ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 28 ارديبهشت 1403
جمعه 28 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : سه شنبه 13 دي 1390     |     کد : 30682

سه شنبه 13 دي 9 صفر 3 ژانويه

شهادت عمّار ياسر در جنگ صفين در سال 37 هجرى قمرى ...

شهادت عمّار ياسر در جنگ صفين در سال 37 هجرى قمرى

عمّار بن ‏ياسر، مكنّى به أبى ‏يقظان، از صحابه نزديك رسول خدا(ص) و از ياران باوفاى اميرمؤمنان(ع) بود. وى پيش از هجرت، در مكه معظمه ديده به جهان گشود.

هنگامى كه پيامبر اكرم(ص) به رسالت برانگيخته شد، عمّار از نخستين افرادى بود كه به آن حضرت ايمان آورد. پس از او، برادرش عبدالله، پدرش ياسر، و مادرش سميه نيز ايمان آورده و از اسلام آورندگان نخستين مكه شدند.

اين خانواده به خاطر اظهار ايمان و علاقه به رسول خدا(ص) مورد فشار روانى و آزار جسمى قرار گرفتند. مشركان قريش آنان را به همراه ايمان آورندگان ديگر، شكنجه‏هاى سخت و توان‏فرسا مى‏دادند. پدر و مادرش به دست مشركان مكه به شهادت رسيدند. مادرش نخستين زنى بود كه در راه اسلام، شربت شهادت نوشيد و با خون خويش نهال اسلام را بارور كرد.

عمّار، از مهاجران به حبشه و از نمازگزاران به دو قبله بود. وى در جنگ بدر و تمامى جنگ‏هاى پيامبر(ص) حضور يافت و در ركاب آن حضرت، با دشمنان اسلام با تمام توان مبارزه كرد. عمّار، به هنگام ساختن مسجدالنّبى(ص) ، علاوه بر انجام كارهايش، كار پيامبر(ص) را نيز بر عهده مى‏گرفت و دو برابر ديگران تلاش مى‏كرد.

پيامبر(ص) نيز به وى علاقه ويژه‏اى داشت و او را يكى از خواص خود مى‏دانست. آن حضرت درباره عمّار، سخنان فراوانى دارد. از جمله، آن هنگامى كه مشركان قريش، عمّار را براى شكنجه دادن در آتشى انداخته بودند، پيامبر(ص) درباره‏اش فرمود: يا نارُ كُونى بَرداً وَ سَلاماً عَلى عَمّار كَما كُنتِ بَرداً و سَلاماً عَلى اِبراهيم؛ اى آتش! براى عمّار، خنك و مايه سلامت باش، همان طورى كه براى ابراهيم)ع(، خنك و مايه سلامت بودى.

پس از دعاى پيامبر(ص) ، آتش سوزان، بر بدن عمار اثر نمى‏گذاشت.

عمّار، پس از رحلت پيامبر(ص) از معتقدان به ولايت و خلافت امام على‏بن‏ابى‏طالب(ع) بود و در اين راه به مانند ساير اصحاب باوفاى آن حضرت، تلاش بليغى به عمل آورد. وى پيوسته در كنار اميرمؤمنان(ع) و از علاقه‏مندان به آن حضرت بود و مقام و حق آن حضرت را به نيكى مى‏شناخت. به همين جهت هيچ‏گاه از او فاصله نگرفت و او را در عرصه‏هاى مهم سياسى و اجتماعى، تنها نگذاشت.

وى در زمان عمر بن ‏خطاب، حدود دو سال(از سال 21 تا 22 قمرى(حكومت كوفه را بر عهده داشت با راهنمايى‏هاى حضرت على(ع) تلاش زيادى به عمل آورد تا سنت‏هاى نبوى(ص) در جامعه برقرار ماند و روحيه عدل‏پرورى و ستم‏ستيزى در ميان مسلمانان حكم‏فرما باشد.

عمّار پس از بركنارى از حكومت كوفه، به مدينه برگشت و در جبهه امام على ‏بن‏ ابى ‏طالب(ع) قرار گرفت و در برابر رفتارها و كردارهاى ناروا و غير اسلامى زمامداران وقت، واكنش نشان داده و آنان را اندرز مى‏داد.

وى در زمان عثمان ‏بن ‏عفان به خاطر اندرز دادن خليفه در برابر رفتار ناشايست و تبعيض‏آميز او و كردار غيراسلامى فرمانروايانش در شهرها، مورد ضرب و شتم مجلس‏نشينان و قراولان خليفه قرار گرفت و به سختى بيمار گرديد.

عمّار در قيام سراسرى مسلمانان انقلابى شهرها بر ضد عثمان، با آنان همفكرى و هميارى مى‏كرد و در انتخاب اميرمؤمنان على‏ بن ‏ابى ‏طالب(ع) به خلافت اسلامى، نقش به سزايى داشت.

حضرت على(ع) پس از انتخاب شدن به خلافت، با اين كه بسيارى از ياران وفادار و شايسته خويش را براى حكمرانى به شهرها اعزام كرده بود، ولى عمّار را به عنوان يك مشاور و همراز ديرين در نزد خود نگه داشت و در تمامى امور سياسى، اجتماعى و نظامى با او مشورت مى‏كرد و احترامش را به نيكى نگه مى‏داشت. عمّار نيز با اين كه در حدود 90 سال از عمرش گذشته بود، هم چون يك سرباز فداكار و پا در ركاب، در خدمت امام على ‏بن ‏ابى ‏طالب(ع) قرار داشت و تمام مأموريت‏ها و دستورات آن حضرت را به مانند مأموريت‏ها و دستورات پيامبر(ص) ، به خوبى و نيكى انجام مى‏داد.

عمّار در دو جنگ جمل و صفين از عناصر اصلى ياران حضرت على(ع) بود و كارهاى مهمى در اين دو جنگ بر عهده داشت.

عمّار ياسر در جنگ صفين، مبارزات زيادى به عمل آورد و به سپاه معاويه مى‏گفت: ولوددتُ أنّكم خلق واحد فذبحتكم ؛(به خدا سوگند)دوست داشتم كه شما همه يك خلق بوديد و تمامى شما را ذبح مى‏كردم!

سرانجام در يك عمليات بزرگ، سپاهيان امام على(ع) ضربه‏هاى سهمگين و مهمى بر سپاه معاويه وارد كرده و شيرازه صفوف لشكريان شامى را در هم ريختند.

در معركه جنگ، از دو طرف، زنانى بودند كه پرستارى زخميان و مددرسانى رزمندگان را بر عهده داشتند. در اين ميان ،يكى از پرستاران به عمّار رسيد و از وى پرسيد: آيا چيزى مى‏خواهيد؟

عمّار كه بسيار تشنه بود، از وى تقاضاى آب كرد.

زن پرستار، مقدارى شير براى عمّار آورد. عمّار هنگامى كه شير را مى‏نوشيد، مى‏گفت: بهشت در زير گام‏هاى پيران است. امروز دوستان خود را ملاقات مى‏كنم. امروز حضرت محمد(ص) و حزبش را ديدار مى‏نمايم. به خدا سوگند، اگر دشمنانمان آن قدر بر ما شمشير مى‏زدند كه ما را به حد ناتوانى مى‏رساندند، باز هم يقين داشتيم كه ما بر حقيم و آنان بر باطل.

پس از نوشيدن شير، دوباره به رزم بى‏امانش ادامه داد و صفوف دشمن را از هم گسست و بسيارى از آن سياه بختان را به خاك مذلت انداخت. ولى در گرماگرم نبرد، فردى به نام ابوعاديه، از سپاهيان دشمن، بدن عمّار را نشانه گرفت و نيزه‏اى بر او فرود آورد و فرمانده عالى مقام حضرت على(ع) را از زين به زمين انداخت. فردى ديگر از سپاه دشمن به نام ابن‏جون، سرش را از بدن جدا كرد.

اين دو نفر، در حالى كه سر بريده عمّار را به نزد معاويه بردند، از او تقاضاى پاداش و جايزه كردند و هر كدام از آن دو تلاش مى‏كرد كه ثابت كند، او عمّار را كشته است و در اين باره به نزاع برخاسته بودند.

عبدالله‏ بن ‏عمرو بن ‏عاص كه در نزد معاويه بود و آن دو را مشاهده مى‏كرد، گفت: درباره سر عمّار شتاب‏زدگى نكنيد و به آن خوشحال نباشيد. زيرا از پيامبر(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: عمّار را گروه سركشان و ستم‏كاران مى‏كشند. معاويه كه سخنان وى را شنيد، بسيار ناراحت و خشمگين شد و به عمرو بن ‏عاص گفت: آيا نمى‏شود اين ديوانه را از پيش چشمان ما دور كنى!

سپس به عبدالله‏ بن ‏عمرو بن ‏عاص گفت: تو به جاى اين حرف‏ها، چرا جنگ نمى‏كنى؟

عبدالله گفت: پيامبر(ص) روزى مرا امر به فرمانبردارى از پدرم كرد. من نيز به خاطر فرمان پيامبر(ص) از پدرم اطاعت مى‏كنم و به اصرار او به اين نبرد آمده‏ام و با شما هستم ولى با كسى مبارزه نمى‏كنم.

هم چنين، پيش از شهادت عمّار، بارها عمرو بن ‏عاص گفته بود كه رسول خدا(ص) فرمود: عمّار را گروه ستم‏كاران مى‏كشند.

از وى پرسيدند: پس چرا او با ما مى‏جنگد؟ آيا ما ستم‏كاريم؟

عمرو بن ‏عاص براى فريب آنان گفت: نه، بلكه عمّار سرانجام به ما خواهد پيوست و به دست ياران على(ع) كشته خواهد شد.

شهادت عمّار، ضربه سهمگين و تزلزل آورى بر سپاهيان معاويه وارد كرد و بسيارى از آنان را به ترديد و دودلى انداخت. ولى معاويه براى سرپوش گذاشتن بر اين فضاحت آشكار، در ميان سپاهيان خود شايع كرد كه عمّار را على(ع) كشت. زيرا عمّار به دستور على(ع) به جنگ شاميان آمد و به دست شاميان كشته شده است. پس قاتل او، على(ع) است!

ادعاى واهى و بى‏ارزش معاويه، شايد برخى از دودلان شامى را ساكت مى‏كرد و تسكينى بر التيام آنان بود، ولى در ياران امام على(ع) تأثيرى نداشت. بلكه موجب تقويت ايمان و تثبيت بيشتر اعتقادات آنان گرديد.

عمّارياسر به هنگام شهادت، 91 سال، و به روايتى 93 سال و به روايتى ديگر 94 سال از عمرش گذشته بود.

علاوه بر ابوالعاديه، افراد ديگرى نيز به عنوان قاتل عمّار، در منابع تاريخى بيان شده‏اند، مانند: عقبة بن‏ عامر جهنى، عمرو بن ‏حارث‏ خولانى، شريك‏ بن‏ سلمه‏ مرادى و ابوحراء سكسكى.

پس از فروكش كردن جنگ، حضرت على(ع) بدن عمّار و هاشم‏مرقال را كه در يك نبرد به شهادت رسيده بودند، در كنار هم قرار داد و بر آنان نماز گزارد و در همان جا دفن نمود. آن حضرت در غم از دست دادن عمّار، بسيار ناراحت بود و مى‏فرمود: هر كس از وفات عمّار، دلتنگ نشود، او را از مسلمانى نصيبى نباشد.



وقوع جنگ نهروان در سال 38 هجرى قمرى

پس از آن كه اميرالمؤمنين على‏بن‏ابى‏طالب(ع) در جنگ صفين، با اصرار و درخواست بسيارى از فرماندهان و سپاهيان خود، حكميت را با اكراه پذيرفت و جنگ ميان سپاهيان خود و سپاهيان معاويه را به پايان آورد، گروهى از لشكريان آن حضرت، به پذيرش حكميت اعتراض كرده و آن را اقدامى غيرمشروع و اهانت‏آميز براى خود به حساب آوردند.

حضرت على(ع) در پاسخ آنان فرمود: من از آغاز، نيرنگ‏هاى معاويه و عمرو بن ‏عاص را مى‏دانستم و بالا بردن قرآن‏ها را بر روى نيزه‏ها، جز فريب، چيز ديگرى نمى‏ديدم. ولى شما فريفته نيرنگ‏هاى آنان شديد و بر روى من شمشير كشيده و گفتيد: يا على! يا دستور آتش‏بس و خاتمه جنگ را بده و يا با تو مى‏جنگيم و تو را همانند عثمان مقتول، به قتل مى‏آوريم!

حال كه با اصرار شما، حكميت را پذيرفتيم و به آن رضايت داديم، نمى‏توانيم بى‏جهت برگرديم و نقض عهد كنيم. آيا نشنيده‏ايد كه خداوند سبحان در قرآن مجيد مى‏فرمايد: وَ اَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ اِذا عاهَدتُمْ وَ لاتَنْقُضُوا الأيمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها وَ قَدجَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُم كَفيلاً، إنّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفعَلُونَ.

از آن پس، آنان راه خود را از حضرت على(ع) جدا كردند و حضرت على(ع) نيز از آنان تبرى نمود.

هنگامى كه حضرت على(ع) پس از پايان جنگ صفين، در ربيع‏الاوّل سال 37 قمرى به كوفه بازگشت، اين دسته از معترضان كه به خوارج معروف شدند، از ورود به كوفه خوددارى كرده و به "حرورا" در ناحيه كوفه رفتند و در آن جا متمركز شدند.

ساير همفكران آنان و كسانى كه از حكومت عدل‏پرور امام على(ع) ناراضى بودند، به آنان پيوستند.

همگان، منتظر اعلام نتيجه حكميت ماندند. خوارج در اين مدت، اقدام به خلاف‏كارى‏هاى زيادى نمودند و مرتكب جناياتى گرديدند. از جمله چند تن از مؤمنان و هواداران حضرت على)ع(، مانند عبدالله‏ بن ‏خبّاب و همسرش و عدى ‏بن ‏حارث را ناجوانمردانه به شهادت رسانيدند. تا اين كه حَكَمَيْن سپاه عراق و سپاه شام در اجتماع بزرگان دو طرف، اعلام نتيجه كرده و با خيانت ابوموسى‏ اشعرى و نيرنگ‏هاى عمرو بن ‏عاص، حكميت به سود معاوية بن ‏ابى‏ سفيان به پايان رسيد. اين أمر، آتش اختلاف‏هاى داخلى و آتش‏افروزى‏هاى خوارج و منافقان را شعله‏ورتر كرد.

منافقان كه ضديت خود با امام على(ع) را شدت بخشيده بودند، از حرورا خارج شده و به منطقه‏اى به نام "نهروان" رفته و در آن جا، همه منافقان و دشمنان آن حضرت را گردآورده و اعلان جنگ نمودند.

حضرت على(ع) كه هميشه از خون‏ريزى ميان مسلمانان گريزان بود، تلاش زيادى به عمل آورد كه بار ديگر، آتش جنگ شعله‏ورتر نگردد.

به همين جهت برخى از ياران اهل سخن و بيان خود، مانند عبدالله‏ بن ‏عباس و صعصعة بن ‏صوحان را به نزد آنان فرستاد، تا با آنان به تفصيل گفت‏وگو كنند. ولى از اين راه نيز نتيجه مطلوبى به دست نيامد.

منافقان، براى امام على(ع) مزاحمت‏هاى زيادى به عمل آورده و هر روز مرتكب جنايت ديگرى مى‏شدند كه صحنه را بر آن حضرت، تنگ كرده و آن حضرت را ناچار به مقابله نمودند.

آن حضرت اعلام بسيج عمومى كرد و با فراهم آورى لشكرى توانمند به سوى نهروان حركت كرد.

امام على(ع) در آغاز، از آنان درخواست كرد كه قاتلان عدى‏ بن ‏حارث، عبدالله‏ بن ‏خبّاب و همسرش را به آن حضرت تحويل داده، تا به كيفر جنايات خود برسند.

ولى خوارج از تحويل قاتلان و جنايت‏كاران امتناع كرده و در پاسخ آن حضرت گفتند: همه ما قاتل آنان هستيم!

امام على(ع) خود، با آنان چندين بار گفت‏وگو كرد و سرآخر در ميدان نهروان، ضمن خطبه‏اى با آنان اتمام حجت كرد و آنان را از آتش‏افروزى و خون‏ريزى بى‏حاصل مسلمانان برحذر نمود.

هنگامى كه سخنان آن حضرت به پايان آمد، شيون و صداى گريه و ناله تعداد زيادى از منافقان برخاست و از آن حضرت عذرخواهى كرده و توبه نمودند و سپاه نفاق‏پيشه نهروان را ترك كرده و به آن حضرت پيوستند.

حضرت على(ع) به آنان امان داد و آنان را به شهرهاى خود بازگردانيد. از تعداد دوازده‏هزار نفر از منافقان كه آماده نبرد بودند، حدود هشت هزار نفر، پس از سخنان حضرت على(ع) اظهار ندامت و پشيمانى نمودند و به آن حضرت پيوستند. ولى چهارهزار نفر ديگر بر لجاجت و جهالت خود ادامه داده و آماده نبرد شدند و با شمشيرهاى كشيده به سوى ياران حضرت على(ع) حمله آوردند. امام على(ع) در اين نبرد، فرماندهى بخش ميمنه سپاه خويش را بر عهده حجر بن ‏عدى ‏كندى، فرماندهى بخش ميسره را بر عهده شبث ‏بن ‏ربعى، فرماندهى سواره‏نظام را بر عهده خالد بن ‏زيد انصارى، فرماندهى پياده‏نظام را بر عهده ابوقتاده ‏انصارى و فرماندهى رزمندگان اهل مدينه را(كه هفتصد يا هشتصد نفر بودند)بر عهده قيس‏ بن ‏سعد انصارى گذاشت و خود فرماندهى باقى رزمندگان را در قلب سپاه بر عهده گرفت.

آن حضرت به ياران خود فرمان داد كه آغاز حمله نكنند و منتظر هجوم دشمن باشند. ولى سران خوارج كه وضعيت را به زيان خود مى‏ديدند و دوسوم نيروهايشان به امام على(ع) پيوسته و ضربت مهلك روانى بر آنان وارد شده بود، تحمل را از كف داده و دستور حمله را صادر كردند.

شعله‏هاى جنگ بار ديگر در روز نهم ماه صفرالمظفّر سال 38 هجرى قمرى برافروخته شد و ياران حضرت على(ع) و دشمنان آن حضرت به نبردى بى‏امان پرداختند.

نيروهاى خوارج، در مقابل سپاهيان حضرت على(ع) پس از ساعتى نبرد تن به تن، توان خويش را از دست داده و به شكست قاطع و شكننده‏اى مبتلا گرديدند. به طورى كه تمامى جنگ‏افروزان خوارج، در اين صحنه بى‏امان به هلاكت رسيدند و تنها نُه نفر از آنان، از ميدان نبرد گريخته و جان سالم به در بردند.

هم چنين چهارصد نفر از آنان به شدت زخمى شدند. حضرت على(ع) از كشتن آنان منع كرد و آنان را به خانواده و عشيره‏هاى آنان بازگردانيد.

برخى از آتش‏افروزان خوارج كه در اين نبرد به هلاكت رسيدند، عبارتند از: عبدالله‏ بن ‏وهب ‏راسبى(رهبر خوارج(، حرقوص‏ بن ‏زهير سعدى(از فرماندهان خوارج(، عبدالله‏ بن ‏شجره ‏سلمى(فرمانده بخش ميمنه سپاه خوارج(، زيد بن ‏حصين ‏طايى، أخنس‏ طايى(از دلاوران خوارج(، مالك ‏بن ‏وضّاح، زيد بن ‏عدى(فرزند عدى ‏بن ‏حاتم(، جواد بن ‏بدر، يزيد بن ‏عاصم ‏محاربى و چهارتن از برادرانش و حمزة بن ‏سنان ‏اسدى.

اما آن نُه نفرى كه جان سالم به در بردند، دو نفر به سرزمين سجستان، دو نفر به سرزمين عمّان، دو نفر به يمن، دو نفر به سرزمين جزيره (ميان دجله و فرات، در شمال‏غربى عراق) و يك نفر به تل‏موزن، گريختند و در همان‏جاها ساكن گرديدند.

اسامى برخى از افرادى كه در آغاز، شيوه خارجى‏گرى پيشه كرده و سپس با نصيحت‏هاى حضرت على(ع) و ياران آن حضرت، پشيمان شده و سپاه خوارج را ترك كردند، عبارت است از: شبث ‏بن ‏ربعى، معقل ‏بن ‏قيس، مِسعَر بن ‏فدكى و ابن‏كواء.

اما از ياران حضرت على(ع) تنها نُه نفر در اين جنگ به شهادت رسيدند كه اسامى برخى از آنان عبارت است از: عروة بن ‏أناف، صلت ‏بن ‏قتاده، يزيد بن ‏نويره، روبية بن ‏وبر بجلى، سعد بن ‏خالد، عبدالله‏ بن ‏حماد و فياض ‏بن ‏خليل ‏ازدى.

حضرت على(ع) پس از پيروزى بر منافقان و شكست قاطع خوارج، به تسليم‏شدگان امان داد و با ظفرمندى به كوفه برگشت.



درگذشت « ابوعلي احمد مُسكويه» ازجمله بزرگترين فلاسفه در سال432هجري قمري

« ابوعلي احمد مُسكويه» از جمله بزرگترين فلاسفه، حكما و مشاهيردانشمندان اسلامي در سال432هجري قمري درگذشت. او درلغت، منطق، ادبيات، فنون شعري، رياضيات، فلسفه و حكمت استاد بود و بعد از ارسطو و فارابي به معلم ثالث شهرت يافته بود. ازآثارابن مسكويه «تَجاربُ الاُمَم، جاويدان خرد و تَهذيبُ الاَخلاق و تَطهيرُالاَعراق» را مي توان نام برد.



گرفتن وام از بارون ژوليوس دورويتروام برای مخارج سفراول ناصرالدّين شاه قاجاربه خارج ازكشور در سال1290هجري قمري

دولت ايران در سال1290هجري قمري براي تكميل مخارج سفراول ناصرالدّين شاه قاجاربه خارج از كشور مبالغي از بارون ژوليوس دورويتروام گرفت. با رون دورويتردربرابرپرداخت اين وام امتيازات بسياري به مدت70سال ازدولت ايران دريافت كرد. تأسيس بانك و استخراج همه معادن طبيعي ايران به جزطلا و نقره ازجمله اين امتيازات بود. بدين ترتيب تأمين مخارج سفرناصرالدّين شاه آسيب هاي شديدي برپيكره اقتصادي و مالي ايران وارد آورد.



واگذاری امتيازاستخراج نفت در ايران به ويليام فاكس دارسي انگليسي در سال1319هجري قمري

در سال1319هجري قمري امتيازاستخراج نفت درايران به ويليام فاكس دارسي انگليسي واگذارشد. دارسي سرمايه دراانگليسي پس ازتحقيق درباره معادن نفت ايران و اطمينان ازسختي بودن غني بودن آنها پيشنهاد ناعادلانه خود را به واسطه وزيرمختارانگليس درايران به مظفرالدّين شاه قاجارارائه كرد. اين شاه بي كفايت نيز بدون در نظر گرفتن منافع ملت و كشور، اين امتياز را به دارسي واگذار كرد.



آغاز توسعه گسترده مسجد النبی در سلطنت فهد بن عبد العزیز در سال 1405

آخرين مرحله توسعه مسجد، توسط ملك فهد آغاز شد. وى از سال 1402 هجرى قمرى سلطنت خود را آغاز كرد و تلاش زيادى براى توسعه مسجدالحرام و مسجدالنبى و نيز برخى از مساجد متبرك مانند قبا، قبلتين، ميقات و جمعه به كار برد. اين حركت براى بازسازى مساجد هنوز ادامه دارد; به طورى كه در سالهاى جديد، مسجد مباهله نيز بازسازى شده و در مكه مسجد الاجابه، مسجد الجن، مسجد شجره و مسجد الرايه در حال تجديد بناست يا تجديد شده است.

سنگ بناى توسعه مسجدالنبى پس از دو ـ سه سال نقشهبردارى و نقشهكشى، از روز نهم ماه صفر سال 1405 هجرى (نوامبر 1984) آغاز گرديد. مجرى طرح مؤسسه بِنْلادن، بزرگترين مؤسسه عمرانى سعودى بود. كار عمران به طور رسمى از محرم سال 1406 آغاز شد. كارهاى زيرسازى آن در سال 1410 پايان پذيرفت و پس از آن براى معمارى خود مسجد دست به كار شدند.

محدودهاى كه قرار بود بناهاى جديد در آن افزوده شود، شامل شرق، غرب و شمال مسجد بود، اما از طرف جنوب جز ميدانى سنگفرش شده تا امتداد بازارچهاى كه به صورت خطى زيبا مقابل ديوار جنوبى مسجد بنا شده، ساختمانى نيفزودند.

بنا براين بود مسجد جديد تا آن اندازه وسعت يابد كه 167000 نماز گزار بتوانند در آن اقامه نماز كنند. تا پيش از آن توسعه، مساحت مسجد 16327 متر بود و در توسعه جديد بنا شد 82000 متر مربع كه جاى 137000 نمازگزار را داشت، بر مساحت پيشين افزوده شود. از اين آمار مىفهميم كه مساحت افزوده، چند برابر مساحت پيشين مسجد است. افزون بر مساحت كف مسجد، پشت بام نيز براى نماز آماده گرديد، به طورى كه در آنجا نيز90000نفر مىتوانستند اقامه نمازكنند وبه اين ترتيب تعداد گنجايش نمازگزار در مسجد در طبقه پايين و بالا به 257000 نفر رسيد. افزون بر پلههاى سنگى،چندين مورد پله برقى ساخته شد كه مىتوان به راحتى توسط آنها به پشت بام مسجد رفت.

زمينهايى نيز كه قرار بود در اطراف مسجد آزاد باشد، به 235000 متر مربع رسيد. اين زمين با مساحت 135000 متر مربع، گنجايش 250000 نمازگزار را دارد.

در همين فضاى اطراف، مكانهاى متعددى براى وضو ساخته شده و نورافكنهاى فراوانى براى تأمين روشنايى آن بر فراز ستونهاى سنگى نصب گرديده است. به علاوه، در دو صحن پيشين مسجد نيز، چترهاى خودكارى گذاشته شده كه براى جلوگيرى از آفتاب، باز و بسته مىشود.




تولد «استاد جلال الدين هُمايي» متخلّص به سَنا در سال1278هجري شمسي

«استاد جلال الدين هُمايي» متخلّص به سَنا از شاعران و عالمان ايراني در سال1278هجري شمسي در شيراز ديده به جهان گشود. وي علاوه برفراگيري علوم مقدماتي نزد پدرش، فنون شعري را ازميرزا محمد سُها عموي خويش آموخت. استاد همايي كه تحصيلات جديد را دردبيرستان قدسيه اصفهان به پايان رساند. مدت20سال درمدرسه نيماوَرد اين شهرطلبه‎اي حجره نشين بود و به تعليم و تعلم اشتغال داشت. او علوم منقول و معقول و ادبيات عرب را نزد فضلاي عصر خود آموخت و در فلسفه، عرفان و علوم رياضي تبحّر بسيار يافت و از مدرسان اين علوم شد.



برگزاری نخستين گردهمايي جنبشهاي آزاديبخش جهان درتهران در سال1358هجري شمسي

25 سال پيش درچنين روزي - 13دي ماه سال1358هجري شمسي: نخستين گردهمايي جنبشهاي آزاديبخش جهان درتهران برگزارشد. اين گردهمايي به همت و ابتكاردانشجويان پيرو خط امام برگزارشد و نمايندگان نهضت آزاديبخش جهان درآن حضوريافتند. هدفهاي اصل اين گردهمايي شناساندن عميق و گسترده انقلاب اسلامي به جهانيان، معرفي نهضتهاي آزاديبخش جهان و فراهم آوردن زمينه‎هاي مساعد براي وحدت بيشتراينگونه نهضتها دربرابرظلم امپرياليسم جهاني بود. اين گردهمايي يك هفته بطول انجاميد.



تولد پاتريس لومرمبا باني استقلال كنگو در سال1925ميلادي

پاتريس لومرمبا باني استقلال كنگو در سال1925ميلادي دراِفريقا متولد شد. لومرمبا فارغ التحصيل رشته حقوق بود و درنهضت آزادي اِفريقا حضوري فعال داشت. لومومبا در سال1958 ميلادي به عضويت دائم كنفرانس مردم سراسراِفريقا درآمد و دركنارآن رياست نهضت ملي كنگو را نيزبه عهده گرفت. پس از تأسيس جمهوري دمكراتيك كنگو در سال 1960ميلادي لومرمبا به مقام نخست وزيري و وزارت دفاع منصوب شد. اما بعد ازمدتي عوامل داخلي سرسپرده بيگانه شوريدند و ايالت كاتانگا را مستقل اعلام كردند. درپي اين شورش لومبا ازكاربركنارشد و تحت نظر نظاميان كنگو قرارگرفت. سرانجام در سال 1961ميلادي خبركشته شدن لومومبا منتشرشد و ناآرامي سراسركنگو و بسياري از كشورهاي اِفريقايي را فراگرفت. سرزمين من كنگو ازآثارتأليفي پاتريس لومومباست.



پيام امام خميني (ره) به گورباچف (1367 شمسي)

در دي ماه سال 1367 در پي تحولاتي که با روي کار آمدن گورباچف در جهان کمونيسم بوجود آمد. امام خميني (ره) هيأتي را به سرپرستي آيت الله جوادي آملي به مسکو اعزام داشتند تا پيام کتبي ايشان را به گورباچف ارائه دهند و جهان کمونيسم را دعوت به پذيرش اسلام نمايند.

پيام به گورباچف رهبر شوروي:

بسم الله الرحمن الرحيم

جناب آقاي گورباچف صدر هيأت رئيسه اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي با اميد خوشبختي و سعادت براي شما و ملت شوروي از آنجا که پس از روي کار آمدن شما چنين احساس ميشود که جناب عالي در تحصيل حوادث سياسي جهان خصوصاً در رابطه با مسائل شوروي در دور جديدي از بازنگري و تحول و برخورد قرار گرفته ايد و جسارت و گستاخي شما در برخورد با واقعيات جهان چه بسا منشأ تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلي حاکم بر جهان گردد، لازم ديدم نکاتي را يادآور شوم هر چند ممکن است حيطه تفکر و تصميمات جديد شما تنها روشي براي حل معضلات حزبي و در کنار آن حل پاره اي از مشکلات مردمتان باشد ولي به همين اندازه هم شهامت تجديد نظر در مورد مکتبي که ساليان سال فرزاندان انقلابي جهان را در حصارهاي آهنين زنداني نموده بود، قابل ستايش است. و اگر به فراتر از اين مقدار فکر مي کنيد اولين مسئله اي که مطمئناًً باعث موفقيت شما خواهد شد اين است سياست اسلاف خود داير بر خدا زدايي و دين زدايي از جامعه که تحقيقا بزرگترين و بالا ترين ضربه را بر پيکر مردم کشور شوروي وارد کرده است، تجديد نظر نماييد و بدانيد که برخورد واقعي با قضاياي جهان جز از اين طريق ميسر نيست.

البته ممکن است از شيوه هاي نا صحيح و عملکردهاي غلط قدرتمندان پيشين کمونيسم در زمينه اقتصاد، باغ سبز دنياي غرب را بنمايد ولي حقيقت جاي ديگر است. شما اگر بخواهيد در اين مقطع تنها گره هاي کور اقتصادي سوسياليسم و کمونيسم را با پناه بردن به کانون سرمايه داري غرب حل کنيد نه تنها دردي از جامعه خويش را دوا نکرده ايد که ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران کنند. چرا که امروز اگر ماركسيسم در روش هاي اقتصادي و اجتماعي به بن بست رسيده است دنياي غرب هم در همين مسائل – البته به شکل ديگر- و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است.

جناب آقاي گورباچف!

بايد به حقيقت رو آورد؛ مشکل اصلي كشور شما مسأله مالکيت و اقتصاد و آزادي نيست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعي به خداست، همان مشکلي که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشيده و يا خواهد کشيد. مشکل اصلي شما مبارزه طولاني و بيهوده با خدا و مبدأ هستي و آفرينش است.

جناب آقاي گورباچف!

براي همه روشن است که از اين پس کمونيسم را بايد در موزه هاي تاريخ سياسي جهان جستجو کرد، چرا که مارکسيسم جوابگوي هيچ نيازي از نيازهاي واقعي انسان نيست چرا که مکتبي است مادي و با ماديت نمي توان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت که اساسي ترين درد جامعه بشري در غرب و شرق است، به در آورد.

حضرت آقاي گورباچف!

ممکن است شما اثباتا در بعضي جهات به مارکسيسم پشت نکرده باشيد و از اين پس هم در مصاحبه ها اعتقاد کامل خودتان را به آن ابراز کنيد، ولي خود ميدانيد که ثبوتاً اين گونه نيست. رهبر چين اولين ضربه را به کمونيسم زد و شما دومين و علي الظاهر آخرين ضربه را بر پيکر آن نواختيد. امروز ديگر چيزي با نام کمونيسم در جهان نداريم ولي از شما جداً ميخواهم که در شکستن ديوارهاي خيالات مارکسيسم گرفتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد. اميدوارم افتخار واقعي اين مطلب را پيدا کنيد که آخرين لايه هاي پوسيده هفتاد سال کژي جهان کمونيسم را از چهره تاريخ و کشور خود بزداييد. امروز ديگردولت هاي همسو با شما که دلشان براي وطنشان و مردمشان مي طپد، هرگز حاضر نخواهند شد بيش از اين منافع زيرزميني و رو زميني کشورشان را براي اثبات موفقيت کمونيسم – که صداي شکستن استخوانهايش هم به گوش فرزندانشان رسيده است – مصرف کنند.

آقاي گورباچف!

وقتي از گلدسته هاي مساجد بعضي از جمهوريهاي شما پس از هفتاد سال بانک الله اکبر و شهادت به رسالت حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم به گوش رسيد تمامي طرفداران اسلام ناب محمدي (ص) را از شوق به گريه انداخت، لذا لازم دانستم اين موضوع را به شما گوشزد کنم که بار ديگر به دو جهان بيني مادي و الهي بينديشيد. ماديون معيار شناخت در جهان بيني خود را حس دانسته و چيزي که محسوس نباشد، از قلمرو علم بيرون ميدانند و هستي را همتاي ماده دانسته و چيزي را که ماده ندارد، موجود نمي دانند.

قهراً جهان غيب مانند وجود خداوند تعالي و وحي و نبوت و قيامت را يکسره افسانه مي دانند. در حالي که معيار شناخت در جهان بيني الهي اعم از حس و عقل ميباشد و چيزي که معقول باشد، داخل در قلمرو علم مي باشد گرچه محسوس نباشد. لذا هستي اعم از غيب و شهادت است و چيزي که ماده ندارد مي تواند موجود باشد و همانطور که موجود مادي به مجرد استناد دارد، شناخت حسي نيز به شناخت عقلي متکي است.

قرآن مجيد اساس تفکر مادي را نقد ميکند و به آنان که بر اين پندارند که خدا نيست وگرنه ديده مي شد (لن نومن لک حتي نري الله جهرت) ميفرمايد: (لاندر که الابصار و هو يدرک الابصار و هو الطيف الخبير). از قرآن عزيز و کريم و استدلالات آن در موارد وحي و نبوت و قيامت بگذريم که از نظر شما اول بحث است. اصولاً ميل نداشتيم شما را در پيچ و تاب مسائل فلاسفه اسلامي بيندازيم. فقط به يکي دو مثال ساده و فطري و وجداني که سياسيون هم ميتوانند ازآن بهره ببرند بسنده مي کنيم: اين از بديهيات است که ماده و جسم هرچه باشد از خود بي خبر است. يک مجسمه سنگي يا مجسمه مادي انسان هر طرف آن از طرف ديگرش محجوب است، در صورتي که به عيان مي بينيم که انسان و حيوان از همه اطراف خود آگاه است؛ ميداند کجاست، در محيطش چه مي گذرد، در جهان چه غوغايي است. پس در حيوان و انسان چيز ديگري است که فوق ماده است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمي ميرند و باقي است. انسان در فطرت خود هر کمالي را بطور مطلق ميخواهد و شما خوب ميدانيد که انسان ميخواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتي که ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختيار داشته باشد و گفته شود جهان ديگري هم هست فطرتاً مايل است آن جهان را هم در اختيار داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم ديگري هم هست، فطرتاً مايل است آن علوم را هم بياموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد تا آدمي دل به آن ببندد؛ آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهيم گرچه خود ندانيم. انسان ميخواهد به حق مطلق برسد تا فاني در خدا شود. اصولاً اشتياق به زندگي ابدي در نهاد هر انساني نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است.

اگر جناب عالي ميل داشته باشيد در اين زمينه ها تحقيق کنيد مي توانيد دستور دهيد که صاحبان اين گونه علوم علاوه بر کتب فلاسفه غرب، در اين زمينه ها به نوشته هاي فارابي و بوعلي سينا (رحمت الله عليهما) در حکمت منشأ مراجعه کنند تا روشن شود که قانون عليت و معلوليت که هر گونه شناختي بر آن استوار است، معقول است نه محسوس، و ادراک معاني کلي و نيز قوانين کلي که هرگونه استدلال بر آن تکيه دارد معقول است نه محسوس. و نيز به کتابهاي سهروردي (رحمت الله عليه) در حکمت اشراق مراجعه نموده و براي جنابعالي مشخص کنند که جسم هر موجود مادي ديگر، به نور صرف که منزه از حس مي باشد نيازمند است و ادراک شهودي ذات انسان از حقيقت خويش مبرا از پديده حسي است. و از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حکمت متعاليه صدر المتألهين (رضوان الله تعالي عليه و حشرت الله مع النبيين و الصالحين) مراجعه نمايند تا معلوم گردد که حقيقت علم همانا وجودي است مجرد از ماده و هرگونه انديشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد.

ديگر شما را خسته نميکنم و از کتب عرفا و بخصوص محيي الدين بن عربي نام نمي برم که اگر خواستيد از مباحث اين بزرگ مرد مطلع گرديد، تني چند از خبرگان تيزهوش خود را که در اين گونه مسائل قوياً دست دارند، راهي قم گردانيد تا پس از چند سالي با توکل به خدا از عمق لطيف باريکتر از موي منازل معرفت آگاه گردند که بدون اين سفر آگاهي از آن امکان ندارد.

جناب آقاي گورباچف!

اکنون بعد از ذکر اين مسائل و مقدمات از شما مي خواهم درباره اسلام به صورت جدي تحقيق و تفحص کنيد و اين نه به خاطر نياز اسلام و مسلمين به شما، که به جهت ارزشهاي والا و جهان شمول اسلام است که ميتواند وسيله راحتي و نجات همه ملتها باشد و گره مشکلات اساسي بشريت را باز نمايد. نگرش جدي به اسلام ممکن است شما را براي هميشه از مساله افغانستان و مسائلي از اين قبيل در جهان نجات دهد. ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان کشور خود دانسته و هميشه خود را در سرنوشت آنان شريک ميدانيم.

با آزادي نسبي مراسم مذهبي در بعضي از جمهوريهاي شوروي، نشان داديد که ديگر اينگونه فکر نمي كنيد که مذهب مخدر جامعه است. راستي مذهبي که ايران را در مقابل ابر قدرتها چون کوه استوار کرده است مخدر جامعه است؟! آيا مذهبي که طالب اجراي عدالت در جهان و خواهان آزادي انسان از قيود مادي و معنوي است مخدر جامعه است؟! آري مذهبي که وسيله شود تا سرمايه هاي مادي و معنوي کشورهاي اسلامي و غير اسلامي در اختيار ابر قدرتها و قدرتها قرار گيرد و بر سر مردم فرياد کشد که دين از سياست جداست، مخدر جامعه است. ولي اين ديگر مذهب واقعي نيست بلکه مذهبي است که مردم ما آن را مذهب آمريکايي مي نامند.

در خاتمه صريحاً اعلام مي كنم که جمهوري اسلامي ايران به عنوان بزرگترين و قدرتمندترين پايگاه جهان اسلام به راحتي ميتواند خلا اعتقادي نظام شما را پر نمايد و در هر صورت کشور ما همچون گذشته به حسن همجواري و روابط متقابل معتقد است و آن را محترم مي شمارد.



و السلام علي من اتبع الهدي

روح الله الموسوي الخميني




امضای توافق نامه فلیپین با جبهه آزادی بخش مورو در سال 1987 میلادی

در سوم ژانويه 1987م (13 ديماه 1365) رژيم مانيل موافقتنامه اى را با جبهه آزادى بخشت مورو با شركت و توشيح رئيس وقت سامزان كنفرانس اسلامى امضاء نمود و متعهد گرديد كه 13 استان خود مختار مسلمان نشين را به رسميت بشناسد. ولى به تعهدات خود آنگونه كه در اين موافقتنامه آمده بود عمل نكرد. و از طريق ژاندارمريها و تقويت آنان ره درگيرى با مسلمانان پرداخت. البته مسلمانان با تحصيل در دانشگاههاى خارج و ارتباط بيشتر با نهضتهاى جهان و بازيابى ارزشهاى اصيل خود و تاثير پذيرى از انقلاب اسلامى ايران جنبش خود را تقويت مى نمايد.



استقلال سرزمين سيكاراگوآ در سال1838ميلادي

سرزمين سيكاراگوآ استقلال رسمي خود را در سال1838ميلادي با آغازرژيم جمهوري بدنيا اعلام كرد. به اين ترتيب پس از سه قرن استعماراسپانيا و شانزده سال استعمارمكزيك سايه شوم استعمار بيگانه ازنيكاراگوآ كنارزده شد و اين كشور بطوركامل مستقل اعلام گرديد. اين كشور در سالهاي 1979تا1936ميلادي تحت سلطه حكومت خاندان سوموزا بود اما جبهه ملي سانديست‎ها جنگ پردامنه‎اي عليه اين رژيم خودكامه آغازكرد و درنهايت اين رژيم با فرارسوموزا بطوركامل سقوط كرد. درسال1980ميلادي حكومت سانديستي به رهبري وانيل اورتگا تشكيل شد. اما اين دولت نيزبا كمكهاي نظامي و غيرنظامي اِمريكا به مخالفانش سقوط كرد و"يولتا چامورا" به جاي اورتگا به قدرت رسيد.



درگذشت " پي يرلاروس" اديب و لغت شناس فرانسوي در سال1875ميلادي

" پي يرلاروس" اديب و لغت شناس فرانسوي در سال1875ميلادي درگذشت. وي تا15سالگي همراه تحصيل دركارگاه پدرش به كارپرداخت. لاروس ازاين زمان درصدد تهيه كتاب لغت برآمد و بدين ترتيب پس ازسالها تلاش و مطالعه، فرهنگ بزرگ لاروس را تدوين كرد. وي ازجمله افرادي است كه روش تدريس را درمدارس تغييرداد و كتابهاي درسي را خلاصه و ساده كرد.





نوشته شده در   سه شنبه 13 دي 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode