انسان، كثرتي و انباري از قواي ادراكي و تحريكي به هم ريخته نيست كه بيوحدت سازمان يافته عمل كند، چون كثرتِ قواي انسان اگر به وحدت برنگردد و عامل هماهنگ كننده نداشته باشد، موجودي واقعي نيست، زيرا وحدت با هستي مساوق است. ديگر آنكه آن واحدي كه همه مجموعههاي وجود انسان را هماهنگ ميكند و امامت آنها را به عهده دارد و همه ساختارها زيرمجموعه و شئون اويند، حيات انسان است. حيات، عامل هماهنگ كننده
ادراك، اراده و فعل است. آن واحد حقيقي كه هم ميفهمد و هم اراده و فعل دارد و هم اراده و فعلِ او تحت تدبير فهم و ادراك اوست، حي است.
واژه «حي» صفت مشبهه است كه بر ثبات و دوام دلالت دارد و از نظر مفهوم، گفتار مفسّران در تعريف آن مختلف است:
امين الاسلام طبرسي مينويسد: «حي كسي است كه محال نباشد در پرتو وصف حيات، دانا و توانا باشد و ميتوان گفت حي كسي است كه هرگاه مدركات را بيابد، بايد آنها را ادراك كند».(1)
علاّمه حلّي ميگويد: «چون خدا قادر و عالم است، حي است».(2)
مرحوم بلاغي معناي حي را «واضح و آشكار» ميداند.(3) ظاهراً ايشان نظر به معناي عرفي دارند.
علاّمه طباطبايي(قدسسرّه) مينويسد: «فالحياة نحو وجود يترشّح عنه العلم و القدرة».(4)
گفتني است كه معناي «الحيّ هو الدرّاك الفعّال» اين نيست كه هر دارنده ادراك و فعل حي است، بلكه كسي حي است كه علم و فهم او مشرف بر فعلش باشد و فعل وي از علم و فهم او دستور گيرد.
اين حيات مراتبي دارد: اگر حيات موجودي حيواني بود، شئون ادراك و ميل و فعل او را به شكلي رهبري ميكند و چنانچه حيات انساني مصطلح بود، اين شئون را به گونهاي ديگر رهبري ميكند و اگر حيات قرآني يا همان حيات
متألّهانه بود، در سطح ديگري رهبري خواهد كرد.
حيات متألّهانه، همان روح ملكوتي انسان است كه در آيه «ونَفَختُ فيهِ مِن رُوحي»(5) از آن خبر داده است. روح ملكوتي انسان ساختارهاي علمي، ارادي و فعلي او را به گونهاي رهبري ميكند كه برترين هماهنگي بين آنها برقرار و علم انسان، مشرف بر عمل او شود و عمل وي از علم او دستور بگيرد و انساني زنده، عالِم و عامل شود.
1. مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص626.
2. كشف المراد، ص287.
3. آلاء الرحمن، ج1، ص422.
4. الميزان، ج2، ص329.
5. سوره ص، آيه 72.
تفسير انسان به انسان، ص191-193