هماكنون جان ديويي را پدر آموزش نوين تلقي ميكنند.
او بهراستي بنيانگذار فلسفه تعليم و تربيت است. او كه بحق بهعنوان يكي از برجستهترين پيشروان اصلاحات آموزشي از او ياد ميشود در اين مطلب بهطور اجمال و خلاصهوار از برخي از اصليترين اصول آموزشي كه جاذبههايي دمكراتيك، قابل اجرا و لذتبخش را براي كودكان به همراه دارد، سخن گفته است.
هدف و مقصود آموزش و پرورش همواره بر همگان مبرهن بوده است. در واقع جوهره اصلي اين مجموعه عظيم فراهمسازي و انتقال دانش و معلوماتي است كه نسل جوان براي رشد و شكوفايي مرحله به مرحله، خود بهعنوان عضوي از جامعه به آن نيازمندند. با اندكي كاوش و جستوجو درمييابيم كه اصول ابتدايي اين آموزش به بوميان جوان مرغزارهاي استراليا پيش از ورود سفيد پوستان نيز داده ميشد و اين دقيقا به مثابه همان آموزشي است كه در دوران طلايي آتن به جوانان ميدادند و مطمئنا اصول آموزش و پرورش كنوني نيز بر پايه همين مقدمات وجودي تعليم و تربيت قرار گرفته است؛ چه آنچه اين آموزش در اتاقي كوچك در روستايي دورافتاده باشد و چه در مدرسهاي مدرن در جامعهاي راديكال. با اين اوصاف بايد به اين نكته اشاره شود كه رشد و شكوفايي در ميان بوميان استراليا وجه اشتراكي با جوامع يونان باستان و حتي با جوامع مدرن امروزي نداشته است.
هر تعليم و تربيتي نماد و نشانه نيازهاي منحصربهفرد جامعهاي است كه كودكان در آن به رشد و شكوفايي دست مييابند. من باب مثل هيچ فردي از تمايزات روشهاي آموزشي در مدارس روسيه با ساير نقاط جهان اظهار تعجب نخواهد كرد و به همين گونه جوامع بوميان استراليا، يونانيان و شهروندان شوروي يا جوامع زير نفوذ هيتلر داراي تعاريف و محدودههاي مشخصي بودند. در واقع اهداف و منزلگاهي كه اين جوامع براي خويشتن تعيين كرده و همچنين تمايزات و ديدگاههاي آنان در باب آموزشوپرورش، ما را به سوي درك فراست منحصر به فرد هر يك از اين جوامع رهنمون ميسازد.
در آغازين دورههاي آموزش در جوامع مدرن ايدههاي دمكراتيك از طريق تعليم اصول اوليه يادگيري به كودكان و در دوره بعد، از مسير نظارت غيرمحسوس بر نوجوانان، به دانشآموزان انتقال داده ميشد. به مرور زمان زندگي شروع به تغيير و تحول ميكند. اسبابآلاتي كه روزي ساخته دست بشر بود توسط ماشينآلات صنعتي توليد و اكتشافات و اختراعات علمي باعث آمدن راهآهن، تلفن و تلگراف، گاز و الكتريسيته و ماشينآلات كشاورزي شد.
ورود اين ابزارآلات نوين به عرصه زندگي آدمي نياز به دانش و علومي فراتر از آنچه بهطور سنتي آموزش داده ميشد را دوچندان كرد و سرانجام با اختراع اتومبيل، سينما و راديو همراه با تأثيرات عظيمشان بر خانوادهها چرخه سنتي آموزش از حركت بازماند و تعليم و تربيتنوين نمود پيدا كرد. بدين طريق پس از تغيير و اصلاح منابع درسي، علوم و روانشناسي فرديت، همانند 2خط موازي به سرعت گسترش يافتند و تقريبا هيچگاه يكديگر را قطع نكردند.
كشفيات در باب نحوه آموزش همگاني، تفاوتهاي فردي و ارتباط ميان انگيزه و تلاش پيش از آن براي استادان و دستاندركاران آموزشي در آن زمان ناشناخته بود و مردم حس خوشايندي نسبت به پديدههاي نوظهور نداشتند. البته بودند بسياري كه اين اكتشافات را تحسين ميكردند اما در نهان بيميلي شديدي نسبت به انتقال جنبههاي مثبت اين پديدهها در قالب آموزش داشتند. در واقع بهطور خلاصه ميتوان عنوان كرد:
- ذهن آدمي قادر نخواهد بود بدون پيشزمينه قبلي، تحت آموزشهاي نوين قرار گيرد. اطلاعات ارائهشده بايد با تجارب قبلي فرد يا نيازهاي كنوني او مطابقت داشته باشد. در واقع ميتوان گفت يادگيري، فرايندي عمومي به تخصصي است.
هر فردي نهتنها در تواناييهاي عمومي يا شخصيتي بلكه حتي در ظريفترين موارد نيز با ديگر افراد تفاوت دارد؛ نتيجتا شيوههاي همتا و يكسان نميتواند نتايج يكسان را در آموزش پديد آورد. به عبارت ديگر هر چه ما بيشتر سعي در هماهنگسازي افراد با يكديگر داشته باشيم بايد شيوههاي فردي و متفاوتتري را براي هريك از آنها درنظر بگيريم.
تلاش و پشتكار، بدون پشتوانه انگيزههاي شخصي امكانپذير نيست. اين مطلب در امر آموزش از اهميت فوقالعادهاي برخوردار است به آن دليل كه در نبود انگيزه و علاقه، شخص آنگونه كه بايد و شايد نخواهد توانست تمام تلاش خويش را به كار گيرد و زحمات او صرف درگيريهاي احساسي و اخلاقي براي تمركز بر موضوع مورد نظر خواهد شد.
ميتوان گفت كه جنبش آموزش پيشرفته حاصل رشد تحقق در واقعگرايي مديران آموزشي، از نيازهاي جامعه در حال رشد و پيچيده امروزي است. طبق اين نظريه مباحث نوين لزوما بايد در ارتباط با يكديگر و انحصارا در ارتباط و پيوستگي با جهان خارج از محيط آموزشي باشد. همچنين انتظار ميرود دانش نوين روانشناسي در باب تمايزات يادگيريهاي فردي در متن آموزشي و متون درسي گنجانده شود.
چشمانداز هماهنگسازي و تطبيق برنامه آموزشي با خاستگاههاي اجتماعي نيازمند بهرهوري از آموزههاي روانشناسي نوين بهمنظور افزايش سطح يادگيري دانشآموزان است. درحاليكه نظام آموزشي سعي در تطبيق برنامه آموزشي مدارس با جامعه دارد ضرورتا اين مسئله حائز اهميت ميشود كه «جامعه كنوني از چه ايدئولوژيهاي فكري تبعيت ميكند؟ اركان اصلي آن جامعه چيست؟ و از چه نقاط قوت و ضعفي برخوردار است؟»
در حاشيه نيز پرسشهاي بيشماري نيازمند نقد و بررسياند: آيا تعليم و آموزش كودكان مطابق با خاستگاهها و باورهاي جامعه و بهمنظور حفظ آنها امري قابل پذيرش است يا آنكه بايد كودكان را بهگونهاي تعليم و رشد داد كه قادر به سنجش و محك ارزشهاي جامعه بوده و در مقابل نيز قابليت تغيير يا يافتن ارزشهاي جديد را دارا باشند؟ كودكان ما چه مقدار نيازمند كسب اطلاعات تاريخي و درك تغيير و تحولات فرهنگ خويشاند تا از اين طريق بتوانند جهان امروزي را بيش از پيش درك كنند؟
با اين وصف پاسخ به اين پرسشها و بسياري از پرسشهاي ديگر در حوزه فلسفه عملي امري غيرممكن نخواهد بود.در شيوه مقايسه مدارس پيشرفته با مدارس سنتي در خواهيم يافت كه هيچگونه شواهد عيني دال بر تائيد نظريهاي كه عنوان ميدارد مشكلات رفتاري كودكان در مدارس پيشرفته رايجتر است، موجود نيست. در واقع گمان ميرود كه مدارس پيشرفته براي ناظراني كه تجربهاي سنتي از مدرسه داشتهاند (نظير مقررات خشك و سخت كودكاني ساكت كه روي نيمكتها با ترتيبي خاص نشستهاند و تا آن زمان كه معلم به آنان اشاره نكرده باشد سخن نميگويند) امري غيرقابل تصور مينمايد.
در اينجا شايان ذكر است كه تأكيد كنيم آموزش نوين پيرو اهداف مدارس سنتي نخواهد بود. در واقع در اينگونه محيطها هر يك از افراد براي فعاليتي مشترك تلاش ميكنند و گفتوگو، مشورت و تحرك در آنها بهوضوح به چشم ميخورد؛ صرفنظر از آنكه افراد در چه مقطع سني باشند. استانداردهاي لازم براي معيار سنجش نظم و ترتيب كلاس، ميزان سكوت دانشآموزان نيست بلكه ميزان همكاري و فعاليت و دخالت دانشآموز در امر يادگيري است.
به عبارت ديگر مسئلهاي كه در اين كلاسها از اهميت بالايي برخوردار است كيفيت و ميزان كاري است كه از طريق هر فرد و نهايتا گروه به انجام ميرسد. با اين حال آموزش پيشرفته در جهت بهكارگيري مجموعهاي از انگيزهها و علايق در فرد ميكوشد تا يادگيري را ارتقا بخشد و حس خوشايندي را در كودكان پديد آورد.
البته بسياري از متصديان امر نيز بر اين عقيدهاند كه روشهاي آموزش پيشرفته تنها براي سنين پايين و كودكان مناسب است و آن هنگام كه دانشآموزان به دوره متوسطه وارد ميشوند روشهاي سنتي آموزش لزوما بايد جانشين متدهاي نوين شود تا اين امكان را فراهم آورد كه امتحانات ورودي دانشگاهها را هرچه بهتر پشتسر گذارند.
در اين زمان دانشآموز بيش از همه نيازمند به خاطر سپردن انبوهي از اطلاعات است و در واقع او بايد زمان زيادي را صرف حفظ جزئيات كند تا قادر به پاسخگويي به ظريفترين سؤالات نيز باشد.
درحاليكه بهدليل تغيير و تحولات زندگي خارج از محيط آموزشي، تجارب و علوم پيشين دائما در حال رشد و دگرگوني است والدين امروزي نيز بر آنند تا رفاهي را براي كودكانشان فراهم آورند كه روزي خود از آن بيبهره بودهاند و به اين جهت روند تغيير و تحول در مدارس سنتي امروزه بيشتر از قبل سرعت يافته است. در اين راستا هر آموزش ارزشمداري توان مضاعف خويش را در راستاي غنيسازي هر چه بيشتر زندگي جوانان و پرورش آنان براي مواجهشدن و رويارويي با مسئوليتهاي خطير بزرگسالي به كار ميگيرد.
زندگي همانند كوه عظيمي است كه براي صعود از آن، نيازمند پشتسرگذاشتن صخرههاي طاقتفرسايي هستيم؛ پس بهتر است از هماكنون از زندگي لذت ببريم.
جان ديويي
همشهري آنلاين- ترجمه ساناز سرابيزاده