ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : چهارشنبه 7 آذر 1403
چهارشنبه 7 آذر 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : سه شنبه 15 تير 1389     |     کد : 8316

آمريكا و بحران حضور در افغانستان

در هياهوي شادمانه رسانه‌هاي گروهي درباره پيروزي بر طالبان در دره هلمند، يك نكته مهم درباره ماهيت شورش ناديده گرفته شده است...

در هياهوي شادمانه رسانه‌هاي گروهي درباره پيروزي بر طالبان در دره هلمند، يك نكته مهم درباره ماهيت شورش ناديده گرفته شده است؛
اينكه تاكتيك شورشيان طالبان اين است كه به محض روبه‌رو شدن با قدرتي بزرگ ناپديد شوند و معدود جنگجوياني نيز در صحنه مي‌مانند تا در مقابل قدرت مهاجم از غيرنظاميان به‌عنوان سپر انساني استفاده كنند و نيروي مهاجم را به تخريب منطقه وا دارند. اين دقيقا همان اتفاقي است كه در جنگ اخير در مرجه رخ داد؛ شورشيان طالبان در رويارويي با هلي‌كوپترها، تانك‌ها و بمب افكن‌هاي نيروهاي آمريكايي، از صحنه درگيري گريختند و متفرق شدند. لفظ پيروزي در اين عمليات شايد توصيف دقيقي از آنچه رخ داده است، نباشد.
اين درگيري احتمالا در قندهار نيز تكرار خواهد شد؛ شهري كه به خلاف منطقه كشاورزي مرجه در دره هلمند، داراي جمعيتي بسيار و متراكم است. ساير عمليات‌ها از هم اينك برنامه‌ريزي شده‌اند و به‌نظر مي‌رسد عمليات مرجه الگوي عمليات‌هاي آينده را تعيين كرده است اما اين درگيري‌ها و عمليات‌ها در چارچوب استراتژي خروج از افغانستان نخواهند بود و به جاي اينكه به آمريكا كمك كنند كه از افغانستان خارج شود، بيش از پيش واشنگتن را در اين باتلاق فرو خواهند برد.
شواهد اين مدعا از هم اينك قابل مشاهده است. مقاله پيش رو را ويليام پولك از نظريه‌پردازان سياست‌خارجي آمريكا و مدير ارشد مؤسسه دابليو. پي كري كه از مؤسسات مطالعاتي سياست‌خارجي در آمريكاست درباره شرايط حاضر در افغانستان نوشته‌است. او نويسنده كتاب «درك عراق» است و كتاب جديدي را درباره افغانستان، پاكستان و كشمير در دست تاليف دارد.
پس از پايان عمليات مرجه، روزنامه واشنگتن پست در گزارشي از برنامه ارتش آمريكا براي ساخت يك پايگاه بزرگ در اين كشور خبر داد؛ پايگاهي در حومه شهر مرجه با دو باند پرواز، يك بيمارستان بسيار پيشرفته، يك اداره پست، يك فروشگاه بزرگ و رديف‌هاي بي‌شمار كانكس‌هاي مسكوني.
از آنجا كه دره هلمند كانون توجه استراتژي نيروهاي ائتلاف در افغانستان است، اهميت اين منطقه را در امور افغانستان بايد به درستي درك كرد. در دهه‌1950 و در دولت آيزنهاور، پروژه آبياري دره هلمند به‌عنوان مبناي تبديل افغانستان به جزيره‌اي مرفه و برخوردار از دمكراسي و پيشرفت در منطقه مطرح شد. من به‌عنوان عضو شوراي طراحي ديپلماسي دولت آمريكا در دوره جان اف‌كندي در سال 1962 به هلمند رفتم. آنچه در آن زمان در منطقه مشاهده كردم، بسيار نگران‌كننده بود، هيچ نوع مطالعه‌اي درباره منطقه‌اي كه قرار بود در چارچوب پروژه آبياري توسعه يابد، انجام نشده بود. يك لايه صخره‌اي غيرقابل نفوذ زير خاك اراضي منطقه وجود داشت كه موجب مي‌شد خاك درصورت آبياري شور و نمك‌دار شود.
سطح اراضي به شكل مناسبي هموار نشده بود و از اين‌رو آبياري آن بي‌فايده و فاقد بازدهي بود. هيچ اقدامي براي آموزش كشاورزي به چادر‌نشينان منطقه انجام نشده بود و از آن جا كه هيچ‌گونه اعتباري نيز براي خريد بذر و نهاده‌هاي كشاورزي درنظر گرفته نشده بود، ساكنان منطقه مجبور بودند براي تأمين اين اقلام به نزول پول آن هم با بهره 100در‌صد روي بياورند. كوتاه سخن اينكه به‌رغم انتظارات و توقعات بزرگي كه ايجاد شد، نتيجه كار آشكارا مايوس‌كننده بود.
آيا اين ماجرا ابتداي حضور ما در افغانستان مي‌توانست راهنماي كار و مايه عبرت ما باشد؟ ظاهرا بايد چنين مي‌بود. حداقل مي‌توان گفت كه از زماني كه ما برنامه‌هاي توسعه شهري را در افغانستان شروع كرديم، طالبان دوباره قدرت گرفتند.
اما اين داستان چه عبرتي مي‌توانست براي ما داشته باشد؟ مهم‌ترين درس براي ما مي‌توانست شناختن افغان‌ها، كشورشان و اهداف‌شان باشد، پيش از آنكه خط‌مشي خود را در قبال آنها تعيين كنيم. نكات بسياري براي گفتن وجود دارد، هر چند من در ادامه
2 موضوع بسيار مهم را مطرح مي‌كنم.
موضوع اول در زمينه ارزيابي خط‌مشي ايالات متحده در افغانستان، نحوه حكمراني افغان‌ها بر كشورشان است. از هر 5 افغان، 4 نفر در بيش از 20 هزار روستاي اين كشور زندگي مي‌كنند. نيم قرن پيش حين سفر 2 هزار مايلي‌ام در اين كشور كه با جيپ، اسب و هواپيما صورت گرفت، دريافتم كه افغانستان در واقع مجموعه‌اي است از هزاران روستا كه به‌رغم ارتباطات فرهنگي، هر كدام به لحاظ سياسي مستقل و به لحاظ اقتصادي خودكفا هستند.
اين فقدان انسجام ملي در افغانستان، روس‌ها را در دهه‌1980 زمين‌گير كرد. آنها در جنگ‌هاي مختلف در اين كشور به پيروزي رسيدند و در چارچوب برنامه‌هاي توسعه شهري وارد بسياري از روستاها شدند اما هيچگاه نتوانستند سازماني را بيابند يا بسازند كه بتواند آرامش مورد نظرشان را به افغانستان بياورد. به صراحت مي‌توان گفت هيچ كس نتوانسته است افغان‌ها را تسليم كند. طي يك دهه حضور در افغانستان، روس‌ها تمام جنگ‌ها را بردند و تقريبا تمام خاك اين كشور را در تصرف داشتند، اما طي اين مدت 15‌هزار نيروي خود را از دست دادند و در پايان جنگ را هم. هنگامي كه آنها سرانجام تسليم شدند و اين كشور را ترك كردند، افغان‌ها همان سبك زندگي سنتي خود را از سر گرفتند.
اين سبك زندگي ريشه در آداب و رسومي اجتماعي دارد كه موجب برداشت خاص آنها از اسلام شده و قرن‌ها در اين كشور رواج داشته و در واقع حتي پيش از ظهور اسلام نيز متداول بوده است. اگرچه تفاوت‌هاي چشمگيري بين پشتون‌ها، هزاره‌ها، ازبك‌ها و تاجيك‌ها وجود دارد، سنن مشترك اين اقوام، نحوه حكمراني افغان‌ها را بر كشورشان و واكنش آنها را نسبت به خارجي‌ها تعيين مي‌كند.
در ميان اشكال فرهنگي و سياسي مشترك افغان‌ها، شوراهاي شهر (در ميان پشتون‌ها موسوم به جرگه و در ميان ساكنان هزاره جات موسوم به شورا) نقش مهمي دارند. اعضاي اين شوراها انتخاب نمي‌شوند و عضويت در آنها بر مبناي اجماع و توافق جمع است. اين شوراها آنگونه كه ما در غرب برداشت مي‌كنيم، نهاد نيستند، بلكه در واقع موقعيت‌‌هايي محسوب مي‌شوند كه در مواقع لزوم به‌وجود مي‌آيند. شكل‌گيري اين شوراها هنگامي است كه بزرگ منطقه نمي‌تواند موضوع مهمي را حل و فصل كند. شوراها در واقع نسخه افغاني دمكراسي اشتراكي در اين كشور محسوب مي‌شوند.
در سنن مشترك افغان‌ها حفاظت و حمايت از ميهمان يك اصل است. بي‌پناه رها كردن ميهمان، گناهي نابخشودني است و آن قدر شرم‌آور است كه يك افغان ترجيح مي‌دهد بميرد اما ميهمان خود را بي‌پناه نگذارد. اين اصل بود كه موجب شد تا افغان‌ها، اسامه بن لادن را به ما تحويل ندهند. ناتواني افغان‌ها در برآوردن خواسته‌هاي ما براساس سنن و
آداب شان، موجب درگيري ما در اين كشور طي 8‌سال گذشته بوده است.
همچنان كه آمريكا در دوران بوش و دوره اوباما تأكيد كرده است، هدف ما اين است كه نگذاريم القاعده از افغانستان به‌عنوان پايگاهي براي حمله به ما استفاده كند. ما اين هدف را به‌صورت دقيق‌تر با تلاش براي دستگيري يا كشتن اسامه بن‌لادن روشن كرده‌ايم، موضوعي كه به مذاق رأي دهندگان آمريكايي خوش مي‌آيد. اما حتي اگر مي‌توانستيم افغان‌ها را وادار به تحويل دادن بن‌لادن كنيم، اين كار واكنش منفي پشتون‌ها را كه اكثريت افغان‌ها را تشكيل مي‌دهند، بر‌مي‌انگيخت و احتمالا موجب بروز دردسر‌هاي ديگري براي ما مي‌شد. اما چنين كاري از همان ابتدا لازم نبود، چرا كه راه حل چنين مسئله‌اي- به‌گونه‌اي كه مطابق خواسته ما باشد- در همين رسوم افغان‌ها وجود دارد.
اگرچه افغان‌ها حاضر نمي‌شوند ميهمان تحت حمايت خود را تحويل بدهند، براساس آداب و سنن آنها، ميهمان حق ندارد اقدامي را انجام دهد كه موجب به خطر افتادن ميزبان شود. در گذشته طالبان حتي بن لادن را زنداني كردند و به كرات به ما پيشنهاد دادند كه مانع از فعاليت‌هاي ضد‌آمريكايي القاعده در كشورشان شوند و در مقابل ما افغانستان را ترك كنيم. با اينكه تعيين تاريخ خروج نيروهاي آمريكايي از افغانستان موجب رسيدن ما به اهدافمان در منطقه مي‌شودا ما پيشنهاد‌هاي طالبان را به دفعات رد كرده‌ايم.
دومين نكته مهم درباره ارزيابي خط‌مشي ايالات متحده در افغانستان، نحوه واكنش نشان دادن مردم اين كشور به برنامه‌هاي توسعه شهري ماست.
افغانستان كشوري لم‌يزرع و دور از درياست، دسترسي آن به منابع طبيعي محدود است و مردم آن 30‌سال است كه از وقوع جنگي دامنه‌دار و دائمي در كشورشان رنج مي‌برند. بسياري از آنها مجروح يا بيمارند و حتي برخي از آنها دچار گرسنگي مفرطند. آمارها در اين زمينه به حد كافي گوياست: از هر 3 افغان، يك نفر با حدود 45 سنت در روز امرار معاش مي‌كند، تقريبا نيمي از جمعيت كشور زير خط فقر زندگي مي‌كنند و بيش از نيمي از كودكان پيش دبستاني به خاطر سوءتغذيه دچار توقف رشد شده‌اند.
آمار و ارقام حتي مي‌تواند بدتر از اين باشد: از هر 5 كودك افغان يك نفر پيش از رسيدن به سن 5‌سالگي مي‌ميرد. افغان‌ها آشكارا به كمك نياز دارند، از اين‌رو برنامه‌هاي كمك رساني ما توجيه‌پذير به‌نظر مي‌رسد. اما به گفته ناظران مستقل، افغان‌ها خود چنين احساسي ندارند. يك تيم تحقيقاتي از دانشگاه تافتس، با انجام 400 مصاحبه دريافته است كه برداشت افغان‌ها از كمك‌هاي بين‌المللي بسيار منفي است. بايد علت اين نگاه افغان‌ها را دريافت.
به باور من، دليل اين موضوع آن است كه طالبان از بيانيه‌هاي ما اينگونه دريافته‌اند كه برنامه‌هاي توسعه شهري ما شكلي از اشكال جنگ محسوب مي‌شود. روس‌ها پيش از اين و در دهه‌1980 ذهن آنها را درباره برنامه‌هاي توسعه روشن كرده‌اند و ژنرال پترائوس، فرمانده ارتش آمريكا در افغانستان نيز در روزهايي كه در عراق بود، بر اين موضوع تأكيد كرد كه مهم‌ترين سلاح من در اين جنگ، پول است. از اين‌رو بسياري از شهروندان معمولي، برنامه‌هاي توسعه شهري ما را – آنگونه كه ژنرال پترائوس توصيف مي‌كند – روشي براي كنترل و سلطه بر خود مي‌دانند و هنگامي كه طالبان پروژه‌هاي ما را نابود مي‌كنند يا مانع از توزيع كمك‌هاي ما مي‌شوند، اين اقدامات را تحمل مي‌كنند.

نيشن
ترجمه رضا خطيبي


نوشته شده در   سه شنبه 15 تير 1389  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode