عثمان عموي خود حكم بن ابيالعاص و پسرش مروان و ديگر بنياميه را به مدينه آورد. حكم مطرود رسولالله(ص)بود كه او را از مدينه برون رانده و از جوار خود تبعيد كرده بود. از جمله عمال وي وليدبن عقبة بن ابي معيط عامل كوفه بود كه پيغمبر (ص)خبر داده بود كه اهل جهنم است.
عثمان عموي خود حكم بن ابيالعاص و پسرش مروان و ديگر بنياميه را به مدينه آورد. حكم مطرود رسولالله صلي الله عليه وسلم بود كه او را از مدينه برون رانده و از جوار خود تبعيد كرده بود. از جمله عمال وي وليدبن عقبة بن ابي معيط عامل كوفه بود كه پيغمبر صلي الله عليه وسلم خبر داده بود كه اهل جهنم است. عبدالله بن ابي سرح حاكم مصر و معاوية بن ابيسفيان حاكم شام و عبدالله بن عامر حاكم بصره بودند ولي وليدبن عقبه را از كوفه برداشت و سعيد بن عاص را حاكم كوفه كرد.
علت عزل وليد و حكومت سعيد _ بطوري كه نقل كردهاند _ اين بود كه وليد با نديمان و نغمهگران خود از اول شب تا به صبح شراب نوشيده بود و چون مؤذنان بانگ نماز برداشتند با لباس منزل بيرون آمد و براي نماز صبح به محراب ايستاد و چهار ركعت نماز خواند و گفت "ميخواهيد بيشتر بخوانم؟ " گويند وي ضمن سجده كه بسيار طول داده بود گفت "بنوش و بمن بنوشان " و يكي از كساني كه در صف اول پشت سر او بود گفت "چه چيز را بيفزايي خدا خيرت ندهد به خدا فقط از آن كسي كه ترا حاكم و امير ما كرده است تعجب ميكنم " اين شخص عتاببن غيلان ثقفي بود و چون وليد براي مردم خطبه خواند از ريگهاي مسجد به طرف او پرتاب كردند و او تلوتلوخوران به قصر خود بازگشت و اين اشعار را كه "تأبط شرا " گفته است به تمثيل ميخواند "من از باده و يار بر كنار نيستم و سنگ سخت نيستم كه از خير بدور باشم جان خود را از شراب سيراب ميكنم و بر كسان دامن كشان ميگذرم "
حطيئه در اين باب گويد:
"حطيئه روزي كه به پيشگاه خداي خود رود شهادت ميدهد كه وليد در خور مكر است وقتي نماز تمام شده بود بانگ زد ميخواهيد بيشتر بخوانم، مست بود و نميفهميد، ميخواست ركعت ديگري بيفزايد و اگر پذيرفته بودند نماز جفت را با طاق قرين ميكرد جلوت را در نماز گرفتند و اگر عنانت را رها كرده بودند همچنان پيش مي رفتي "
كار وي را در كوفه شايع كردند و فسق و شرابخواري وي علني شد و گروهي كه "ابوزينب بن عوف ازدي " و "جندب بن زهير ازدي " و ديگران از آن جمله بودند از مسجد بر او هجوم بردند و ديدند كه مست بر تخت خويش خفته و از خود بيخود است خواستند از خواب بيدارش كنند بيدار نشد و شرابي را كه نوشيده بود روي آنها قي كرد آنها نيز انگشتر وي را از دستش درآورده بلافاصله راه مدينه را پيش گرفتند و پيش عثمان بن عفان رفتند و به نزد وي شهادت دادند كه وليد شراب نوشيده است.
عثمان گفت " شما از كجا دانستيد كه او شراب نوشيده است؟ " سپس آنها را از خود راند.
علي گفت "چطور شهود را بيرون كردي و حد را معوق گذاشتي؟ "
عثمان گفت "چه بايد كرد؟ "
گفت "بنظر من بايد بفرستي وليد را احضار كني اگر روبروي او شهادت دادند و او با دليلي خويشتن را تبرئه نكرد او را حد بزني " و چون وليد حضور يافت عثمان آنها را به خواست و بر عليه او شهادت دادند و او دليلي نداشت.
عثمان تازيانه را به طرف علي افكند و علي به پسرش حسن گفت "پسركم برخيز و حد خدا را درباره او اجرا كن "
وي گفت "يكي از كساني كه اينجاست اين كار را خواهد كرد " و چون علي بديد كه حضار از بيم خشم عثمان كه با وليد خويشاوندي داشت از اجراي حد دريغ دارند تازيانه را بگرفت و نزديك او رفت و چون مقابل او رسيد وليد زبان به ناسزا گشود و گفت "اي ظالم " عقيل بن ابيطالب كه حضور داشت گفت "اي پسر ابيمعيط طوري سخن ميكني كه گويي نميداني كيستي. تود ديلاقي از اهل صفوريه بودهاي "
صفوريه دهكدهاي مابين "عكا " و "لجون " و از توابع اردن بود. ميخواست بگويد كه پدرش يك نفر يهودي از اهل آنجا بوده است وليد ميخواست از دست علي بگريزد علي او را بكشيد و به زمين زد و با تازيانه زدن گرفت.
عثمان گفت "نبايد اينطور با او رفتار كني "
گفت "وقتي فاسقي كند و نگذارد كه حق خدا را از او بگيرند مستحق بدتر از اين است "
بعد از او عثمان،سعيدبن عاص را حاكم كوفه كرد و چون سعيد به عنوان حكومت وارد كوفه شد پيش از آن كه منبر را بشويند از منبر رفتن خودداري كرد و بفرمود تا آنرا بشستند و گفت "وليد نجس و پليد بوده است " و چون مدتي از حكومت سعيد در كوفه بگذشت كارهاي ناپسند از او نمودار شد و در اموال دخالت خودسرانه كرد.
يك روز گفت يا به عثمان نوشت كه اين سياهبوم تفرجگاه قريش است.
اشتر كه همان مالك بن حارث نخعي بود به او گفت "چيزي را كه خدا در سايه شمشير و سر نيزه غنيمت ما كرده بوستان خودت و قومت ميشماري؟ " آن گاه با هفتاد سوار از اهل كوفه پيش عثمان رفتند و بد رفتاري سعيد بن عاص را بگفتند و عزل او را خواستار شدند اشتر و ياران او روزها بماندند و از عثمان درباره عزل سعيد خبري نشد و ايام اقامت آنها در مدينه دراز شد در اين اثنا حكام عثمان از ولايات، عبدالله بن سعد بن ابي سرح از مصر و معاويه از شام و عبدالله بن عامر از بصره و سعيد بن عاص از كوفه پيش وي آمدند و مدتي در مدينه بماندند كه آنها را به ولايتشان باز نميگردانيد. زيرا نميخواست سعيد را به كوفه بفرستد و هم عزل او را خوش نداشت تا از ولايات نامهها رسيد كه از فزوني خراج و آشفتگي كار در بنده شكايت كرده بودند،
عثمان آنها را فراهم آورد و گفت "راي شما چيست؟ "
معاويه گفت "سپاه من كه از من راضي است "
عبدالله بن عامربن كريز گفت "هر كس ولايت خود را سامان دهد من ولايت خود را سامان ميدهم "
عبدالله بن سعد بن ابي سرح گفت "عزل يك حاكم به خاطر مردم و نصب حاكم ديگر چندان مشكل نيست
سعيد بن عاص گفت "اگر چنين كني كار عزل و نصب حاكم به دست مردم كوفه افتاده است كه در مسجد حلقه حلقه نشستهاند و جز گفتگو و تحريك كاري ندارند آنها را به منطقه جنگ بفرست تا همه فكر آنها جنگيدن روي اسب باشد "
گويد عمرو بن عاص سخن او را بشنيد و به مسجد آمد و طلحه و زبير را ديد كه در گوشهاي نشستهاند
گفتند "پيش ما بيا " و چون به نزد آنها رفت پرسيدند "چه خبر داري؟ "
گفت "خبر بد، كار بدي نبود كه به انجام آن فرمان نداد " و چون اشتر بيامد طلحه و زبير به او گفتند "حاكم شما كه به خطابه خواندن درباره او ايستاده بوديد برگشت و مأمور است كه شما را به منطقه جنگ بفرستد و فلان و بهمان كند. "
اشتر گفت "بخدا ما از بدرفتاري او شكايت داشتيم و درباره او به خطابه خواندن نايستاده بوديم ولي حالا ديگر ايستادهايم به خدا اگر خرجي من تمام نشده بود و مركوبم قدرت رفتار داشت زودتر از او به كوفه ميرفتم تا نگذارم وارد آنجا شود "
به او گفتند "ما وسائل رفتن را كه نداري فراهم ميكنيم " و هر يك از آنها پنجاه هزار درم به او قرض دادند كه ميان ياران خود تقسيم كرد و بسوي كوفه حركت كرد.
مذهب نيوز