ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : سه شنبه 25 آذر 1404
سه شنبه 25 آذر 1404
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : سه شنبه 15 مهر 1393     |     کد : 79105

بچه هزار پا و عروسی

روزی بچه هزارپا می خواست با مامانش برود عروسی. عمه اش تازگی برای او چهارصد جفت کفش کتانی نو و قشنگ از سفر سوقاتی آورده بود.


روزی بچه هزارپا می خواست با مامانش برود عروسی. عمه اش تازگی برای او چهارصد جفت کفش کتانی نو و قشنگ از سفر سوقاتی آورده بود.

بچه هزارپا که خیلی خوشحال بود ، آن قدر نشست و با این کفش های کتانی تازه اش بازی کرد ، تا آفتاب غروب کرد. هر چی هم مامانش حرص خورد و جوش زد ، فایده ای نداشت که نداشت…….

خلاصه ، اول شب بود که شروع کرد به پوشیدن کفش ها و در حالی که شعر ”‌ یه توپ دارم قلقلیه ”‌ را با خودش زمزمه می کرد ، با صبر و حوصله ، یکی یکی بند کفش ها را می بست. وقتی که آخرین کفش را پوشید ، با خوش حالی صدا زد: ”‌ مامان! مامان جون! پس کی می ریم عروسی؟ .

مادرش از توی آشپزخانه جواب داد: “عروسی تمام شده پسرم! اما اگه یه کم صبرکنی ، باهم می ریم برای نامگذاری بچه ی اول.!


نوشته شده در   سه شنبه 15 مهر 1393  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode