ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : دوشنبه 31 ارديبهشت 1403
دوشنبه 31 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : چهارشنبه 21 فروردين 1387     |     کد : 494

تأملی در «بسط تجربه نبوی»

 

 

 تحلیل و تفسیر نبوت ٬ یعنی ارتباط زمین و آسمان و هدایتگری ما وراء طبیعت نسبت به انسان های ساکن در خاک وطبیعت ٬ یکی از دغدغه های انسانهای کاوشگر می باشد.

اینکه چگونه شخص نبی با عالم بالا متصل می شود وسنخ اتصال ها و دریافتهای او به چه کیفیتی می باشد و آیا نمونه ای از چنان اتصالی در انسان های دیگر هم قابل تحقق است یا خیر٬ و سؤالاتی از این قبیل، عده ای را به تأمل و ژرف نگری در نبوت و نبی واداشته است.

 چنانکه می دانیم بر اساس متون دینی ارتباط پیامبر با عالم بالا از طریق موقعیتی به نام «وحی» انجام می شده است . از این رو تفسیر و تحلیل ماهیت نبوت باتفسیر ماهیت وحی گره خورده است .

برخی از نویسندگان که به بحث در این زمینه پرداخته اند وحی را نوعی از تجربه ای خاص توسط پیامبر نسبت به ماوراء طبیعت دانسته و اساسا پیامبری را عبارت از «نوعی تجربه و کشف» شمرده اند. در نظر اینان تجربه پیامبری یا نبوی عبارت است از هر نوع حالت کشف و حالت عارفانه –اعم از وحی –که موجب فهم و دریافت پاره ای از مطالب می شود. این تجربه هم در خود پیامبر قابل توسعه بوده و در تزاید می باشد و هم تحصیل آن برای غیر پیامبر _هر کسی در ظرفیت خویش _ ممکن خواهد بود .

محصول این تجربه ها دین را تشکیل می دهد. بنابراین دین محصول تجربه های پیامبرانه توسط شخص پیامبر و دیگر افراد است ٬از این رو دین به تبع بسط تجربه نبوی دائما در مسیر توسعه و انبساط قرار دارد.

 دین محصول تعامل تاریخی بی پایان میان زمینیان – پیامبرو غیر پیامبر- و آسمان است که از طریق تجربه های نبوی (رٶیاهای صالحه اذواق و مواجید و مکاشفه های عرفانی ٬وحی و...)به دست می آید.

 راه به دست آوردن این موقعیت طی مناسک و دستور العمل های دینی مانند :تهجد ٬صلاۃ٬انفاق٬صوم و...است.

ما در این مقاله برآنیم این نظریه را موردارزیابی قراردهیم . از این رو پیش از آن خلاصه ای گویا از آنچه تحت عنوان «بسط تجربه نبوی» آمده ذکر می کنیم و آنگاه جوانب مسأله رامورد بررسی قرار می دهیم .

 

خلاصه تئوری بسط تجربه نبوی

دکتر عبد الکریم سروش در سخنانی که به تاریخ مرداد 1376به مناسبت میلاد پیامبر اکرم (ص) ایراد کرده و بعدا متن تحریر شده آن ٬ابتدا در مجله کیان شماره 39 و سپس در ضمن کتابی مستقل تحت عنوان بسط تجربه نبوی منتشر شده مطالبی را مطرح نموده که ما با تلخیص و تغییرات مختصر می آوریم :

«مقوم شخصیت انبیاءو ثبوت انبیاء(ع) همان وحی یا به اصطلاح امروز «تجربه دینی» است در این تجربه به پیامبر مسائلی القا می شود که از هر چیز برایش اطمینان بخش تر است؛ البته نفس تجربه دینی کسی را پیامبر نمی کند و صرف دیدن ملک یا پس پرده عالم غیبت، نبوت نمی آورد. فرشته الهی بر مریم ظاهر شد ولی او پیامبر نشد. در پیامبر مفهومی و عنصری از مأموریت مندرج است و همین است آنچه که در تجربه های عارفان وجود ندارد و در خاتمیت این مأموریت رخت بر می بندد؛ لکن اصل تجربه و مکاشفه باقی می ماند .

چون ما خود دارای تجربه دینی هستیم واز اذواق و تجربه های پیامبرانه بر خورداریم ٬با تمییزاندیشه های فوق عقلی می توانیم تشخیص دهیم که چه کسی پیامبر است٬ چنانکه برای شناختن فقیه یا بایدخود فقیه باشیم یا از فقهاء بپرسیم .

پایین ترین مراتب تجر به های پیامبرانه رٶیای صالحه و بالاترین آن اذواق و مواجید و مکاشفه های عارفانه است. غزالی می گوید : از این طریق یقین به نبوت را طلب کن نه از طریق اژد ها کردن عصا و شکافتن ماه، چون این راهها اگر قرائن دیگر به آنها افزوده نشود ممکن است از جنس سحر و تخییل جلوه کند. ابتدا باید حقیقت نبوت را شناخت و سپس مصداق آن را جستجو کرد.

خود پیامبر بدون خوف از پیداشدن رقیب ٬راه حصول تجربه های پیامبرانه را برای همه باز گذاشته است. دستوراتی مانند :تهجد ٬صوم٬صلاۃ٬زکات و مخصوصا انفاقِ آنچه محبوب است بر آدمیان باب اندوختن تجربه های عارفانه و پیامبرانه راباز می کند .

پیامبر معراج رفتن را برای همه علی  قدر مراتبهم و مکاسبهم می خواست ٬و اصلا شرط تبعیت از پیامبر تبعیت از تجربه های اوست نه فقط پیروی از امرها و  نهی های او ٬این اقتدا و تبعیت البته از آنِ دینداری عارفانه است نه دینداری فقیهانه که فقط   در رعایت اوامر و نواهی خلاصه می شود .و با این همه ٬پیامبر اسلام ٬خاتم است یعنی کشف تام او و به خصوص ماموریت او برای هیچ کس دیگر تجدید نخواهد شد.

تا به این جا خلاصه اینکه :پیامبری نوعی کشف و تجربه است همراه با مأموریت ٬ و این کشف و تجربه برای دیگران هم در صورت عمل به دستورات پیامبر ٬ قابل حصول خواهد بود وویژه شخص پیامبر نیست ٬ البته با فرض خاتمیت ٬کشف مخصوص پیامبر خاتم –که تام بود - و مأموریت او تکرار نخواهد شد.

اگر پیامبری تجربه است پس می تواند این تجربه  افزون تر و غنی تر و مجرب تر شود و خلاصه پیامبر، پیامبر ترشود و آیه قل رب زدنی علما(طه/114) نیز بیان گر این مطلب است .

چنانکه نزول تدریجی قرآن بر پیامبر هم موجب بسط و تداوم و تثبیت تجربه های پیامبرانه برای پیامبر می شد و او را مصمم تر می کرد٬ لذا پیامبر تدریجا هم عالم تر می شد هم متیقن تر هم ثابت قدم تر هم شکفته تر هم مجرب تر و در یک کلام پیامبر تر .

سیر پیامبر با امت مانند سیر جدالی و دیاکلتیکی استاد و شاگردان بود –همانند تأثیرعبادت در عابد و بالعکس –.  بسطی که در شخصیت او می افتاد به بسط تجربه و بالعکس منجر می شد و لذا و حی تابع او بود نه او تابع وحی و ملک را او نازل می کرد.

از این رو پیامبر علاوه بر تجربه درونی مستمر و پیامبرانه ٬ دارای تجربه ای بیرونی در تعاملاتش با امت و انسانهای مختلف زمان خود بود و این هم در بسط رسالت او و در بسط تجربه درونی او تأثیرداشت منظورمان که می گوئیم دین امری بشری است  نفی روح قدسی آن نیست منظور این است که پیامبر به میان آدمیان می آید پا به پای آنان حرکت می کند ٬گاهی به این سو ٬گاهی به آن سو می رود ٬گاهی به جنگ ٬گاهی به صلح و...و در برابر هر کدام موضعی  می گیرد و دین مجموعه برخوردها و موضعگیری های تدریجی و تاریخی پیامبر است .

دین تجربه روحی و اجتماعی تکامل یابنده پیامبر است و اگر پیامبر عمر بیشتری می کرد و حوادث بیشتری بر سر او می بارید لاجرم مواجهه ها و مقابله های ایشان هم بیشتر می شد و این است معنی آنکه قرآن می توانست – باحفظ روح و امهاتش و محکماتش – بسی بیش از این باشد که هست. قرآن تدریجا و در تناسب با بازیگری مردم نازل می شد ٬و در عین حفظ روح پیام در پاسخ به حوادث شکل می گرفت یعنی حوادث روزگار در تکوین دین اسلام سهم داشتند و اگر حوادث دیگری رخ می داد چه بسا اسلام (در عین حفظ پیام اصلی خود)با تکون تدریجی دیگری روبرو می شد و ما با الگوی دیگر و جامعه دیگری که به دست پیامبر ساخته می شد مواجه بودیم .

 این دین عین تجربه تکامل یابنده درونی و بیرونی پیامبر است پیامبری که شخصیتی مؤید دارد و لذا تجاربش واجد صیغه ای الهی و مورد تأیید خداوند است .

خلاصه کلام آنکه پیامبر اسلام (ص)در دو سطح تجربه داشت و اسلام محصول این دو گونه تجربه است : تجربه بیرونی و تجربه درونی و به مرور زمان پیامبر در هر دو تجربه مجرب تر و لذا دینش فربه تر و کامل تر شد .

آن آیه کریمه که می فرماید : الیوم اکملت لکم دینکم(مائده/3) ناظر به اکمال حداقلی است نه حداکثر ی، به این معنا که حداقل لازم هدایت به مردم داده شده است؛ اما حداکثر ممکن، در تکامل تدریجی و بسط تاریخی بعدی اسلام پدید خواهد آمد .

کاملتر شدن دین لازمه اش کاملتر شدن شخص پیامبر است که دین خلاصه و عصاره تجربه های فردی و جمعی اوست .

اینک و در عصر غیبت پیامبر هم باید تجربه های درونی و برونی پیامبرانه بسط یابند و بر غنا و فربهی دین بیافزایند. عارفان که بر سر خوان آن خوانسالار طریقت (پیامبر)می نشینند بر غنای تجربه های دینی ما می افزایند.

عالم تجربه عالمی است پر کثرت. تجربه باطنی و عارفانه مولوی و غزالی و شبستری و سید حیدر آملی و عارفان دیگر، هر یک در جای خود چیزی برای گفتن و نمودن و افزودن بر تجارب پیشین دارند. و اگر حسبنا کتاب الله درست نیست ٬حسبنا معراج النبی وتجربۃالنبی هم درست نیست.

همچنین است اندیشه شیعیان که با جدی گرفتن مفهوم امامت در حقیقت فتوابه بسط و تداوم تجربه های پیامبرانه داده اند. علاوه بر تجارب درونی ٬تجربه های بیرونی و اجتماعی نیز بر فربهی و تکامل ممکن دین افزوده اند ومی افزایند.

فرقه  فرقه شدن مسلمین را هم از این دیدگاه باید دید. اینکه بگوئیم فرقه های مختلف در دامن اسلام به سبب توطئۀ توطئه گران پدید آمده است، و اصولا حوادث بزرگ و تحولات عظیم تاریخ را به توطئه  توطئه گران نسبت دادن ساده کردن وسطحی کردن مسأله است. آیا لازمه بسط تاریخی مکتب این نبود که فرقه  های مختلف در این مکتب پدیدبیایند و آیا پدید آمدن شیعه وسنی محصول و مقتصای آن بسط تاریخی نبود؟

مکتبی که در زد و خورد و داد وستد پدیده آمده با داد و ستد و زدو خورد ادامه پیدا می کند و بسط می یابد و برغنای تجارب خود می افزاید و از این طبیعی تر چیست ؟

آیا طبیعی نبود که در غیاب پیامبر و در خلاء شخصیت او همان دادو ستد ها و برخوردها و زدو خوردها و اختلاف فهم ها و موضعگیریها و پاسخ دادن ها به پرسشها ی جدید باز هم ادامه یابد و موجب تشعب عقیدتی و سیاسی مسلمین شود؟

این دین یک کتاب نبود که بگوئیم اگر آن کتاب ماند آن دین می ماند. این دین یک پیغمبر نبود که بگوئیم اگر آن پیغمبر رفت ٬آن دین هم می رود. این دین یک دیالوک تدریجی زمین و آسمان و عین یک تجربه پیامبرانه طولانی تاریخی بود .

میراث پیامبر تجربه و کتاب و مدینه و سنت و امت بود که اینها همه با هم باید خوانده و فهمیده شود .

امروز سخن هیچ کس برای ما حجت تعبدی دینی نیست چون حجیت و ولایت دینی از آنِ پیامبر اسلام است و بس. با بسته شدن دفتر نبوی به مهر خاتمیت، شخصیت هیچ کس پشتوانه سخن او نیست . از همه حجت می خواهند جز از پیامبر که خود حجت است. اما متفکران و آفرینش گران و... همه می توانند در حوزه فرهنگ اسلامی به حیات این هویتی که تدریجا ساخته شده خدمت کنند و بر  تکامل و فربهی آن بیفزایند .

امروز دوران مأموریت نبوی پایان یافته است؛ اما مجال برای بسط تجربه نبوی باز است . امروزه هم دینداری باید به تجربه ای برای حل مشکلات و اقناع دلها و گشودن گره ها و باز کردن افقها بدل شود .گوئی از نو وحی می رسد. همان تفاعل و تلائم که تجربه دینی پیامبر با بازی گری بازی گران عصر او و نیاز ها و پرسشها و ذهنیاتشان داشت ٬امروزه هم باید میان تجربه دینی وبازیگری بازیگران عصر برقرار شود» .

این خلاصه ای گویا از تئوری بسط تجربه نبوی بود که به منظور آشنایی خوانندگان محترم با اصل نظریه وآنگاه بررسی وارزیابی آن آورده ایم اینک بر اساس عقل و منابع دینی به ارزیابی آن می پردازیم.

ارزیابی و نقد

1.         چنانکه در مباحث کلامی به اثبات رسیده لازمه حکمت و هدفداری

خداوند متعال در ارتباط با آفرینش انسان آن است که برای تکمیل هدایت تشریعی و پر کردن خلأهای معرفتی انسان نسبت به مسیر سعادت و شقاوت پیامبرانی را بفرستد تا با کمک عقل – رسول درونی- معرفت های سعادت زا و شقاوت زدا برای انسان به ارمغان  بیاورند  .

مجموعه دستورات و توصیه هائی که از سوی خدا توسط پیامبران به انسانها ابلاغ می شود به علاوه یافته های روشن عقلانی که تشکیل دهنده یک سیستم منسجم فکری عقیدتی و عملی می باشد «دین»نامیده می شود  .

هر انسانی که مورد انتخاب و اصطفاء الهی قرار می گیرد و به مقام نبوت و پیامبری می رسد به اذن الهی و با هدف دریافت دستورات مکمل و همسوی عقل ٬واجد روشی خاص و نا شناخته  برای ارتباط با خدا می شود که در فرهنگ دینی «وحی»نام دارد .

وحی عبارت است از روشی که خدا ازآن طریق به پیامبر خود حقایقی را منتقل می کند. پیامبران خدا به حکم حکمت خدا٬ هم در دریافت وحی هم در نگهداری آن و هم در ابلاغ آن به انسانها ٬مصون از هر گونه خطا و اشتباه هستند .

ماهیت وحی برای ما مکشوف نیست و تنها بر اساس ادله عقلی می دانیم که نوعی ارتباط بدور از خطا با عالم الهی است که برای برخی از انسانها – پیامبران – رخ می دهد  .

 بنابراین تعریف و تطبیق آن بر تجربه دینی ٬اگر صرف اصطلاح و تعبیر قرار دادی باشد، مشکلی ندارد؛ ولی اگر مراد از تجربه دینی حالتی عرفانی ٬ آسمانی٬ لطیف و معنوی همچون رٶیا و تفکرات وتأملات درونی باشد، بایدگفت وحی پیامبرانه اگر چه می تواند چیزی شبیه اینها باشد ولی غیراز اینهاست وحقیقتی دیگر دارد، چرا که پیامبران پیش از نبوت واجد چنین حالاتی بوده اند بدون آنکه مورد وحی باشند از این رو اینکه در مقاله فوق آمده است «متوم شخصیت و نبوت انبیاءو تنها سرمایه آنان همان وحی یا به اصطلاح امروز (تجربه دینی ) است »  خطاست .

 اصطلاح تجربه دینی(Religious Experience )توسط شلایر ماخر، متکلم آلمانی(1768-1834م) مطرح شده و از آن زمان تاکنون مورد تفسیرها و تحلیلهای گوناگونی قرار گرفته است. در نظر شلایر ماخر مبنای دیانت نه تعالیم و حیانی است و نه عقل نظری و نه عقل یا حکمت عملی بلکه درانتباه یا تجربه دینی است گوهر دین احساسی است که از طریق تجربه برای انسان حاصل میشود .

تجربه هائی از جنس حالات عارفانه و اذواق و مواجید عرفانی برای پیامبر حاصل است واین حالات هم در پیامبر به حکم صعودی بودن کمال ٬توسعه پذیر است و هم در غیر پیامبران قابل تحقق خواهد بود ؛اما هر گز هیچ یک از این حالات چه در پیامبر و چه در غیر او «وحی» محسوب نمی شود و تجربه پیامبر بما هو پیامبر نیست بلکه تجربه پیامبربما هو عارف بالله و متصل بالله می باشد.

تجربه پیامبرانه تنها «وحی» است که این تجربه جز در پیامبران تکرار نمی پذیرد ٬و آنچه تکرار می پذیرد «تجربه پیامبرانه» نیست .«تجربه غیر پیامبرانه پیامبر» است . چنانچه خود نویسنده در همین مقاله  پیامبر را کسی می داند که در چهل سالگی تجربه پیامبرانه پیدا کرده است در حالی که اگر تجربه پیامبرانه را شامل حالات عرفانی بدانیم چنین حالاتی پیش از نبوت پیامبر هم حاصل بود .

 البته ناگفته نماند که پیامبر به حکم عصمت و مصونیت از خطا در گفتار و کردار و همه حالات دیگر ٬تمام افعال و اعمال او مستندی برای دین و اسوه ای برای دیگران می باشد؛ اما این نه بخاطر آن است اینها همه پیامبرانه است و وحی است بلکه به دلیل آن است که این ها بر اساس وحی وبا تسدید خاص الهی است که اگر در انسانی دیگر هم حاصل شود حتی اگر پیامبر نباشد – ولی از راه إخبار پیامبر صحت و اسوه بودن کردارش ثابت شود – باز هم قابل الگو گیری خواهد بود ؛ بدون اینکه چنین موقعیتی وی را پیامبر کند.

آنچه شخص را پیامبر می کند تجربه خاص پیامبر بما هو پیامبر یعنی «وحی» است و این هم تنها از طریق ادعای شخص و اثبات آن بوسیله معجزه و روشهای پیامبر شناسی میسر است ولاغیر؛ اما هر گونه حالات دیگر اعم از حالات عرفانی و لطائف معنوی و گفتار و کردار معمولی در عین مصونیت، تجربه ای پیامبرانه نخواهد بود .

 بنابراین بسط تجربه نبوی  بعد از تسالم بر سر اصطلاح ، جز در نبی دیگر معنائی ندارد. اگر چه بسط تجربه هائی که نبی واجد آن بود – نه بما هونبی بلکه بما هو عارف وواصل- در دیگران وبرای دیگران کاملا ممکن بلکه محقق است ومورد توصیه پیامبرهم بوده است.   

تجربه نبوی شخص را نبی می کند اگر چه تجربه هایش که نبی واجد آن بود- غیر از تجربه ویژه نبوی- کسی را نبی نمی کند حتی اگر واجد عنصر مأموریت و ابلاغ هم باشد وبا دلیلی خاص اسوه بودن او نیز ثابت شود. 

2- نبوت و پیامبری مقامی از مقامات انتصابی خداست که برای افراد خاصی رقم خورده است. احراز این مقام ٬اگر چه به زمینه های عارفانه و اتصالات معنوی و روحانی با عالم بالا٬ نیاز مند است و فردی که به منصب «نبوت» می رسد از ویژگیهای معنوی فوق العاده برخوردار است ؛اما تاانتصاب خاص الهی و اختیار ویژه خدائی ٬ نباشد ٬ شخصِ واجد حالات معنوی فوق العاده نبی نمی شود. نبوت یک منصب اجتماعی – معنوی است.  نبی از یک سوبه صورت ویژه – وحی – با عالم بالا مرتبط است و از سوی  دیگر مأمور تبلیغ و ترویج آن است . بنا براین ممکن است شخصی واجد حالات عارفانه و معنوی فوق العاده باشد ؛ولی نبی نباشد. یعنی به سِمت نبوت منصوب نشده باشد – یا به دلیل ختم دوران نبوت و یا به دلیل وجود نبی دیگر و یا به هر دلیل دیگر – و حتی ممکن است غیر نبی از نظر فضیلت برتر از برخی «انبیاء» باشد و معلم نبی قرار بگیرد  .

 مهمترین راه شناخت نبی برای انسان های دیگر ارائه معجزه توسط نبی همراه با ادعای نبوت و پیامبری است بنابراین تا هنگامی که شخص ادعای نبوت نکرد و همراه آن معجزه ای اقامه ننمود پیامبر محسوب نمی شود؛ هر چند ارتباطاتی نا شناخته و یا شناخته شده با عالم بالا داشته  باشد و یا مورد تحدیث و تکلم با ملائکه باشد و یا حتی مامور به تبلیغ باشد. چرا که راه ویژه پیامبری یعنی وحی نبوتی در مورد او منتفی است .

این شخص هر چند با غیب مرتبط است وممکن است از نظر فضیلت، برتر از برخی پیامبران باشد؛ اما پیامبر نیست . البته شناخت چنین شخصی و اثبات چنین مقامی برای او به سادگی میسر نیست. اثبات آن از راه کلام پیامبر و یا ادعای همراه با دلیل ممکن خواهد بود.

3- نویسنده آورده است : «تاکید براین نکته ضروری است که نفس تجربه دینی کسی را پیامبر نمی کند و صرف دیدن ملک یا پس پرده عالم شهادت نبوت نمی آورد . فرشته الهی بر مریم هم ظاهر شد و عیسی را به او هدایت کرد اما مریم پیامبر نشد ... در پیامبری مفهوم و عنصری از ماموریت مندرج است و همین است آنکه در تجربه های متعارف  عارفان وجود ندارد و درخاتمیت این ماموریت رخت بر می بندد  لکن اصل تجربه ومکاشفه باقی می ماند.»

  شکی نیست که یکی از ارکان نبوت ٬عنصر ماموریت است. نبی مامور است آنچه را مستقیما از عالم الهی به صورت وحی دریافت کرد ابلاغ کند؛ اما چنین نیست که هر که مامور ابلاغ و تبلیغ است نبی باشد. ماموریتی که به واسطه یک نبی برای شخص دیگر – غیر نبی – حاصل می شود حتی اگر آن شخص در سیر روحانی و معنوی خود، واجد حالات معنوی و عرفانی باشد، موجب نمی شود که شخص مامور نبی گردد .چنانکه امامان معصوم (ع)همگی به واسطه رسول الله(ص) یا از طریق تحدیث، با عالم بالا مرتبط بودند؛ یعنی ماموریت خویش را از طریق رسول الله از خدا در یافت کرده اند و در عین حال نبی نبودند؛  اگر چه به لحاظ طی مراحل کمال از بسیاری از انیاء سلف افضل بوده اند .

 امام علی ماموریت هدایت و تبلیغ دین و هم علم و حکمت را از طریق رسول خدا از خدا دریافت کرد، بدون اینکه به ایشان وحی شود، از این رو ایشان نبی نبود؛ ولی از همه انبیاء پیشین جز رسول خدا افضل بود . امامت نیز همچون نبوت منصبی از مناصب اجتماعی  - معنوی است با این تفاوت که نبی مستقیما با خدا مرتبط است و وحی نبوتی را دریافت می کند ولی امام از طریق نبی و به تعلیم او چنین ارتباطی دارد و یا از طریقی غیر طریق وحی نبوتی با عالم بالا مرتبط است .

آنچه در خاتمیت رخت برمی بندد موقعیتی است بنام وحی نبوتی که ماهیت آن بر ما مستور است؛ ولی ماموریت ابلاغ و تبلیغ نه تنها ساقط نمی شود؛ بلکه بالخصوص برای امامان منصوص و بالعموم برای عالمان واجد شرائط به عقل و نقل ثابت است .

چیزی که در تجربه های عارفان مفقود است، تجربه نبوی یعنی وحی نبوتی است نه عنصر ماموریت و ابلاغ که بر همه عالمان واجب است . تجربه های عارفان چنانکه در نکته اول اشاره شد هر گز تجربه نبوی نیست تا با عنصر ماموریت عناصر نبوت کامل گردد . چنانکه تجربه های امامان معصوم نیز چنین نیست .

4- در ادامه آمده است : «اگر پیامبر به معراج رفت این به معراج رفتن را برای همه می خواست ... و اصلا و اساسا شرط تبعیت از پیامبر تبعیت از تجارب اواست ... و با این همه پیامبر اسلام ، خاتم است ؛ یعنی کشف تام او و به خصوص ماموریت او ٬برای هیچ کس تجدید نخواهد شد». 

آنچه که به حکم خاتمیت تجدید پذیر نیست نبوت است و نبوت عبارت است از ماموریت همراه با ارتباط خاص و وحیانی با خدا ؛اما ماموریت پیامبر خاتم که همان تبلیغ آنچه به او رسیده و ترویج آن بود ، نه تنها پایان نپذیرفته؛ بلکه به حکم جهانی و نهایی بودن دین او بر عهده همه حاملان دین ٬می باشد. این وظیفه با اراده خدا و به ابلاغ پیامبر خاتم، بالخصوص به امامان بعد از ایشان و بالعموم به عالمان واجد شرائط نهاده شده است .

 امامان معصوم همگی از نظر ماموریت ابلاغ و ترویج دین همچون نبی خاتم بوده اند؛ اگر چه به حکم خاتمیت، ارتباطات آنان با آسمان و علوم آنان ٬از طریق وحی نبوتی  نبوده بلکه بواسطه پیامبر اسلام و به تعلیم او و یا از طریق تحدیث بوده است .

بنابراین کشف تام به معنای وحی نبوتی، دیگر تجدید نخواهد شد؛ اما  ماموریت حتی با حجیت تام تجدید پذیر؛ بلکه تجدید یافته است . ماموریتهای بعدی همه در طول ماموریت پیامبر اسلام و در ادامه آن است و نه ماموریتی جدید و شریعتی مستقل .

وانگهی اگر قوام نبوت به عنصر ماموریت است و تجربه نبوی به تنهایی موجب نبوت نمی شود ٬چرا با فرض خاتمیت علاوه بر عدم تکرار ماموریت ٬کشف تام هم تکرار نمی شود  چه فارقی میان کشف ناقص و کشف تام وجود دارد که اولی حتی با فرض خاتمیت تکرار شدنی و بسط پذیر است ولی دومی بدلیل خاتمیت بسط پذیر نیست در حالی که اگر تنها ماموریت را غیر قابل تجدید بدانیم ٬حریم خاتمیت محفوظ می ماند و هیچ کس بدون ماموریت نبی نخواهد بود ! اشکال  مقاله آن است که بدون برهان ودلیل وصرفا با ادعا مسائل  بر یکدیگر مبتنی شده است ادعاهایی مانند: «نبوت و وحی یک تجربه دینی است»، «هر تجربه ای اگر تجربه است پس کثرت پذیر است»،  «ماموریت ٬فصل مقوم نبوت است» ( در حالی که ممکن است مقوم نبوت چیزی باشد که ما از درک آن عاجز باشیم و تنها نبی بفهمد که نبی شده است چنانکه چنین است ) ،«با فرض خاتمیت کشف تام – همچون ماموریت – رخت بر می بندد ولی کشف ناقص (تجربه های پیامبرانه ) باقی اند» (در حالی که فارق کشف تام و ناقص از این جهت مشخص نشده است).

5-در ادامه و در مقام بیان بسط تجربه های پیامبرانه برای غیر پیامبران می گوید : « اکمال دین در زمان پیامبر (ص) اکمال حداقلی است نه حداکثری یعنی حداقل لازم هدایت به مردم داده شده است اما حداکثر ممکن ٬در تکامل تدریجی و بسط تاریخی بعدی اسلام پدید خواهد آمد» 

معنی روشن این جملات آن است که دین به سیر تکاملی خویش بعد از پیامبر (ص) هم ادامه می دهد و روز به روز  با اضافه شدن تجربه های پیامبرانه افراد دیگر، بر دین افزوده می شود و دین فربه تر و غنی تر می گردد ٬چنانکه خود ایشان در ادامه تصریح کرده است : «اینک و در عصر غیبت پیامبر هم باید تجربه های درونی و برونی پیامبرانه بسط یابند و بر غنا و فربهی دین بیفزایند ٬عارفان که به طفیل ذوق پیامبر ذوق می کنند ...بر  غنای تجربه های دینی ما می افزایند  ».

اگر این مطلب راکه خلاصه آن فربه تر شدن دین به برکت تجربه های پیامبرانه غیر پیامبران است با مطلبی که در ادامه می گویند مبنی بر اینکه «امروز – بعد از خاتمیت – سخن هیچ کس  برای ما حجت  تعبدی دینی نیست »، کنار هم قرار دهیم ٬چنین نتیجه می دهد که: تجربه های عارفانه و پیامبرانه اشخاص در عین حال که حجیتی برای دیگران ندارند، جزء دین محسوب می شوند و دین را فربه تر می کنند. یعنی مسا ئلی که «لاحجه» است جزء دین می شود ! چگونه ممکن است طیفی از معارف جزءدین قرار بگیرند و در عین حال فاقد حجیت تعبدی باشند ؟! یا باید گفت که تجربه های دیگران جزء دین نمی شود و یا باید ملتزم به حجیت آن شد چرا که اضافه شدن مسائلی از جنس «لاحجه» به دین بی معنا است؛ مگر اینکه گفته شود چنین مطالبی جزء دین خود شخص واجد تجربه می شود وتنها برای او حجت است ؛ ولی این توجیه علاوه بر اینکه با ظاهر برخی عبارت های نویسنده ساز گاری ندارد ٬مبتلا به اشکالی دیگر است چرا که موجب نسبیت و شخصی شدن دین و منشا یک آنارشیم دینی خواهد شد. در اینصورت هرگز نمی توان  نسبت به دین و اعتقاد کسی قضاوت کرد و باید همه معیار های ارزیابی وملاک های حقانیت را منتفی دانست .

6- در بخشی دیگر از مقاله چنین آمده است : «تجربه باطنی و عارفانه مولوی و غزالی و شبستری و سید حیدر آملی و عارفان دیگر ٬هر یک در جای خود چیزی برای گفتن و نمودن و افزودن بر تجارت پیشین دارند و اگر حسبنا کتاب الله درست نیست حسبنا معراج النبی و تجربه النبی هم درست نیست ....همچنین است اندیشه شیعیان که با جدی گرفتن مفهوم امامت ٬در حقیقت فتوا به بسط و تداوم تجربه های پیامبرانه داده اند  »

با توجه به مطالبی که تا کنون د ر ارزیابی این نظریه آورده ایم معلوم شد که اندیشه شیعیان درباره مفهوم امامت در تفاوت ماهوی با تئوری بسط تجربه نبوی است .

 امامان معصوم نه از باب برخورداری از تجربه های نبوی ٬بلکه به دلیل انتصاب خاص الهی که بواسطه پیامبر ابلاغ شده به مقام امامت و در نتیجه حجیت رسیده اند. آنان مبیّن و حافظ دین پیامبر و شارح آن هستند که علوم خویش را بواسطه پیامبر از خدا دریافت کرده اند . و به همین دلیل کلام آنان هم چون پیامبر حجت است و شخصیت مویَّد آنان پشتوانه حجیت سخنانشان می باشد .

«حسبنا کتاب الله» بدلیل آنکه مراد از آن اکتفاء صوری به قرآن و دوری از کلام پیامبر و عترت پیامبر است، درست نیست ، چرا که با کلام قطعی ومتواترآورنده کتاب الله و خود کتاب الله در تنافی است . اما «تجربه النبی» به معنای تجربه پیامبرانه نبی که همان وحی نبوتی است به حکم خاتمیت تجدید پذیر نیست. لذا در هیچ کس حتی امامان معصوم تکرار نخواهد شد اگر چه تبیین وتشریح و توضیح و حفظ و تبلیغ آن ٬بعد از ایشان تا روز قیامت توسط امامان معصوم وعالمان دین ادامه خواهد یافت.

7- وی به عنوان نتیجه بسط تجربه بیرونی نبوی می گوید: «فرقه فرقه شدن مسلمین را باید از این دیدگاه دید. اینکه بگوئیم فرقه های مختلف در دامن اسلام به سبب توطئه توطئه گران پدیدآمده است و اصولا حوادث بزرگ و تحولات عظیم تاریخ را به توطئه توطئه گران نسبت دادن ٬ساده کردن وسطحی کردن مسأله است. آیا لازمه بسط تاریخی مکتب این نبود که فرقه های مختلف در این مکتب پدید بیایند و آیا پدید آمدن شیعه وسنی محصول و مقتصای آن بسط تاریخی نبود ؟ مکتبی که در زد و خورد و داد وستد پدید آمده ٬ با دادو ستد و زد و خورد ادامه پیدا می کند و بسط می یابد و برغنای تجارب خود می افزاید و از این طبیعی تر چیست؟ این دین یک دیالوگ تدریجی زمین وآسمان و عین یک تجربه پیامبرانه طولانی تاریخی بود. مسلمین تا هنگامی زنده و پویا هستند که این تجربه را با الهام گرفتن از وحی و با اتکا به منابع اولیه و با اقتدا به شخصیت پیامبرشان ادامه دهند» .

 برای ارزیابی مطلب فوق که به عنوان یکی از لوازم بسط تجربه نبوی شمرده شده، توجه به نکاتی ضروری است:

اولا: معنای مطلب فوق این است که همه فرقه های بعد از پیامبر بدور از توطئه توطئه گران ٬و تنها در اثر تجربه های درونی و بیرونی افراد حاصل شده اند. بنابراین به حکم بسط دین در اثر بسط تجربه پیامبرانه ٬همه فرقه ها دین اند و برخوردار از حقانیت ؛ چرا که در اثر دیالوگ میان زمین و آسمان حاصل شده اند. این کلام ٬چگونه با «سلب حجیت از همه تجربه های بعد ازپیامبر»  که در همین مقاله به آن تصریح شده سازگار است ؟!

بنابراین تفسیر ٬باید به یکی از دو محذور ٬ملتزم شد : یا باید دین را امری شخصی ٬نسبی و فاقد وجهه عمومی و مطلق دانست ٬و یا همه فرقه ها را حق شمرد. یعنی فرقه هائی که بعد از پیامبر اکرم به وجود آمده اند همگی حق اند و باطل در آنها معنا ندارد. از این رو چنین تفسیر و استنتاجی از بسط تجربه نبوی فرو غلطیدن در دام نسبیت یا پلورالیسمِ حقانیت است که با ضرورت دین اسلام مخالف است . البته نویسنده مقاله  بعدها آرام آرام در همین دام گرفتار آمده و به صراحت از صراطهای مستقیم دفاع کرده است. اگر چه در این مقاله سخن را بر سر تعیین حق از باطل نمی داند : «البته این سخن به آن معنا نیست که ما همه آراء را حق بدانیم و بر آنها صحه بگذاریم و اساسا سخن بر سر تعیین حق و باطل نیست»

ثانیا : منطقا چه تلازمی میان تدریجی بودن ابلاغ دین و حاصل آمدن آن از میان دادو ستدها – از یک سو – و ادامه پیدا کردن آن با همان عنصر تدریج وداد و ستد – از سوی دیگر- وجود دارد؟! اگر بد یک دوره بیست و سه ساله با تدریج و به اقتضای موقعیتها ٬اصول کلی و برخی تطبیقها ی جزئی دین اسلام، توسط پیامبر اکرم (ص)تکمیل شده و به کمال رسیده باشد و در درون آن مهمترین عنصر حافظ و منبع رافع اختلاف یعنی امامت مشخص شده باشد ٬دیگر جائی برای دین جدید –بوسیله تجربه های پیامبرانه غیر پیامبران – و ادامه زدو خورد ها و داد وستد های دین افزا ٬جز در سایه هدایت امامت آنهم بر اساس همان اصول دین نبوی باقی نمی ماند .

ثالثا: اگر پیامبر برای بعد از خود ٬مردم را به خودشان حواله می داد و آنان را به دست زد و خورد ها و اختلاف فهم ها می سپرد و رهبری مصون و معصوم و رافع اختلاف برای آنها از سوی خدا تعیین نمی کرد ٬می توان گفت تاحدی اختلافها طبیعی بود؛ ولی با تعیین وصی و تصریح بر وصایت او ٬همه اختلافهای اساسی و برخی اختلافهای غیر اساسی ٬جز به توطئه توطئه گران و هواپرستی هواپرستان بر نمی گردد. تحلیل تاریخی فرقه فرقه شدن ها و توجه به تاثیر جنبه های نفسانی و شیطانی و منفعت طلبی و جاه طلبی افراد در زایش فرقه ها سطحی کردن مساله نیست . طبیعی و غیر نفسانی دانستن اختلافات عمیق و تاریخی آنهم بر سر جذاب ترین مظهر دنیا و نفسانیت، یعنی حکومت و ثروت ٬بیشتر به سطحی سازی شبیه است .

 چگونه می توان تصاحب قاهرانه و ماهرانه کرسی حکومت همراه با تهدید و تطمیع و ارعاب و تحریف را لازمه طبیعی وغیر نفسانی تجربه های بیرونی افراد بعد از رحلت پیامبر دانست و کسانی که با پیروی از نص غیر قابل انکار پیامبر (ص)، به علی (ع)وفادار مانده اند را فرقه ای دیگر در کنار فرق و مساله ای مولود تجربه های بیرونی و کثرت زا شمرد ؟!

8- نویسنده در قسمت انتهای مقاله بعد از بیان مطالبی که هم اکنون به آن پرداخته ایم ٬ضمن تاکید بر ضرورت اقتدا به شخصیت پیامبر (ص) و تکرار تجربه های ایشان  می گوید :« میراث پیامبر ٬تجربه و کتاب و مدینه و سنت و امت بود که اینها همه با هم باید خوانده و فهمیده شوند» .

این در حالی است که بر اساس ادله قطعی و غیر قابل خدشه و روایات متواتر از طریق شیعه واهل سنت، از جمله خبر «انی تارک فیکم الثقلین» ٬مهمترین میراث پیامبر اکرم بعد از قرآن ٬عترت و اهل بیت او یعنی همان  امامان معصوم و کتاب خدا می باشند .

 تغافل یا غفلت از شمارش عترت در شمار مواریث پیامبر اکرم  البته حلقه مکمل تئوری بسط تجربه نبوی و حجیت زدائی از امامان پس از پیامبر اکرم (ص) می باشد. چرا که وجود امامان و مستحفظان و شارحان شریعت پس از پیامبر و مرجع بودن آنان تنها مستمسکی است که در کنار قرآن، مسلمین را از فرقه فرقه شدن و مسخ دین اصیل می رهاند و این با طبیعی شمردن وجود همه فرقه ها بعد از پیامبر و حقانیت بخشی به آنان سازگار نمی افتد .چنانکه نویسنده مقاله در مراحل بعدی از سیر هنجار شکنی های مرحله به مرحله ٬صریحا به انکار ولایت و امامت و مهدویت دست زده و به پلورالیسم دینی هم تن داده است. اگر چه در این مقاله به آن تصریح نکرده و حتی د رمواردی خود را ازآن دور نگه داشته است .

خلاصه آنکه : تئوری بسط تجربه نبوی از جهت تفسیر وحی به تجربه دینی و همگون انگاری این دو و آنگاه قابلیت بسط آن دچار اشکال است؛ چرا که اساسا وحی نبوتی امری ناشناخته است وبه هیچ وجه جز در پیامبر دیگر تجدید نمی پذیرد ٬و آنچه تکرار می پذیرد عبارت است از برخی حالات عرفانی و معنوی حاصل از مناسک دینی و تفکرات درونی که همه اینها به دلیل آنکه – در غیر معصومان – گاهی با دخالت های شیطان و تفسیر های نا صحیح آمیخته می شوند تنها در صورت هماهنگی با عقل و شریعت دارای حجیت قابلیت اعتماد می باشند.

بنابراین تجربه های دیگران را نمی توان جزءدین و شریعت و موجب فربه تر شدن آن دانست چراکه صحت و سقم آن تجربه ها و جداسازی نوع شیطانی از رحمانی و تفسیر صحیح از سقیم بر اساس عقل و شریعت انجام می پذیرد؛ پس دین ملاک اینهاست نه اینها ملاک دین .

علاوه بر اینکه دین دانستن تجربه های غیر معصومان موجب نسبیت و شخصی شدن دین خواهد شد.

این تئوری در نتیجه گیریها و لوازم هم دچار انحرافات فاحش شده است: طبیعی دانستن فرقه ها بعد از پیامبر ٬سلب حجیت از همه شخصیتها بعد از پیامبر، شمارش مسائلی از جنس لاحجه در شمار دین، ضرورت تن دادن به پلورالیسم دینی ٬ حق شمردن همه ادیان بعنوان لازمه غیر مصرح ٬و شخصی و نسبی شدن دین از نتایج یا لوازم آن می باشند .

نا گفته نماند موارد دیگری از کاستی ها در این مقاله وجود دارد که از بیان آن ها صرف نظر می کنیم.

 

 حسن اسماعیل پور نیازی

www.khosropanah.ir


نوشته شده در   چهارشنبه 21 فروردين 1387  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode