و دیگری احوال درونی(عقلی) خود انسان یعنی« صورت شناخت»، تا علت هر رویدادی را دریابد. در رابطه با اثبات خدا و نفی آن، كانت بر آن بود كه عقل و تجربه، هیچ یك مبنای استوارى برای اثبات وجود خدا نیستند. كانت، برای حل این بن بست دین، راستای دینی تازه ای گشود و گفت «آنجا كه پا ی عقل وتجربه می لنگد، تهی گاهی پدید می آید كه می توان آن را با ایمان پُر كرد.» كانت، این باور دینی را وظیفه‌ی اخلاقی انسان می شمرد. كانت، مسیحیت را با چشم بستن بر عقل وتجربه، نجات بخشید. ایمانوئل كانت، ایمان به «بقای روح»، ایمان به « وجود خدا»، و ایمان به « اختیار انسان» را « انگاره‌های عملی« نامید و اخلاق(وجدان فردی) را مفهومی مطلق بخشید. كانت در كشمكش بین عقل و تجربه راهی میان بر می یابد: « دو چیز ذهن مرا به بهت و شگفتی می‌افكند و هرچه بیشتر و ژرفتر می‌اندیشم، بر شگفتی‌ام می افزاید: یكی آسمان پر ستاره اى كه بالای سر ماست و دیگری موازین اخلاقی كه در دل ماست.»
با این برداشت است كه افلاتون، عین القضات و دكارت را در كنار هم و در آیینه ی مکاشفه می بینیم. دكارت و كانت و نیز عین القضات، گویی این بیان افلاتون را بازگویی می كنند: «نفس مانند چشم است، چون متوجه چیزی شود كه بر آن نور حقیقت و هستی تابد، آن را درك می كند و روشن می گردد، اما چون به دنیای نیم تاریك كون وفساد توجه كند، ازآن فقط وهمی به دست می آورد و درست نمی بیند.» افلاتون دنیای « مُثُل» را دیدن چیزها در پرتو آفتاب می نامد. افلاتون چشم را به نفس (عقل) و خورشید را به مانند سرچشمه‌ی نور حقیقت تشبیه می كند. افلاتون تفاوت میان بینش روشن عقل و بینش آشفته‌ی ادراك حسی را به یاری مثال حس بینایی ثابت می كند. این اندیشه به دكارت و كانت و آگنوتسیست هایی همانند “هیوم” و “لاك” كه وجود ماده در بیرون از ذهن را می پذیرفتند اما، در برابر شناخت پذیری پدیده های مادی، “لاادری گری” نگرش می‌ساختند، گسترش می یابد. اما عین القضات، گرچه با بیان همان عشق افلاتون، اما در بیان شناخت پذیری «چیزها» گامی فراتر از دكارت، اسپینوزا و كانت برداشت. كانت، با آنكه وجود ماده را در خارج از ذهن می پذیرد، اما شناخت پذیری ماده را به «ما نمی دانیم” وا می گذارد. عین القضات نزدیك به هزا رسال پیش، هستی را به یاری عقل و دانش ، شناخت پذیر می داند. اندیشه های فلسفی- علمی عین القضات در باره‌ی مفاهیم علم، شناخت، عقل و بصیرت، نشانه‌ی چیرگی و دیدگاه های خردمندانه‌ی این عارف است. به دید عین القضات: عقل، عالی ترین و كامل ترین نماد و فرآورده ی پیچیده ترین و كامل ترین ماده روی زمین،(“مغز”) سرچشمه شناخت است. عقل به بیان پارامندیس(۵۱۵-۴۴۰ پیش از میلاد) تنها داوری است كه حقیقت را تشخیص می دهد. به بیان عین القضات «هرچه كه بتوان معنای آن را به عبارتی درست و مطابق آن، تعبیر نمود، علم نام دارد.” و معرفت (شناخت) به آن معناست كه «هرگز تعبیری از آن متصور نشود، مگر به الفاظ متشابه». به بیانی، این تعریفی‌ست از حقیقت یعنی بازتاب واقعیت عینی در ذهن انسان. ” و بصیرت چشم درون انسان است كه “هرگاه این چشم باز شود، بدیهیات عالم ازلی را درك خواهی كرد.” این بیان، تاییدی است بر قدیم بودن هستی و اینكه “هست از نیست پدید نیاید”. بیان دكارت، ششصد سال پس ازعین القضات است كه وی این آگاهی را مكاشفه نامید. عین القضات بر آن است كه چشم عقل مانند پرتو آفتاب و بصیرت، خود خورشید است؛ عقل یا خرد برای شناخت حوزه‌ی دنیای مادی موجود در زمان ومكان، عملكرد می یابد و بصیرت، ادراك فراحسی شهود از دیدگاه او در متافیزیك ره می‌جوید. عین‌القضات به مانند یك خردگرا (راسیونالیست) تا آنجا توان پرواز در این وادی دارد که دستاوردهای دانش زمانه و زیستی‌اش، میدان بازگشایی پیچیدگی ها، برداشت و ارزیابی پدیده ها و پرسش ها را شدنی می ساختند. اما، اندیشه اش گاهی تا آن فراسوی اوج می‌گیرد كه به ماتریالیسم و روش شناختی دیالكتیكی نزدیك می شود، آنگاه كه شرایط عینی و علمی زمانه و زندگانی اش، تبیین پدیده‌های پیچیده را ناشدنی می گردانند، به «آگنوتیسیسم» نزدیك می گردد. اما در«نمی دانم» لاادری گری های نمونه‌ی «جان لاك» و «هیوم» نمی ماند. پس به بصیرت راه می جوید تا به شناخت پذیری «چیزها» برسد. عین القضات ماده را قدیم می داند، نه‌آفریده شده(حادث)، اما به متافیزیسم هم چشم دارد. با این حال، متافیزیکی كه از دید وی شناخت پذیر است، اما با « چشم بصیرت كه خود خورشید است.» چنین نگرشی یك اعتماد به نفس بزرگ انسانی، یك اراده سترگ و ضد دینی را به نمایش می‌گذارد، و با اعلام جنگ با دین، نشانه دارد.
عین القضات در مهمترین كتاب فلسفی خویش، «تمهیدات»، همانند ابوسینا،« معاد» (بازگشت) یكی از مهمترین اركان و اصولی دین اسلام را غیرعقلانی و مردود می شمرد. عین القضا ت، در این كتاب آشكارترین دیدگاه های «انسان خدایی» ، «وحدت وجودی» ، ضد دینی و الحادی خویش را بی پروا آشكار می سازد. آموزش های او در این كتاب، جوانه های زندگی پرفروغ و زیبنده‌ی یك فیلسوف جوان در آستانه شكوفایی را بازتاب می دهد و عین القضات بی باك و حلاج وار، دیدگاه های انقلابی و روشنگرانه‌ی خویش را همه جا تبلیغ می كند و به بیداری جامعه و حقیقت جویی ‌خویش می‌كوشد. او دشمن نادانی و خرافات دینی‌ست و حفره‌های خوفناک دین را می شناساند؛ پس حكومت و دین حاكم، به همراه شریعت‌مداران، سخت بیمناك می شوند. دستور بازداشت وی از سوی خلیفه‌ی بغداد و فقیهان داده می شود. عین القضات دستگیر و دست بسته به زندان بغداد روانه می گردد. در سن سی و سه سالگی در زندان، كتاب «شكوی الغرایب» را به زبان عربی می نویسد. این كتاب ارزنده را دفاعیه عین القضات می شمارند.
“زندان و زنجیر و اشتیاق و غربت و دوری معشوق البته بسیار سخت است.”
اما، همه این شنكنجه ها را می پذیرد و در برابر دین و دولت طبقاتی، تن به تسلیم نمی سپارد. سرانجام در سن سی وسه سالگی در « شب هفتم جمادی الآخر سال ۵۲۵ هجری» (۵۰۹ خورشیدی )/ ۱۱۳۰ میلادی ، آیت‌الله های در بار خلیفه و حوزه نشینان موقوفه خوار، کشتن‌اش را فتوا می‌دهند. حقیقت، با مرگی،‌هزار بار مردن و سوختن، بر دار می شود. نوشته‌های عین القضات،‌ بسیار بوده و با زبانی روان و پرشور نگاشته شده و در همان حال، پربار و آموزنده‌اند. « رساله‌ی لوایح»، «یزدان شناخت»، «رساله‌ی جمالی»، «تمهیدات” یا «زبدة الحقایق» ‌و نامه‌‌های بسیاردراین شمارند و بی شک نوشته‌‌ها و یادداشت‌هایی که دین ودولت طبقاتی را به تهدید می گرفته‌اند، برای همیشه از میان رفته‌اند. عین القضات در یکی از نوشته‌های خویش، درآن هنگام که حتا هنوز از مذهب فاصله نگرفته است «در بیان حقیقت و حالات عشق» چه شیوا و توانا می نویسد:
“ای عزیز... اندر این تمهید، عالم عشق را خواهیم گسترانید. هرچند که می کوشم که از عشق درگذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد، و با این همه، او غالب می‌شود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید؟!»

کارم اندر عشق مشکل می‌شـــود خان و مانم در سر دل می‌شــــود
هرزمان گویم که بگریزم زعشق عشق پیش از من به منزل می‌شود

... در عشق قدم نهادن،‌ کسی را مسلم شود که با خود نباشد، و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است، هرجا که باشد جزاو رخت دیگری ننهند. هرجا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند... کار طالب آن‌ست که در خود،‌ جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است، بی‌ عشق چگونه زندگانی؟ »
و چه این بیان به نگرش «اریک فروم» در «هنر عشق ورزیدن» نزدیک است که می گوید:
«عشق پاسخی ست به پرسش وجود انسان.»
اریک فروم، همانند عین‌القضات، عشق را فدا کردن می‌‌نامد، اما درست به برداشت وی نه مجنون وش و خود-آزار، بلکه آن فدایی که نه «ترک چیزها و محروم شدن و قربانی گشتن.» و چنین از گذشتن از خویشتنی ست که «فضیلت» و «برترین برآمد انسانی‌اش می‌نامد. عشق نیرویی‌ست تولید گر عشق. به بیان کارل مارکس، «عشق را تنها می‌توان با عشق مبادله کرد.» و در چنین مبادله‌ای ست که اصالت فردی در باز تولیدی انسانی به برآیند پیوند‌ها تکامل می‌یابد.
به اینگونه، عشق به بیان و چشم انداز عین‌القضات، نوعی بیان اجتماعی است، نه میل و نیازی فردی. درعشق پیوستار عشق، فدا و عشق، مکاسفه است و انکشاف، کشف انسان نوعی است، کشف انسان به مفهوم خویش و انسان اجتماعی و همزمان، انسان عاشق، عاشق هستی، عاشق انسانی دیگر، عاشق زندگی، که انسان غیر عاشق به انسان بودگی خویش پی نمی جوید و چنین بیگانه با عشقی، بیگانگی با خویشتن است و ستیزه گر با خویشتن خویش و بودوارگی‌اش بی‌هوده و ناگوار. این سیر و سلوک و مکاشفه، هم نیازمند مهربانی‌ست و هم آگاهی، هم خرد را چشم است و هم بصیرت را خورشید درون؛ دیدن با چشم دل، اشراق و چیرگی بر، از خود بیگانگی وشیی‌وارگی، در این وادی پر خوف و راز، باید که «جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی». عشق پدیده‌ی منطقی و بلوغ است. تکامل و رشد طبیعی را پویه‌گر و پرورشی طبیعی است، انسان - سرشتی و گوارا. این‌گونه است که عین‌القضات و حلاج به عشق می‌نگرند، به دریای بی‌کران و قد افراخته، سر برافراشته می‌روند در آةش، جان می‌بازند، اما ظفرمندانه.
۱۹۹۸(بازنگری ۲۰۰۳)
زیر نویس
ــــــــــــــ
برای نگارش این نوشتار از کتاب‌های زیر یاری گرفته‌‌ام:
۱- مصنفات عین‌القضات همدانی، (زبده، تمهیدات،‌ شکوی‌الغرایب) جلد یک، به کوشش عفیف غسیران، انتشار دانشگاه تهران، سال ۱۳۴۱.
۲- گنجینه سخن، ج ۲، ذبیح‌الله صفا.
۳- حلاج ، علی میر فطروس.
۴- تاریخ فلسفه غرب، برتراندراسل، ج ۱-۲، برگردان نجف دریابندری.
۵- هنر عشق ورزیدن، اریک فروم، برگردان پوری سلطانی.
۶- جان هاسپرس، در آمدی بر تحلیل فلسفی.

نویسنده:عباس منصوران


اشاره اي به كارهاي محمود غزنوي به مناسبت سالگرد مرگ او

مورخان انگليسي كه درباره گسترش اسلام در قرن 11 ميلادي در شبه قاره هند تحقيق كرده اند؛ درگذشت سلطان محمود غزنوي را 30 آوريل 1030 نوشته اند. سلطان محمود به نام گسترش اسلام، چند حمله نظامي به هند برد و از سوي خليفه عباسي وقت مورد تقدير قرار گرفت. وي با اين اقدام خود نخستين سنگ بناي كشوري را گذارد كه 9 قرن پس از او به نام پاكستان مركب از مسلمانان هند پا به عرصه وجود گذارد.
مشغله ديگر محمود كه شهر غزنه در ايران خاوري آن روز را پايتخت قرار داده در عمران و آباداني اش كوشيده و آن را به مركز تجمع اديبان و دانشمندان زمان تبديل كرده بود جلوگيري از گسترش مهاجرت سلجوقيان بود كه در ماوراء آمو دريا (جيحون) پراكنده بودند. قلمرو سلطان محمود محدود به ايران خاوري بود و در مركز و غرب ايران از ري (تهران) تجاوز نكرد. با اين كه پارسي، زبان نياكان سلطان محمود نبود (زيرا که از ترکان غز بود)، وي با حمايت از شعرايي كه در دربار او گرد آمده بودند عملا به شعر و ادب پارسي خدمت بسيار كرد. بيشتر شهرت سلطان محمود به دليل مدح او از سوي همين شاعران و اديبان بوده است. فردوسي پنج سال پيش از درگذشت سلطان محمود در 87 سالگي در توس فوت شده بود . فردوسي كه برابر كوروش و داريوش به ايران خدمت كرد از شاعران دربار سلطان محمود و طرف توجه او نبود.
محمود كه در سال 998 ميلادي برجاي پدرش سبكتكين نشست 32 سال حكومت كرد. پيش از سبكتكين، پدر او الپتكين كه از افسران ترك ارتش سامانيان بود در گوشه اي از افغانستان امروز كه در آن زمان خراسان بزرگتر خوانده مي شد دعوي استقلال كرده و تشكيل يك قلمرو براي خود داده بود.
شهر «لشكرگاه» در افغانستان از مناطقي است كه سلطان محمود بنا كرده است. اين شهر در آن زمان اختصاص به استقرار سپاهيان غزنوي داشت. وي به آباداني شهر بست Bost نيز كمر همت بست. اين شهر در حقيقت پايتخت زمستاني سلطان محمود بود زيرا كه زمستان غزنه سخت بود.
پس از محمو
د، مسعود پسر او برادرش محمد را كه برجاي پدر نشسته بود كور كرد و خود جاي او را گرفت.

عبور لشكريان اسلام به فرماندهي طارق ابن زياد از تنگه جبل طارق

طارق ابن زياد 30 آوريل سال 711 ميلادي با هدق تصرف اسپانيا، با سپاهي از مسلمانان از تنگه 13 كيلومتري ميان آفريقا و اروپا كه به نام او جبل طارق (جيبرالتار) خوانده مي شود گذشت و پا به خاك اروپا گذارد. طارق كه يك ژنرال از مردم «بربرBerber» آفريقاي شمالي بود و معاونت موسي ابن نصير حكمران اموي آفريقيه (سرزمين هاي مسلمان نشين شمال آفريقا) را برعهده داشت به تصميم دمشق (وليد ابن عبدالملك از بني اميه) عزم تصرف اروپا و به اسلام دعوت كردن مردم اين منطقه را كرده بود. طارق كه 9 سال بعد در دمشق درگذشت، هشتاد روز پس از عبور از تنگه، در «19 ژوئيه» بر ارتش ويزيگوت ها در آندلوسا Andalusia (آندلس ـ مناطق جنوبي و شرقي اسپانيا) پيروز شد. در اين جنگ «رودريكRoderic» پادشاه ويزيگت ها كشته شد.
طارق پس از پيروزي بر ويزيگوت ها قصد تصرف فرانسه را كرد و چند نقطه مرزي از خاك فرانسه را هم به دست آورد كه به دمشق احضار شد و چون مورد سوء ظن حكمران اموي قرار گرفت، اجازه بازگشت به دست نياورد و در همان شهر درگذشت.


سقوط سايگون وتامين وحدت ويتنام

سه ويت كنگ سي ام آوريل 1975 از پشت يك بام يك ساختمان ورود تانكهايشان را به شهر سايگون نگاه مي كنند ، شهر آرام است و قتل و جرح و غارت هم در كار نيست
درست سي سال پس از خودكشي هيتلر و سقوط برلين ، در همين روز در 30 آوريل 1975 شهر سايگون پس از سالها جنگ خونين به تصرف نيروهاي ويت كنگ و وحدت طلب ويتنامي در آمد و كشور ويتنام يكپارچه شد. پيش از سقوط شهر جنوبي سايگون، بسياري از مقامات دولتي كه در طول جنگ با آمريكا همكاري داشتند با هواپيما و هلي كوپترهاي آمريكايي از سايگون به ناوهاي اين كشور كه در همان نزديكي بودند منتقل شده بودند و آخرين دسته نيز از طريق پشت بام سفارت آمريكا سايگون را ترك كردند. شهر سايگون بعدا به هوشي مين سيتي تغيير نام داده شد و كسي هم اعدام نشد . تنها مقامات سابق به اردوگاه باز آموزي فرستاده شدند و بعدا به زندگاني عادي بازگشتند.


نوشته شده در   يکشنبه 8 ارديبهشت 1392  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode