بيش از 30 سال قبل يكي از مهمترين انديشمندان در زمينه همگانيكردن علم اين پرسش را مطرح كرد كه آيا دنيا قابل درك است ؟ و سپس درصدد برآمد كه به آن پاسخ دهد.
نميدانم كارل ساگان را ميشناسيد و با فعاليتهايش آشنا هستيد يا خير، اما اين پرسشي بود كه او مطرح كرد و در نوشتهاي كوتاه از كنار آن گذشت. هر چند اين سوال در اصل ساخته و پرداخته ساگان هم نبود. او اين پرسش را از اسلاف يوناني خود در بيش از 2000 سال قبل به ارث برده بود و البته از ديد من، اين پرسش به شيوهها و بيانات گوناگون در طول تاريخ بشريت طرح شده و پاسخ هم داده شده است.
بياييد كمي درباره واژههايي كه اين پرسش را شكل ميدهند بيشتر بدانيم. دنيا چيست؟ كائناتي كه خوب است ما درك كنيم كدام است؟ چه اندازهاي دارد؟
دنيا كه ميتوان آن را عالم بزرگ مقياس (macro cosmos) ناميد مجموعهاي عظيم و بسيار متنوع شامل همه آن چيزي است كه در تصور ما ميگنجد. كهكشانها بزرگترين ذرات اين دنيا هستند. شايد بتوان آنها را ياختههاي اصلي دنياي بزرگ مقياس خودمان بناميم. كهكشانها مجموعههايي بزرگ هستند كه شامل ستارگان و سحابيها (سازندگان ستارهها) ميشوند و البته به جز آنها هر چيز ديگري را در اين دنيا در خود جا دادهاند. اين سازههاي كيهاني بزرگ اندازههايي غيرقابل تصور دارند. مثلا راه شيري كه كهكشان خودمان است و ما به همراه منظومه شمسيمان درون آن به سر ميبريم كهكشاني متوسط از گونه كهكشانهاي مارپيچي است. راه شيري را ميتوانيد يك بيضي بزرگ فرض كنيد كه قطر آن بيش از 110 هزار سال نوري است. يعني براي طي كردن عرض اين كهكشان با سرعت نور (بالاترين سرعتي كه در دنياي مادي ميتوان تصور كرد) بايد بيش از 110 هزار سال زمان صرف كرد، اما در دنيايي كه ما از آن به عنوان دنياي بزرگ مقياسمان نام برديم كهكشانهايي به مراتب بزرگتر از راه شيري هم وجود دارد. كهكشانهاي با ابعاد بزرگتر و البته در تعداد بسيار زياد. امروزه براساس آخرين برآوردهايي كه از تعداد كهكشانها داريم بيش از 170 ميليارد (000/000/000/170) كهكشان بايد در دنيا وجود داشته باشد. هر چند امروزه اين رقم خيلي بيش از اين هم اعلام ميشود. از سوي ديگر درون هر كهكشان بيش از 100 ميليارد (000/000/000/100) ستاره وجود دارد. اين اعداد واقعا نجومي هستند يعني با يك حساب سرانگشتي متوجه ميشويم كه در دنياي بزرگ مقياسي كه ما تاكنون قادر به ديدنش هستيم بيش از 000/000/000/000/000/000/000/ 17(17سكتليون ) ستاره وجود دارد. (حاصل ضرب تعداد ستارگان در تعداد كهكشانها) و البته توجه داريد كه گفتم آنچه كه تاكنون قابليت ديدنش را داشتهايم. ما امروزه ميدانيم (براساس شواهد كاملا محكم فيزيكي) كه مقدار بسيار زيادي ماده در دنيا وجود دارد كه ما هنوز آنها را نديدهايم (ديدن به معني آشكارسازي با ابزارهاي فيزيكي و نجومي) اين ماده مرموز كه با نام ماده تاريك شناخته ميشود بيش از 4 برابر دنياي قابل ديدن ما جرم دارد. يعني اگر مثلا اين ماده تاريك را هم همسان با كهكشانها و ستارههاي موجود فرض كنيم بنابراين تعداد ستارگاني كه از ماده تاريك ساخته شدهاند بيش از 000/000/000/000/000/000/000/68 (68سكتليون ) ستاره به رقم بالا اضافه خواهد شد، اما دنياي ما فقط از ستارهها ساخته نشده است. سيارهها، سحابيها، اجرام غيرستارهاي ديگر، اتمها و مولكولها و مواد معدني و آلي ديگر و هزاران و ميليونها ماده و جرم و شكل ديگر اين دنياي بزرگ مقياس را تشكيل دادهاند. سوال اين است كه آيا توده مغزي ما با جرمي كه فقط كمي بيشتر از يك كيلوگرم ماده دارد ميتواند چنين دنياي عظيمي را شناسايي كند، آن را درك كند و روابط آن را شناسايي كند؟ آيا ما با چنين مغزي امكان اين را داريم كه درك صحيحي از دنياي پيرامونمان داشته باشيم؟
بياييد در نخستين بخش از پاسخي كه به اين پرسش اساسي ميدهيم فقط از منظر كمي به آن بپردازيم. مثلا بياييد ببينيم اصلا مغز ما آدمها (به عنوان مهمترين ارگان پردازش و ذخيره اطلاعات) توان دريافت اين حجم داده را دارد يا نه.
مغز از مجموعهاي از سلولهاي عصبي تشكيل شده است. نورونها يا سلولهاي عصبي مغز وظيفه دريافت و پاسخدهي به همه دادههاي محيط پيرامون را دارد. در مغز ما آدمها در حدود 10 به توان 11 نورون وجود دارد (000/000/000/100).
اين سلولهاي عصبي همچون مدارهاي الكترونيكي هستند كه جريان دادهها و انتقالات و تبادلات آنها را ميسر ميسازند، اما نورونها در انجام اين وظيفه مهم تنها نيستند. هر نورون از مجموعهاي از رشتههاي ريز متصل تشكيل ميشود به نام دندريتها. آنها همچون كليدهاي ريزي هستند كه نورونها را به شيوههاي مختلف و در مدارهاي گوناگون به هم ديگر وصل ميكنند. اين دندريتها هستند كه با برقراري اتصال يا قطع كردن جريان عصبي ميتوانند همچون صفر و يكهاي رايانهاي اطلاعاتي را شكل دهند كه در مغز ما ثبت ميشوند و باقي ميمانند يا تحليل ميشوند يا فراموش ميشوند و به نيستي ميرسند. هر نورون در حدود 1000 دندريت ميتواند داشته باشد يعني مغز ما آدمها در حدود 000/000/000/000/100 (100 تريليون) دندريت دارد.
حال اگر فرض كنيد كه هر دندريت شامل يك بيت داده باشد معني اين اعداد اين است كه مغز ما فقط ميتواند 10بهتوان 14 بيت داده را در خود جاي دهد. اين را مقايسه كنيد با تعداد ستارگان عالم... مغز ما كمتر از يك 100 تريليونيم از كل دنيا را ميتواند در خود جا دهد. از آن عجيبتر اين كه مثلا يك دانه بلور نمك بيش از تمام ظرفيت مغز ما اطلاعات در آن نهفته است. بنابراين به نظر نميآيد كه ما بتوانيم حتي بخش كوچكي از دنيا را درك كنيم و آن را تحليل كنيم. پس چه اتفاقي ميافتد؟ اين همه علمورزي و انجام برنامههاي علمي و پروژههاي گرانقيمت ملي و بينالمللي براي چيست؟ اگر ما حجم و ظرفيت دادههاي مغز ما حتي از يك بلور نمك كمتر است، پس چگونه ادعاي شناخت دنيا را خواهيم داشت؟
پاسخي كه براي اين پرسش و ادعا وجود دارد در اصل مفهوم علم نهفته است. علم مجموعهاي از دانستنيها نيست كه براي شناخت دنيا به آنها نياز داشتيم. علم بدنه دانايي است. علم شيوههاي تحليل است.
بنابراين وقتي ميخواهيم يك بلور نمك را مورد شناسايي قرار دهيم يا دنياي بزرگ مقياس را بشناسيم لازم نيست به تعداد ستارگان و دادههاي مرتبط با آن دندريت داشته باشيم. كافي است براي شناختن دنيا (بزرگ مقياس يا كوچك مقياس، فرقي نميكند) قوانين و ضوابط دنيا را بشناسيم. با دانستن تعداد كمي از اين قوانين ميتوانيم كل دنيا را مورد شناسايي قرار دهيم.
خوشبختانه ما در دنيايي زندگي مي كنيم كه داراي قانون است. دنياي ما پر است از ضوابطي كه همه دنيا را شكل داده است و كافي است كه ما اين قوانين را كشف كنيم. اگر چنين كنيم يعني پا به حيطه علم گذاشتهايم و اگر چنين نكنيم يعني حيطه دانش را نشانه گرفتهايم. كشف و شناسايي دنيا نيازي به دندريتهاي بيشمار ندارد كافي است قوانين دنيا را كشف كنيم تا دنيا كشف شود.
محمدرضا نوروزي / جامجم