ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : جمعه 14 ارديبهشت 1403
جمعه 14 ارديبهشت 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : يکشنبه 25 ارديبهشت 1390     |     کد : 19559

حتي خودم هم به رياست جمهوري آمريكا در سال 2000 فكر نمي‌كردم

پيش‌بيني بولاك مرا متعجب كرد و من تنها به مدت 18 ماه فرماندار بودم چرا كه بيل كلينتون هنوز دور اول رياست جمهوري‌اش را طي مي‌كرد و من حتي به فكر انتخاب مجدد خود در انتخابات فرمانداري سال 1998 نبودم.

پيش‌بيني بولاك مرا متعجب كرد و من تنها به مدت 18 ماه فرماندار بودم چرا كه بيل كلينتون هنوز دور اول رياست جمهوري‌اش را طي مي‌كرد و من حتي به فكر انتخاب مجدد خود در انتخابات فرمانداري سال 1998 نبودم.

به گزارش خبرگزاري فارس، جورج واكر بوش، رييس جمهور پيشين آمريكا از جمله شخصيت هايي است كه در زمان وي و بعضاً به‎واسطه خودش اتفاقات بسيار مهمي در عرصه جهان به‎وقوع پيوست. شايد حوادث 11 سپتامبر مهمترين اين اتفاقات باشد كه خود بعدا منشأ تحولات بسيار مهمي در عرصه بين المللي از جمله دو جنگ در منطقه خاورميانه شد.
اين تحولات و شخصيت خود بوش كه عده بسيار زيادي او را مستحق رياست جمهوري آمريكا نمي دانستند و به‏علاوه نفرت زيادي كه در افكار عمومي جهان در زمان وي از آمريكا به‎وجود آمد، سبب شد تا خبرگزاري فارس دست به ترجمه و انتشار خاطرات او بزند.

به‎هرحال اين كتاب، بيان مسايل از نگاه بوش است و طبعاً تمام آن مورد قبول نخواهد بود ولي شخصيت بوش و خاطرات وي مي تواند از جمله اسنادي باشد كه به محققان و مخاطبان علاقمند به اين حوزه كمك فراواني كند.
قسمت هجدم از متن كامل خاطرات جورج واكر بوش به خوانندگان محترم تقديم مي شود:

*صحبت با يك مشاور دائم الخمر

چند هفته‌اي قبل از انتخابات،‌ "جو آلبو " پيشنهاد داد كه من ملاقات محرمانه‌اي با بولاك داشته باشم. يك روز بعد از ظهر بدون سروصدا به شهر آستين پرواز كردم. "جَن " همسر بولاك در را باز كرد. او زن زيبايي است و لبخند گرمي دارد. بعد از او بولاك جلو آمد. او فردي سرخ گونه‌ بود كه چهره‌‌اي آفتاب سوخته داشت.

او پنج بار ازدواج و با چهار زن زندگي كرده بود. جَن آخرين همسر و عشق زندگي‌اش بود. بولاك براي مدتي از آن دسته آدم‌ها بود كه بيش‌ از حد مشروب مي‌نوشيدند. يكي از ماجراهاي معروفي كه درباره او نقل مي‌شد اين بود كه يك بار آنقدر مست كرده بود كه در يك توالت عمومي اسلحه كشيده و شليك كرده بود. او پشت سر هم سيگار مي‌كشيد، با وجود اين واقعيت كه بخشي از ريه خود را بخاطر همين سيگار كشيدن از دست داده بود. او از آن آدم‌ها بود كه زندگي را به خودشان سخت كرده‌اند.
دست خود را براي سلام دراز كرد و گفت: من بولاك هستم. بفرماييد داخل!

* جرقه فكر براي اصلاحات اقتصادي و سياسي

مرا به اتاق مطالعه خود برد. اتاقي كه شبيه يك كتابخانه تحقيقاتي به نظر مي‌رسيد. اسناد، گزارش‌ها و اطلاعات زيادي روي قفسه‌ها قرار داشتند. بولاك بعد از آن يك پرونده بزرگ را روي ميز مقابل من قرار داد و گفت: بفرما اين هم گزارشي درباره امور قضايي نوجوانان.
او مي‌دانست كه من بخشي از رقابت‌هاي انتخاباتي خود را معطوف به اصلاحات در نظام قضايي نوجوانان كرده بودم.

به من پيشنهاد داد تا به برخي از ايده‌هايش فكر كنم. بعد از آن نيز گزارش مشابهي اين بار درباره آموزش و پروش و اصلاحات در امور رفاهي روي ميز گذاشت. به مدت سه الي چهار ساعت با هم گفت‌وگو كرديم. بولاك در انتخابات از خانم آن ريچاردز حمايت كرده بود اما در عين حال تصريح كرده بود كه اگر من به پست فرمانداري برسم با من همكاري خواهد كرد.

*ديدار با يك ادم خود دار

يكي ديگر از افراد و بازيگران مهم در قوه مقننه ايالتي، رئيس مجلس نمايندگان ايالت تگزاس به نام "پيت ليني " بود. پيت ليني همانند من اهل منطقه غربي تگزاس بود. او يك زارع پنبه در منطقه "هيل سنتر " بود كه شهركي كوچك ميان "لوباك " و "آماريلو " است.

شهركي كه من زماني براي رقابت‌هاي انتخاباتي سال 1978 به آنجا رفته بودم. پيت ليني آدم خوددار و غيراحساسي بود. هر چقدر بولاك دوست داشت داشته‌هاي خود را نشان دهد - گاهي هم كل پرونده‌هايش را پيش روي آدم قرار مي‌داد - ليني اينگونه نبود و دستش را رو نمي‌كرد. او از جمله دموكرات‌هايي بود كه داراي متحداني در هر دو حزب اصلي سياسي آمريكا بود.

*صبحانه مشترك كاري

مدت اندكي بعد از اين كه مسئوليت فرمانداري ايالت تگزاس را برعهده گرفتم، پيت،‌ باب و من موافقت كرديم بطور هفتگي صبحانه كاري به اتفاق هم برگزار كنيم. در ابتدا، غذا خوردن فرصتي براي تبادل تجربيات و ايده‌ها بود و اين امر به من كمك كرد كه قوه مقننه ايالتي را خوب بشناسم. بعد از اين كه لوايح ارايه شده از سوي من در صحن مجلس مطرح شدند، آن صبحانه‌هاي مشترك كاري شكل نشست راهبردي به خود گرفتند.

چند ماهي از اين جلسات نگذشت كه بولاك [به عنوان رئيس سناي ايالتي و معاون فرماندار] تعدادي از مهمترين لوايح را به مرحله بررسي در سناي ايالتي رسانيده بود. اما بسياري از ديگر لوايح هنوز در مجلس نمايندگان باقي مانده و منتظر بحث و بررسي نمايندگان بودند.

*شوخي مستهجن فرماندار و معاون فرماندار

بولاك به دنبال اقدام عملي [از سوي مجلس نمايندگان] ‌بود و خواسته‌اش را با ليني در ميان گذاشت. من درحالي كه مشغول صرف صبحانه قهوه و نان شيريني خود بودم، پيت ليني در پاسخ به معاون فرماندار گفت كه ترتيب لوايح داده خواهد شد. صبر بولاك داشت كم كم لبريز مي‌شد. مدتي نگذشت كه جوش آورد. بعد مستقيم به من نگاه كرد و غرزنان گفت: فرماندار! مي‌خواهم كه تو رو...! ميخواهم كه تو رو مسخره كنم.

اندكي فكر كردم. از جايم بلند شدم و مستقيم به سمت بولاك رفتم و گفتم: اگر تو مي‌خواي كه منو ... اول بايد منو ببوسي! بعد به شوخي او را در بغلم گرفتم. دستم را پس زد و به سرعت در را باز كرد و از اتاق بيرون رفت. من و ليني بخاطر اين شوخي كلي خنديديم. هر دوي ما مي‌دانستيم كه منظور از خشم و بددهني بولاك، من نبودم. اين روشي بود كه او سعي داشت [با حساس نشان دادن خود] به ليني بگويد وقت آن است كه بررسي لوايح در مجلس نمايندگان تمام شود و به سنا فرستاده شوند.

*معاون فرماندار درباره برخي اصلاحات قانوني با ما مشاجره داشت

نمي‌دانم كه ليني منظور بولاك را درك كرده بود يا خير اما با سعي و تلاش ما سه نفر، قوانين مربوط به آموزش و پرورش، امور قضايي نوجوانان، اصلاحات در امور رفاهي روند سريعي را در مرحله بررسي و تصويب طي كردند. مهمترين و پيچيده‌ترين موضوعي كه در دستور كاري قرار داشت، اصلاحات مربوط به دعاوي دريافت غرامت [ناشي از خسارت وارده] بود.

پرداختن به دادخواست‌هاي غرامت قديمي براي جلوگيري و توقف روند خروج مشاغل از ايالت، امري حياتي بود. اما مخالفت جدي از سوي هيئت وكلاي دادگستري وجود داشت. هئيتي كه بسيار با نفوذ بود. من در مجلس همپيماني داشتم به نام "ديويد سيبلي " كه سناتور جمهوريخواه ايالتي و اهل شهر "واكو " بود. او همچنين رئيس كميته بررسي بر دعاوي خسارت در سناي ايالتي بود.

معاون فرماندار يك شب پشت تلفن كلي بد و بيراه نثارم كرد

يك شب ديويد را براي شام به خانه خود دعوت كرده بودم. تازه شروع به صرف شام كرده بوديم كه بولاك با او تماس تلفني برقرار كرد. ديويد در تمام مدت آن تماس يك‌طرفه شنونده بود و بولاك يكسره حرف مي‌زد. ديويد بطور مرتب سر تكان مي‌داد و ساكت و خاموش به نقطه‌اي چشم دوخته بود. همانطور كه معاون فرماندار مشغول صحبت كردن بود، ديويد گفت: او درست اينجا روبه روي من نشسته است. مي‌خواهي كه با خود او صحبت كني؟

بولاك گفت كه مي‌خواهد چند كلمه با من هم حرف بزند. گوشي تلفن را گرفتم. با لحن تندي به من گفت: چرا مانع اصلاحات در قانون دعاوي خسارت شده‌اي؟ فكر مي‌كردم كه تو دنبال تاييد آن هستي؟ اما نه! تو يك فرماندار به درد نخوري. بولاك چند بد و بيراه ديگر نثار من كرد و تلفن را قطع كرد. ديويد مي‌دانست چه اتفاقي افتاده بود. او قبلا با بولاك ديدار كرده بود اما نمي‌دانست واكنش من به اين نظر او چگونه است. من هم با صداي بلند خنديدم. بولاك خلق تنگ و خشني داشت اما من مي‌دانستم كه اين خلق او مثل توفان است و زود مي‌گذرد.

*من و معاون فرماندار با ميانجي‌گري ديويد سيبلي درباره لايحه مورد مشاجره توافق كرديم

بعد از اين كه ديويد فهميد صبرم دربرابر اين حرف‌ها زياد است، به سراغ بررسي لايحه اصلاح دعاوي خسارت رفتيم. يكي از بزرگترين موارد اختلاف ما اين بود كه اندازه و حجم خسارت جزايي چقدر بايد باشد. نظر من اين بود كه بايد 500 هزار دلار باشد اما بولاك به دنبال تصويب يك ميليون دلار براي دعاوي بود.

ديويد به من گفت اگر بولاك درباره اين بخش از قانون به توافق برسد، روند تصويب پنج لايحه ديگر مربوط به دعاوي خسارت، سريعتر طي خواهد شد. از اين رو پيشنهاد داد كه ما سر ميزان خسارت توافق كنيم و به من گفت: نظرت درباره سقف 750 هزار دلار چيست؟ شكي نيست كه اين ميزان به بهبود كار كمك مي‌كندمن نيز موافقت خود را با آن پيشنهاد اعلام كردم.

بعد از آن ديويد با بولاك تلفني تماس گرفت و درباره توافق حاصله توضيح داد. اين دفعه مدت اين تماس تلفني كوتاه‌تر بود ولي اين بار هم ديويد سيبلي آخر مكالمه گوشي تلفن را به من داد. آن سوي خط بولاك با لحن رسمي گفت: فرماندار بوش! شما فرماندار خارق‌العاده‌اي خواهي شد. شب بخير.

*معاون فرماندار پيش‌بيني كرد كه من رئيس جمهور بعدي آمريكا مي‌شوم

در سال 1996 بود كه لورا با برگزاري جشن تولد پنجاه‌ سالگي من در عمارت فرمانداري، مرا غافلگير كرد. او دوستان و اعضاي خانواده را به آن جشن دعوت كرده بود. دوستاني از ميدلند، هوستون و دالاس، برخي از همكلاسي‌هايم از مدرسه آندوور و دانشگاه ييل و هاروارد. همچنين تعدادي از دوستان سياستمدار از شهر آستين از جمله بولاك و ليني را نيز به جشن دعوت كرده بود. لورا تنها كسي نبود كه در ميان آن جمع مرا غافلگير كرد.
با غروب آفتاب و شروع ميهماني، بولاك به سمت ميكروفن رفت و با لبخند گفت: تولدت مبارك. شما فرماندار خارق‌العاده‌اي هستيد و بايد بگويم كه فرماندار بوش! شما رئيس جمهوري بعدي ايالات متحده آمريكا خواهيد بود.

*پيش‌بيني بولاك مرا متعجب كرد اما حرفش را جدي نگرفتم

پيش‌بيني بولاك مرا متعجب كرد. من تنها به مدت 18 ماه فرماندار بودم. بيل كلينتون هنوز دور اول رياست جمهوري‌اش را طي مي‌كرد و من حتي به فكر انتخاب مجدد خود در انتخابات فرمانداري سال 1998 نبودم.

اما بولاك آن زمان حرف از انتخابات سال 2000 سخن به ميان آورده بود. حرفش را جدي نگرفتم. بولاك هميشه سعي داشت احساس آدم را برانگيزد اما حرف هاي آن روز وي فكر جالبي را به سرم انداخت. ده سال پيش و در تولد چهال سالگي‌ام در "برادمور " مست از الكل بودم. اما اكنون در سالروز پنجاه سالگي خود در محوطه چمن فرمانداري تگزاس در حالي مشغول صرف شام بودم كه فكر رياست جمهوري بعدي را در سر داشتم. چه ده سالي بر من گذشته بود.


نوشته شده در   يکشنبه 25 ارديبهشت 1390  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode