ترکی | فارسی | العربیة | English | اردو | Türkçe | Français | Deutsch
آخرین بروزرسانی : پنجشنبه 4 مرداد 1403
پنجشنبه 4 مرداد 1403
 لینک ورود به سایت
 
  جستجو در سایت
 
 لینکهای بالای آگهی متحرک سمت راست
 
 لینکهای پایین آگهی متحرک سمت راست
 
اوقات شرعی 
 
تاریخ : چهارشنبه 25 فروردين 1389     |     کد : 7175

يك فرهنگ مشترك براي همه انسان‌ها

اين نوشتار به بررسي برخي از معاني و تعاريف رايج در زمينه فرهنگ مي‌پردازد؛ بدين ترتيب كه اگر فرهنگ را تركيبي از انگاره‌هاي مشترك بدانيم، يافته‌هاي زبان‌شناسي شناختي ، شناختي درخصوص محدوديت‌هاي حافظه كوتاه مدت، منطقاً در نتيجه وسعت و پيچيدگي واحدهاي فرهنگي خواهد بود...

 
اين نوشتار به بررسي برخي از معاني و تعاريف رايج در زمينه فرهنگ مي‌پردازد؛ بدين ترتيب كه اگر فرهنگ را تركيبي از انگاره‌هاي مشترك بدانيم، يافته‌هاي زبان‌شناسي شناختي ، شناختي درخصوص محدوديت‌هاي حافظه كوتاه مدت، منطقاً در نتيجه وسعت و پيچيدگي واحدهاي فرهنگي خواهد بود.
زبان‌شناختي جهاني ويربيكا (Wierzbicka) نيز مباني اوليه يا اصلي واحدهاي كوچك فرهنگ به شمار خواهد رفت.اگر چه اين ديدگاه نكات قابل‌توجه بسياري دارد، با وجود اين مسائلي درخصوص ارتباط عقايد فرهنگي با جنبه‌هاي مادي ابزارها و كنش‌ها باقي مي‌ماند. طبقه‌بندي واحد‌هاي فرهنگي نيز بر‌اساس نوع ارتباطي كه آنها با هم دارند، انجام مي‌گيرد. اين مطلب با اندكي ويرايش و تلخيص از مقاله‌اي با همين عنوان برگرفته شده است كه پيش‌تر به‌صورت مفصل در سايت مركز تحقيقات و آموزش رسانه‌اي روزنامه همشهري منتشر شده.
آيا مي‌توان براي فرهنگ، واحدهايي مبنا در نظر گرفت؟ اين واحدهاي مبنا چه هستند؟ در اين زمينه بحث‌هاي فراواني وجود دارد؛ مثلا اينكه آيا باورها در مورد ارواح و جشن آغاز بهار، همانند يكديگرند؟ اعتقاد به ارواح يك اعتقاد است اما جشن آغاز بهار، فعاليتي قابل مشاهده است. آيا عقايد و فعاليت‌ها، واحدهايي از فرهنگ به شمار مي‌آيند؟ مسائل مادي چطور، آيا مسائل مادي نيز جزئي از فرهنگ هستند؟
به‌منظور هرنوع تصميم‌گيري در مورد هويت واحدهاي فرهنگ، نخست بايد فرهنگ را تعريف كنيم. در 40سال گذشته، توافق‌هاي كلي زيادي در زمينه انسان‌شناسي فرهنگي صورت گرفته ‌است. . وارد گودناف(Ward Goodenuygh, 1957) فرهنگ جامعه را چنين تعريف مي‌كند: «هرآنچه فرد بايد بداند يا باور داشته باشد تا به شكلي قابل‌قبول در مورد افراد جامعه خود به‌كار برد.»در اين تعريف، فرهنگ صرفا پديده‌اي ذهني مانند عقايد، باورها، دانسته‌ها و معاني تلقي مي‌شود. عقايدي كه در جشن بهار مطرح مي‌شوند، جزئي از فرهنگ به شمار مي‌آيند اما فعاليت‌هاي فرهنگي اين مراسم، نه فرهنگ هستند و نه نشاني از فرهنگ دارند. در اينجا فرهنگ، صرفا پديده‌اي ذهني و روان‌شناختي است و با استفاده از فرايندهاي يادگيري و شناخت، تحميل مي‌شود.

واحدهاي فرهنگي شناختي
اگر فرهنگ را نوعي پديده ذهني يا شناختي تعريف كنيم، چه نتايجي درپي دارد؟ يك تفكر عمده در مورد مطالعه شناخت اين است كه انسان‌ها 2 نوع حافظه دارند: حافظه كوتاه‌مدت يا حافظه كاري (حافظه مربوط به كارهاي روزمره) و حافظه بلندمدت. حافظه كوتاه‌مدت يا كاري بسيار محدود است. تعداد مواردي كه فرد مي‌تواند در حافظه كاري خود نگه دارد، بسيار كم و تقريبا 5 تا 7 مورد است [به گفته جورج ماندلر 5 مورد و به گفته جورج ميلر 7 مورد]. اما دودايي و لنداور معتقدند كه صدهاهزار مورد را مي‌توان در حافظه بلندمدت نگهداري كرد.
حجم محدود حافظه كاري در انسان، مانعي جدي در پردازش اطلاعات ايجاد مي‌كند. جهان در هر‌لحظه ميليون‌ها مورد اطلاعات بالقوه دارد؛ اطلاعاتي كه انسان مي‌تواند آنها را فراگيرد و به كار بندد. اما براي اينكه اين اطلاعات به بخشي از حافظه بلند‌مدت تبديل شود، بايد در فاصله‌اي اندك از تقريبا 5 مورد حافظه كاري عبور كند و حدود يك ثانيه آنجا بماند. در نتيجه انسان قادر است تنها بخش بسيار كمي از اطلاعات جهان هستي را به خاطر بسپارد.شايد تصور كنيم اين مانع، هوش انسان‌ها را به‌شدت تحت‌تأثير قرار داده و آن را در حد هوش كرم خاكي و حلزون محدود كرده است. با چنين حافظه كاري محدودي، چگونه انسان‌ها تا اين حد باهوش هستند؟ حافظه يك كامپيوتر 100ميليون بايت اطلاعات را در خود جاي مي‌دهد، يعني 10ميليون برابر از حافظه كاري انسان بزرگ‌تر است. اما رايانه‌ها زياد هوشمند نيستند.
پس انسان‌ها چگونه به‌رغم حافظه كاري بسيار محدود خود، چنين هوش شگفت‌انگيزي دارند؟ بدون ترديد، اين مطلب از عواملي چند، از جمله سيستم‌هاي پردازش متعدد و فعاليت‌هاي مغزي ناشي مي‌شود. شايد مناسب‌ترين فرايند Chunking باشد. اين عمل را مي‌توان به سادگي شرح داد: يك كلاس درس را در نظر بگيريد. آموزگار برگه‌هايي تهيه مي‌كند كه روي آنها حروف، بزرگ نوشته شده است. آموزگار يكي از اين برگه‌ها را براي چند ثانيه به دانش‌آموزان نشان داده و از آنها مي‌خواهد حروفي را كه روي آن ديده‌اند، يادداشت كنند. هنگامي كه تعداد حروف، 3 عدد مثلاً OBX است، به خاطر سپردن آنها بسيار راحت و از نظر دانش‌آموزان تكليف ساده‌اي است. هنگامي كه تعداد حروف به 6 عدد مي‌رسد، اين عمل دشوارتر اما امكان‌پذير است. وقتي تعداد حروف به 7 مي‌رسد، اين كار بسيار دشوار مي‌شود و دانش‌آموزان تنها 5 يا 6 حرف را مي‌توانند به خاطر بسپارند و يادداشت كنند.
براي روشن ساختن عمل Chunking يكي از برگه‌هايي را كه آموزگار به دانش‌آموزان نشان مي‌دهد، در نظر بگيريد كه روي آن حروفي به هم ريخته مانند R K Q O F U C B X N W O I نوشته شده است. اگر اين حروف به‌ترتيب خاصي كنار يكديگر قرار گيرند، كلمات ساده‌اي مانند Quick Brown Fox (روباه قهوه‌اي چابك) را مي‌سازند. اگر حروف به هم ريخته را به دانش‌آموزان نشان دهيم، به خاطر سپردن آنها بسيار دشوار است. اما اگر همان حروف به كلمات ساده تبديل شوند، به ياد‌‌آوردن تمامي حروف به راحتي و به دقت امكان‌پذير است. در اينجا حروف به واحد بزرگ‌تر، يعني كلمه تبديل شده‌اند.
در اين صورت كافي است تنها تعداد كمي از گزينه‌ها در حافظه كاري بماند؛ چون اگر كلمات را به ذهن بسپاريم، حروف تشكيل‌دهنده اين كلمات را نيز به خاطر سپرده‌ايم. انسان‌ها بدون عمل Chunking قادر به صحبت كردن و ايجاد طرح‌ها و موضوعات پيچيده نيستند. هر نوع پيچيدگي در زمينه برنامه‌ريزي، استدلال يا طبقه‌بندي براي انسان بسيار دشوار مي‌شود، زيرا پيچيدگي، مستلزم مهارت ذهني در موارد متعددي است. براي اينكه بتوانيم اين عمل را در مورد اقلام بيشتر به خوبي انجام دهيم، بايد ابتدا آنها را دسته‌بندي و بعد از حالت دسته‌بندي خارج كنيم.
در روانشناسي از منابعي كه سبب باهوش بودن انسان مي‌شود، كمتر صحبت شده است. برخي از اين موارد، از طريق تجارب ساده به دست مي‌آيند؛ مثلاً نه‌تنها انسان، بلكه بيشتر مهره‌داران، اشكال، درختان، سنگ‌ها و مانند آن را از طريق مشاهده درك مي‌كنند و مي‌شناسند. خانه، اسباب و اثاثيه، اتومبيل، پوشاك و... كه ابزاري ساختگي هستند، سلسله مراتب پيچيده‌اي دارند. اگر اين ابزار وجود نداشتند، ما دركي از آنها نداشتيم. پيدايش اين ابزار، نتيجه هزاران سال آزمون و خطاست. انسان‌ها در جهاني از ابزار معنايي زندگي مي‌كنند. آواهاي گفتاري و علائم نوشتاري زبان، از اين نوع هستند؛ ابزار فيزيكي كه كودك بايد ياد بگيرد آن را رمزگذاري و رمزگشايي كند.
معاني ضمني اين ديدگاه در زمينه واحدهاي فرهنگ كدامند؟ نخست با توجه به تعريف فرهنگ، واحدهاي مبنا ، فرايندهاي شناختي هستند. در مورد اصلي‌ترين فرايندهاي شناختي، اتفاق‌نظر كاملي در دست نيست اما در اين مورد كه سيستم شناختي انسان در ايجاد جهاني از اشيا دخالت دارد، توافق قابل ملاحظه‌اي وجود دارد. اين تفكر مستقيماً در زبان انعكاس مي‌يابد. لنگاكر و ديگران، در زمينه زبانشناسي شناختي مي‌گويند كه مفهوم اصلي اسم، وجود يك شيء است.
انسان‌ها توانايي موثري در هويت‌بخشي به هرچيزي دارند؛ از موضوعات عيني مانند درختان و كودكان كه توسط سيستم بصري قابل رويت‌اند، تا جسميت دادن به روابط انتزاعي نظير برابري.بخشي از شناخت، اثبات است؛ يعني درك موضوعاتي كه در فرايندهاي مختلف دخيل هستند. اثبات يعني تاييد اينكه جسمي عملي انجام مي‌دهد يا داراي چيزي است.
انسان‌ها در دنيايي از اجسام زندگي مي‌كنند كه هر يك از اين اجسام در آن جايگاهي دارند، داراي ويژگي‌هاي خاصي‌اند و اعمالي انجام مي‌دهند. فرايند اثبات، از اين جهت مهم تلقي مي‌شود. از اين ديدگاه، تركيبات اسم و فعل، اجزاي اصلي تفكر هستند.
طبق تعريفي كه از فرهنگ ارائه شده، موضوعات مشترك و ويژگي‌هاي ادراكي مربوط به اين موضوعات، واحدها يا اجزاي اصلي فرهنگ را تشكيل مي‌دهند و اين موضوعات از طريق فرايند اثبات، دسته‌بندي مي‌شوند. اين مطلب، مفهوم روش‌شناختي روشني دارد اما به طبقه‌بندي مناسب از موضوعات فرهنگي كمكي نمي‌كند.
به گفته رومني (Romney) و مور (Moore)، براي كشف هويت و ساختار ويژگي‌هاي فرهنگ كه موضوعات مربوط به يك قلمرو را مشخص مي‌كنند، شيوه‌هاي كارآمدي وجود دارد و با استفاده از اين شيوه‌ها مي‌توان سؤالات گوناگون مربوط به قوم‌نگاري را پاسخ گفت.طي 25 سال گذشته، آنا ويرزبيكا نظريه‌اي مفيد ارائه كرده است. او مي‌‌گويد: در همه زبان‌ها فقط تعداد كمي از افكار، موارد لغوي هستند. اين لغات مبناي اوليه ادراك‌ هستند كه واحدهاي اصل را تشكيل مي‌دهند و اين واحدها ساير مفاهيم را به‌وجود مي‌آورند.
هدف ويرزبيكا اين است كه فرازباني ايجاد كند كه از لحاظ معنايي ساده، شفاف و همگاني باشد. فرازبان همگاني ويرزبيكا ابزاري بالقوه فراهم مي‌آورد تا مفاهيم پيچيده به زبان ساده بيان و از زباني به زبان ديگر ترجمه شود، بدون اينكه معني آنها تغيير يابد يا از بين برود.بسياري از دانشمندان و زبان‌شناسان در مورد ايجاد فرازبان ملي، پيشنهادهايي مطرح كرده‌اند اما نظريه ويرزبيكا در اين زمينه، كامل‌ترين است. گادارد (Goddard) در نوشته خود در زمينه علوم معنا‌شناختي در مورد نظريه ويرزبيكا مي‌گويد: «روشي كه منجر به پيدايش فرازبان معنايي طبيعي يا (NSM (Natural Semantic Metalanguage)، شده است، از طريق آزمايش (آزمون و خطا) و با تلاش براي تعريف، اظهارات بسياري بوده است.
از يك طرف ثابت شده كه همه اصول اوليه پيشنهاد شده در بيان توضيحات، بسيار مفيد و سليس هستند و از طرفي ديگر، مغاير با توضيحات‌اند. تنها روش براي اثبات اينكه شيء، يك عنصر غيرقابل تعريف نيست، موفقيت در تعريف كردن آن است. هرگز نمي‌توان ثابت كرد كه شيء، مطلقا تعريف نشدني است. بهترين چيزي كه مي‌توانيم بگوييم، اين است كه تلاش‌هاي متعددي در مورد ادعاي تعريف‌نا‌پذيري انجام گرفته و با شكست مواجه شده است.»
يكي از كاربردهاي قابل توجه فرازبان طبيعي ويرزبيكا اين است كه امكان ارائه تعاريفي شفاف در مورد اصطلاحات فني در علوم اجتماعي را فراهم مي‌آورد. برخي از نويسندگان، تعاريفي از اصطلاحات فني ارائه داده‌اند كه از لحاظ معنايي، پيچيده‌تر از اصطلاح اوليه است.
در زبان‌هاي مختلف، از لحاظ فرهنگي ميان كلمات معادل، تفاوت‌هاي معنايي وجود دارد. ويرزبيكا تأثير بسزايي بر روشن‌ساختن اين تفاوت‌ها داشته است. اگرچه مشكلاتي در مورد تكثر و تعدد معاني وجود دارد (مثلاً تمام معاني مختلفي را در نظر بگيريد كه براي كلمه know -دانستن، شناختن و...- در هر ديكشنري، خوب يافت مي‌شود) اما چنين مشكلاتي لاينحل به‌نظر نمي‌رسند. به عقيده من، فرازبان معنايي طبيعي اصلاح خواهد شد و با داده‌هايي كه مرتب روبه افزايش است، شرح داده شده و به‌عنوان يك تكنيك تحليل معنا، بر ارزش آن افزوده مي‌شود.اگر فرهنگ را مجموعه‌اي از عقايد، معاني، دانش و دانسته‌هاي مشترك بدانيم، عقايد مشترك يا بايد تركيبي از اصطلاحات اوليه غيرقابل تعريف باشد يا تركيبي از دسته‌هايي كه از اين اصطلاحات اوليه تشكيل شده‌اند.
ويرزبيكا تا حدودي، موفق به ايجاد يك فرازبان همگاني شده است كه تمامي عقايد، معاني، دانش و دانسته‌هاي فرهنگي طبق اين زبان، قابل تعريف هستند. همچنين اين فهرست بايد داراي ويژگي‌هاي صرف و نحو باشد تا از اين طريق بتوان اين اصطلاحات را در جملات، موضوعات و عقايد گنجاند.
واژه‌هاي موجود در زبان همگاني ويرزبيكا، قابل مقايسه با اتم‌ها در دنياي مادي است. متاسفانه اينطور به‌نظر مي‌رسد كه اين قياس، موجب رنجش برخي از انسان‌شناسان مي‌شود. با تركيب اين واژه‌ها، تعداد بي‌شماري جمله ساخته مي‌شود كه مطابق با عقايد، دانش و دانسته‌هاي احتمالي يك فرد است، اما فقط بعضي از آنها فرهنگي هستند؛ يعني ميان افراد يك جامعه مشترك‌اند.همانطور كه بيش از 100 نوع اتم در بيش از 20ميليون مولكول با يكديگر تركيب مي‌شوند، 50 تفكر يا بيشتر، در صدها هزار عقيده به يكديگر مي‌پيوندند. اين مطلب، انسان‌شناساني را كه با فرا‌زبان معنايي طبيعي آشنا هستند و آن را به كار مي‌برند، در رده شيمي‌داني قرار مي‌دهد كه با اتم سروكار دارد. بيشتر عناصر حقيقي در جهان، مولكول‌ها هستند و اين خاصيت مولكول‌هاست كه باعث مي‌شود انسان به تحقيق و جست‌وجو تمايل پيدا كند.
شناخت اتم‌ها فقط به اين دليل براي شيمي‌دان مفيد است كه او را در فهم ماهيت مولكول‌ها ياري مي‌كند. پس شناخت واحدهاي اصلي، به سؤالاتي درباره چگونگي طبقه‌بندي موارد متعددي كه قوم‌نگاران درباره آنها مي‌نويسند، پاسخ نمي‌گويد. عناصر كمي با يكديگر تركيب مي‌شوند و به عناصر پيچيده بسيار زيادي تبديل مي‌شوند.

مشكلات تعريف فرهنگ به‌عنوان ايده محض
از ديدگاه من، نبايد فرهنگ را فقط تركيبي از عقايد، معاني و دانسته‌ها بدانيم. عقايد، معاني، دانش و دانسته‌هاي فرهنگي هميشه با جنبه‌هاي مادي درهم مي‌آميزند. اگر زبان‌شناسان زبان را فقط معني تعريف كنند و اصوات گفتاري را چيز ديگري بدانند، كاملا اشتباه است. متأسفانه انسان‌شناسان دقيقا اين كار را در مورد تعريف فرهنگ انجام داده‌اند.
انسان‌شناسان و ساير دانشمندان علوم‌اجتماعي، موضوع را حتي از اين هم پيچيده‌تر مي‌كنند. آنها اصطلاحات مبهمي به كار مي‌‌برند كه معلوم نيست آيا اين اصطلاحات هم عقايد و هم جنبه‌هاي مادي را در بر مي‌گيرند يا منظور فقط يكي از آنهاست؟ مثلا كلمه سخن گفتن (discourse) را در نظر بگيريد. اين كلمه مبهم است، زيرا مشخص نيست كه آيا به گفت‌وگوي حقيقي مردم اشاره دارد يا به عقايدي كه در اين گفت‌وگو بيان مي‌شود يا هر دو مورد؟ واژه‌هايي نظير نقش، هنجار، ساختار و نماد نيز داراي اين دوگانگي هستند. هنگامي كه فرد كلمه‌اي را به‌كار مي‌برد، به ندرت مي‌توان پي برد كه آيا منظور او هر دو جنبه مادي و ذهني است يا فقط به يكي از اين دو اشاره دارد.
مزيت چنين ابهامي اين است كه از يك آرمان‌گرا يا مادي‌گرا جانبداري نمي‌كند و اشكال آن اين است كه ارتباط ميان عقايد فرهنگي با جنبه‌هاي مادي را تحليل نشده باقي مي‌گذارد.
عقايد فرهنگي از طريق راه‌هاي متعددي، با رويدادهاي مادي درهم مي‌آميزند؛ نخست، ارتباط نماد با معني آن نماد است. براي ردوبدل شدن عقايد، به يك واسطه نياز است؛ مانند حركات نمايشي. گفتار، نوشتار و معاني قراردادي نيازمند اشكال يا نمادهاي قراردادي هستند.دوم، آميزش ميان عقايد فرهنگي و ابزار فيزيكي است كه اين عقايد را معرفي مي‌كند، مانند ميز و صندلي. عقايدي در مورد اينكه صندلي چيست وچه ضرورتي در ‌ساخت صندلي و كاربرد آن وجود دارد. اين شيء با فرايندهاي ذهني مربوط به آن ارتباط برقرار مي‌كند.
سوم، نوعي ارتباط پيچيده است كه ميان اسكناس و ايده مربوط به پول وجود دارد. جان سيرل (John searl) پول، ازدواج، حقوق و نام‌ها را موضوعاتي مي‌داند كه از طريق فرهنگ به‌وجود آمده‌اند. اسكناس يك دلاري، پول يا ثروت محسوب مي‌شود، اگرچه اسكناس از كاغذ ساخته شده اما ثروت نه. اسكناس يك دلاري دارايي به حساب مي‌آيد اما نمي‌توان واژه همبرگر را غذا دانست. (مي‌توان اسكناس را به جاي پول يا دارايي استفاده كرد، اما نمي‌توان كلمه همبرگر را به جاي خود همبرگر به‌كار برد). برخي از مسائلي كه از طريق فرهنگ ايجاد شده‌اند، موجوديت مادي دارند (مانند اسكناس، سكه، امضا، اوراق رأي‌گيري و...) اما برخي ديگر فقط به‌صورت غيرمستقيم آشكار مي‌شوند. چهارم، عقايد فرهنگي به‌طور قراردادي در يك جامعه بروز مي‌كنند.
پنجم، عقايد فرهنگي در نقش‌ها نهادينه مي‌شوند. مثلا مفهوم فرهنگي نمره، براي دانش‌آموز كه بايد براي گذراندن دوره، نمره معيني كسب كند، نهادينه شده است. به‌طور خلاصه، اجزاي شناختي كه موجب شناخت مشترك از يك جامعه مي‌شوند، از طريق نهادينه شدن به شيوه‌هاي مختلفي با رويدادهاي مادي (مانند يك نماد، يك جسم، موضوعي كه از طريق فرهنگ ايجاد شده، بيروني كردن به‌طور قراردادي و...) و با رفتار تركيب مي‌شوند.عقايد فرهنگي هميشه با جنبه‌هاي مادي درهم مي‌آميزند. اين جنبه‌هاي مادي موجب مي‌شوند كه عقايد فرهنگي فراگرفته و ردوبدل شوند. بنابراين نمي‌توان فرهنگ را صرفا تصوري مشترك درنظر گرفت.
اما چنين پيچيدگي‌هايي، امكان استفاده از اجزاي شناختي (يا به گفته من الگوها) را به‌عنوان مبنايي براي تعيين و طبقه‌بندي آيتم‌هاي فرهنگي تحت‌تأثير قرار نمي‌دهد.

فرهنگ به‌عنوان يك واحد
اگر چه مي‌توان گفت كه واحدهاي فرهنگي حقيقي وجود دارند؛ بدين معني كه فرهنگ بايد متشكل از مباني اوليه فكري باشد، ولي نمي‌توان از واقعيات يا اصول اوليه چنين استنباط كرد كه فرهنگ واحد است (دست‌كم در معناي متداول كلمه واحد)؛ يعني چيزي كه درجاتي از شيء حقيقي دارد.

اتحاد فرهنگي
فرهنگ، هويت مستقلي ندارد، بلكه يك مجموعه است؛ مثلا مي‌توان اشيايي را كه روي ميز من هستند، يك مجموعه ناميد و مي‌توانم بگويم مجموعه اشيا روي ميز من. همچنين مي‌توان گفت مجموعه‌اي از انواع مختلف آيتم‌هاي فرهنگي در ذهن مردم «بالي» وجود دارد، بنابراين يك هويت را تشكيل مي‌دهند اما مجموعه اشياي روي ميز من، در تماس نزديك با يكديگر نيستند، از مواداوليه يكساني ساخته‌ نشده‌اند، وضعيت مشابهي ندارند و در ارتباط تنگاتنگ با يكديگر قرار ندارند. به‌طور كلي فرهنگ، ويژگي علّي ندارد.
به عقيده من، تنها يك فرهنگ به مفهوم واقعي وجود دارد؛ يعني «فرهنگ بشريت» و تفاوت‌هاي اجتماعي مربوط به آيتم‌هاي فرهنگي ناچيز هستند. در اينجا، بحث در مورد اتحاد فرهنگي است، نه فكري. تمام انسان‌ها فرهنگ پايه مشتركي را فرامي‌گيرند كه شامل درك يكسان از مردم و جهان است. اسپيرو مي‌گويد: در اين فرهنگ مشترك، پيچيدگي‌هاي جالبي وجود دارد كه از سوي ميراث روان‌شناسي زيست‌شناختي تحميل شده است و ميان همه انسان‌ها مشترك است. در اينجا اتحاد فكري مطرح مي‌شود.
گرچه اعتقاد دارم كه فرهنگ‌ها هويت مستقلي ندارند و همه انسان‌ها فقط يك فرهنگ پايه دارند، درعين حال اين نكته را نيز باور دارم كه تفاوت‌هاي ناچيز در آيتم‌هاي فرهنگي خاص، تأثيرات علّي زيادي دارند. جامعه‌اي را در نظر بگيريد كه در بيشتر راه و روش‌ها شبيه به جوامع ديگر است اما به جاي درك مسلم از اين نكته كه بايد با دشمنان جنگيد و درصورت لزوم آنها را كشت، اعضاي اين جامعه معتقدند كه هر فردي را كه عضو جامعه آنها نيست، در هر زمان ممكن بكشند.
در اينجا اختلاف گزاره‌‌اي چنداني وجود ندارد اما تأثير اين اختلاف، به‌ويژه هنگام ملاقات با غريبه‌ها بسيار زياد است. شايد بنا به چنين دلايلي باشد كه ما انسان‌ها ياد گرفته‌ايم كه نسبت به اختلافات فرهنگي ناچيز، بسيار حساس و هنگام رويارويي با تفكر يا عملي غيرعادي، بسيار محتاط باشيم. هنگامي كه با تغييرات فرهنگي ناچيز روبه‌رو مي‌شويم، احساس مي‌كنيم در دنيايي كاملا متفاوت هستيم. شايد اين حساسيت شديد انسان نسبت به تفاوت‌هاي فرهنگي ناچيز است كه باعث شده انسان‌شناسان، فرهنگي را كه مطالعه كرده‌اند، كاملا متفاوت از هر چيز ديگري آزمايش كنند.اگر اجزا شناختي فرهنگ را اجسام حقيقي در نظر بگيريم، محدوديت‌هايي در چگونگي انتخاب و تعريف آيتم‌ها به‌وجود مي‌آيد. آيتم‌هاي فرهنگي بايد با اطلاعاتي كه در حافظه كوتاه‌مدت مشترك مردم يك جامعه وجود دارد، مطابقت داشته باشند. در اين صورت مي‌توان تعداد آيتم‌ها را تعيين كرد و توضيحات قابل‌قبولي در مورد تفاوت و تشابه آنها ارائه داد.
اگرچه ممكن است مجموعه آيتم‌هاي فرهنگي در جوامع مختلف، شباهت‌هاي بسيار زيادي با يكديگر داشته باشند، تفاوت‌هايي نيز وجود دارد كه ممكن است روي هر چيزي، از بهداشت رواني فرد گرفته تا ماهي‌هاي دريا، تأثيرات فراواني داشته باشند. به گفته مالينوسكي (Malinoski) فرهنگ به هيچ مفهومي، يك ساختار نيست، بلكه شبكه‌اي پيچيده و فراگير از آيتم‌هايي است كه با يكديگر رابطه علّي دارند.
پس تفاوت ميان يك ساختار فرهنگي و يك نظام فرهنگي در چيست؟ يك ساختار فرهنگي، مجموعه‌اي از عناصر فرهنگي است كه از لحاظ شناختي با يكديگر ارتباط دارند، مانند ساختار طبقه‌بندي شده اصطلاحات مربوط به گياهان در بسياري از زبان‌ها، تحليل‌هاي لوي اشتراوس از افسانه، دستورهاي زبان، دستورهاي زبان مربوط به داستان و انواع الگوهاي فرهنگي. اما نظام فرهنگي عبارت است از تعدادي عناصر فرهنگي كه با يكديگر رابطه علت و معلولي دارند. انشعابات اين شبكه علّي كه با عناصر فرهنگي ارتباط دارند، به قدري زياد است كه تقريبا هر عنصر فرهنگي، دست‌كم در 5 تا 10 مرحله با عنصر ديگر در ارتباط است.
شايد بيشتر اين پيچيدگي در مورد هويت فرهنگ، از اين مسئله ناشي مي‌شود كه ما قاعده‌مند بودن گستره فرهنگ را با ساختاري بودن بسيار محدود آن، اشتباه گرفته‌ايم.آيتم‌هاي فرهنگ، اجزا يا الگوهاي شناختي پيچيده‌اي هستند كه از اجزاي كوچك‌تري به‌وجود مي‌آيند. اين آيتم‌ها از لحاظ شناختي به‌صورت اجزايي هستند كه با انواع جنبه‌هاي مادي در هم مي‌آميزند، به‌صورت گسترده در سراسر جوامع توزيع شده و به روش‌هاي مختلف، دروني مي‌شوند. از آنجا كه اين آيتم‌ها در ذهن انسان دروني مي‌شوند، پس ويژگي علّي دارند. اجزاي ريز‌ شناختي مي‌توانند به انواع مختلف اجزاي بزرگ‌تر در اندازه‌ها و پيچيدگي‌هاي متنوع تبديل شوند. به همين دليل، طبقه‌بندي آيتم‌هاي فرهنگي كاري دشوار است. اما بررسي مقابله‌اي فرهنگ، دقيقا با انجام اين كار به‌عنوان موضوعي تجربي، مي‌تواند همبستگي‌هاي كاركردي، جغرافيايي و تاريخي محكمي ايجاد كند.

نويسنده: روي د. اندريد
همشهري آنلاين- ترجمه مهرجان صيادي




نوشته شده در   چهارشنبه 25 فروردين 1389  توسط   مدیر پرتال   
PDF چاپ چاپ بازگشت
نظرات شما :
Refresh
SecurityCode