دكتر شفيعي كدكني در جايي ميگويد اطلاع دقيقي از زندگي عطار در دست نيست و زندگي او پر از ابهام و رمز و ايهام است بهنحوي كه نه تولدش را ميدانيم چه زماني است و نه مرگش را.
اما وي در مقدمه مختارنامه و به نقل از كتاب شرح حال عطار استاد فروزانفر، تولدش را 540 هجري قمري نوشته و آورده است كه زادگاه عطار در كدكن نيشابور بوده است كه هماينك جزء بخش تربت حيدريه به شمار ميرود.
دكتر محمد استعلامي هم در مقدمه كتاب تذكرهالاولياي خود تولد عطار را 540 و مرگش را 618 ذكر كرده است. نام پدر عطار به احتمال قوي ابوبكر ابراهيم بوده و شغل وي عطاري؛ اگرچه دكتر محمدرضاشفيعيكدكني در مقدمه مختارنامه آورده است كه با توجه به اينكه تمامي اطلاعات درباره زندگي عطار و شغلش از كتاب خسرونامه اخذ شده و بهلحاظ تاريخي و اسنادي ثابت شده كه اين كتاب از آن عطار نيست، در اين زمينه هم ترديدهاي جدي وجود دارد. عطار در ميان 3شاعر برجسته تصوف ايراني، (مولوي، سنايي و عطار) كسي است كه با هيچ دربار و بارگاهي رابطه نداشته است. برخلاف سنايي كه مقدار زيادي از عمرش را به مداحي گذرانده و برخلاف مولوي كه به هر حال مورد توجه درباريان عصر خود بوده است، عطار به تحقيق مدح كسي را نگفته است.
عطار در روستاي كدكن كه يكي از روستاهاي نيشابور بود به دنيا آمد و از دوران كودكي او جزئيات خاصي در دست نيست. پدر عطار به شغل عطاري (دارو فروشي) مشغول بود و فريدالدين هم پس از مرگ پدرش به همين شغل روي آورد. عطار علاوه بر داروفروشي به كار طبابت هم مشغول بود.
آنچه مسلم است اينكه عطار در اواسط عمر خود دچار تحولي روحي شده و به عرفان روي آورده است. در مورد چگونگي اين انقلاب روحي داستانهايي وجود دارد كه درستي آنها از نظر تاريخي معلوم نيست ولي معروفترين آنها اين است كه روزي عطار در دكان خود مشغول به معامله بود كه درويشي به آنجا رسيد و چند بار با گفتن جمله «چيزي براي خدا بدهيد» از عطار كمك خواست ولي او به درويش چيزي نداد. درويش به او گفت: اي خواجه تو چگونه ميخواهي از دنيا بروي؟ عطار گفت: همانگونه كه تو از دنيا ميروي. درويش گفت: تو مانند من ميتواني بميري؟ عطار گفت: بله. درويش كاسه چوبي خود را زير سر نهاد و با گفتن كلمهالله از دنيا رفت. عطار چون اين را ديد شديدا منقلب و از دكان خارج شد و راه زندگي خود را براي هميشه تغيير داد.
او بعد از مشاهده حال درويش دست از كسبوكار كشيد و به خدمت عارف ركن الدين رفت كه در آن زمان عارف معروفي بود و به دست او توبه كرد و به رياضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت اين عارف بود. عطار سپس قسمتي از عمر خود را به رسم سالكان طريقت در سفر گذراند و از مكه تا ماوراءالنهر به مسافرت پرداخت و در اين سفرها بسياري از مشايخ و بزرگان زمان خود را زيارت كرد.
در مورد مرگ عطار نيز روايتهاي مختلفي وجود دارد. بعضي ميگويند كه او در حمله مغولان به شهر نيشابور ،به دست يك سرباز مغول كشته شد و زمان مرگ او احتمالاً بين سالهاي 627 يا 632 هجري قمري بوده است. آرامگاه عطار در نزديكي شهر نيشابور واقع شده است.
شيفته عرفان
عطار شاعري است كه شيفته عرفان و تصوف است. كلام عطار سادهگير است. او با سوزوگداز سخن ميگويد و اگرچه در فن شاعري به پاي استاداني چون سنايي نميرسد ولي سادگي گفتار او وقتي با دلسوختگي همراه ميشود بسيار تأثيرگذار است. عطار در مثنوي منطقالطير با بيان رموز عرفان، سالك اين راه را قدم به قدم تا مقصود ميبرد. عطار در سرودن غزلهاي عرفاني نيز بسيار تواناست و انديشه ژرف او به بهترين شكل در اين اشعار نمود يافته است.
او براي بيان مقصود خود از همهچيز از جمله تمثيلات و حكايتهايي كه حيوانات، قهرمان آنها هستند بهره جسته و امروزه ميتوان مثنوي منطقالطير را يكي از مهمترين مثنويهاي عرفاني در ادب فارسي دانست. بدون شك عطار سرمايههاي عرفاني شعر فارسي را كه سنايي آغازگر آن است به كمال رساند و به راستي ميتوان گفت كه عطار راه را براي كساني چون مولوي باز كرده است.
دكتر كزازي، استاد دانشگاه تهران بر اين باور است كه اگر عطار نيشابوري نبود، مولانا هرگز بدان پايه بلند در فرهنگ ايرانزمين نميرسيد. او دنبالهرو روش سنايي و زمينه ساز راهي است كه مولانا آن را تا به اوج درخشش فرهنگ شكوهمند فارسي كشاند. مولانا به سخن عطار دل بسته بود و تا واپسين دم زندگي كتاب اسرارنامه عطار را كه از خود او هديه گرفته بود بر بالين داشت.
دكتر شفيعي كدكني مينويسد: روش چكامهسرايي در سرودههاي عطار، اگر چشم از ديوان كبير شمس ( شاهكار مولانا ) بپوشيم، در رواني وآرايش واژهها بيمانند ميشود.
عطار در زمانهاي خونريز و بحراني زاده ميشود و به نوشتن و سرودن ميپردازد؛ زمانهاي كه رخدادهاي آن زمينهساز سقوط ايرانزمين شد و با يورش مغولان ضربهاي كاري و نهايي بر پيكر فرهنگ و تمدن ايراني فرود آمد؛ دورهاي كه ادبيات عرفان حماسي، جايگزين ادبيات تاريخ حماسي شد و زاهدان و صوفيان و عارفان خردگريز و خردستيز، متفكران قوم شدند.
عرفان حماسي و عاشقانه عطار، تجلي و بيانگر روح و روحيه حاكم بر فضاي فرهنگي زمانه خود است.
عرفان، به باور عطار «راه» است؛ راهي كه با «رفتن» آغاز ميشود. عرفان، راهي ازپيشمعلوم و پايانپذير نيست، بلكه راهي است كه با رفتن، پديد ميآيد و با رفتن، راه ميشود. اين راه، بينشان و ناپيداست چون با رفتن رهرو پديد ميآيد. در اين راه، رهرو و رهبر نيز سرانجام، راه ميشوند. رهرو با شوريدن عليه زنجير عادت و پرده پندار رسم و قيلوقال مقام و شأن اجتماعي، در آستانه ره بيپايان عشق و رهايي قرار ميگيرد:
ما دُردفروش هر خراباتيم /نه عشوهفروش هر كراماتيم/انگشتزنان كوي معشوقيم /و انگشتنماي اهل طاماتيم/
حيلت گر و مُهرهدزد و اوباشيم /دُرديكش و كمزن خراباتيم/با عادت و رسم، نيست ما را كار /ما كي ز مقام و رسم و عاداتيم
عطار و رخداد عشق
عطار، مست رخداد عشق است؛ هرچند خود، بسيار به توصيف عشق ميپردازد اما بر اين باور است كه درك رخداد عشق، در گرو تجربه مستقيم عشق است. عشق به باور عطار نه فقط رخدادي انساني كه رخدادي كيهاني است:
جهان بر شحنه سلطان عشق است
ز ماهي تا به ماه ايوان عشق است
عشق به زعم وي نيروي دگرگونكننده جهان است:
همه در عشق ميگردند از حال
چه در وقت و چه در ماه و چه در سال
بهنظر عطار، متعلق و تجليهاي عشق، نزد همه انسانها، يكسان نيست زيرا هر كس بنا به دلبستگيها و دلدادگيهايش، معشوق و دلبر و حسب حالي ويژه دارد. عطار حتي از عشق و محبت زميني نيز بهعنوان يك فضيلت انساني ياد ميكند و بر اين امر تاكيد ميكند كه حتي از شور جنسي نيز عشق ميتواند زاييده شود. شور جنسي هرچند نزد وي مطلوب نيست اما اگر كسي گرفتار و اسير شور جنسي نشود، اين شور، ميتواند گذرگاه رسيدن به عشق و محبت انساني باشد.
عطار بر خلاف بسياري از عرفا وجه تمايز آدمي و پري را عشق نميداند؛ چراكه به زعم وي، فرشتگان نيز پس از سجده بر آدم وجودشان به عشق آغشته شد و دانند عشق چيست. به باور عطار آنچه وجه تمايز آدمي و پري است، نه عشق كه درد عشق و زهر هجر است.