ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 28 ارديبهشت 1403
جمعه 28 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : دوشنبه 12 مرداد 1388     |     کد : 4128

دوشنبه 12 مرداد 11 شعبان 3 اوت

حضرت علي اكبر(ع) فرزند ابي عبدالله الحسين(ع) بنا به روايتي در يازدهم شعبان، سال 43 قمري در مدينه منوره ديده به جهان گشود...

تولد حضرت علي اكبر(ع) در سال 43 هجري قمري

حضرت علي اكبر(ع) فرزند ابي عبدالله الحسين(ع) بنا به روايتي در يازدهم شعبان، سال 43 قمري در مدينه منوره ديده به جهان گشود.

پدر گرامي اش امام حسين بن علي بن ابي طالب(ع) و مادر محترمه اش ليلي بنت ابي مرّه بن عروه بن مسعود ثقفي است. مادر ليلي، ميمونه دختر ابي سفيان و از طايفه بني اميه مي باشد.

بدين لحاظ، حضرت علي اكبر(ع) به سه طايفه معروف و مهم عرب پيوند پيدا كرده است.

از جانب پدر به طايفه خوش نام و شريف بني هاشم و به بزرگاني چون پيامبراسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، اميرمؤمنان علي بن ابي طالب(ع) و امام حسين(ع) و از جانب مادر به دو طايفه بني اميه و ثقيف و افرادي چون عروه بن مسعود ثقفي، ابي سفيان، معاويه بن ابي سفيان و ام حبيبه همسر رسول خدا(ص) ارتباط فاميلي و خويشاوندي پيدا نمود. به همين جهت وي مورد احترام و اطمينان كامل طوايف مزبور و اهالي مدينه بود. ابوالفرج اصفهاني از مغيره روايت كرد: روزي معاويه بن ابي سفيان به اطرافيان و هم نشينان خود گفت: به نظر شما سزاوارترين و شايسته ترين فرد امت به امر خلافت كي است؟ اطرافيان گفتند: جز تو كسي را سزاوارتر به امر خلافت نمي شناسيم! معاويه گفت: اين چنين نيست. بلكه سزاوارترين فرد براي خلافت، علي بن الحسين(ع) است كه جدّش رسول خدا(ص) مي باشد و در وي شجاعت و دليري بني هاشم، سخاوت بني اميه و فخر و فخامت ثقيف تبلور يافته است.

درباره شخصيت علي اكبر(ع) گفته شد، كه وي جواني خوش چهره، زيبا، خوش زبان و دلير بود و از جهت سيرت و خلق و خوي و صباحت رخسار، شبيه ترين مردم به پيامبراكرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگي را از جدش علي بن ابي طالب(ع) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود.

بنا به نقل ابوالفرج اصفهاني، آن حضرت در عصر خلافت عثمان بن عفان (سومين خليفه راشدين) ديده به جهان گشود. اين قول مبتني بر اين است كه وي به هنگام شهادت بيست و پنج ساله بود.

بنابراين، وي در مكتب جدش امام علي بن ابي طالب(ع) و در دامن مهرانگيز پدرش امام حسين(ع) در مدينه و كوفه تربيت و رشد و كمال يافت.

امام حسين(ع) در تربيت وي و آموزش قرآن و معارف اسلامي و اطلاعات سياسي و اجتماعي به آن جناب تلاش بليغي به عمل آورد و از وي يك انسان كامل و نمونه ساخت و شگفتي همگان، از جمله دشمنانشان را برانگيخت.

به هر روي، علي اكبر(ع) در ماجراي عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در كنار پدرش امام حسين(ع) بود و با دشمنانش به سختي مبارزه مي كرد.

گفتني است، با اين كه حضرت علي اكبر(ع) به سه طايفه معروف عرب پيوند و خويشاوندي داشته است، با اين حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهيان يزيد، هيچ اشاره اي به انتسابش به بني اميه و ثقيف نكرد، بلكه هاشمي بودن و انتساب به اهل بيت(ع) را افتخار خويش دانست و در رجزي چنين سرود:

 

أنا عَلي بن الحسين بن عَلي                         نحن و بيت الله اَولي بِالنبيّ

أضرِبكُم بِالسّيف حتّي يَنثني                         ضَربَ غُلامٍ هاشميّ عَلَويّ

وَلا يَزالُ الْيَومَ اَحْمي عَن أبي      تَاللهِ لا يَحكُمُ فينا ابنُ الدّعي

وي نخستين شهيد بني هاشم در روز عاشورا بود و در زيارت شهداي معروفه نيز آمده است: السَّلامُ عليكَ يا اوّل قتيلٍ مِن نَسل خَيْر سليل.

علي اكبر(ع) در نبرد روز عاشورا دويست تن از سپاه عمر بن سعد را در دو مرحله به هلاكت رسانيد و سرانجام مرّه بن منقذ عبدي بر فرق مباركش ضربتي زد و او را به شدت زخمي نمود. آن گاه ساير دشمنان، جرأت و جسارت پيدا كرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وي را آماج تيغ شمشير و نوك نيزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانيدند.

امام حسين(ع) در شهادتش بسيار اندوهناك و متأثر گرديد و در فراقش فراوان گريست و هنگامي كه سر خونين اش را در بغل گرفت، فرمود: عَلَي الدّنيا بعدك العفا.

در مورد سنّ شريف وي به هنگام شهادت، اختلاف است. برخي مي گويند هجده ساله، برخي مي گويند نوزده ساله و عده اي هم مي گويند بيست و پنج ساله بود.

اما از اين كه وي از امام زين العابدين(ع)، فرزند ديگر امام حسين(ع) بزرگتر يا كوچك تر بود، اتفاقي ميان مورخان و سيره نگاران نيست. ولي روايتي از امام زين العابدين(ع) نقل شد كه دلالت دارد بر اين كه وي از جهت سن كوچكتر از علي اكبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: كان لي اخ يقال له عليّ، اكبر منّي قتله الناس

 

درگذشت «حكيم ابُوالمَجْد مَجْدودِ بْن آدم سنايي غزنوي » در سال525هجري قمري

«حكيم ابُوالمَجْد مَجْدودِ بْن آدم سنايي غزنوي »عارف و شاعر گرانقدر قرن6هجري و ازاستادان مسلّم شعر فارسي در سال525هجري قمري در غزنين وفات يافت. او دوران جواني را در شهرهاي بلخ، سرخس، هرات و نيشابور گذرانيد و سپس به سفر حج رفت و از آن پس با تغييرات روحي و فكري كه در او پديد آمد مرد حق و حقيقت و پير طريقت شد. حاصل اين سفر قصيدهاي در اشتياق كعبه بود. وي بعد از بازگشت از سفرحج مدتي را نيز نزد بزرگان علم و ادب درشهرهاي مرو، نيشابور و بلخ سپري كرد. حاصل باارزش اين سفرها قصايد و اشعاري است كه در خراسان سروده شدهاند. همچنين كارنامه بلخ را سنايي دربلخ به رشته تحرير درآورده است. سنايي غزنوي بعد از مراجعت به غزنين گوشهنشيني اختيار كرد و به نظم مثنوي مشهور خود«حَديقةُ الحَقيقة يا الهي نامه» پرداخت. به جز اين ديوان چند مثنوي ديگر نيز از سنائي به جاي مانده كه «سِيرُالعِباد اِليَ المَعاد» بروزن حديقة الحقيقة و به سبك خراساني ازآن جمله است. همچنين «طَريقُ التَّحقيق مشتمل بر500 بيت» كه به مطايبه نامه نيز مشهور است از ديگر آثار ارزشمند سنايي ميباشد. اين شاعر ايراني درشهر غزنين مدفون است.

 

 درگذشت علامه ملا اسماعيل مازندراني در سال 1173هجري قمري

علامه ملا اسماعيل مازندراني مشهور به خواجوئي يكي از عالمان بزرگ شيعه در سال 1173هجري قمري بدرود حيات گفت و درتخت پولاد اصفهان به خاك سپرده شد. علامه خواجوئي عالمي جامع و حكيمي متكلم و در هنر خوشنويسي همچون استادي چيره دست بود و بسيار زيبا مي‏نوشت. وي را آخرين دانشمند قرن 11هجري در دارُالعِلم اصفهان ذكر كردهاند زيرا پس از هجوم افاغنه علماي بزرگ ايران مانند علامه مازندراني و صدرالدين قمي به عراق رفتند و درآن كشور مسكن گزيدند. علامه خواجوئي نزديك به 150جلد كتاب به رشته تحرير درآورده است. كتابهاي «اِبطالُ الزَّمان المُوهوم، الاِمامَة و فوائِد رجاليّة» از آن جمله‎‎اند.

 

درگذشت آقانجفي اصفهاني ازعلماي برجسته اماميه در اصفهان در سال 1331هجري قمري

آقانجفي اصفهاني ازعلماي برجسته اماميه در سال 1331هجري قمري در اصفهان درگذشت. ايشان در دوران مرجعيّت خود در كمك به مردم و رفع ستم ازآنان هيچ كوششي دريغ نمي‎‎كرد. همچنين نسبت به دستگاه حكومتي ناصرالدين شاه بياعتنا بود و با ظلُّ السلطان فرزند شاه و حاكم اصفهان كه ظلم بسيار در حق مردم اين شهر روا ميداشت، علني و آشكارا مخالفت مي‏كرد. آقا نجفي درميان مردم اصفهان نفوذ و قدرت بسيار داشت و عامه مردم براي وي احترام قائل بودند، از اين رو ظل السلطان ازاين امر بيمناك شد چون ايشان را مانعي براي منافع و ستمگريهاي خود مي‏ديد. با تحريك شاه وي را به تهران منتقل كردند. اين عالم فرزانه درتهران علاوه بر دايرنمودن حوزه درسي به مبارزه سياسي و آگاه كردن مردم از فساد دربار شاهي و مداخلات بيگانگان در امور كشور پرداخت. همين امر موجب بازگرداندن وي به اصفهان شد. آقا نجفي اصفهاني در جنبش تنباكو نيز از آغازگران مبارزه بود و به تهديدهاي ظلّ السلطان و شاه اعتنايي نداشت. او در عين حال از فعاليتهاي علمي نيز غافل نبود و علاوه بر تدريس و تربيت فضلا، كتب بسياري نيز تأليف كرد كه «اَسرارُالآيات، بَحْرُالحَقايق، جامِعُ الانوار و اَنيسُ الزّائرين» از آن جملهاند.

 

درگذشت اِبن دارست ملقّب به اَمين الدّوله و مَجدُ الوزَرا در سال467هجري قمري

اِبن دارست ملقّب به اَمين الدّوله و مَجدُ الوزَرا، از وزيران اَلقائم خليفه عباسي در سال467هجري قمري درگذشت. وي ازخاندان دارستيان ازبزرگان شيرازبود و درابتدا و قبل از وزارت، خزانه دار ابوكاليجار مرزبان بن سلطان الدّوله ديلمي بود. صفات پسنديده و كمالات اخلاقي ابن دارست باعث شد كه درسال 453هجري قمري خليفه وي را به منصب وزارت برگزيند. ابن دارست در راه سامان دادن وضع آشفته امور بويژه وضعيت امور ديواني كوششهاي بسياركرد اما همواره خطرنابودي خود را بدست خليفه عباسي احساس مي كرد ازاين رو درال454هجري قمري ازمقامهاي خود استعفا ركرد.

 

شهادت آيت الله حاج شيخ فضل الله نوري در سال 1288هجري شمسي

رهبران مشروطه چون شيخ فضل الله نوري و سيد عبدالله بهبهاني به دست روشن فكران به تربيت اعدام و ترور شدند و قلم غربزدگان و شرق زدگان روشنفكر نيز براي تخطئه و بدنام كردن رهبران واقعي انقلاب مردمي ايرانيان مسلمان ـ كه سعي در رهايي از سلطه زورگويان استبدادي و پرهيز از تجددگرايي ضد ديني داشتند ـ از هيچ كوششي دريغ نورزيدند. البته شيخ فضل الله، در اين عرصه مورد حقد و كينه بيشتري قرار گرفت زيرا او تنها شخصيت دوران خود بود كه به چهره واقعي از فرنگ برگشتگان باصطلاح روشنفكر پي برده و آنان را رسوا مي كرد. بنابراين خشم آنان هرگز از شيخ كاهش نيافت و هم اكنون نيز در كتب مختلف چهره اين روشنفكر واقعي مسلمان را مورد هتاكي و بي احترامي قرار مي دهند. روزي او را انگليسي، ديگر روز روسي، گاهي رياست طلب و گاه درباري، رشوه گير، مخالف مشروطه و هوادار رژيم استبدادي معرفي مي كنند.

شيخ فضل الله در سال 1259 ه.ق در نور مازندران ديده به جهان گشود. پس از طي مراحل ابتدايي تحصيل، براي تكميل دروس خود در اوايل جواني به نجف اشرف رفت و در سال 1292 ه.ق با مهاجرت به سامرا در زمره شاگردان در جه اول ميرزاي شيرازي بزرگمرد و قهرمان مبارزه با استعمار انگليس درآمد و از محضر وي استفاده برد و سرانجام نيز در سال 1300(ه.ق )براي تبليغ معارف اسلامي عازم ايران شد و در تهران اقامت گزيد.

نيم نگاهي به اعترافات دشمنان شيخ خالي از لطف نيست:

ـ "... حاج شيخ فضل الله اگر چند ماهي در عتبات توقف كند شخص اول علماي اسلام خواهد گرديد، چه هم حسن سلوك دارد و هم مراتب علميه و هم نكات رياست را بهتر از ديگران داراست."

"شيخ فضل الله مقام علمي اش بالاتر از سيدين مسندنشين است، طلاب و بيشتر اهل منبر دور او را دارند..."

" متفكر مشروطيت مشروعه شيخ فضل الله نوري از علماي طراز اول كه پايه اش را در اجتهاد اسلامي برتر از طباطبائي و بهبهاني شناخته اند."

رهبري و پيشتازي شيخ در نهضت مشروطه زبانزد خاص و عام است چنانكه دشمنان قسم خورده وي نيز به آن اذعان مي كنند.

"... در اول ظهور مشروطيت حاج شيخ فضل الله با ساير روحانيون مشروطه خواه همفكر و همقدم بود و با اين كه با عين الدوله صدراعظم وقت دوست بود، در مهاجرت به حضرت عبدالعظيم و قم شركت كرد و تا صدور فرمان مشروطيت و افتتاح مجلس شوراي ملي، كوچكترين مخالفتي از او مشاهده نشد..."و "عين الدوله از حركت حاج شيخ فضل الله (مهاجرت به قم) بي اندازه ضعيف شد... حركت حاج شيخ فضل الله خيلي امر آقايان را قوت داد چه مراتب علميه او از ديگران بهتر و سلوكش نسبت به طلاب و اهل علم از ديگران خوشتر بود" و "... پس از پيشرفت مشروطه و باز شدن مجلس، ديگران هر يكي بهره اي جسته به كناري رفتند ولي دو سيد و حاجي شيخ فضل الله همچنان بازماندند و چون مشروطه را پديد آورده خود مي شماردند، از نگهباني بازنمي استادند. ...حاج شيخ فضل الله رواج شريعت را مي طلبيد..."

اين حقيقتي است كه با آغاز مخالفت شيخ شهيد با مشروطه خواهان بسياري از عالمان اسلامي نيز كه تا ديروز در راه استواري "مشروطه" با همه نيرو و توان مبارزه مي كردند و به مخالفت با آنان برخاستند تا آنجا كه بنا بر نوشته كسروي " از عالمان اسلامي" هيچ كس نماند در ميان مشروطه خواهان، مگر آنانكه به يكباره از پيشه ملائي و درآمد و شكوه آن چشم پوشيدند..."

آري شيخ از نخستين علمان اسلامي آن دوران بود كه به نقشه استعمار در جهت اسلام زدايي و جايگزين ساختن حكومت لائيك تحت پوشش مشروطه و قانون اساسي پي برد و سعي كرد تا اجازه ندهد ملي گرايي به جاي اسلام گرايي بنشيند و به نام آزادي و دموكراسي، بي بند و باري غربي در جامعه اسلامي ايران حاكم شود. چنانكه كسروي نيز به آن اشاره مي كند "... چنانكه گفتيم چون پيشگامان جنبش، ملايان بودند تا ديري سخن از شريعت و رواج آن مي رفت و انبوهي از مردم مي پنداشتند كه آنچه خواسته مي شود همين است. سپس كم كم گفتگو از كشور و توده (اومانيسم) و ميهن دوستي (ناسيوناليسم) و اين گونه چيزها به ميان آمد و گوشها به آن آشنا گرديد و بدين سان يك خواست ديگري پيدا شد كه آزاديخواهان ميانه آن و اين دو دل گرديدند و خود ناسازگاري اين درخواست بود كه آزاديخواهان و ملايان را از هم جدا مي گردانيد... چيزي كه هست آزاديخواهان درخواست خود را كه كوشيدن به پيشرفت كشور و توده باشد، راه روشني در پيش نمي داشتند و هر گامي را به پيروي از اروپا برمي داشتند."

علت مخالفت شيخ با مشروطه را از كلام خود شيخ مي توان باز جست.

"... و بعد همينكه مذاكرات مجلس شروع شد و عناوين دائر به اصل مشروطيت و حدود آن در ميان آمد از اثنا نطق ها و لوايح و جرايد، اموري به ظهور رسيد كه هيچ كس منتظر نبود و زايدالوصف مايه وحشت و حيرت روساي روحاني و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين شد؛ از آن جمله در منشور سلطاني كه نوشته بود مجلس شوراي ملي اسلامي داديم لفظ اسلامي گم شد و رفت كه رفت... و ديگر در موقع اصرار دستخط مشروطيت از اعليحضرت اقدس شاهنشاه... در حضور هزار نفس بلكه بيشتر صريحاً گفتند: ما مشروعه نمي خواهيم..." و در فرازي ديگر آمده است:

 "... شما كه بهتر مي دانيد كه دين اسلام اكمل اديان و اتم شرايع است و اين دين دنيا را به عدل و شورا گرفت آيا چه افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخه شوراي ما از انگليس بيايد..."

"... من آن مجلس شوراي ملي را مي خواهم كه عموم مسلمانان آن را مي خواهند به اين معني كه البته عموم مسلمانان مجلسي مي خواهند كه اساسش بر اسلاميت باشد و بر خلاف قرآن و بر خلاف شريعت محمدي(ص) و بر خلاف مذهب مقدس جعفري، قانوني نگذارند من هم چنين مجلسي مي خواهم."

بررسي اعمال و گفتار شهيد:

در بررسي ميان گفتارها و نوشتارهاي شهيد در مي يابيم كه:

1ـ شيخ فضل الله از نخستين كساني بود كه عليه استبداد قيام، و همراه ديگران رهبران مشروطه به قم مهاجرت كرد و تا حصول نتيجه از اقدام خود صرفنظر نكرد.

2ـ شهيد خود، از آرزومندان حكومت عدل بود چنانچه در پيامش آمده است: " خدا گواه است كسي ضديت با عدل ندارد و چه شده است كسي كه اول، مقدم در اين امور بوده است، اقدام بر ضديت يا تخريب اين اساس مقدس معدلت را قصد كند كه نه عقلاً و نه شرعاً جايز، بلكه حرام است. مقصود تطبيق اين مجلس است با قانون محمدي(ص)..."

3ـ آغاز مبارزه شيخ با عناصر مشروطه خواه به هنگام تصويب متمم قانون اساسي بروز كرد.

4ـ آنچه روشنفكران بيمار از جامعه آن روز مي خواستند ريشه كن كردن ظلم و برقراري حكومت مردمي نبود بلكه مي خواستند ريشه اسلام را از بيخ و بن بركنند و حكومت لائيك را در جامعه برقرار سازند. آنان در جهت هدفي كه داشتند شيخ فضل الله را به دار كشيدند، باند سيد حسن تقي زاده روشنفكر اقدام به ترور بهبهاني كرد و از سيد محمد طباطبائي خواستند تا در سياست دخالت نكند و الا به سرنوشت بهبهاني دچار خواهد شد. اين همه نشانه انحراف نهضت مشروطه از مسير اصلي و با وجود مجلس، حاكميت بي قانوني در كشور بود.

5 ـ انگيزه شيخ از بست نشيني مبارزه با اسلام زدايي و غربزدگي بود و بر آن بود تا از حكومت ديكتاتوري تحت لواي مشروطه جلوگيري كند و در اين راه جان خويش را نيز فدا كرد.

6ـ استعمار انگليس كه از حركت شيخ، سخت به وحشت افتاده بود خواست تا چهره او را مخدوش كند، لذا دست به جو سازي عليه وي زد و حداقل توفيقي كه به دست آورد، مردم آن روز را از دريافت رهنمودهاي وي بي بهره ساخت و اسارت پنجاه سال سلطنت دوودمان پهلوي را براي ملت ايران به ارمغان آورد.

7ـ انگليس و روشنفكران تحت فرمانش اقدام به جعل تلگراف از سوي نجف كردند كه در آن شيخ توسط علما تكفير شده بود؛ جعلي بودن اين تكفير، خود داستاني است كه به نظر مي رسد طرح آن، پرده از حقايق بر خواهد داشت.

در تلگرافي كه نقل مي كنند و نويسندگان مي نويسند آمده است: "حجت الاسلام بهبهاني، طباطبائي، تلگراف ثاني واصل، نوري چون مخل آسايش و مفسد است تصرفش در امور حرام است.

محمد حسين نجل ميرزا خليل، محمد كاظم خراساني، عبدالله مازندراني و از سوي ديگر نقل كرده اند كه شيخ نيز در جهت مقابله، چنين گفته است:

"... شيخ فضل الله تكفير كرده است حجج اسلاميه عتبات عاليات را و از جناب حاج ميرزا حسين و جناب آخوند ملاكاظم و آقاي شيخ عبدالله مازندراني بد مي گويد و آنها را تكفير كرده است."

دلائل جعلي بودن اين تلگراف و آن ادعاها بسيار واضح است چون:

1ـ سازنده تلگراف آنقدر بيسواد بوده كه نمي توانسته در خطاب به دو تن از علما عنوان حجت الاسلام نادرست است.

2ـ اعلام " تصرفش در امور حرام" درباره يك مجتهدي كه از نظر علمي هم طراز آنهاست نافذ نيست و مشكل را حل نمي كند.

3ـ اگر چنين چيزي صحت داشت، انگليس و هوادارانش آن چنان طبل رسوايي شيخ را به صدا درمي آوردند كه بيا و ببين.

4ـ اگر اين تلگراف از سوي علما نجف صادر شده بود بي ترديد سيدكاظم يزدي كه اعلم علماي آن روز بود و موضع همساني با شيخ داشت در برابر آن سكوت نمي كرد و واكنش تندي از خود نشان نمي داد.

5 ـ علماي اسلامي وارسته تر از آن هستند كه روي مخالفت يا موافقت با مشروطه يكديگر را تكفير كنند.

در جريان مشروطه علماي ايران و نجف چه آنانكه در راه برقراري مشروطه تا آخرين نفس ايستادند. چه آنانكه در برابر قانونگذاري مجلس شوراي ملي به مخالفت برخاستند و شعار مشروطه مشروعه را سر دادند و چه آنانكه از آغاز، نسبت به اين حركت روي خوش نشان ندادند، همگي يك هدف را دنبال مي كردند و آن برقراري عدالت و قانون در چارچوب قوانين اسلام بود، اما برخي از آنان چون شيخ فضل الله به سبب تيز هوشي و ژرف نگري ويژه خود زود دريافتند كه دستهاي مرموز نامرئي در راه ريشه كن ساختن اسلام و كنار زدن عالمان اسلامي به كار افتاده است و علماي ما اگر چنانچه از يك حكومت جور حمايت كنند در واقع پيشگيري از خطر كفر و الحاد كه نابود كننده اسلام است، مي كنند.

به طور مثال شيخ فضل الله در حضور محمد علي شاه، درست در شرايطي كه مجلس به توپ بسته شده و مشروطه خواهان سركوب شده اند و مردم كوچه و بازار به مشروطه بد مي گفتند و به خيال شاه، مشروطه در باغ شاه ذبح شده است مي گويد:

"... مشروطه خوب لفظي است، شاه دستخط مشروطيت را دادند، شاه مرحوم دستخط داده اند، مشروطه بايد باشد ولي مشروطه مشروعه و مجلس محدود نه هرج و مرج."

به هر حال ايستادگي شيخ تا پاي چوبه دار و شهادتش گوياي بسياري از ابهامات و ياوه سراييهاي مخالفين وي و باصطلاح روشنفكران مترقي است.

از هجرت به قم تا فتح تهران:

شيخ فضل الله كه در هجرت علما به قم نقش موثر و سازنده اي داشت و تا تسليم شدن شاه و دولت دست از تحصن برنداشت و تا هنگامي كه فرمان مشروطه صادر شد، خيلي محكم و جدي در راه اعتلاي مشروطه گام برداشت و زماني كه مشاهده كرد در مجلس انحراف وجود دارد و نقشه طرد اسلام و جايگزيني غرب را در سر دارند به مخالفت برخاست.

شيخ براي اين كه صداي خود را به مردم برساند در سوم تيرماه 1286 به حرم عبدالعظيم پناهنده شد. حدود 500 نفر او را در اين هجرت همراهي كردند، و مشروطه مشروعه را در اينجا مطرح نمود.

شيخ فضل الله در دوران استبداد صغير، همچنان به مخالفت خود با مشروطه ادامه داد. او در نهم دي ماه 1287 توسط شخصي به نام كريم دواتگر كه از سوي دشمنان شيخ، اجير شده بود مورد سو قصد قرار گرفت وليكن ضارب موفق نشد كه شيخ را از بين ببرد. و شيخ پس از مدتي ضارب خود را مورد عطوفت اسلامي قرار داد و بخشيد.

پس از فتح تهران كه مشروطه خواهان از هر سو به تهران هجوم آوردند و حكومت استبداد محمد علي شاه را سرنگون كردند، بواسطه انحرافات زيادي كه در ميان ايشان وجود داشت و دست هاي خارجي كه آنها را هدايت مي كرد، منزل شيخ فضل الله نوري را كه از رهبران اصلي مشروطيت و از نخستين قيام كنندگان براي ايجاد عدل و برچيدن بساط ظلم بود محاصره كردند.

تاريخ نويسان، مواردي كه در خانه شيخ گذشت را چنين نوشته اند:

"... يك نفر از سفارت روس وارد شد و با حاج شيخ مذاكره و او را دعوت به سفارتخانه نمود، حاج شيخ جواب داد: مسلمان نبايد پناهنده كفر شود، آن هم مثل من. آن شخص اظهار كرد كه اگر حاضر نمي شويد بياييد بيرق را بالاي سر در خانه نصب نماييد و بيرق را نشان داد و اجازه خواست سر درب عمارت قرار دهند، در اين بار هم حاج شيخ فضل الله جواب داد كه اسلام زير بيرق كفر نخواهد رفت. آن شخص گفت: براي شما خطر جاني خواهد داشت جواب دادند: زهي شرافت و آبرومندم."

شيخ كه مي توانست همچون محمد علي شاه و بسياري از رجال به سفارتخانه اي پناهنده شود و جان خود را از خطرات محفوظ بدارد، ترجيح داد تا در منزل بماند و زير بار ننگ نرود در حالي كه حق با او بود. وقتي اطرافيان شيخ به او پيشنهاد كردند كه در خانه اي پنهان شود و بعد مخفيانه به عتبات برود گفت:

اگر من پايم را از خانه بيرون بگذارم، اسلام رسوا خواهد شد. او در مقابل پيشنهاد ديگري كه خواستند به سفارتي پناهنده شود با خونسردي پرچم خارجي را كه برايش فرستاده بودند را نشان داد و فرمود:

اين را فرستاده اند كه من بالاي خانه ام بزنم و در امان باشم. اما رواست كه من پس از هفتاد سال كه محاسنم را براي اسلام سفيد كرده ام حالا بياييم و بروم زير بيرق كفر؟

پس از گفتگوها شيخ همه اطرافيان را مرخص كرد تا مبادا به ايشان آسيبي برسد. سرانجام در 8 مرداد 1288 مرجع تقليد شيعه به وسيله 70 نفر مجاهد دستگير و با درشكه به اداره نظميه بردند و زنداني كردند. حكم اعدام شيخ از قبل توسط انگليسيها صادر شده بود، لكن براي صحنه سازي سه روز او را نگاه داشتند و سپس او را توسط شيخ ابراهيم زنجاني، روحاني نماي بيسواد و لامذهب و چند نفر از ايادي انگليس، حدود يك ساعتي بازجويي كردند. در اين بازجويي شيخ به زنجاني گفت:

" تو كوچكتر از آني كه مرا محاكمه بكني" و مجدداً گفت:

"عالم را با جاهل بحثي نيست."

او را در روز ميلاد حضرت علي(ع) به كاخ گلستان بردند و بار ديگر به بازجويي پرداختند. شيخ در جلسه دادگاه برخاست و خطاب به يپرم خان ارمني گفت:

"مشروطه تا ابدالدهر حرام خواهد بود، موسسين اين مشروطه، همه لامذهبين صرف هستند و مردم را فريب داده اند."

نحوه شهادت شيخ فضل الله نوري:

جالب اين جاست كه وقتي محاكمه صورت مي گرفت، در بيرون مشغول آماده سازي جايگاه اعدام وي بودند. موقعي كه مي خواستند او را براي اعدام ببرند اجازه خواندن نماز عصر به وي ندادند و ايشان را به سوي جايگاه اعدام راهنمايي كردند. وي وقتي به درب نظميه رسيد رو به آسمان كرد و گفت:" افوض امري الي الله ان الله بصير بالعباد" و زمان حدود يك ساعت و نيم به غروب روز سيزده رجب 1327 قمري بود. وقتي به پايه دار نزديك شد، برگشت و مستخدم خود را صدا زد و مهرهاي خود را به او داد تا خرد كند، مبادا بعد از او به دست دشمنانش بيفتد و براي او پرونده سازي كنند. پس از آن آقا عصا و عبايش را به ميان جمعيت انداخت و روي چارپايه رفت و قريب ده دقيقه براي مردم صحبت كرد و فرمود:

"خدايا، تو خودت شاهد باش كه من آنچه را بايد بگويم به اين مردم گفتم... خدايا تو خودت شاهد باش كه من براي اين مردم به قرآن تو قسم ياد كردم، گفتند قوطي سيگارش بود خدايا تو خودت شاهد باش كه در اين دم آخر باز هم به اين مردم مي گويم كه موسس اين اساس لامذهبين هستند كه مردم را فريب داده اند... اين اساس مخالف اسلام است. محاكمه من و شما مردم بماند پيش پيغمبر محمد بن عبدالله..."آنگاه عمامه را از سر برداشته و فرمود:

" از سر من اين عمامه را برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت."

در آستانه اعدام يكي از رجال وقت با عجله براي او پيغام آورد كه شما اين مشروطه را امضا كنيد و خود را از كشتن برهانيد و او در جواب فرمود:

ديشب رسول خدا را در خواب ديدم، فرمودند: فردا شب مهمان مني و من چنين امضائي نخواهم كرد..."

طناب دار به گردن وي انداخته شد و لحظاتي بعد پيكر بي جان آيت الله شيخ فضل الله نوري بر فراز دار باقي مانده بود و دسته موزيك شروع به نواختن كرد و مردم از جمله پسر شيخ كف مي زدند و شادي مي كردند. و اين گروه از خدا بي خبر چه بي احترامي هايي كه به جنازه شيخ نكردند.

انتقال مخفيانه جنازه شهيد به قم:

خانواده وي، جنازه شيخ را مخفيانه به منزل بردند و در اتاقي در حالي كه غسل و كفن شده بود گذاشتند و آن را تيغه كردند و براي اين كه كسي بويي نبرد مراسمي ظاهري گرفتند و جنازه اي غير واقعي را در قبرستان دفن كردند و صورت قبري براي آن ساختند. پس از هيجده ماه كه مردم كم كم با خبر شده بودند و مي آمدند و پشت ديوار فاتحه مي خواندند و مي رفتند و احتمال خطر از هر سو مي رفت جنازه مطهر شيخ فضل الله را بدون آن كه كمترين آسيبي ديده باشد از آن اتاق درآوردند و مخفيانه به قم انتقال دادند و در مقبره اي كه قبلاً در صحن مطهر تدارك ديده بود، دفن كردند. عاش سعيداً و مات سعيداً.

استعمار انگليس، از شهادت شيخ بهر ه هاي فراوان برد و در واقع به تمامي مقاصد خود بدون هيچ مخالفت اساسي جامه عمل پوشاند كه همان دوران طولاني سيطره جباران بر اين مرز و بوم بود كه با انقلاب اسلامي اين رشته، گسيخته شد. استعمار با حذف مجلس شوراي اسلامي و مشروطه مشروعه كه از شعارهاي شيخ فضل الله بود، كم كم قيد دين و اسلام را از قوانين مدونه زدود و روح ملي گرايي را به جاي اسلام خواهي و دينداري نشاند.

پس از شهادت شيخ:

مراجع نجف كه با شهادت شيخ فضل الله به اين قطعيت رسيدند كه مشروطه از مسير خود منحرف شده است، از آن تبرّي جستند تا آنجا كه بزرگترين مرجع تقليد عصر، آيت الله آخوند خراساني، تصميم گرفت شخصاً به تهران بيايد و از نزديك مشروطه خواهان را ببيند و با علم به اين كه بيگانه پرست ها نهضت مشروطه را قبضه كرده اند، طي فتوايي آن را بكلّي تحريم كند، اما قبل از حركت، در دهم ذي حجه 1329 يعني 16 ماه پس از دار زدن شيخ فضل الله شبانه اورا در همان نجف اشرف به طرز مرموزي مسموم كردند. پس از مدتي در 24 تير 1289 شمسي قريب يكسال پس از شهادت شيخ، يكي ديگر از سران روحاني مشروطه يعني سيد عبدالله بهبهاني را به دستور همان مجاهديني كه شيخ را به شهادت رسانده بودند و به جرم مخالفت با قوانين ضد اسلامي كه در مجلس به تصويب مي رسيد و جلوگيري از رشد فرهنگ غرب در منزلش، به شهادت رساندند و سيد محمد طباطبائي را نيز تهديد به مرگ كرده و از گردونه خارج ساختند.

نظرات بزرگان درباره شيخ شهيد:

در وصف خصائل و فضائل شيخ شهيد، سخنهاي بسياري گفته شد و به نگارش درآمده است. از جمله علامه اميني صاحب الغدير در كتاب شهدا الفضيله مي نويسد:

"... تا دسته اي از تبهكاران او را كه دشمن زشتكاري و فريب و كفر بود، مانع خويش يافتند و او را به دار آويختند و شهيد دست ظلم و تجاوز گشت، قرباني راه تبليغ دين، شهيد راه خدا، شهيد مبارزه با زشتي و تباهي و فريب شد..."

زنده ياد جلال آل احمد در كتاب خدمت و خيانت روشنفكران مي نويسد:

" ... از آن روز بود كه نقش غربزدگي را همچون داغي بر پيشاني ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمي مي دانم كه به علامت استيلاي غربزدگي پس از دويست سال كشمكش بر بام سراي اين مملكت افراشته شد..."

رهبر كبير انقلاب اسلامي امام خميني"ره" در سخنرانيهاي بسياري از شيخ فضل الله نام برده و از او به عنوان سمبل مبارزه عليه استعمار ياد كرده است. ايشان در جمع مردم قم مي فرمايند:

"لكن به همين مشروطه و اين كه مرحوم شيخ فضل الله رحمه الله ايستاده كه: "مشروطه بايد مشروعه باشد بايد قوانين موافق اسلام باشد." در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمم قانون اساسي هم از كوشش ايشان بود. مخالفين، خارجيها كه يك همچو قدرتي را در روحانيت مي ديدند كاري كردند كه براي شيخ فضل الله مجاهد مجتهد و داراي مقامات عاليه را يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحاني نما، او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه، شيخ فضل الله را در حضور جمعيت به دار كشيدند."

و در جاي ديگر مي فرمايد:

"جرم شيخ فضل الله بيچاره چه بود؟ جرم شيخ فضل الله اين بود كه قانون بايد اسلامي باشد. جرم شيخ فضل الله اين بود كه ( احكام قصاص غير انساني نيست. انسان است او را زدند و از بين بردند و شما حالا به او بدگويي مي كنيد."

و در جاي ديگر مي فرمايند:

"آنها جوسازي كردند به طوري كه مثل مرحوم آقا شيخ فضل الله كه آن وقت يك آدم شاخص در ايران بود و مورد قبول بود آنچنان جوسازي كردند كه در ميدان علني ايشان را به دار زدند و پاي آن هم كف زدند و اين نقشه اي بود براي اين كه اسلام را منعزل كنند و كردند و از آن به بعد ديگر نتوانست مشروطه يك مشروطه اي باشد كه علماي نجف مي خواستند. قضيه مرحوم آقا شيخ فضل الله را در نجف هم يكجور بدي منعكس كردند كه آنجا هم صدايي از آن در نيامد. اين جوي كه در ايران ساختند و ساير جاها اين جو اسباب اين شد كه مرحوم آقا شيخ فضل الله را با دست بعضي از روحانيون خود ايران محكوم كردند و بعد او را آوردند و به دار كشيدند و پاي آن هم ايستادند كف زدند و شكست دادند اسلام را در آن وقت مردم غفلت داشتند از اين عمل حتي علما هم غفلت داشتند..."

از شيخ شهيد دو اثر گرانبها از مجموعه ص آثارش به يادگار مانده است: 1ـ الصحف المهدويه 2ـ تذكره الغافل و ارشاد الجاهل. علامه اميني در مقام علمي او مي گويد: "از اكابر مجتهدين و فقهاي اماميه و بزرگترين رهبر مذهبي پايتخت كه فضل و دانش از اطراف و جوانبش موج مي زد و بر لابلاي سخنان و سطور نگارشاتش مي ريخت."

آثار علمي

1- رساله منظوم فقهي «الدرر التنظيم» به عربي

2- بياض (كتاب دعا)

3- رساله فقهي في قاعده ضمان اليد

4- رساله في المشتق

5- صحيفه قائميه (صحيفه مهدويه)

6- ضمايمي بر كتاب تحفه الزائر از مرحوم مجلسي

7- اقبال سيد بن طاووس با توضيحات شيخ

8- رساله تحريم استطراق حاجيان از راه جبل به مكه معظمه

9- روزنامه شيخ (لوايح آقا شيخ فضل الله)

10- تحريم مشروطيت

11- حاشيه بر كتاب شواهد الربوبيه ملاصدرا

12- حاشيه بر كتاب فرائد الاصول شيخ انصاري

 

در گذشت مرتضي ني داود از موسيقيدانان بزرگ معاصر در سال 1369 هجري شمسي

مرتضي ني داود از موسيقيدانان بزرگ معاصر در سال 1369 هجري شمسي در 90 سالگي بدرود حيات گفت. او از كودكي به موسيقي علاقمند بود و با توجه و تشويق پدر به شاگردي نزد استاد غلامحسين درويش رفت و به مدد استعداد و ذوق فراگيري‏اش در مدتي كوتاه به يك موسيقيدان و موسيقي شناس مبرز مبدل شد. استاد ني داوود از بدو تأسيس راديو با اين مركز همكاري نزديك و صميمانه داشت. ايشان هم چنين مدرسه اي براي آموزش موسيقي داير كرد و آن را به پاس احترام استاد خود مدرسه درويش نهاد. از معروفترين ساخته هاي اين هنرمند وارسته و فروتن مرغ سحر را مي توان نام برد .

 

ورود نيروهاي نظامي عراق به خاك كويت در سال 1369هجري شمسي

نيروهاي نظامي عراق با ورود به خاك كويت اين كشور در سال 1369هجري شمسي را به اشغال كامل خود درآوردند. صدام حسين رئيس جمهورعراق درتوجيه اين يورش نظامي، اشغال كويت را پايان يافتن تقسيمات استعماري درجهان دانست. درهمان زمان دولت موقت كويت دربيانيه اي نظام كشور كويت را جمهوري اعلام كرد. همچنين صدام درپيامي به مقامات امريكايي گفت: « فتح كويت پايان يافته و بازگشت ناپذيراست». اما پس ازچندي كويت از اشغال عراق خارج شد و مجدداً استقلال خود را بازيافت.

 

 


نوشته شده در   دوشنبه 12 مرداد 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode