حضرت علي(عليهالسلام) درباره نقش شيطان در ايجاد بحران هويت بشر ميفرمايد: «اتّخذوا الشيطان لأمرهم ملاكاً و اتّخذهم له أشراكاً فباض و فرّخ في صدورهم و دَبَّ و دَرَج في حجورهم؛ فنظر بأعينهم و نطق بألسنتهم فركب بهم الزَلَل و زيّن لهم الخطل... »(1)؛ يعني منحرفان، شيطان را معيار كار خود گرفتند و شيطان نيز آنها را دام خود قرار داد و در دلهاي آنان تخم گذاشت و جوجههاي خود را در دامانشان پرورش داد؛ با چشمهاي آنان نگريست و با زبانهاي آنان سخن گفت، پس با ياري آنها بر مركب گمراهي سوار شد و كردارهاي زشت را در نظرشان زيبا جلوه داد.
به فرموده امام صادق(عليهالسلام) عقل و قلب آدمي، اصل اوست: «أصل الإنسان لبّه»(2)، بنابراين شيطان با نفوذ به نهانخانه وجود انسان كه مركز هويتسازي اوست، ميكوشد گوهر اصلي او را تخليه كند و ديگري را به جاي او بنشاند.
شيطان سلسله مراتب را رعايت ميكند: ابتدا انسان را به مكروهات و سپس به گناهان كوچك مبتلا ميكند و پس از آن او را به گناهان بزرگ معتاد ميكند، در نتيجه معاذ الله او دين را تكذيب ميكند. اصولاً نخست ابتلا به كذب است و سپس تكذيب؛ ابتدا گناهِ عادي است و سپس بزرگترين گناه (كفر).
شيطان وقتي به درون بشر راه مييابد، براي بذرافشاني فساد زمينه ميسازد: حقايق و معارف را نابود ميكند و سپس تخمهاي فساد را در آن ميكارد و آنها را آبياري ميكند تا سبز شود؛ آنگاه كمكم در اينها لانه ميكند و در لانه تخم ميگذارد و تخمهاي خود را به جوجه تبديل ميكند و زماني كه اين جوجهها بزرگ شدند، برخي شئون علمي و انديشه بشر و بعضي شئون عملي و انگيزشي او را تسخير ميكند، تا به جاي او ببينند، بشنوند و سخن بگويند و اين شخص بيچاره خيال ميكند كه خود اوست كه سخن ميگويد، ميبيند و ميشنود.
برخي در نمازشان حضور قلب ندارند و وسوسه ميشوند و اين نشان ميدهد كسي از درون آنها را ميشوراند، زيرا وسوسه، امري وجودي است و حتماً مبدأ فاعلي دارد، چون هيچ امري وجودياي بدون فاعل نيست.
مبدأ فاعلي وسوسهها و شورشهاي دروني همان شيطان است؛ وسوسه كردن، تخمگذاري شيطان است و تقويت وسوسه، تبديل تخمها به جوجههاست.
«دبيب» به معناي جهش، حركت، راه رفتن و... است(3) و جوجه را «دابّة» ميگويند، چون جهش و حركت دارد. گاهي انسان حس ميكند در دل و سويداي سينه او چيزهايي پيوسته ميآيند و ميروند؛ اين همان دبيب است؛ يعني همان دويدن خاطرات تلخ كه جوجههاي شيطاناند. وقتي اين جوجهها بزرگ ميشوند، منصبهاي وجود آدمي را قسمت ميكنند؛ سپس شيطان با چشم اينها نگاه ميكند و بين محرم و نامحرم و حلال و حرام فرقي نميگذارد و اين به بند كشيدگان ميپندارند خودشان نگاه ميكنند: «فنظر بأعينهم».(4) و نيز شيطان با زبان اينها سخن ميگويد: «و نطق بألسنتهم»(5) و ميان حق و باطل و كفر و ايمان مرزي نميگذارد و باز اين گرفتاران ميپندارند خودشان سخن ميگويند، پس اين اشخاص تريبون و بلندگوي شيطاناند و از خود هيچ سمتي ندارند و متأسفانه اين بردگي را آزادي ميپندارند و كارهاي زشت خويش را زيبا: ﴿وهُم يَحسَبونَ اَنَّهُم يُحسِنونَ صُنعا﴾.(6)
ذات اقدس الهي درباره چنين افرادي ميفرمايد: ﴿شَيطينَ الاِنسِ والجِنِّ﴾(7)؛ نه از باب تشبيه بلكه اين تمثيل است. تشبيه، آن است كه نوعي را به نوع ديگر، فردي را به فرد ديگر يا فردي از نوعي را به فردي از نوع ديگر همانند كنند؛ مثلاً ميگويند «فلان كس در شجاعت، شبيه شير است»؛ امّا تمثيل، ارائه فردِ بالذات خودِ نوع است؛ مانند اينكه درباره فردي گفته ميشود «انسان مثل فلان شخص است». چنين سخني، تشبيه نيست، تمثيل است، چون اين فرد، شبيه انسان نيست، بلكه خود انسان است، بنابراين «مثلْ» فرد بالذات نوع است؛ ولي «شبيه» فرد بالذات آن نيست، بلكه همانند اوست.
خداوند نفرمود اينگونه افراد تبهكار، شبيه شيطان هستند، بلكه فرمود اينان شيطاناند؛ يعني كسي كه شيطان مراكز ادراكي و تحريكي او را تسخير ميكند، خودِ شيطان ميشود، چون گوينده، شنونده و بيننده وجود او هويّت شيطاني است و چنين فردي در قيامت «كه پيشگاه حقيقت شود پديد»، به صورت ابليس محشور ميشود، چون ساليان متمادي در مسير شيطنت حركت كرده است.
قيافه انسان، امري عرضي است؛ نه جوهري. جوهر انسان درون اوست و اگر شيطان در درون انسان مغالطه هويت ايجاد كند، از او تنها امري عرضي (پوسته انسانيت و قيافه او) ميماند.
شستوشوي هويتي با شستوشوي مغزي و قلبي فرق دارد: شستوشوي «فكري» كه به بخش عقل نظر و دانش مربوط است، با مباحث منطقي دفع و رفع پذير است، چنان كه شستوشوي «وصفي» هم كه به گرايش و انگيزه انسان ربط دارد، احياناً با مباحث اخلاقي و مانند آن تضمين ميشود؛ امّا در شستوشوي هويتي، شخص پس از عمري زندگي ميفهمد گوينده سخنان و نيز فاعل كارهايش هم ديگري بوده است و خواهد ديد مثلاً ربا و رشوهاي كه گرفته و ميگيرد و ناز و عشوهاي كه كرده و ميكند، در حقيقت، كار و سخن شيطان است كه از تريبون او عرضه ميشود.
البته در همه اين امور ناپسند علمي و عملي، وي مسئول است، زيرا با سوء اختيارش هويّت اصيل خويش را حراج كرده و به استعمار ابليس و استبداد وي رضايت داده و او را بر تمام شئون ادراكي و تحريكي خود سلطان نموده است.
مشكل كنوني جامعه بشر، همين بحران هويت است كه نميداند صنعت، هنر، علم تجربي و امكانات مادي براي چيست و خداي سبحان چرا قدرت تحصيل صنعت و ثروت به آنان داده است.
آنچه درباره مغالطه هويت گفته شد، تبيين منطقي و تعليل فلسفي دارد؛ ليكن اثر منفياش كه از سنخ ملكوت است و نه مُلك، و از محدوده باطن است و نه ظاهر، و از صنف تناسخ ملكوتي است و نه ناسوتي، هرگز با علم حصولي دانسته نخواهد شد و هيچگاه مورد باور انديشوران ذهني و صحابه منطق و اصحاب تعليل عقلي قرار نميگيرد. فقط افراد درون بين با راز و رمز اينگونه مغالطهها آشنا ميشوند؛ آنان كه با بهرهمندي از فيض «موتوا قبل أنتموتوا»(8) و با مرگ اختياري چيزهايي را مشاهده ميكنند كه ديگران پس از موت اضطراري و هجرت از دنيا و ورود به برزخ آنها را ميبينند.
1.نهج البلاغه، خطبه 7.
2.الامالي [صدوق]، ص199؛ بحار الأنوار، ج1، ص82.
3.ر.ك: التحقيق، ج3، ص172، «د ب ب».
4.نهج البلاغه، خطبه 7.
5.همان.
6.سوره كهف، آيه 104.
7.سوره انعام، آيه 112.
8.بحار الأنوار، ج66، ص317.
تفسير انسان به انسان، ص359-363.