ارتفاعي در "اورشليم"
پيش از پرداختن به آغاز روند اشغال "فلسطين" بايد اطلاعاتي پيرامون جنبش سياسي گروهي از نخبگان يهودي جهان، براي ايجاد حكومتي يهودي در فلسطين داشته باشيم. اين جنبش با نام "صهيونيزم" در واژگان سياسي جهان تثبيت شد و عليرغم اين كه گرايشي فراگير در ميان فعالان مذهبي و سياسي يهودي نبود، به دليل انطباق با اهداف قدرتهاي آن روز اروپا، خصوصاً دولت بريتانيا و در مرحلة بعد فرانسه، مورد حمايت سرسختانه و گستردة آنان قرار گرفت و توانست سكان هدايت اكثريت فعالان سياسي و مذهبي يهودي را به دست بگيرد. نظريهپردازان صهيونيست بسيار علاقمندند "صهيونيزم" را به عنوان انديشهاي معرفي كنند كه ريشه در اعماق تاريخ دارد ولي تمايلي براي ارائة ادلّة مستدل براي اثبات اين مدعا از خود نشان نميدهند.
"ناهوم سوكولف" نويسندة كتاب "تاريخ صهيونيزم" و از رؤساي "آژانس يهود" مدعي شده است: "انديشة صهيونيزم به اندازة قوم يهود قدمت دارد و نمايندگان انديشه و مكتب يهود، آن را ترويج كرده بودند"؛ اما "موشه منوهين" يكي از انديشمندان نامدار يهودي در كتاب خود آورده است: "تا سدة نوزدهم چيزي به نام "ناسيوناليزم سياسي يهود" (صهيونيزم) وجود نداشت و ناسيوناليزم سياسي تعصبآميز و خودخواهي جهان قرن نوزدهم اروپا بود كه ناسيوناليزم سياسي مصيبتبار احمقانة يهود (صهيونيزم)را زاييد".
اسناد تاريخي، مؤيد نظرية "موشه منوهين" است. هيچ سند مكتوبي تا نيمه قرن نوزدهم وجود ندارد كه در آن از واژه "صهيونيزم" استفاده شده باشد. گفته ميشود كه اين اصطلاح، براي اولين بار در سال 1890 توسط يك متفكر يهودي به نام "ناتان پيربنوم" به كار رفت. شش سال بعد بود كه اولين تئوريسين صهيونيزم به نام "تئودور هرتسل" كتابي تحت عنوان "دولت يهود" منتشر كرد كه به سرعت در ميان معتقدان به جريان صهيونيزم، جايگاه كتاب مقدس را يافت، البته گفتني است، "هرتسل" ابداع يا كشف واژة "صهيونيزم" توسط "پيربنوم" را رد كرد ولي سندي در جهت ادعاي خود ارائه نداد. اين واژه از تركيب دو عبارت "صهيون" و "ايزم" (يا ايسم) ايجاد شده است. پسوند "ايزم" (يا ايسم) معادل فارسي صحيحي ندارد اما ميتوان آن را معادل پسوندهاي "گرايي" (همريشة "گرايش") يا "خواهي" (هم ريشة "خواستن") دانست.(اينگونه "ابداع عبارت" براي معرفي يك انديشه يا مكتب، اختصاص به جهان غرب دارد، و تلاشهاي متفكران غربي براي رهايي از انديشههاي مذهبي و جايگزيني مكتبهاي دستساز به جاي مسيحيت در جهان غرب، باعث ايجاد چنين حركتي شد و اين اتفاق در جهان شرق ريشه نداشته و عنصري وارداتي محسوب ميشود)
"صهيون" نام ارتفاعي است در شهر "بيتالمقدس" كه يهوديان معتقدند، مدفن "داوود" (پادشاه اولين حكومت يهودي) در آن قرار دارد. پيروان "صهيونيزم" در مواردي اين نام را بر تمامي شهر "بيتالمقدس" نيز اطلاق ميكنند.
اين عبارت به جنبشي سياسي نسبت داده ميشود كه هدف نهايي و اصلي آن، احياي "حكومت داوود و سليمان" در همان مرزهايي است كه در كتاب "تورات" به يهوديان وعده داده شده است، يعني محدودة ميان رود "نيل" در مصر تا رود "فرات" در عراق. پايتخت اين دولت هم الزاماً بايد همان پايتخت "حكومت داوود و سليمان" باشد يعني شهر "بيتالمقدس" (يا به قول مسيحيان و يهوديان، "اورشليم"). محدودهاي كه ذكر شد، در ميان يهوديان (اعم از صهيونيست و غيرصهيونيست) به عنوان "سرزمين موعود" شناخته ميشود.
در "تورات"، حضرت "ابراهيم" علي نبينا و آله و عليهالسلام، از طرف خداوند اين وعده را دريافت ميكند كه "از نيل تا فرات" به فرزندان او بخشيده ميشود و "يهوديان" خود را تنها وارثان و فرزندان حضرت ابراهيم ميدانند (و اين در حالي است كه در همان كتاب "تورات"، اسماعيل يعني پدر اعراب كنوني هم، از فرزندان ابراهيم است).
اين مسلّم است كه علاقة يهوديان به سكونت در مجاورت "بيتالمقدس" و يا ديگر سرزمينهاي بين "نيل تا فرات"، قدمت تاريخي دارد، اما تا قرن نوزدهم، اين علاقه، تنها با مقاصد زيارتي و مذهبي دنبال ميشد، همانگونه كه در ميان مسلمانان سراسر جهان، زيارت يا مجاورت با اماكن متبركه در "مكه" و "مدينه" تمايلي مذهبي است. بنابراين تلاش تئوريسينهاي صهيونيزم براي پيوند دادن تمايلات مذهبي يهوديان جهان به "فلسطين" و "ديگر سرزمينهاي نيل تا فرات" به جنبش صهيونيزم و تراشيدن عقبة تاريخي براي اين پديدة نوظهور، فاقد اعتبار است. در هيچ نقطه از كتابهاي "تورات" يا "تلمود" (كتب مقدس يهوديان) وظيفة تشكيل نظام سياسي و اختصاصي يهوديان در اين سرزمينها، به يهوديان تكليف نشده است اما نه تنها در منابع مقدس يهوديان، بلكه در متون آسماني مسلمانان و مسيحيان هم تشكيل يك حكومت جهاني بر پاية يكتاپرستي به پيروان اديان ابراهيمي وعده داده شده و در تمامي اين اديان، "بيت المقدس" به عنوان كانون و مركز ثقل منازعات و نبردهاي نهايي جهت تشكيل اين حكومت معرفي شده است.
در قرن نوزدهم، همزمان با رواج و تثبيت تقسيمبندي جديد سياسي در اروپا بر مبناي "دولت - ملت"، گروهي از نخبگان سياسي و مذهبي يهودي هم پيرو فضاي غالب بر مغربزمين، به فكر تمركز و تجمع يهوديان در محدودة جغرافيايي معيني با دولتي مختص به خود افتادند و ايدههاي خود را در محافل سياسي آن روزگار، منتشر كردند.
اما اين انديشه تا زماني كه به سرمايهداران يهودي اروپا ارائه نشد، مورد توجه و تأمل جدي قرار نگرفت.
*نهضت ملي يا اقدام مالي!
پيوند ميان سرمايهداران يهودي و سران سياسي اروپا (كه پيش از اين به نمونههاي آن اشاره شد) باعث شد تلاشها و تكاپوهاي جديتري براي عملي شدن طرح ايجاد يك "وطن يهودي" انجام گيرد. تلاشهاي متعددي براي ايجاد چنين وطني در اقصا نقاط جهان توسط سياسيون يهودي و مسيحي، با پشتوانة اقتصادي سرمايهداران يهودي انجام گرفت. براي مثال ميتوان به سرمايهگذاريهاي كلان يك سرمايهدار يهودي به نام "بارون دوهيرش" در آرژانتين اشاره كرد. اين شخص مدعي بود، طي بيست سال، پنج ميليون يهودي را از روسيه به ساير نقاط منتقل خواهد كرد. او طي تحقيقاتي، آرژانتين را به عنوان مناسبترين مقصد براي مهاجرت يهوديان تشخيص داد و در راه تحقق ايدة خود مبني بر تبديل اين كشور به يك مهاجرنشين بزرگ يهودي، سرمايهگذاري فراواني انجام داد، اما توفيقي حاصل نكرد.
عمدهترين مشكل او و امثال او اين بود كه يهوديان سراسر جهان، انگيزهاي قوي براي مهاجرت از سرزمينهاي آبا و اجدادي خويش نداشتند و غالب آنان، عميقاً نسبت به كشورهاي متبوع خود دلبستگي داشتند.
به هر حال طرحهايي از اين دست به نتيجة مطلوب نرسيد و سرانجام، جريان "صهيونيزم" پا به عرصه وجود گذاشت و توانست مشكل نبود انگيزة قوي در ميان يهوديان جهان را تا حدود زيادي حل نموده و با مطرح كردن طرح "احياي حكومت باستاني يهودي در سرزمين موعود" طرفداران فراواني براي خود كسب كند، اما يقيناً اگر "صهيونيزم" با مطامع جديد اروپا در مشرق زمين تلاقي پيدا نميكرد، اين چنين با سرعت به نقطة اوج خود نميرسيد و با سرعت رشد پيدا نميكرد. نميتوان قاطعانه گفت كه اولين يهوديان تندرويي كه طرح "احياي حكومت باستاني يهودي در سرزمين موعود" را مطرح كردند، در ارتباط مستقيم با كانونهاي ثروت و قدرت اروپا بودند؛ اما دعاوي پرشور و حرارت آنان، راهي جديد را در برابر دولتهاي استعمارگر اروپايي قرار داد و آنان به سرعت از اين طرح استقبال كردند، زيرا "سرزمين موعود" درست در قلب امپراتوري عظيم عثماني قرار داشت و از مناطق طلايي جهان به لحاظ اقتصادي و سياسي محسوب ميشد و خارج شدن آن از كنترل قدرتهاي اسلامي و حضور متحدان اروپا در آن، پيروزي بزرگي براي حيات اقتصادي مغرب زمين به حساب ميآمد. سوكولف، آشكارا مدعي شده است: "صهيونيزم نه به عنوان يك نهضت و عليالخصوص نهضت ملي، بلكه به عنوان يك اقدام مالي و سرمايهداري ظهور كرد. سهامداران شركت "تراست مستعمراتي يهودي" و سوداگران ثروتمند مختلف و فروشندگان سهام و مالكان بزرگ، از رهبران صهيونيزم بودند." حال اين سوال مطرح مي شود كه آيا اين ادعاي "سوكولف" در تضاد با دعاوي قبلي خود او و ساير تئوريسينهاي "صهيونيزم" مبني بر باستاني بودن اين انديشه سياسي نيست؟
*زمان ثبت اختراع
به جرأت ميتوان ادعا كرد، اگر "انهدام قابل پيشبيني و قريبالوقوع امپراتوري عثماني"، در نيمة اول قرن نوزدهم، خصوصاً وقوع "جنگهاي كريمه" و عواقب آن، حادث نميشد و در يك كلام، موضوعي تحت نام "مسألة شرق" (كه پيش از اين در رابطه با آن توضيح دادهايم) وارد معادلات سياسي اروپا نميشد، بنيانگذاران "صهيونيزم" چنين مجال و عرصة فراخي براي خودنمايي پيدا نميكردند و تفكراتشان مورد عنايت سرمايهداران يهودي و مسيحي قرار نميگرفت.
در اين رابطه، جملهاي متعلق به "ماكس نوردو" از تئوريسينهاي صهيونيزم و يكي از رؤساي "آژانس يهود" در اواخر قرن نوزدهم هم بسيار روشنگر خواهد بود. وي در همان شرايط بينالمللي پس از "جنگهاي كريمه" و آغاز سقوط مرگبار امپراتوريهاي عثماني، روسية تزاري و اتريش نوشته است: "آن زمان فرا رسيده بود كه اگر صهيونيزمي هم وجود نداشت، بريتانياي كبير، آن را اختراع كند".
به اين ترتيب، "بريتانياي كبير" به عنوان بزرگترين استعمارگر جهان در آن روز، و مهمترين كانون فعاليت نخبگان اقتصادي و سرمايهداران يهودي، از سال 1840 همزمان با تصرف بندر "عكا" تمايل و گرايش خود را به مسلك سياسي "صهيونيزم" نشان داد و از نيمة دوم قرن نوزدهم - خصوصاً پس از جنگهاي كريمه - به عنوان بزرگترين حامي "صهيونيزم"، ايفاي نقش كرد. نقش انگليس در جنبش صهيونيزم به قدري كليدي و سرنوشتساز بود كه گروهي از صهيونيستها براي اين كشور "ارزش و اعتباري همانند "كورش" قائل شدند.( كورش، پادشاه هخامنشي است كه مطابق با متن تورات، به عنوان ناجي يهوديان شناخته ميشود زيرا يهوديان به اسارت گرفته شده توسط حكومت بابل را آزاد كرد و به اورشليم بازگرداند)
*هرتسل؛ پيامبر صهيونيزم
جنبش "صهيونيزم" تا سال 1896، از انسجام كاملي برخوردار نبود و عمدتاً حول محور مهاجرت يهوديان به فلسطين و تشكيل شهركها و آباديهاي يهودينشين در اين سرزمين فعاليت ميكرد و برنامه آشكار خاصي در جهت تشكيل يك نظام سياسي مستقل در فلسطين را ارائه نداده بود، اما در اين سال، كتابي كوچك با نام "دولت يهود" منتشر شد كه بايد آن را "اولين اساسنامة تأسيس دولت يهودي" دانست. نويسندة اين كتاب، شخصي بود به نام "بنيامين زيب بن ژاكوب هرتسل" كه در مطبوعات و محافل سياسي اروپا با نام "تئودور هرتسل" شناخته ميشد. وي در سال 1860، يعني چهار سال پس از پايان "جنگهاي كريمه"، در اروپاي شرقي به دنيا آمد و 36 سال بعد با انتشار تنها كتاب خود، رهبري "جنبش صهيونيزم" را به دست گرفت. كتاب "دولت يهود" را "تورات صهيونيزم" نيز لقب دادهاند، پس عجيب نخواهد بود كه عنصري مانند سوكولف، نويسندة اين كتاب را "پيامبر" نيز بنامد. او يك يهودي ثروتمند نبود و زندگي خود را نيز صرف بانكداري و رباخواري نكرد، بلكه در رشتة حقوق ادامه تحصيل داد و از دانشگاه "وين" درجه دكترا اخذ نمود. پس از مدتي اشتغال به وكالت را رها كرد و به روزنامهنگاري پرداخت. حضور او در فضاي مطبوعاتي پرحرارت در اروپاي قرن نوزدهم - كه مطبوعات دوران طلايي خود را طي ميكردند - باعث افزايش آگاهيهاي وي از تحولات پيدرپي و تعيين كننده در شرق و غرب عالم شد. خود وي مدعي شده است، يك حادثه، مسير زندگي او را تغيير داد. اين حادثه در تاريخ به نام "ماجراي دريفوس" شهرت دارد. "ماجراي دريفوس" يكي از بحرانهاي بزرگ فرانسه در سالهاي پاياني قرن نوزدهم بود.
در سال 1894 يك افسر يهودي به نام "آلفرد دريفوس" به اتهام تحويل مدارك سرّي به آلمانيها،در دادگاهي نظامي به حبس ابد محكوم شد. در جريان محاكمة اين افسر، موجي از احساسات ضديهودي، اروپا را فرا گرفت و تا پنج سال بعد كه مشخص شد "دريفوس" بيگناه بوده است، فضاي تهديدآميزي، حيات شهروندان يهودي اروپايي را مختل كرد و از سوي ديگر مجادلات سياسي، فرهنگي و نژادي در روزنامهها ميان "طرفداران دريفوس" و "دشمنان دريفوس" چنان بالا گرفت كه آشفتگيهاي ناشي از آن، نظام حاكم بر فرانسه را هم مورد تهديد قرار داد.
در همين ايام تبآلود است كه "هرتسل" تمامي فعاليتهاي ادبي، سياسي و حقوقي خود را رها كرده و با احساس مسؤوليت در برابر وضعيت يهوديان، در پي چارهجويي براي آنان ميافتد. كتاب "دولت يهود" سه سال پيش از "تبرئة دريفوس" و در اوج فضاي ضديهودي منتشر شد و با توجه به اين كه مسألة يهوديان، در رأس اخبار اروپاي غربي قرار داشت، بازار پُررونقي پيدا كرد. امتياز بزرگ كتاب كوچك "هرتسل"، پروراندن و پختن طرح ابتدايي "ايجاد يك حكومت يهودي" بود كه از ابتداي قرن، بارها توسط پيروان جنبش صهيونيزم مطرح شده بود. "هرتسل" نقشة خود را از نمونههاي كمپانيهاي استعماري انگليسي الهام گرفته بود و به همين منظور به "سسيل رودز" يكي از معروفترين استعمارگران انگليسي هم مراجعه كرد. هرتسل در سال 1902 در نامهاي به رودز، مينويسد:
"خواهش ميكنم براي من نامهاي بنويسيد و بگوييد كه برنامة مرا [در كتاب دولت يهود] بررسي كرده و آن را تأييد ميكنيد. آقاي رودز! شما از خودتان ميپرسيد كه چرا به شما مراجعه ميكنم، بايد بگويم به اين علت كه برنامة من نيز، يك برنامة استعماري است."
نقطة آغاز حركت "هرتسل" براي تحقق آرمانهايش در كتاب "دولت يهود"، كسب يك مجوز و فرمان استعماري از سوي يك قدرت غربي بود كه نقشه او را تضمين كند. "هرتسل" از اوايل فعاليتهاي صهيونيستي خود، منحصراً به فلسطين متوجه نبود. طبق ادبيات خاص استعماري در آن زمان، مسأله فقط عبارت بود از يافتن "يك فضاي خالي"، يعني يك سرزمين تحت سلطة غرب، كه بتوان در آن هيچ حسابي براي جمعيت بومي باز نكرد.
براي "هرتسل"، سرزمين فلسطين يكي از امكانات در بين بقيه بود. او با ذكاوت سياسي خاصي، انگشت روي نقاطي ميگذاشت كه باعث تحريك طمعهاي استعماري قدرتهاي استعمارگر شود و پيرامون آن سرزمين، به مذاكرات و گفتگوهاي پيگير و سماجتآميز دست ميزد و با زباني به مذاكره با سران اين قدرتها مينشست كه عطش استعماري آنان را دوچندان كند. به عنوان نمونه، "هرتسل" در ژانويه 1904 طي ديداري با "ويكتور امانوئل" پادشاه ايتاليا، به او گفت: "اگر او بتواند سلطان عبدالحميد را راضي به قبول حق خودمختاري صهيونيستها در فلسطين كند، صهيونيستها هم در عوض به ايتاليا كمك خواهند كرد تا بتواند ليبي را به اشغال خود درآورد".
وي در كتابش هم صراحتاً به وسوسة استعمارگران پرداخته و مينويسد: "براي اروپا، ما قراول و نگهبان پيشرفتة تمدن، در برابر بربريت خواهيم بود."
شهرتي كه كتاب "دولت يهود" براي وي فراهم كرد، برايش امكان برقراري ارتباطي وسيع با نخبگان سياسي، اجتماعي و اقتصادي يهودي را در سراسر عالم ايجاد كرد. او پيشنهاد برقراري يك كنفرانس بينالمللي از صهيونيستها را مطرح كرد و با پيگيري مصرّانة خود، يك سال پس از انتشار كتابش، اين كنفرانس را در شهر "بال" واقع در سوييس برگزار كرد.
اولين "كنگرة صهيونيستها" با شركت حدود 200 نماينده از تقريباً تمامي كشورهاي غربي در تاريخ 29 اوت 1897 افتتاح شد و در همان ابتداي كنگره، "هرتسل" به رياست آن انتخاب شد. طبيعي است كه دستور جلسه اين كنگره، محتويات كتاب "دولت يهود" بود. "هرتسل" دربارة اين كنگره نوشته است:
"اگر بخواهم "كنگرة بال" را در يك كلمه جمع كنم، بايد بگويم كه در بال، من كشور يهود را بنيان گذاشتم. اين را علني نخواهم گفت، چون اگر امروز چنين بگويم، جهان به من خواهد خنديد اما شايد در عرض پنج سال و مسلماً پنجاه سال آينده، همگان كشور يهود را خواهند ديد."
اين كه درست 50 سال بعد از "كنگرة بال"، دولت اسرائيل اعلام موجوديت كرد، نشانة غيبگويي "هرتسل" نيست، بلكه از مطالعات عميق او و محاسبات دقيق و نبوغآميزش پيرامون روابط استعماري جهان حكايت ميكند.
اعلاميهاي كه در پايان "كنگرة بال" صادر شد، تقريباً به صورت اساسنامة حركت آينده "جنبش صهيونيزم" تا دورة موسوم به "قيموميت فلسطين" درآمد. نظر به اهميت اين اعلاميه، متن آن را در زير ميآوريم:
"هدف صهيونيزم، تأسيس موطني براي مردم يهود در فلسطين است كه قانون، امنيت آن را تأمين كند. كنگره براي دست يافتن به اين هدف، وسايل زير را پيشنهاد ميكند:
1- تسريع مستعمره كردن فلسطين توسط كارگران كشاورزي و صنعتي يهود به روال مناسب
2- سازماندهي و گردآوري تمامي يهوديان به وسيلة مؤسسات خاص محلي و بينالمللي، متناسب با قوانين هر كشور
3- تقويت و بارور كردن احساسات و وجدان ملي يهود
4- برداشتن گامهاي مقدماتي مورد لزوم جهت كسب رضايت حكومت [عثماني] براي رسيدن به هدف صهيونيزم".
عليرغم اين اعلاميه، "هرتسل" تمامي تلاشهاي ديپلماتيك خود را جهت عملي كردن "موطن يهود" بر روي فلسطين متمركز نكرد. او تمام سالهاي باقيماندة عمرش را به سفر و ارتباطگيري با كانونهاي قدرت سياسي و اقتصادي اروپا و دربار عثماني گذراند. او كه در كتاب "دولت يهود"، ميان آرژانتين و فلسطين مردد بود، پس از كنگرة بال، تماسهاي مستقيم و غيرمستقيم با سلطان عثماني برقرار كرد و سعي كرد رضايت او را براي در اختيار گرفتن "فلسطين" جلب كند. در سال 1896 "هرتسل" از طريق يك واسطة نزديك به سلطان عثماني، به او پيشنهاد فروش فلسطين به يهوديان در ازاي دريافت بيست ميليون ليرة عثماني را ارائه كرد. پاسخ سلطان عثماني، "عبدالحميد دوم" از اين قرار بود:
"اگر هرتسل به همان اندازه كه تو دوست من هستي، دوست تو باشد، به او نصحيت كن كه در اين راه، گام پيش ننهد. من نميتوانم يك وجب از سرزمينم را بفروشم، چون اين كشور تنها متعلق به من نيست، بلكه به ملت من تعلق دارد. افراد ملتم اين امپراتوري را با نثار خون خود به دست آوردند و آن را با خون خود آبياري كردند و پيش از آن كه كسي به آن دستاندازي كند، آن را با خون خود رنگين خواهيم كرد. بهتر است يهوديان ميليونها ثروت خود را نزد خودشان نگه دارند. اگر امپراتوري سقوط كرد، شايد يهوديان بدون پرداخت هيچگونه وجهي، فلسطين را به دست آورند ليكن اين سرزمين تقسيم نخواهد شد؛ مگر بر پيكر مردة ما و هرگز اجازه نخواهيم داد كالبد [زندة] ما را بشكافند" (فحواي اين پاسخ، به خوبي نشان ميدهد كه طنين "ناقوس مرگ قريبالوقوع عثماني" به گوش سلطان آن هم رسيده است)
جواب سلطان، "هرتسل" را نااميد نكرد. اين يهودي سرسخت پس از پنج سال تلاش مداوم، موفق شد با واسطه كردن يكي از امراي اروپايي كه به سلطان عثماني بسيار نزديك بود، در تاريخ 18 مه سال1901 شخصاً به ديدار "عبدالحميد دوم" برود و حضوراً درخواست پيشين خود را مطرح كرده و پيشنهاد رشوهاي به مبلغ "پنج ميليون ليره طلاي انگليس" به شخص سلطان را بدهد اما عبدالحميد، خشمگين شد و دستور اخراج "هرتسل" را از كاخ سلطنتي صادر كرد. "هرتسل" پيشنهادات وسوسهانگيز ديگري نيز از سوي صهيونيستها به سلطان ارائه داد، از جمله: "تأسيس ناوگان دريايي عثماني، كمك به سلطان در تنظيم سياست اروپايي وي، تأسيس دانشگاه عثماني در بيتالمقدس تا ديگر نياز به اعزام دانشجو به اروپا نباشد، بازپرداخت كليه بدهيهاي دولت عثماني، تقديم كمكهاي مالي جهت اجراي طرحهاي عمراني و پرداخت ماليات سالانه براي كمك به دولت جهت سر و سامان بخشيدن به اوضاع درهم ريخته اقتصادي. اما "عبدالحميد دوم" عليرغم شرايط بسيار دشوار حكومتش، دست صهيونيستها را پس زد.
مخالفت تاريخي سلطان عثماني، "هرتسل" را به سوي گزينههاي ديگر متوجه كرد كه عبارت بودند از "عراق و بينالنهرين"، "قبرس"، "العريش" (واقع در صحراي سينا)، "اوگاندا"، "كنگو" و "موزامبيك".
در حين اين تلاشها، "كنگرة صهيونيستها" هر ساله برگزار ميشد و شرايط و پيشنهادات جديد را مورد بررسي قرار ميداد. "هرتسل" در سوّم جولاي سال1904 بر اثر يك بيماري صعبالعلاج مرد و فرجام تلاش هاي خود را نديد.
"هفتمين كنگرة صهيونيستها" يك سال پس از مرگ "هرتسل" برگزار شد و سرانجام با رد كردن تمامي گزينههاي ديگر براي برپايي "دولت يهود"، نوك پيكان "صهيونيزم جهاني" را متوجه سرزمين فلسطين كرد و به اين ترتيب بايد آغاز روند قطعي اشغال فلسطين را سال 1905 دانست.
محمدعلي صمدي