می خوام یه غنچه باشم میون باغچه باشم
برگامو هی وابکنم،ببندم،وقتی که آفتاب می تابه بخندم
برم به مهمونی شاپرک ها،
قصه بگم برای کفشدوزک ها
(غنچه اسیر خاکه منتظرآفتابه وقتی که تشنه باشه،توآرزوی آبه)
می خوام یه ماهی باشم توآب آبی باشم
پیرهن سرخ پولکی بپوشم،ازآب پاک چشمه ها بنوشم
باله هامو،وابکنم ،ببندم شناکنم شادی کنم بخندم
(ماهی فقط توآبه،توحوض ورود ودریاست شایدکه ازصبح تاشب توفکردشت وصحراست)
می خوام یه بره باشم میون گلّه باشم
همیشه باشم توی دشت وصحرا بدوبدوکنم توی صخره ها
بازی کنم توصحراها بچرم ازاین تپّه به اون تپّه بپّرم
(بره دلش می ریزه ،چون که خوراک گرگه برای گرگ بدجنس یه لقمه ی بزرگه!)
می خوام یه گرگ باشم ،خیلی بزرگ باشم
شب که می شه حمله کنم به گله!بگیرم یک دو سه تا بره!(محکم بگویید)
بگم منم گرگ سیاه صحرا،بترسن ازمن همه ی بره ها
(گرگه که دل سیاهه ،هیچ کس دوستش نداره،توآسمون آبی نداره یه ستاره)
چه خوب چه خوب!نه ماهی ام نه غنچه نه گرگم ونه بره!
منم منم یه بچه!
می خوام کتاب قصه مو بخونم همین جا پیش مادرم بمونم!