پيام حضرت آيت الله جوادي آملي(دام ظله العالى)
بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ إيّاهُ نَسْتَعِين
حمد ازلي خداي سبحان را سزاست كه حكمت را خير كثير ناميد; تحيّت ابدي، پيامبران الهي را رواست كه سراي حكمت را با مِفتاح حضرت ختمي نبوّت( هماره گشوده داشتند. درود بيكران, دودة طاها و اُسرة ياسين مخصوصاً حضرت ختميامامت، مهدي موجودِ موعود(عجلاللهتعاليفرجهالشريف) را بجاست كه حكمتمداران جامعه بشري بوده و هستند؛ به اين ذوات قدسي تولّي داريم و از معاندان عنودِ آنان تبرّي مينماييم! مقدم حُضّار گرامي, اساتيد ارجمند و دانشجويان عزيز را محترم شمرده و از برگزاركنندگان گرانقدر اين همايش وزين سپاسگزاري نموده و از عقلمداري اصحاب مقال وصحابه مقالت تقدير و از ناقدان بصير كه اَضلاع سهگانه دين, فلسفه و پيوند ناگسستني بين آن دو را مجتهدانه بررسي و هماهنگي كامل بين آنها را ماية بنيان مرصوص شدن بناي عقل و نقل در ظلّ هُمايِ وحي ميدانند حقشناسي ميكنيم و توفيق همگان را در اعتلاي كلمة حقّ از خداي حكيم مسئلت داريم. تببين ارتباط فلسفه و دين به عهدة فيلسوفان الهي و متديّنان حكمتمحور است ليكن چند نكتهاي راجع به آن در اين پيام كوتاه به ساحت دانشگاهيان پژوهشگرِ در جهانبيني تقديم ميشود.
يكم: فلسفة مطلق كه عهدهدار معرفت و واقعيّت مطلق و شناخت حقيقتِ بدون قيد طبيعي, رياضي, منطقي و اخلاقي است شناور اقيانوس ناپيداكرانه است كه هم خطر غرق را در بردارد و هم خير غوص را زيرا يا سَمتِ الحاد ميرود و براي جهان هستي مبدأ و منتهايي نميفهمد و آغاز و انجام را انكار ميكند اين همان خطر غرق در تيرگي جهل است كه رهآوردي جز پوچي و سرگرداني ندارد و يا به سَمتِ الهي سلوك ميكند و براي جهانِ هستي آفريننده تأمل ميشود كه مبدأ است و براي آن روز حساب معتقد ميشود كه همان معاد است و آغاز و انجام آن را حقيقتِ محض يعني موجودي كه عين هستي نامحدود و متنِ كمالهاي نامتناهي است تأمين ميكند و رهتوشه آن كمال انساني و جمال ربوبي و حيات سعادتمندانه اَبد است كه همان خير غوص است. فلسفة مطلق كه در تأمين موضوع, مبادي و مسائل مستقل است در طليعة ورود به هستيشناسي نه با الحاد آشناست و نه با توحيد مأنوس ميباشد يعني در برابر مستثنيمنه و مستثناي كلمة طيّب لا إله الاّ الله بيتفاوت است زيرا در آغاز نه از وجود مبدأ هستيبخش خبري است و نه از وحدت و اَحدي بودن او. چنين علمي با چنان زَهْرهاي ميتواند ژرفانديشانه دربارة صدر و ساقه جهان هستي فتوا دهد.
دوم: معلوم را با علم ميتوان شناخت و اندازة علم به قَدرِ عالم است. هر كس جهان را به اندازة خود ميشناسد. انسانِ مادّي كه هويّت خويش را در محور حس خلاصه ميداند و تا چيزي را احساس نكند نميفهمد چارهاي جز حسگرايي ندارد. چنين فرد محجوري از فلسفة مطلق كاملاً مهجور است. چنانكه عنكبوتِ مگسخوار كار عَنقا را نخواهد كرد.
عنكبوت در طبع عنقا داشتي
از لعابي خيمه كي افراشتي1
چنين فرد جامدي گرچه لفظاً جهانبيني ميگويد ولي زميني و يا زماني ميانديشد. تفكّر دربارة جهان ميسور متحجّر مادي كه هويّت خود را نشناخت نيست و انسانِ عاقل كه داراي سعة وجودي و شرح صدر است هرگز حقيقت ناپيداكرانه خويش را در محور حس يا محدودة خيال و وهم محصور نميكند بلكه هر كدام را در مدار خاص خود به امامتِ عقل نظر در انديشه و به رهبري عقل عمل در انگيزه اداره ميكند و توانِ ادراك كلّي را كه نه متزمّن است و نه متمكّن دارد و گذشته و آينده را چونان حال ميفهمد و با روش تجربي مطالب طبيعي را و با روش نيمه تجربي و نيمه تجريدي مسائل رياضي را و با روش تجريدي محض معارف فلسفي را تحليل ميكند. چنين عالِمي مجاز است كه در درياي جهانبيني يعني فلسفة مطلق به مقدار غوص خود وارد شود. البته چون با ابزار مفاهيم عقلي شنا ميكند به همان نسبت ميتواند از موجوداتِ بحر هستي خبر دهد و از عمق اقيانوس و باطن آن آگاهي ندارد. ليكن با همين سرمايه سرفراز او را سزد كه نفحة دلپذير. امروز همه علم جهان زير پَر ماست را سر دهد زيرا اثبات موضوعات علوم و مبادي تصديقي آنها به عهدة فلسفة مطلق است و مهمتر از همه اثبات اسلامي بودنِ همه علوم و تثبيت ديني بودن همه دانشها به بركت فلسفه مطلق الهي است كه يك فيلسوفِ صاحبِ معرفتِ نفس با براهين تجريدي ناب خود به آنها راه خواهد يافت. البته برتر از جهانبيني فلسفة مطلق, جهانيابي عرفان ناب است كه بهرة شاهدان واصل است زيرا اينان از علماليقين به عيناليقين بار يافتند كه طرح آن خارج از اين پيام موجز است.
سوم: انسان حسگرا هرگز فيلسوف نخواهد بود زيرا توان ادراك موجود نامحسوس را ندارد و آغاز و انجام جهان امري است غيرمحسوس كسي كه بخواهد دربارة چنين معلوم ناپيداكرانه ژرفانديشي كند كمترين سرماية علمي او عقل تجريدي تامّ و برهان كلي منطقي است كه قضاياي ضرورت ازلي را به همراه داشته باشد. حدّاكثر بهرة علمي يك انسان حسگرا آشنايي با برخي از مسائل تجربي است چنين متفكّري بين نيافتن چيزي و نبودن آن فرق نميگذارد و چون صدر و ساقه نظام كيهاني به تجربه حسّي در نميآيد هرگز توان داوري دربارة آن را ندارد و عدم وجدان را دليل عدم وجود ميپندارد و با ابزارپنداري خود مبدأ و معاد, وحي و نبوّت, دين و شريعت را انكار مينمايد .
تا كه گفتارت ز حال تو بود ××××سير تو با پرّ و بال تو بود
بيتحرّي و اجتهادات هُدي××××هر كه بدعت پيشه گيرد از هوي
همچو عادش بر بَرَد باد و كُشَد××××آني سليمان است تا تختش كشَد2
يك متفكّر حسگرايِ محض اگر بخواهد فيلسوفانه فكر كند چونان قوم عاد به دام اِلحاد ميافتد و تندباد جهانبيني خام او را در هوا معلّق ميكند تا به چنگ شاهينِ رباينده گرفتار گردد يا به مكان دور پَرْت شود ﴿مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحيقٍ﴾.3 انسان عقلگرا كه حرمت حسّ را در تجربه مادّي و ارج خيال و وهم را در نيمه تجربي و تجريدي و ارزش عقل ناب را در تجريدي محض نگه ميدارد, ميتواند از رهبري سليمانانه جهانآفرين بر باد مسلّط گردد و بامدادْ مطلب فاخري را فتح كند و شامگاه مطلب شامخي را بگشايد كه چنين بشارتي را قرآن كريم به رهپويان حقمدار داده است ﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾.4 چنين عقلمحوري اگر بخواهد فيلسوفانه فكر كند اميد آن ميرود كه به هستي خداي يگانه و يكتا پي برد و جهانِ ملك و ملكوت را مخلوق او بداند و بارِ تخت و بخت و رخت وي را باد سليماني به دوش بكشد و صحنة هستي را آيات الهي بداند.
چهارم: معرفتشناسي كه تنها راه شناخت وي حسّ و تجربه احساسي است اگر بخواهد از قلمرو مجاز خود تجاوز كند و وارد حوزة فلسفه مطلق و جهانبيني گردد, تمام امور ماوراء طبيعت را افسانه و افيون ميپندارد و همه احكام و حِكم انبياء را اسطوره ميشمارد ﴿إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الاوَّلِينَ﴾5 و دين و دينآفرين و دينآور و دينباور همگي را ناديده ميانگارد و تمام فلسفههاي مضاف را اولاً و همه علوم بهرهمند از آن فلسفههاي مضاف را ثانياً اِلحادي تنظيم ميكند زيرا مهمترين عنصر علم همانا هستي موضوع آن و نيز مبادي تصديقي اثبات محمولها براي آن موضوع است و همگي رهن نظام عِلّي و معلولياند. اگر معرفتشناس مادّي نظام عليّت را در مادّه خلاصه كند هيچگاه در مكتب الحادي او مبدأ فاعلي به نام خداوند كه منزّه از مادّه و لوازم آن است مطرح نخواهد بود و هرگز نميتوان ايجاد موضوع علم و ترتيب عوارض ذاتي آن را به خداوند نسبت داد. بنابراين صدر و ساقه چنين فلسفه مطلق و فلسفههاي مضاف و علوم وابسته به آن الحادي خواهد بود. آنگاه رِين چنين دانشهاي مطلق و مضاف را با غوايت و ضلالت همراه ميداند و تطارد بين فلسفة مزبور و دين الهي صلحناپذير است. آنچه را فريدالدين عطار نيشابوري سروده است ميتواند بر اين فلسفه منطبق شود .
كاف كفر اينجا بحقّ المعرفه××××دوستتر دارم ز فاي فلسفه6
و دين كه معرفتشناسي تجربي, تجريدي, شهودي و وحياني را در درون خود دارد چنين فلسفهاي را جهل و سَفَه ميداند زيرا از منظر دين در جهان هستي, حقايق والايي وجود دارد كه جز با عقل تجريدي و قلب شهودي شناخته نميشود و حسگرايانِ محرومِ از تعقّل و شهودْ كورهايي هستند كه ميخواهند با لامسه آفتاب را بفهمند و با ذائقه حقيقت روح ملكوتي انسان را ادراك كنند. وقتي قلم به دست حسّگرا افتاد هر چه رَقم ميزند ضد دين است .
حكم چون در دست گمراهي فتاد××××جاه پنداريد و در چاهي فتاد7
چون قلم در دست غدّاري فتاد××××لاجرم منصور بر داري فتاد
چون سفيهان راست اين كار و كيا××××لازم آمد يَقتلون الأنبياء8
غرض آنكه با بينش حسگرايانه هيچ پيوندي بين دين و فلسفه مطلق, مضاف و علم نيست زيرا تنگناي حسّ توان يافتن فراخناي جهان را ندارد .
آسمانها و زمين يك سيب دان××××گز درخت قدرت حق شد عيان
تو چو كِرمي در ميان سيب در××××وز درخت و باغباني بيخبر9
پنجم: معرفتشناسي كه هويّت اصيل خود را بازيافت و مراحل سهگانه علم حصولي را در قلمرو احساس تجربي و تخيّل و توهّم نيمهتجربي و تجريدي و تعقّل تجريدي تام پيمود و گامي هم در حوزه علم حضوري نهاد و حقيقت خويش را كه روح مجرّد است مشاهده كرد تمام موجودات را مخلوق مبدئي ميداند كه هستي محض است و همه اوصاف كمالي را به نحو نامحدود داراست و همگي را مصداقاً عين يكديگر و متن ذات خالق نظام آفرينش مييابد و نظام علّي و معلولي را بر پايه استناد حادث به قديم, نظم به ناظم, متحرّك به محرّك, ممكن به امكان ماهوي به واجب و سرانجام ممكن به امكان فقري به غنيّ محض مشاهده ميكند. محصول چنين فلسفة مطلق الهي نمودن تمام معلومات و علوم است زيرا در اين قلمرو هيچ سخني جز خلقت نيست يعني عرش عالم تا فرش او همگي مخلوق خدايند و شناخت آن يعني خلقتشناسي و خلقتشناسي فقط الهي است زيرا موضوع علومْ مخلوق خداست, عوارض ذاتي آن كه محمولات مسائل محسوب ميشوند همگي مجعول خدايند (نه به جعل بسيط جداگانه و نه به جعل تأليفي بلكه به جعل تَبَعي موضوع) و علم نيز موجود امكاني و مخلوق خداست, عالِم نيز نيازمند به هستيبخش ميباشد و هيچ سخن از طبيعت و علم طبيعي مطرح نيست تا كسي بگويد مثلاً زمينشناسي نسبت به اسلامي و غير اسلامي بودن بيتفاوت است زيرا زمين مخلوق خداست و خلقتشناسي غير اسلامي نخواهد بود. ممكن است زمينشناس نسبت به دين الهي بيتفاوت باشد ولي هويّت او علم اسلامي است و غير از آن نميتواند باشد. چنين فلسفهاي الهي بودن خود را ثابت مينمايد اولاً و ديني بودن تمام فلسفههاي مضاف را تأمين مينمايد ثانياً و اسلامي بودن همه علوم و امتداد فلسفههاي مضاف را تثبيت ميكند ثالثاً. رهآورد چنين فلسفه مطلق اثبات وجود خدا, ضرورت وحي و نبوّت, تحتّم دين, قطعي بودن معاد و ساير امور ديني است چنانچه اسلامي نمودن علوم نيز از نتايج سَحَر جهانبيني عقل فلسفي است همان طوري كه اين فلسفة مطلق ضرورت دين الهي را تأمين ميكند, دين نيز فراگيري و تحقيق چنين فلسفه مطلق را ترغيب مينمايد. و اگر اصرار دين بر جهانبيني عقلي و تحصيل فلسفه مطلق الهي نبود گروهي گرفتار حسّگرايي شده و چونان ماديّون ديگر در پيشگاه وَثن طبيعت خضوع و در ساحت صَنم صنعت خشوع ميكردند.
گر نبودي كوشش احمد تو هم××××ميپرستيدي چو اجدادت صنم
اين سَرَت وارست از سجدة صنم××××تا بداني حق او را بر اُمم
سر ز شكر دين از آن برتافتي××××كز پدر ميراث ارزان يافتي10
ششم: فلسفه الهي نه تنها مورد ترغيب دين است و از اين جهت مسلمانان به فراگيري آن همّت كرده و ميكنند بلكه خودْ دانشي است ديني. توضيح آنكه گاهي تعليم و تعلّم يك علم مورد دستور اسلام است در اين صورت ياد دادن و ياد گرفتن آن علمْ كاري است اسلامي و اسلامي بودن فعل ارتباطي به اسلامي بودن علم ندارد, زيرا ممكن است چيزي در گوهر ذات خويش نسبت به دين و ضدّ دين يكسان و بيتفاوت باشد ولي چون براي جامعه سودمند است مسلمان و كافر به فراگيري آن اهتمام ميورزند پس صرف ترغيب اسلام به تعليم و تعلّم دانش معيّن را موجب اسلامي شدن آن دانش نخواهد شد و گاهي مسلمانان بدون سابقه ترغيب يا سائقه تشويق به تحصيل دانش معيّن و گسترش آن مبادرت مينمايند در اين صورت نيز نه ميتوان اسلامي بودن آن علم را ثابت نمود و نه ميشود فتوا به وجوب يا استحباب تعليم و تعلّم آن دانش داد زيرا دليل عقلي يا نقلي معتبري بر رجحان لزومي يا غير لزومي آن اقامه نشده معناي ديني بودن فلسفه الهي هيچ كدام از دو مطلب ياد شده نيست. بلكه معيار اسلامي بودن فلسفه مطلق دو چيز است يكي به عنوان اصلِ جامع و ضابط كلي و ديگري به عنوان شاهد و مؤيّد مقطعي در مواردي كه يافت شود, اما اول يعني اصل جامع, فلسفة مطلق در آغاز چون عشق سركش و خوني بوده11 و با دو عالَم (دو مكتب الهي ـ الحادي) بيگانه است12 زيرا فيلسوف تشنهاي است كه به سراغ آب ميرود اگر كژراهه رفت گرفتار سراب الحاد ميگردد و اگر وارد بزرگراه شد به سَرِآب الهي ميرسد و با رهيدن از حُباب و رسيدن به عُباب نظام هستي را آفريده خدا مييابد و اراده و علم پروردگار را در همة جهان مشاهده ميكند و در تمام لحظات علمياش در صدد كشف كارهاي خدا به سر ميبرد و اين متن اسلام است. زيرا عقل برهاني حجّت شرعي خواهد بود مكشوف او فعل خدا و در متن و حاشيه آن چيزي غير از اسلام يافت نميشود چون فيلسوف الهي فعل خدا را رصد ميكند و آن را كشف مينمايد و از آن خبر ميدهد همان طوري كه مُفسّر قرآن مجيد قول خدا را بررسي ميكند و مضمون آن را ميفهمد و از مدلول آن خبر ميدهد. تفسير تبيين قول خداست و فلسفة مطلق و به پيروي وي فلسفه مضاف و علم تشريح كار خداست يعني اگر از فيلسوف يا زمينشناس مثلاً سؤال شود كه خداوند جهان جامع و كلي يا زمين را چگونه آفريد پاسخ صحيح ميدهند همان طوري كه مفسّر, فقيه, محدّث, متكلّم و مانند آن در برابر سؤالهايي ويژه رشتههاي خاص خود جواب درست ميدهند و معناي جواب صائب اين است كه هر كدام در حدّ توان خود برابر سعي مجتهدانه خويش از فعل يا قول خدا خبر ميدهند و در آئين خبرگزاري اسلامي فرقي بين عقل برهاني كه از فعل خدا گزارش ميدهد و بين نقل معتبر كه از قول خدا حكايت ميكند نيست و عقل و نقل دو بال پرواز تفكّر اسلامياند و هر دو تحت رهبري وحي آسماني هدايت و تدبير ميشوند و بايد از افراط در بها دادن به عقل جداً پرهيز كرد تا مبادا در برابر وحي نشانده شود چنانچه بايد از تفريط درباره او اجتناب نمود كه مبادا آن را نظير داربست قرار داد كه بعد از بناي ساختمان به دور انداخته ميشود, زيرا با برهان عقل اصل وجود خدا, يكتايي و يگانگي او, اتّصاف به اوصاف نامتناهي كمالي, عينيّت صفات ذاتي با هم و با ذات و نيز ضرورت وحي و نبوّت و عصمت انبياء و همچنين لزوم معجزه و فرق بين اعجاز و علوم غريبه مانند سحر, جادو, شعبده, طلسم و نظاير آن و همچنين تحتّم معاد ثابت ميشود و همه اينها اسلامي است بلكه اصل اسلام با برهان فلسفي ثابت ميشود آنگاه داربستگونه بساط فلسفه يعني تفكر عقلي دربارة بود و نبود جهان, جهانبان و ساير مسائل آن برچيده و از پيكر دين منفكّ گردد. ممكن است كسي تفكّر عقلي و برهان معتبر را بپذيرد و از تفوّه به فلسفه تحاشي داشته باشد اين عمل تفكيك در لفظ است نه در معنا البته عقل برهاني خود را موظّف ميداند كه همتاي نقل حركت كند و نقل قطعي هرگز با عقل برهاني مخالف نخواهد بود و در مورد عموم يا اطلاق دليل نقلي معتبر, به عنوان مُخصِّص لُبّي يا مُقيّد لُبّي حضور فعال دارد و اگر مطلب مربوط به امور جزئي است نه كلي و جهاني عقل علمي حضور دارد و نه عقل فلسفي زيرا فلسفه جهانبيني است ولي علوم رايج هر كدام عهدهدار گوشهاي از زواياي جهان آفرينشاند بنابراين عقل فلسفي نردبان معرفت ديني است نه داربست ساختمان اسلامْ و مصباح اسلام است نه مفتاح آن كه بعد از گشودن در همانجا بماند و وارد گنجينهاي كه خود آن را كشف كرده است نشود.
اما دوم قواعد فراوان فلسفي است كه در آيات و روايات اهل بيت عصمت و طهارت( وارد شد كه استنباط مباني عقلي اولاً و استخراج فروع فراوان فلسفي از آن مباني ثانياً امكانپذير است چنانچه قواعد اصولي و فقهي در اين گنجينهها يافت ميشود كه در فنّ اصول فقه و فقه مورد بهرهوري فراوان خواهد بود و طرح آن خارج از حوصله اين پيام مختصر است.
هفتم: تفكّر فلسفي همانند بسياري از رشتههاي علمي ديگر همزاد بشر بوده و هرگز با او وداع نكرده و از او تفكيكپذير نيست. زيرا نه با سفارش كسي او را همراهي ميكرد و نه با توصيه كسي او را رها ميكند. مكتوبات خاور دور و نزديك، منشورات باختر دور و نزديك گواه صدقِ دعوايِ صحابت ديرينْ و تلازمِ انفكاكناپذير است. آنچه بعد از جريان طوفان جهانگير نوح در خاورميانه مطرح شد و تاريخ قطعي دارد همانا تفكّر جهانبيني عقلي است كه از انبياء ابراهيمي( در اين منطقه طنين افكنده و همچنان پيروزمندانه بيرقيب پويا و پاياست جريان بتشكني حضرت ابراهيم( مناظره با نمرود بزرگترين طاغوت عصر، مراسم آتشافروزي و طمع خام خليلسوزي تمام خاورميانه را تسخير كرد. گرچه رسانه آن روز رسا نبود ليكن رخداد اعجازي ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾13 برقآسا تمام منطقه به ويژه صاحبنظران بصير را آگاه كرد و همزمان برهانِ ﴿لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾14 به همه آكادميها و مراكز فرهنگي رسيد و از آن روز تاكنون پيرامون حدّ اوسط برهان خليلي آراي متضاربِ نو به نو به بازار فلسفه و كلام عرضه شده و ميشود كه آيا مقصود تبيين برهان حركت است يا دليل حدوث و يا تقرير نظم است يا امكان ماهوي و سرانجام امكان فقري. ضمناً تفاوت عنصري اين برهان با دليل ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ و سرّ عدول از آن دليل بعد از نغمه مشئوم ﴿أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾ به برهان ﴿فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾15 چيست و توجيه اين دليل كه ظاهر آن موافق سپهرشناسي نابسامان بطليموسي است با هيئت به ثبت رسيده حركت زمين چگونه است كه همگي نشان قدمتِ تفكّر فلسفي به بركت وحي و نبوّت در خاورميانه است و چون اسلام تنها دين معقول و مقبول الهي است و همه انبياء به ويژه سلسلة ابراهيمي( آنان همين دين حنيف را با اختلاف در منهاج و شريعت مناسبِ عصر و مصر آوردهاند بنابراين نبايد تفكّر فلسفه الهي را به يونان و مانند آن اسناد داد بلكه ميتوان گفت همان طوري كه بزرگان بينديدي كه همانند آنان را كس نديد چونان فارابي، ابنسينا، ابوريحان بيروني، ابنعامري، ابنهيثم... كه غالب اينان نه استاد داشتند و نه شاگردي توانست اين ذوات خردمدار، عقلمحور را همراهي كند، از مكتب قرآن و عترت بهره گرفتند و صاحب گفتار تابناك تارك تاريخ شوند و بگويند موليالموحدين اميرالمؤمنين حضرت عليبنابيطالب( در بين صحابه حضرت ختمي نبوّت( كالمعقول بين المحسوس بوده است.16 حكماي سترگ يونان و ساير سرزمين از مكتب ﴿صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي﴾17 متنعّم شدهاند. اجتهاد در قواعد فلسفي همانند استنباط در قواعد اصولي و فقهي از عهد كهن تا عصر ظهور حضرت ختمي امامت مهدي موجود موعود(عجلاللهتعاليفرجهالشريف) مستمر بوده و خواهد بود. و هرگز نميتوان تفكّر عقلي فيلسوفان الهي را متعلّق به قبل از اسلام به معناي جامع آن پنداشت. آنچه ضروري است و به صورت ترجيعبند: همي گويم و گفتهام بارها، اين است كه عقل در برابر نقل است نه در برابر وحي، فيلسوف در مقابل فقيه و محدّث است نه در مقابل پيامبر، عقل و نقل تحت هدايت وحي تغذيه ميكنند فيلسوف و فقيه پيرو پيامبرند و با حضور وحي هيچ مجالي براي عقل فلسفي نيست چنانچه جايي براي اجتهاد نقلي نيست. از ديرباز چنين سرودهاند حكيم سنائي گويد:
مصطفي اندر جهان آنگه كسي گويد كه عقل××××آفتاب اندر سماء آنگه كسي گويد سُها18
عقل تا كوه است او را شرع نپذيرد ز عز××××باز چون كه گشت گردد شرع نزدش كهربا
ملاّي بلخي گويد:
جامه سيه كرد كفر، نور محمّد رسيد××××طبل بقا كوفتند مُلك ِ مُخلّد رسيد
دوش در استاده گان غُلغُله افتاده بود××××كز سوي نيك اختران اختر اسعد رسيد
عقل در آن غُلغله خواست كه پيدا شود××××كودك هم كودك است گرچه به ابجد رسيد
از پي نامحرمان, قفل زدم بر دهان××××خيز بگو مطربا عشرت سرمد رسيد19
از رهآوردهاي حكيمان اين است كه اگر همه مردم زمين در حدّ حكيم فارابي و بوعلي بودهاند باز آيه كريمه ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ﴾20 صادق بود زيرا همگان در ساحت قدس نبوتْ كودكِ ابجدياند. لذا بيشترين كوشش و مُتقنترين كِشش برهاني براي ضرورت وحي و نبوّت را حكماي الهي ارائه نمودهاند. مجدّداً از اساتيد بزرگوار و دانشجويان عزيز و مهمانان ارجمند همايش وزين فلسفه و دين تقدير و از مسئولان محترم دانشگاه شيراز و مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه سپاسگزاري ميشود.
غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله
جوادي آملي
بهار 1389
1 . مثنوي مولوي, طبع كلاله, ص201, بيت 19 و 21.
2 . مثنوي مولوي, طبع كلاله, ص421, بيت 19 و 24.
3 . سورة حج, آية 31.
4 . سورة سبأ, آية 12.
5 . سورة انعام, آية 25.
6 . منطقالطير, تصحيح دكتر محمدجواد مشكور, ص291.
7 . مثنوي معنوي, طبع كلاله, ص239.
8 . همان, ص 100.
9 . مثنوي مولوي, طبع كلاله, ص245, بيت 33.
10 . مثنوي مولوي, طبع كلاله, ص85, بيت 11 و 13.
11 . مثنوي, ص213.
12 . همان.
13 . سورة انبياء, آية 69.
14 . سورة انعام, آية 76.
15 . سورة توبه, آية 258.
16 . معراج نامه ابنسينا.
17 . سورة اعليٰ, آية 19.
18 . ديوان سنائي، ص43.
19 . ديوان شمس تبريزي, ص356 ـ 357.
20 . سورة جمعه, آية 2.