زماني انسان ميتواند خويشتن خويش را دريابد كه دنياي مذموم را رها كند؛ يعني آنچه به عاريه از آنِ اوست و روزي او را رها خواهد كرد، كنار بگذارد و باحقيقتِ جانِ ملكوتي خويش مرتبط شود.
بايد با درون خويش نجوايي داشت تا خود را يافت. هر كه در شبانهروز با خويش خلوتي و نيازهاي درونش را شناسايي كند، كمكم به دالان ورودي معرفت نفس ميرسد و به شكلي جامع ميپرسد كه «ما كيستيم»، «كه بودهايم»، «كه خواهيم شد»، «از كجا آمدهايم و به كجا خواهيم رفت».
اشياي بيروني از آنِ ما نبوده و رهايمان ميكنند؛ حتي گريه و ناله دوستان و عزيزان در رثاي ما، براي خودشان است؛ نه براي ما، چون ما مشكلگشاي آنها بوديم و ديدار ما تسلّي خاطري بود براي آنها. چون محبوب ظاهري خود را از دست دادهاند، مينالند و ميگريند. وانگهي، ناله آنان براي ما سودمند نيست. اگر بزرگواري ميسرايد:
حاصل عمرم سه سخن بيش نيست ٭٭٭٭ خام بدم، پخته شدم، سوختم(1)
بزرگوار ديگري ميفرمايد: حالا كه به اينجا رسيدي، بگو:
حاصل عمرم سخني بيش نيست ٭٭٭٭ سوختم و سوختم و سوختم
از اينرو وجود مبارك اميرمؤمنان(عليهالسلام) در بيانات نوراني خود به ترك دنيايي سفارش ميكند كه او انسان را رها ميكند: «أُوصيكم بالرفض لهذه الدنيا التاركة لكم».(2) اكنون كه دنيا انسان را ميپوساند و مردار و بدبو ميكند و به كناري مياندازد، انسان بايد زودتر او را رها كند، پس وظيفه ما جدا شدن از دنياست تا خود را بيابيم.
جدايي از دنيا با رها كردن اقتصاد، سياست، حكومت، مديريت و اجتماع تفاوت دارد: اوّلي بسيار خوب است امّا دومي پسنديده نيست، چنان كه علي بن ابي طالب(عليهالسلام) تا پايان عمر مباركش بيل ميزد، فتوا ميداد، حكومت ميكرد و به اصلاح امور جامعه ميپرداخت، بنابراين بايد تا پايان زندگي در اين امور دخالت كرد.
انساني كه دنيا را رها و به مردم خدمت كند، همه كارهايش صبغه الهي ميگيرد؛ يعني سياستمدار ميشود و نه سياستباز؛ مدير و مدبّر ميشود؛ نه دغلباز و فريبكار و نه فريب خورده، بلكه تا روزهاي پاياني حياتش خالصانه و مشتاقانه به امّت اسلامي خدمت ميكند؛ ولي خود را اسير دنيا نميكند.
وجود مبارك اميرمؤمنان(عليهالسلام) تا پايان زندگيشان مشاغلي رسمي و سنگين داشتند، چون آن دوران خاورميانه تقريباً تحت حكومت علوي(عليهالسلام) بود؛ امّا همين وجود نوراني به دنيا فرمود: «قد طلّقتك ثلاثاً لا رجعة فيها».(3) طلاق دادن دنيا غير از رها كردن امور جامعه و حلّ مشكلات بندگان خداست، زيرا روح اين كارها خير دنيا و آخرت است؛ نه دنياي مذموم. اگر كسي دنيا را طلاق دهد، بدون طمع و با همه توان براي مردم كار خير ميكند؛ امّا طلاق دادن دنيا و آخرت به منزوي شدن ميانجامد.
وجود مبارك رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم فرموده است: «إن قامت الساعة و في يد أحدكم الفسيلة، فإن استطاع أن لا تقوم الساعة حتي يغرسها فليغرسها»(4)؛ اگر قيامت در حال برپا شدن است و شما نهال يا بوتهاي در دست داريد و ميتوانيد پيش از مرگتان آن را بكاريد، اين كار را انجام دهيد؛ يعني تا زندهايم بايد اهل كشت باشيم؛ اگر به داشت و برداشت آن رسيديم، چه بهتر، و اگرنه به وظيفه خود عمل كردهايم و ديگران بقيه امور را به عهده خواهند گرفت.
1. ديوان حكيم الهي قمشهاي، ص709، غزل 335.
2.نهج البلاغه، خطبه 99.
3. نهج البلاغه، حكمت 77.
4.مستدرك الوسائل، ج13، ص460.
تفسير انسان به انسان، ص113-116 .