ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 14 ارديبهشت 1403
جمعه 14 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 9 فروردين 1388     |     کد : 2170

جوانان امروز و نسخه‏هاي غربي

جوان امروز چه مشكلي دارد؟

اصولاً اين مسائل در چه جوامعي به ظهور مي‏رسد؟

در جوامع غربي در خصوص اين معضل چه چاره‏جويي‏ها شده است؟

و بالاخره اسلام و جوامع اسلامي چه راه‏كارهايي براي نسل امروز ارائه مي‏كنند؟

پاسخ به اين پرسشها توسط استاد محمدتقي مصباح يزدي در كنفرانس علمي دانشگاه شريف تهران ارائه شد. آنچه مي‏خوانيد گزيده آن مباحث است. دوام توفيق ايشان را از خداي بزرگ خواهانيم و شما را به مطالعه اين مقاله فرا مي‏خوانيم.

كوثر

مشكلات جوانان

عامل اصلي؛ تضاد فكرها و عقيده‏هاي ديني و مذهبي است كه در جامعه وجود دارد. جوانان با اين اختلافها و تضادها آشنا مي‏شوند و در ذهنشان سؤالهايي پديد مي‏آيد مبني بر اينكه در بين اين افكار و عقايد كدام را برگزيند؟ اگر نتوانند به اين سؤال پاسخ قانع‏كننده‏اي بدهند، دچار سرگرداني مي‏شوند و در صورت شدت اين وضعيت به بحران اعتقادي دچار مي‏شوند.

جوانان امروز و نسخه‏هاي غربي

بنابراين اگر جامعه‏اي بسته و يكپارچه بود، كه چندان ارتباطي با فرهنگ و تمدن پيرامون خود نداشته باشد و يك سلسله افكار و اعتقادهاي سنتي كه در ميان آن جامعه جاري است، پايدار خواهد ماند. نسل جوان هم بر اساس همان افكار و عقايد پرورش پيدا مي‏كنند. خواه عقايد حق باشد، خواه باطل. به هر حال مشكل و بحراني پيش نخواهد آمد.

ولي امروزه اكثر قريب به اتفاق جوامع دنيا با هم ارتباط فرهنگي دارند و از افكار و آراء و عقايد همديگر مطلع مي‏شوند و طبعا اين مسأله در همه

جوامع پيش مي‏آيد. البته در داخل يك جامعه هم ممكن است اديان، مذاهب و عقايد مختلفي وجود داشته باشد كه موجب تضاد فكري نوجوانان و جوانان شود.

جوان از يك طرف آغاز استقلال فكريش هست و مي‏خواهد حق و باطل را از هم تشخيص دهد، و از طرف ديگر رسوب عقايد سالمندان را ندارد، ذهنش انعطاف‏پذيرتر است. اين است كه بيش از ساير گروههاي سني تحت تأثير عقايد و افكار ديگران واقع مي‏شود و در معرض تضادهاي عقيدتي و احيانا بحرانهـاي فكـري قـرار مي‏گيـرد. لذا اين موضوع را به عنوان مشكل جوانان مورد توجه قرار مي‏دهيم. و مي‏پرسيم اينگونه مشكلات فكري و عقيدتي كه براي جوانها پيش مي‏آيد، علتش چيست؟، چگونه مي‏شود با آن مبارزه كرد و اين مشكل از چه راهي بايد حل شود؟

شناخت عوامل

هر چند عامل كلي؛ تضاد عقايد، افكار و فرهنگهاست. اما مي‏توان اين عامل را در سه عامل جزئي‏تر مشخص كرد.

1 ـ تضاد در مسائل ديني

گاه تضاد بين عقايد ديني خانوادگي با عقايد ديني ديگران مطرح مي‏شود. فرض كنيد شخصي در خانواده مسلماني متولد مي‏شود، آنگاه با دوستان، همكلاسان و همكاران كه از مذاهب ديگري مثلاً مذهب مسيحي هستند تماس مي‏گيرد، اين تضاد صرفا در زمينه مسايل ديني است. يعني برخورد دو نوع معتقدات ديني، براي چنين جواني اين مسأله مطرح مي‏شود كه آيا توحيد حق است يا تثليث؟ هر كدام براي خودشان دلائلي دارند.

2 ـ تقابل مسائل ديني و علمي

قسم ديگر از تضادها، برخورد ديني با دستاوردهاي علمي است. ممكن است جواني در محيط خانواده اعتقاداتي را پذيرفته باشد. وقتي وارد محيطهاي علمي و دانشگاهي مي‏شود، با يك سلسله نظريات و آراء علمي آشنا مي‏شود و درمي‏يابد كه بين آراء علمي و معتقدات مذهبي چندان سازگاري وجود ندارد.

حاصل اينكه يا بايد اعتقاداتي را كه به عنوان اعتقادات مذهبي بوده، نگهدارد و عقايد علمي را رد كند و يا برعكس. البته اكثرا به خاطر گرايش و جاذبه مسايل علمي و مخصوصا جو علمي محيطهاي آموزشي عقايد مذهبي كه مخالف نظريات علمي باشد، تحت‏الشعاع قرار مي‏گيرد و ممكن است موجب بحرانهايي هم شود.

3 ـ تقابل با ارزشهاي موجود در جامعه

نوع ديگر تمايلاتي است كه در جامعه وجود دارد. قسم اول بين دو دسته از عقايد ديني بود. قسم دوم بين عقايد ديني با نظريات علمي، اما قسم سوم بين عقايد و ارزشهاي ديني از يكسو و ارزشها و تمايلات اجتماعي از سوي ديگر است كه براي اين فرض هم مثالهاي زيادي مي‏توان در نظر گرفت. هر كس بر اساس تربيتهاي ديني كه در محيط خانواده عرضه مي‏شود، يك سلسله رفتارهايي را به عنوان كار خوب

و متقابلاً كارهاي ديگري را به عنوان كارهاي بد مي‏پذيرد. اما وقتي وارد اجتماع مي‏شود يا ارزشهاي مخالف به او عرضه مي‏گردد (يعني به او گفته مي‏شود كه چيزهايي را كه شما خوب مي‏دانيد بد است و آنچه را بد مي‏پنداشتيد، خوب است) عملاً يك سلسله ارزشهايي كه با معتقدات ديني او سازگار نيست، ترويج مي‏شود. و يا لااقل به اين شكل هست كه محيط جامعه تمايلاتي را در جوان برمي‏انگيزاند كه ارضاء آن تمايلات با معتقدات ديني سازگار نيست. جو جامعه به گونه‏اي است كه غرايزي را تحريك مي‏كند، ميلهايي را برمي‏انگيزاند، كششهايي را در انسان به وجود مي‏آورد. سائقه‏هايي در روح شخص پديد

قلمرو دين را از قلمرو علم جدا كردند آنگاه گفتند ما مسايلي داريم كه بايد از راه علم حل بشود.

مي‏آورد و او را به طرفي مي‏كشاند كه بر خلاف جهت حركتي است كه مي‏بايست بر اساس معتقدات ديني انجام گيرد. يعني دين مي‏گويد: چيزهايي حرام است اما جامعه آنها را ترويج مي‏كند يا جو جامعه طوري است كه انگيزه‏هايي براي انجام آن كار حرام وجود دارد. شهوت و غريزه جوان را تحريك مي‏كند و او را به سوي كارهاي حرام مي‏كشاند. اين هم عامل سومي است تا جواني كه هنوز عقايد ديني در او رسوخ نكرده، دچار اضطراب و آشفتگي بشود و با خود زمزمه كند به وجود اين ميل شديد كه به اين كار دارم، چگونه بپذيرم كه كار بدي است؟ با وجود اينكه اين كار در جامعه پذيرفته شده است، چگونه از آن اجتناب كنم؟ آيا واقعا بد است؟ حال اگر نتواند پاسخ صحيحي به اين سؤال بدهد، تدريجا به حالت سرگرداني مي‏افتد و نتيجتا يا عقايد ديني خود را انكار مي‏كند و يا دچار بحران و اضطراب روحي مي‏شود. به عبارت ديگر جوان همواره در بين يك كشش ديني و يك كشش اجتماعي در حال تضاد است.

شايد بيشترين جوامعي كه دچار اين مشكلات از سنخ مشكلات عقيدتي و ديني شده‏اند، جوامع غربي (بعد از دوران رنسانس) باشند. در قرون وسطي عقايد حاكم در كشورهاي غربي مسيحيتي بود كه كليسا و عمدتا كليساي كاتوليك ترويج مي‏كرد. البته در بعضي از كشورها كليساهاي ارتدكس هم فعاليت داشتند و برخي از كليساهاي ديگر كه حالا منقرض شده‏اند. مسايلي را به عنوان عقايد ديني به مردم ارائه مي‏كردند و عمده جوامع غربي هم تابع اين مذاهب بودند. اما از دوران رنسانس به بعد اكتشافات علمي جديد نوعي تضاد بين عقايد مذهبي كه كليسا عرضه مي‏كرد، با نظريات علمي كه دانشمندان ارائه مي‏كردند و احيانا به اثبات مي‏رساندند، ظاهر شد و موجبات بحران فكري و ديني در ميان مردم اروپا و بخصوص قشر جوان فراهم آورد.

تسامح، نسخه‏اي كه غرب مي‏پيچد

اول قلمرو دين را از قلمرو علم جدا كردند آنگاه گفتند ما مسايلي داريم كه بايد از راه علم حل بشود و دين حق اظهار نظر نسبت به اين مسايل را ندارد. قلمرو دين لاهوت و مسايل الهيات است. خدا، فرشتگان، قيامت و موضوع‏هايي از اين قبيل. اما مسايلي كه مربوط به زندگي اين جهان است، بايد با سرانگشت علم حل شود. بنابراين بين دين و علم تضادي بوجود نخواهد آمد.

اين راه حلي بود كه براي بخش دوم از مشكلات عقيدتي و ديني جوانان به كار گرفته شد. اما قسم سوم (اختلاف بين دين و ارزشهاي ديني با ارزشهاي اجتماعي) عمدتا در مسايل حقوقي و قانوني ظهور پيدا مي‏كرد؛ مثلاً معاشرت زني كه شوهر دارد با مرد ديگري يا برقراري روابط جنسي بين يك زن بيگانه با مرد بيگانه، اين از نظر دين ممنوع است. غالب ادياني كه ما مي‏شناسيم، ارتباط جنسي را محدود مي‏كنند اما تمايلاتي در جوامع وجود دارد كه اين مرز شكسته شود و مخصوصا از آن وقتي كه جوامع رو به صنعتي شدن رفتند و شركت زنها در كارخانجات و اجتماعات زياد شد، اين مسايل بيشتر مطرح شد. براي اين مشكل هم راه حلي شبيه تفكيك قلمرو دين از علم پيدا كردند و گفتند دين راجع به مسايل زندگي دنيا كاري ندارد. اين مسايل مربوط به قانون است. دين در امور قانوني و حقوقي نبايد دخالت كند و هر جامعه‏اي بايد قانون خودش را به دلخواه خودش وضع كند هر چه اكثر مردم پسنديدند ارزش مثبت و هر چه را اكثريت رد كردند، ارزش منفي مي‏شود. بنابراين اگر در جامعه‏اي روابط جنسي بين دو هم جنس هم مطلوب واقع شد و اكثريت جامعه آن را پذيرفتند، هيچ مانعي ندارد. آن كساني كه دلشان مي‏خواهد خيلي مقيد به دين باشند، در محيط خانواده خودشان اين كار را نكنند و الاّ از نظر قانوني اشكالي ندارد.

خلاصه اينكه دين فقط براي يك سلسله مراسم عبادي مثل دعا و نماز ماند و از مسايل جدي زندگي (مربوط به علم يا قانون و ارزشهاي اجتماعي)شد. تدريجا براي اين مسايل فلسفه‏هايي نوشتند و مورد بحث قرار دادند به اين صورت كه اصولاً ارزشها، بايد و نبايدها با واقعيات سر و كاري ندارد اينها يك سلسله مسايل سليقه‏اي است. كساني كه خوششان مي‏آيد، ارزشي را مي‏پذيرند، كساني كه خوششان نمي‏آيد، ارزش ديگري را مي‏پذيرند.

همانطوري كه مردم سليقه‏هاي مختلفي در انتخاب رنگ لباس دارند، ارزشهايي هم كه حاكم بر جامعه است از قبيل گرايشها، ميلها و سليقه‏هايي است كه افراد و جوامع در آن مختلفند هر جامعه‏اي آنچه تمايل دارد به عنوان يك ارزش مثبت معرفي مي‏كند و از آن تبعيت مي‏كند. بنابراين ارزشهاي اجتماعي اعم از ارزشهاي رسمي و اخلاقي، حقوقي و قانوني و آداب و رسوم از اين قبيل است و نبايد بر سر آنها دعوا كرد. طبعا آن جاهايي كه در محل مشاجره و كشمكش قرار مي‏گيرد، مسايل حقوقي و قضايي است، كه بايد در آنها تابع اكثريت بود اما جاهايي كه محل مشاجره نيست، بايد به افكار همديگر احترام گذاشت و هر كس در چارچوب زندگي شخصي خود مي‏تواند به هر چه مي‏خواهد، عمل كند و اگر كار به مشاجره كشيد، بايد ارزشهايي كه اكثريت مردم مي‏پذيرند، حاكم و داور باشد؛ يعني قانون تابع راي اكثريت مردم است.

اما در آنجا كه مسايل اجتماعي مطرح نيست، افراد مي‏توانند طبق سليقه‏هاي جمعي خودشان با هم كنار بيايند و آنجايي هم كه قانون نيست، هر كسي آزاد است بر اساس سليقه خود عمل كند.

پس اين دو قسم اختلاف و تفاوت تضاد دين با علم و ديگري تضاد دين با ارزشهاي پذيرفته شده از طرف جامعه كه در مسايل دين پيش مي‏آيد، راه حل اصولي پيدا كرد و تنها اختلافهايي ماند كه بين اديان وجود دارد.

فرهنگ غربي مي‏گويد روح تسامح حلال مشكلات است در دين بايد آسان‏گير باشيد. هر كس هر ديني دارد مقدس است. دين يك موضوع سليقه‏اي است.

در يك جامعه‏اي ممكن است چند مذهب كه هر كدام طرفداران پر و پا قرصي دارند، وجود داشته باشد در اين جامعه اختلافات مذهبي نمود خواهد يافت و طبعا بيشتر از همه در نسل جوان مي‏توان اثرش را ديد زيرا اين اختلاف آنها را دچار حيرت و سرگرداني مي‏كند و احيانا به بحران مي‏انجامد. حال چه بايد كرد. در پاسخ گفتند اساسا وقتي دين از واقعيات زندگي جدا شد، از سنخ همان سليقه‏ها و ارزشها مي‏شود، پذيرفتن دين مانند پذيرفتن يك واقعيت علمي و يك واقعيت عيني نيست زيرا چيزهايي را كه در عالم مي‏پذيريم دو دسته هستند. يك دسته واقعياتي است كه صرفنظر از شناختها و عقيده ما وجود دارد ماه و خورشيد در آسمان هستند زمين به دور خورشيد مي‏چرخد اينها واقعيات خارجي است و بايد علم ثابت كند اما گاهي چيزهايي را مي‏پذيريم كه جنبه شخصي و دروني دارد. ارزشها مطلقا از اين گونه هستند.

بسياري از زيباييهايي كه ما براي اشياء قائل هستيم، جنبه شخصي دارد. شاهدش اين است كه نسبت به اشخاص و اصناف مردم، فرق مي‏كند. ممكن است كساني چيزي را زشت بدانند و چيز ديگري را زيبا بدانند. ولي ما از آن بدمان بيايد. پس پسنديدن و درك زيبايي امري رواني و شخصي است. دين هم از همين قبيل است. باور قلبي است و نمي‏شود براي كسي اثبات كرد. پس دين عينيت، خارجيت و موضوعيت ندارد. آنها گفتند مسايل عقيدتي از سنخ ايمان است نه از سنخ علم. ايمان جنبه شخصي دارد و نمي‏شود براي آن دليل اقامه كرد. كسي دلش به اين خوش است كه معتقد به خداي يگانه باشد و يكي ديگر خوشش مي‏آيد به دو خدا قائل باشد؛ يكي خداي خير و ديگري خداي شر.

در معتقدات ماوراء طبيعت هم همين‏طور است يا اصلاً ماوراء طبيعه‏اي در كار نيست در اين صورت مردم نبايد با هم مجادله كنند چون نمي‏شود اثبات كرد، دليل علمي ندارد چون علم مخصوص به تجربيات است و آنچه قابل تجربه نباشد و قابل ارائه به غير نباشد، از قلمرو علم خارج است. وقتي دين از قلمرو علم خارج شد ديگر جايي براي دعوا نمي‏ماند و دين امري شخصي مي‏شود، هر كسي هر چي خوشش آمد.

بر اين اساس مسأله تسامح در دين را ترويج كردند و اين ابتكار را يكي از افتخارات فرهنگ خودشان قلمداد كردند كه فرهنگ جامعه ما به قدري در سطح بالا واقع شده است كه با همه اديان به خوبي و خوشي مي‏سازد و به همه احترام مي‏گذارد.

عقيده هر كسي براي خودش مقدس و محترم دين هر كسي براي خودش محترم. در كليساي خودش هر جوري مي‏خواهد عبادت كند. مباحث متافيزيك به طور كامل از قلمرو علم و اثبات و تحقيق خارج شد و تفكر پوزيتيويسم جاي تفكر متافيزيك را گرفت. مسائل ديني كه از جمله مسائل متافيزيكي، است به عنوان مسائل غيرقابل حل به وسيله علم و غير قابل حل يقيني قلمداد شد و اينگونه ترويج شد كه همه اديان با هم بسازند. اين راه حلي بود كه جوامع غربي بعد از رنسانس تا به حال براي حل تضادهاي ديني جوانان چاره‏انديشي كردند و به كار بستند، آنان روح تسامح را در مسائل ديني ترويج كردند و صدور فرهنگ غرب به جوامع ديگر.

آنهايي كه اهل تعهدند و خودشان را در مقابل خدا مسؤول مي‏دانند در محيطي كه نمي‏توانند، خودشان جواب شبهه را بدهند، نبايد شبهه را مطرح كنند.

روح تسامح ديني به جوامع ديگر از جمله جامعه ما سرايت كرد و به همان اندازه كه ايران تحت تأثير فرهنگ غربي واقع شده بود (به خصوص در پنجاه سال گذشته) تحت تأثير اين عنصر فرهنگي غرب نيز واقع شد و روح تسامح ديني كاملاً ترويج گرديد.

اسلام چه مي‏گويد

كساني كه كمترين آشنايي با الفباي اسلام و قرآن دارند مي‏دانند كه اسلام هيچ گاه آشتي بين توحيد شرك و حق و باطل را نمي‏پسندد، درست است كه در مقام دعوت به پيغمبر مي‏فرمايد: «اُدْعُ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةَ وَ الْمَوْعِظَة الْحَسَنَة وَ جادِلْهُمْ بِالّتي هِيَ اَحْسَنْ»(سوره 16، آيه 125) و در

مقام معاشرت مي‏فرمايد؛ هيچ مانعي نيست به دشمنانتان هم احسان كنيد. با كفار و مشركين هم با «نيكي» و «قسط» رفتار كنيد.

اما از نظر فكري و عقيدتي آنچنان بايد به دين خود قائل باشيد كه كوچكترين احتمال براي حقانيت مذاهب ديگر در دلتان پيدا نشود و در مقابل كساني كه روياروي شما قرار مي‏گيرند و در مسائل عقيدتي با شما مبارزه مي‏كنند، با سرسختي تمام بايستيد.

از اينروي خداوند در قرآن، سوره 60، آيه 4، مي‏فرمايد: «اي مسلمانها بايد در اين جهت از حضرت ابراهيم و پيروان او الگو بگيريد. حضرت ابراهيم به مردم

بت‏پرست فرمود ما از شما بيزاريم. بين ما و شما تا روز قيامت دشمني برقرار است تا هنگامي كه به خداي يگانه ايمان بياوريد.»

و در سوره ممتحنه مي‏فرمايد: «اسوه حسنه» است براي شما حضرت ابراهيم كه برخوردشان با مشركين اين چنين بود. با كمال صراحت گفت بين ما و شما تا روز قيامت دشمني برقرار است مگر اينكه ايمان به خداي يگانه بياوريد.

قرآن به مسلمانان مي‏گويد شما بايد به ابراهيم تأسي كنيد. با اين بينشي كه اسلام به ما عرضه مي‏كند و با اين الگويي كه براي ما معرفي مي‏كند، آيا مي‏توان حتي براي مذهب بت‏پرستي نوعي قداست قايل شويم و به عنوان يك عنصري در فرهنگ اصيل مردمان رنج‏ديده آن را مطرح كنيم و بگوييم كه اينها داراي يك فرهنگ اصيل هستند استعمارگران آمدند اينها را از بين بردند و بتكده‏هاشان را خراب و اينها را از فرهنگ خودشان جدا كردند.

البته كساني كه به سرخپوستان آمريكايي يا به ساير كشورهاي ديگر ستم روا داشتند، ظلمشان محكوم است اما اين مجوز نمي‏شود كه بت‏پرستي آنها را تقديس كنيم و بگوييم اين عنصري از عناصر اصيل فرهنگ اصيل اقوامي است پس ما بايد به چشم قداست به اينها نگاه بكنيم. آيا اين يك اقتباس از فرهنگ تسامح‏گرايي فرهنگ غرب نسبت به مسايل ديني نيست؟!

اين راه يك راه اسلامي به نظر نمي‏رسد كه ما براي اينكه جوانان ايراني دچار تضاد فكري در زمينه مسائل عقيدتي نشوند به آنها بياموزيم كه به همه اديان احترام بگذارند، و ما فقط ارزشهايي عمومي را ترويج كنيم؛ راستگويي، درست‏كرداري، گفتار نيك. كردار نيك، پندار نيك، همين‏ها، بقيه چيزها را بگذاريم مردم هر طوري كه دلشان بخواهد، با آنها رفتار كند. اين كار معنايش نفي اصالت دين است يعني ما دين حقي نداريم و اسلام و مسيحيت، در اين جهت تفاوتي با هم ندارند.

نظيرش در مسأله رابطه دين با ارزشها مطرح مي‏شود كه اموري شخصي است. مي‏گويند بيخود زحمت نكشيد همان‏طور كه رنگ و سليقه لباس براي هر كسي محترم است، ارزشهاي اخلاقي و ارزشهاي اجتماعي هم كه منشاء وضع قوانين حقوقي و قضايي و جزايي مي‏شود، همين‏طور از امور دلخواه و پسند شخصي است و مبتني بر حقايق نفس الامري نيست. تابع مصالح و مفاسد واقعي نيست1 و معنايش اين است كه اسلام، در واقع قانون و حكمي ندارد.

ديگر اين اصلي كه امروز در فرهنگ دنيا حاكم است و در علوم انساني به عنوان يكي از محورهاي مهم شناخته مي‏شود كه (انسان سالم انساني است كه با ديگران سازگار باشد چه انسان نرمال انسان بهنجار است كه با همه خوب مي‏تواند بسازد. اصل اين است، اما انساني كه مي‏گويد: من معتقدم يك خدا هست و تو مي‏گويي دو خدا، پس ما با هم دشمن هستيم «بدابيننا و بينكم العداوه و البغضاء» (سوره 60، آيه 4) اينها در روانشناسي جديد انسانهاي بهنجاري نيستند.) اسلام اينها را نمي‏پسندد مي‏گويد: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ اُسْوَةٌ حَسَنةٌ في اِبراهيمَ» همان‏طور كه او با مشركين گفت «بَدابَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ اَبَدا حَتّي تؤمِنُوا بِاللّه‏ِ وَحْدَه» (سوره 60، آيه 4) شما هم بايد بگوييد تا روز قيامت با مشركين دشمنيم مگر به خداي يگانه ايمان بياورند. دشمنيم دشمني آشكار «بَدابَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ» اين هم ته دلش نبود، صاف گفت «قالَ لِقَوْمِهِ» به مردم صاف گفت آهاي مردم بت‏پرست من دلم از شما صاف نمي‏شود محبت شما در دل من نمي‏آيد به خداي يگانه ايمان بياوريد وگرنه تا روز قيامت دشمن شما خواهيم بود. قرآنِ ما مسلمانها مي‏گويد شما بايد از ابراهيم پيروي كنيد و بايد اينگونه باشيد.

فرهنگ غربي مي‏گويد روح تسامح در دين بايد آسان‏گير باشيد. هر كس هر ديني دارد مقدس است. دين يك موضوع سليقه‏اي است. اين راه‏حل با قرآن نمي‏سازد.

چگونه مي‏توانيم با آنها كه روح تسامح دارند، سازگار باشيم دين ما مي‏گويد نسبت به مشركين و دشمنان اسلام بايد دشمن باشيم. آنها مي‏گويند با هم مهربان باشيد.

مي‏گويند اسلام مربوط به لاهوت است نه در سياست حرفي دارد نه در اقتصاد، نه در علوم انساني، نه در علوم تجربي. دين حق ندارد در قلمرو علم دخالت كند. براي اينكه اروپايي‏ها گفتند و موفق شدند ما هم اگر بخواهيم دينمان محفوظ باشد. بايد در علم دخالت نكنيم آيا اسلام همين را مي‏گويد؟ يا اسلام مي‏گويد «وَلا يَأتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ»؟ (سوره 41، آيه 41) آنچه يقينا خدا و پيغمبر فرمودند و به عنوان بيان يك واقعيتي در دست مردم قرار داده‏اند، حق است ولو تمام عالم برخلافش را بگويند. يك روز تمام عالم مي‏گفتند زمين مركز عالم است ستارگان دور زمين مي‏چرخند، قرآن گفت «كُلٌّ في فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» هر يك از اين ستاره‏هايي را كه شما در آسمان مي‏بينيد در فلكي شناور است در مداري مي‏چرخد. اين موضوع علمي است آيا موضوع لاهوتي است؟ مربوط به رابطه انسان با لاهوت است؟ قرآن فرموده و حق است. تمام عالم اگر جمع بشوند و بگويند علم اثبات كرده است كه چنين نيست ما مي‏گوييم قرآن درست مي‏گويد شما اشتباه كرده‏ايد. زيرا علم خدا نوسان

ندارد. آنچه را خدا به عنوان بيان يك حقيقتي فرمود، آن عوض شدني نيست. علم؛ البته آنچه به نام علم ناميده مي‏شود، ممكن است عوض بشود يعني فرضيات، تئوريها، نظريات تأييد شده، گاهي هم بعد از مدتي، ممكن است معلوم شود تأييدها بيجا بود. فرضيات ابطال مي‏شود. اما وحي الهي هيچ وقت باطل نمي‏شود. مگر ما در فهميدنش اشتباه كنيم يا روايتي كه به پيغمبري يا امامي نسبت داده‏اند، در نقلش اشتباهي رخ داده باشد. اما اگر چيزي دانستيم كه خدا و پيغمبر و امام معصوم فرمودند، آن غلط نمي‏شود. پس راه حل اختلافي كه بين علم و دين در مورد اسلام مطرح مي‏شود اين است كه ما برويم يقينيات دين را بشناسيم. آنچه يقينيات قرآن و سنت است هيچ وقت اشتباه نمي‏شود.

ممكن است، پيرايه‏هايي به عقايد ديني بسته شده باشد يا روايات نادرست در كتابهاي روايتي وارد شده باشد. اين مسائل هست، از دوازده قرن پيش علماي ما گفته‏اند و خيلي زحمت كشيده‏اند كه روايت صحيح و ضعيف را از هم جدا كنند. ولي به هر حال وجود روايات ضعيف در بين كتابهاي روايتي را ما انكار نمي‏كنيم. ادعاي ما اين است كه اگر دانستيم پيغمبر و امام سخني فرموده‏اند (يعني سندش قطعي بود.)2 با هيچ علمي تضاد نخواهد داشت. مگر اينكه آن علم، علم نباشد. تئوريهايي باشد قابل ابطال. در آن صورت وحي مقدم است. علم قطعي با دين قطعي، يعني با اسلام قطعي، هيچ تضادي ندارد. ما خيالمان از اين جهت راحت است.

در مورد ارزشها، چه ارزشهاي اخلاقي و چه ارزشهاي حقوقي و اجتماعي و سياسي طبق عقايد ما تابع مصالح و مفاسد واقعي و نفس‏الامري است و تابع ميل و سليقه اشخاص نيست. اگر تمام مردم كشوري مسلمان، بيايند به قانوني كه برخلاف قانون خدا و پيغمبر است رأي بدهند كمترين ارزشي نخواهد داشت.

آنجايي كه قانوني از خدا و پيغمبر است چه كسي حق دارد مخالفت بكند؟ چگونه مي‏توانند مصالح و مفاسد دنيا و آخرت رفتارها را كشف كنند.

راه جلوگيري از مفاسد عقيدتي و اخلاقي و فكري جوانهاي ما تقويت بنيه فكري و علمي آنهاست.

كسي كه راه خانه خودش را گم مي‏كند مي‏خواهد راه زندگي ابدي به مردم نشان بدهد؟ «اَفَمَنْ يَهْدي اِلَي الحقَّ اَحَقٌّ اَنْ يُتْبعَ اَمَّنْ لا يَهْدِي اِلاّ اَنْ يَهْديَ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»؟ (سوره 10، آيه 35)قرآن با عقل ما سخن مي‏گويد. مي‏گويد آن كسي كه تا راهنماييش نكنند راه به جايي نمي‏برد او اولي هست به رهبري يا كسي كه جز به حق هدايت نمي‏كند؟ هر چه مي‏گويد درست است، از چه كسي بايد پيروي كنيم؟ از آن كسي كه خودش احتياج به راهنمايي دارد؟ كوري عصاكش كور دگر شود. كسي بايد راه را به شما نشان دهد كه خود بر همه حقايق آگاه

باشد. راه را تا آخر خط ببيند. نه كسي كه پيش پايش را هم درست نمي‏بيند. ما انسانهايي كه «ما اُوتيتُم مِنَ الْعِلْمِ اِلا قَليلاً» (سوره 17، آيه 85)، پيش پايمان را هم درست نمي‏بينيم. چگونه مي‏خواهيم همه مصالح و مفاسد راهي كه به سوي ابديت داريم را درك كنيم. پس اين تضاد هيچ وقت به اين صورت حل نمي‏شود.

ما بايد راهي پيدا كنيم كه عقايد اسلامي به صورت منطقي و قابل قبول در دسترس جوانان قرار بگيرد. ما معتقديم دين ما مطابق با فطرت عقل است. در تمام عقايد ما مطلبي كه بر خلاف برهان عقلي باشد وجود ندارد «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» ـ اما ممكن است در اثر مطالعات، يا تبليغات مؤثر افكار غلطي در بين مردمي رواج پيدا كند. اگر گفتيم يك عقيده‏اي مطابق عقل و منطق و فطرت است، معنايش اين نيست كه همه بتوانند آن را صاف و صريح اثبات كنند. اثبات بسياري از مسائل عقلي احتياج به براهين پيچيده دارد. مخصوصا رفع شبهات، (شبهاتي كه مكاتب فلسفي الحادي ترويج

مي‏كنند، ممكن است در اذهان بماند. جوابش را به آساني نفهمند.) وقتي ما گفتيم اسلام ديني است منطقي، مطابق عقل و فطرت. معنايش اين نيست كه هر كسي در هر سني با هر اندازه معلومات، مي‏تواند تمام عقايد اسلامي را اثبات كند و به همه شبهات جواب بدهد.

آيا مي‏شود دور جامعه اسلامي يك حصاري كشيد كه افكار بيگانگان وارد نشود؟ آيا جوانان اين كتابها و افكار را نبايد مطالعه كنند؟ نبايد بخوانند؟ نبايد بشنوند؟ مگر چشمها و گوشها و دلها به دست ماست؟ شبهات مطرح و كتابها نوشته يا از زبانهاي خارجي ترجمه مي‏شود. پس با انتشار علم و فكر كه نمي‏توان مبارزه كرد و هيچ چاره‏اي جز اينكه ما بنيه علمي و فرهنگي خودمان را تقويت كنيم نمي‏ماند. تنها راه جلوگيري از مفاسد عقيدتي و اخلاقي و فكري جوانهاي ما تقويت بنيه فكري و علمي آنهاست. البته اين كار مسايل جنبي هم دارد. كه محافظتهايي مي‏بايست در ضمن آن باشد. هر شبهه‏اي را در هر جايي نبايد مطرح كرد، آنهايي كه اهل تعهدند و خودشان را در مقابل خدا مسؤول مي‏دانند در محيطي كه نمي‏توانند، خودشان جواب شبهه را بدهند، نبايد شبهه را مطرح كنند. برخورد ما بايد مسؤولانه باشد. ببينيم با

افكار ديگران چه مي‏كنيم. وقتي شبهه‏اي را در ذهن جواني به وجود آورديم كه هنوز خود، قدرت جوابگويي به اين شبهه را نداريم. ذهنش مشوش مي‏شود و ممكن است در اصل دينش شك بكند.

امروز در فرهنگ دنيا اين نكته مطرح است كه جوان بايد آزاد باشد. اما تا چه اندازه؟ تا آنجا كه برود و خودش را توي چاه بيندازد؟ القاي شبهه‏اي كه اساس دين را در ذهن جوانها متزلزل مي‏كند، به منزله انداختن جوان در آتش است. استادي كه شبهه را القا مي‏كند ولي جوابش را نمي‏داند بايد جواب شبهه را ياد بگيرد. آنگاه در كلاس درس القا كند. بالاخره اين واكسن (تقويت مباني فكري) مي‏بايست تزريق بشود، مسايلي هست كه جوابهاي متعددي در سطحهاي مختلف دارد. در سطحهاي نازل براي كساني كه فكرشان كوتاهتر است، در سطحهاي متوسط براي كساني كه يك مقدار ورزيده شده‏اند و در سطحهاي عالي علمي براي برجسته‏ترين دانشمندان و فيلسوفان دنيا.

كلام در اين است كه اين واكسن را مي‏بايست تكثير و بعد تزريق كرد. اين معلومات در پيش همان چند نفري كه گوشه و كناري مي‏دانند، نبايد ذخيره بشود. بايد چاره‏اي انديشيد تا اين معلومات به صورتي قابل تزريق و قابل عرضه به سطوح مختلف جامعه باشد. اسلام در مقابل مخالفينش داد مي‏زند «قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» اگر راست مي‏گوييد دليل بياوريد.

براي خدايش، توحيدش، براي مسايل مختلفش دليل مي‏آورد. براهيني در خود قرآن آمده. بسياري از براهين در روايات و سنن آمده است. ما مطلب بي‏دليل و بي‏برهاني نداريم و چيزي بر خلاف برهان و منطق هم ارائه نمي‏كنيم. جوانهاي دانشگاهي بيشتر در معرض خطرهاي فكري و عقيدتي قرار دارند. مي‏بايست واكسينه بشوند. اما برنامه دانشگاهها چنين اجازه‏اي را نداده است. در گذشته به هيچوجه نبود. امروز هم كه قدمهايي برداشته شده تا يك سلسله مسايل عقيدتي و اسلامي در دانشگاهها تدريس بشود، نقصهاي زيادي دارد. بالاتر از همه انگيزه پژوهش و تحقيق در جوانان بايد رشد كند. بايد نسبت به مسايل ديني حساس بشوند. برخلاف آن روح تسامحي كه در غرب ترويج مي‏شود. كه نسبت به مسايل ديني بي‏تفاوت باشيد. شما بايد در مقابل عقايد ضد اسلامي حساسيت داشت. بايد دانست سعادت دنيا و آخرت در پذيرفتن اسلام و شقاوت دنيا و آخرت ديگران در انكار اسلام است. اين روح اسلام است.

 

 

 ايت الله مصباح يزدي

سايت سراج


نوشته شده در   يکشنبه 9 فروردين 1388  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode