درگذشت منتصر باللّه عباسى در سال 248 هجرى قمرى
محمد، معروف به "منتصر باللّه" فرزند متوكل عباسى، پس از قتل پدرش متوكل، در شوال سال 247 قمرى به خلافت رسيد.
متوكل عباسى (دهمين خليفه بنى عباسى) كه در دشمنى با اهل بيت(ع) و شيعيان و محبان آنان معروف و در ستم كارى و سختگيرى بر عموم مردم، زبان زد همگان بود، چند سال پيش از هلاكت خود، فرزندش "محمد منتصر" را به ولايت عهدى برگزيد. وليكن پس از مدتى از اين كار پشيمان شد و در صدد خلع منتصر از ولايت عهدى برآمد. زيرا مىپنداشت كه منتصر در انتظارمردن اوست، تا هر چه زودتر، خود به خلافت برسد. از اين رو، هميشه وى را به جاى "المنتصر"، "المستعجل" مىخواند. منتصر، از اين كه پدرش متوكل عباسى راه ناسپاسى و انحراف از مسير حقيقت را در پيش گرفته و با خاندان "پيامبر اكرم(ص) " دشمنى نموده و نسبت به مقام شامخ "اميرمؤمنان على بن ابىطالب(ع) "، جانب ادب را رعايت نمىكرد، بسيار ناراحت بود و بر او اعتراض مىكرد و مىگفت: على )ع(، سرور ما و شيخ بنى هاشم است.
بدين جهت اگر از خادمان و نديمان دربار، كسى نسبت به حضرت على(ع) بىاحترامى مىنمود، منتصر، وى را تهديد و حتى تنبيه مىكرد. متوكل عباسى كه از رويه پسرش خشمگين بود، در صدد خلع وى از ولايت عهدى و جانشينى فرزند ديگر خود "معتز عباسى" برآمد و منتصر را تحقير مىكرد و دشنام مىداد و به قتل تهديدش مىنمود و وزير خود "عبيدالله بن يحيى بن خاقان" را فرمان داد كه بر منتصر سيلى زند.
سرانجام، منتصر و فرماندهان معروف دربار همانند "بُغا" و "وصيف" از رفتار و كردار متوكل به تنگ آمده و در صدد قتلش بر آمدند. منتصر در شب چهارم شوال، در حالى كه پدرش در حال مستى بود، بر او هجوم آورده و وى را در همان حال به هلاكت رسانيد و "فتح بن خاق" را كه به دفاع از متوكل برخاسته بود، به متوكل ملحق كرد.
در همان شب، فرماندهان عالى رتبه با منتصر بيعت كردند و از ساير فرزندان و خانواده متوكل، از جمله از معتز و مؤيد، پسران متوكل عباسى نيز بيعت گرفتند. منتصر عباسى، پس از استقرار در مقام خلافت، دستور داد شهرك "جعفريه" را كه پدرش براى خود و خانواده خويش بنا كرده بود، تخريب كنند و همه ساكنان آن را به سامرا انتقال دهند. هم چنين برادرانش معتز و مؤيد را از ولايت عهدى خلع كرد و از آنان براى اين امر، امضا گرفت و جهت خرسندى سپاهيان خلافت، مواجب ده ماهه آنان را يكجا پرداخت كرد و به اقدامات اساسى همت نمود.
وليكن، خلافتش دوام نيافت و براى تغييرات اساسى و اصطلاحات بنيادى در خلافت عباسيان و جبران ستم كارىها و ناكار آمدىهاى پدر و پدران خويش، مهلتى نيافت. زيرا ورمى در دو جانب گلوى او پديد آمد و همان، بلاى جانش گرديد و برخى مىگويند كه طبيبش، وى را با نيشتر زهر آلود، رگ زد و در نتيجه، در چهارم و به قولى در پنجم ربيعالثّانى و به روايت ابن خلدون، در 25 ربيع الاول سال 248 قمرى بدرود حيات گفت. خلافتش كوتاه مدت بود و تنها شش ماه دوام يافت و به هنگام مرگ، تنها بيست و پنج سال از عمرش گذشته بود.