خانم "آن ريچاردز " نيز نهايت تلاش خود را كرد كه من را تحريك و عصباني كند و مرا به نوعي احمق و بيريشه خطاب كرد اما من از نشان دادن واكنش خودداري ميكردم.
به گزارش خبرگزاري فارس، جورج واكر بوش، رييس جمهور پيشين آمريكا از جمله شخصيت هايي است كه در زمان وي و بعضاً بهواسطه خودش اتفاقات بسيار مهمي در عرصه جهان بهوقوع پيوست. شايد حوادث 11 سپتامبر مهمترين اين اتفاقات باشد كه خود بعدا منشأ تحولات بسيار مهمي در عرصه بين المللي از جمله دو جنگ در منطقه خاورميانه شد.
اين تحولات و شخصيت خود بوش كه عده بسيار زيادي او را مستحق رياست جمهوري آمريكا نمي دانستند و بهعلاوه نفرت زيادي كه در افكار عمومي جهان در زمان وي از آمريكا بهوجود آمد، سبب شد تا خبرگزاري فارس دست به ترجمه و انتشار خاطرات او بزند.
بههرحال اين كتاب، بيان مسايل از نگاه بوش است و طبعاً تمام آن مورد قبول نخواهد بود ولي شخصيت بوش و خاطرات وي مي تواند از جمله اسنادي باشد كه به محققان و مخاطبان علاقمند به اين حوزه كمك فراواني كند.
قسمت هفدم از متن كامل خاطرات جورج واكر بوش به خوانندگان محترم تقديم مي شود:
*شخصيت خون گرمي كه بوش از آن خوشش آمد
من ارتباط خود را با كارن بعد از مجمع حزبي حفظ كردم. او شخصيتي بود خونگرم با لبخندي گيرا. كارن كه پيشتر خبرنگار تلويزيوني بود، رسانه را ميشناخت و ميدانست چطور از كلام استفاده كند. برايم نشانه خوبي بود وقتي ديدم كه او در سخنراني پاييز سال 1993 من كه طي آن نطق برنامه انتخاباتي خود را اعلام كردم، حضور يافته است.
به راحتي ميشد از ميان جمعيت او را پيدا كرد چرا كه پسرش "رابرت " روي شانههايش نشسته بود. كارن از آن دسته آدمها بود كه من ميپسنديدم. كسي كه خانواده را در اولويت كار خود قرار ميداد. وقتي كه او قرارداد همكاري با ستاد انتخابات من را امضاء كرد، يكي از بهترين لحظات دوره خدمت سياسي من رقم خورد.
*رقيبم مرا احمق و بي ريشه خطاب كرد
همين كه تبليغات انتخاباتي من توانست شور و هيجان لازم را برانگيزد، توجه رسانههاي خبري ملي جلب شد. خبرنگاران ميدانستند كه من آدم تندمزاجي هستم و از اين رو در اين باره بحث ميكردند كه من چه موقع از كوره در خواهم رفت.
خانم "آن ريچاردز " نيز نهايت تلاش خود را كرد كه من را تحريك و عصباني كند. او مرا به نوعي احمق و بيريشه خطاب كرد اما من از نشان دادن واكنش خودداري ميكردم.
*ميدانستم كه بايد حد خود را حفظ كنم
خيلي از مردم نميتوانستند درك كنند كه بين رقابت من و پدرم تفاوت فراواني وجود دارد. آن زمان كه پدرم نامزد انتخابات ميشد من هم به عنوان پسر، احساسي ميشدم و نهايت تلاش خود را ميكردم به هر قيمتي كه شده از جورج بوش دفاع كنم.
اما خودم كه نامزد انتخابات شدم، فهميدم كه بايد حد خود را نگهدارم و سنجيده عمل كنم. راي دهندگان خواهان رهبري نيستند كه در كنترل خشم ناتوان باشد و در مباحثات خود پرخاشگري كند. بهترين روش پاسخگويي به اين زخمزدنها پيروزي در انتخابات بود.
*مناظره تلويزيوني با فرماندار ريچادرز
در اواسط اكتبر، آن ريچاردز و من در يك مناظره تلويزيوني حاضر شديم. كتابهاي روش مباحثه را مطالعه كرده بودم و تمرين لازم را براي مناظرهاي داشتم كه در آن مورد تمسخر قرار گيرم.
يك هفته قبل از آن شب مهم، همه آگهيها و اطلاعيهها را قطع كردم. من شاهد روشهايي بودم كه پدر براي آمادگي مناظرات به كار ميبست. ميدانستم كه نامزدها به راحتي ميتوانند در دقايق آخر مناظره و با ارايه پيشنهادهايي بر رقيب خود برتري پيدا كنند. جمله كليدي كه در ذهن داشتم اين بود كه "فقط خودت باش " و لودگي نكن. دستور دادم هر آگهي تبليغاتي كه از جانب من پخش ميشود بايد به تاييد كارن برسد و اگر كارن انتشار آن آگهي را لازم ديد، آنگاه آن را پخش كنند. در عين حال، شش دنگ حواسم را جمع و متمركز كردم.
در شب مناظره، وقتي كه من و كارن سوار بر آسانسور بوديم، آن ريچاردز وارد شد. دستش را فشردم و گفتم: آرزوي موفقيت ميكنم خانم فرماندار.
او گفت: پسر! كار سختي پيش روي تو خواهد بود.
*يك حرف احمقانه باعث باخت در مناظره ميشد
آن جلسه، مناظره كلاسيك ذهنها بود اما آن تاثيري را به همراه نداشت كه خانم فرماندار به دنبالش بود. اگر فرماندار سعي ميكرد مرا بترساند، من به اين حساب ميگذاشتم كه او امنيت خاطر ندارد. لبخند واضحي نشان دادم و مناظره روند خوبي را طي كرد.
من به اندازهاي تجربه سياسي داشتم كه بدانم نميتوان تنها بخاطر موفقيت در يك مناظره پيروز شد. تنها كافي است حرف احمقانهاي مطرح شود يا به نظر چهرهاي خسته و عصبي داشته باشي تا ميدان رقابت را واگذار كني. در آن روز، من نه خسته بودم و نه عصبي. من با اعتماد به نفس كامل برنامه خود را مطرح ميكردم و تلاش داشتم تا از اشتباهات بزرگ اجتناب كنم.
*مادرم هنوز گمان نميكند كه من بتوانم در انتخابات پيروز شوم
مطابق معمول، هفتههاي پاياني با مسايل غافلگير كننده همراه بود. "راس پروت " با تاييد و حمايت از آن ريچادرز كفه رقابتها را به نفع او سنگين كرد. اين موضوع مرا نگران نكرد. من هميشه اعتقاد داشتهام اهميت اين كه كسي در انتخابات كانديدايي را مورد حمايت قرار ميدهد، بيش از حد بزرگنمايي شده است. به ندرت پيش ميآيد كه اين نوع حمايتها كارايي داشته باشد بعضي اوقات هم به ضرر آن نامزد انتخاباتي تمام ميشود. به يكي از خبرنگاران گفتم: ميتوانيد راس پروت را به حاميان خود اضافه كنيد. من هم حمايت "نولان رايان " و باربارا بوش [مادر بوش] را دارم. البته اشارهاي به اين امر نكردم كه مادرم هنوز گمان نميكند كه من بتوانم در انتخابات پيروز شوم.
*پيروزي من در انتخابات فرمانداري از نظر رسانهها دور از تصور بود
شب انتخابات، وقتي كه نتايج معلوم شدند، من سربلند بيرون آمدم. با وجود مشكلات ما توانسته بوديم كاري بكنيم كه به گفته شبكه خبري "دالاس مورنينگ " زماني كسي تصورش را نميكرد.
روزنامه نيويورك تايمز نيز از آن به عنوان دگرگرني شگفتآور ياد كرد. در هتل ماريوت شهر آستين بودم، جايي كه طرفدارانم آنجا جمع شده بودند، پدرم تلفني با من تماس گرفت و گفت: جورج، بخاطر اين پيروزي بزرگ به تو تبريك ميگويم. اما به نظر ميرسد كه جب [برادر بوش] در آستانه شكست در انتخابات قرار دارد.
بخاطر برادرم حس خوبي نداشتم. او خيلي تلاش كرده بود و لياقت پيروزي در انتخابات را داشت. اما هيچ چيز نميتوانست از هراسي كه هنگام اعلام خبر پيروزي خود در سالن بازي هتل ماريوت به سراغ من آمده بود، كم كند. روز مراسم تحليف در 17 ژانويه 1995 برگزار شد. مشغول آماده كردن خود براي حضور در سالن بودم كه مادرم پاكت نامهاي به من داد. داخل پاكت يك جفت گيره تزئيني سرآستين و نامهاي از سوي پدر بود كه در آن اينگونه نوشته شده بود:
جورج عزيز
اين گيرههاي تزئيتي آستين باارزشترين چيزي است كه من دارم. پدرم و مادرم در 9 ژوئن 1943 اين ها را به من دادند. آن روز من در شهر "كورپوس كريستي " [جنوب تگزاس] در نيروي دريايي نشان خلباني خود را دريافت كرده بودم. حالا ميخواهم تو آنها را داشته باشي. درست است كه تو توانستهاي نشان خلباني خود را از نيروي هوايي دريافت كني و با اين جتها پرواز كني اما اكنون كه قسمنامه خود را براي فرمانداري ايالت ما ايراد ميكني، بالهاي تازهاي براي پرواز يافتهاي.
پدرم در اين نامه نوشت كه تا چه اندازه به من افتخار ميكند و اين كه من همواره ميتوانم روي عشق و محبت والدينم حساب كنم. او در پايان نامه نوشت:
"تو چيزي خيلي بيشتر از آن چه كه ما لياقت آن را داشتيم به ما دادي. تو بخاطر ما فداكاري كردي. تو وفاداري و طرفداري خالصانه خود را به ما نشان دادي و حالا نوبت ما است. "
پدرم في نفسه فردي نبود كه بخواهد چنين حرفهايي بيان كند. نوشتهاش نيز به سبكي نبود كه او استفاده ميكرد اما مطالب براي من معني فراواني داشت. آن روز صبح حس ارتباط تنگاتنگ ميان خود و رسم خانوادگي براي خدمت به كشور به من دست داد. اين كه من به شيوه خود اين خدمت را دنبال ميكنم.
*تلاش داشتم براي سرعت در پيشبرد برنامههايم با مجلس ايالتي همكاري تنگاتنگي بنا نهم
به عنوان فرماندار ايالت، براي طرحريزي برنامه كاري خود نيازي به زمانبندي خاص نداشتم. من سال پيش از آن را تماماً به گفتن اين امر پرداخته بودم كه چه برنامههايي براي ايالت در نظر گرفتهام. اعتقاد من همواره اين بوده كه براي انتخاب شدن، برنامه و طرح انتخاباتي تنها مورد نياز نيست. وعدههاي انتخاباتي تنها به منزله طرح اوليه براي روشي است كه شما براي اداره امور ارايه ميكنيد.
دليل ديگري براي سرعت در كارم داشتم. در تگزاس نهاد قانونگذاري تنها در 140 روز از دو سال فعاليت دارد. هدف من اين بود كه هر چهار برنامههاي سياستي خود را در همان فصل اول جلسات مجلس نمايندگان و سناي ايالتي به تصويب برسانم.
* بولاك اين توانايي را داشت كه مرا دچار دردسر و گرفتاري جدي كند
براي نيل به اين امر، نياز بود كه رابطه نزديك و حسنهاي با مجلس ايالتي برقرار سازم. اين كار با همكاري نزديك با معاون فرماندار كه به عنوان رئيس سناي ايالتي خدمت ميكرد، كميتههاي مربوطه و تصميمات درباره روند ارايه لوايح آغاز شد. معاون فرماندار با روشي متفاوت و مجزا از فرماندار انتخاب ميشود. يعني اين كه اين امكان وجود دارد اين دو مقام ارشد ايالتي از دو حزب مخالف هم به آن پست انتخاب شوند. من و معاونم "باب بولاك " هم از دو حزب مخالف هم بوديم.
بولاك در سياست ايالت يك افسانه بود. او پيش از آن كه در سال 1990 به عنوان معاون فرماندار انتخاب شود، به مدت 16 سال در مقام بانفوذ بازرس حسابرسي [مميزي] خدمت كرده بود. او با نفوذ زياد خود اداره امور سناي ايالتي را در دست داشت. ضمن اين كه در همه نهادهاي دولتي دوستان و افرادي داشت كه پيشتر با خود او همكاري كرده بودند. اين امر به او امكان داده بود درباره مسايل خبر لازم را داشته باشد. بولاك اين توانايي را داشت كه مرا دچار دردسر و گرفتاري جدي كند. از سويي ديگر اگر ميتوانستم او را به همكاري با خودم وادارم، ميتوانست به يكي از باارزشترين همكارانم بدل شود.